برشی از کتاب سربازی برای همیشه

روایتی درباره عملیات بدر

به انتخاب: فائزه ساسانی‌خواه

14 اسفند 1401


پس از انجام پی‌درپی چند عملیات کوچک، عملیات بدر[1] شروع شد. عملیات در کمال پنهان‌کاری صورت گرفت و حتی ما که غالباً از اخبار جبهه و جنگ و موقع حملات مطلع می‌شدیم، از انجام این عملیات کمترین اطلاعی پیدا نکردیم. بعدها از زبان بسیجی‌ها و پاسدارانی که در شناسایی این عملیات شرکت کرده بودند، شنیدیم که عده‌ای از نیروهای مخلص بسیجی و سپاهی را بردند، اما دیگر بر نگرداندند. دو ماه بچه‌ها را بردند و نگذاشتند حتی یک نفرشان برگردد. نه نامه‌ای می‌توانستند بنویسند و نه تلفن کنند. هر کس که می‌رفت، قرنطینه می‌شد. در این مدت، آن‌ها در هور بودند و شناسایی می‌کردند. عملیات تا مرحله‌ اجرا، کاملاً محرمانه باقی می‌ماند. در موقع حمله نیز در فاز اول، یعنی شکستن خط و غافلگیر کردن دشمن، فوق‌العاده موفق بودند، اما به دلیل اینکه 14 الی 15 کیلومتر باتلاق، هور، بیشه و نیزار بود و امکانات تدارکاتی نیز کم بود، دشمن روز دوم و سوم بود که موفق شد جلو پیشروی نیروهای ما را بگیرد. روی جاده‌ العماره ـ بصره و داخل القرنه (القرنه جایی است که شط فرات و دجله نزدیکی روستایی به نام القرنه به هم متصل می‌شوند و شط العرب راتشکیل می‌دهند)، منطقه‌ عملیاتی بود و این در حالی بود که عقبه‌ ما کیلومترها فاصله‌ باتلاقی و نیزاری با خط مقدم داشت.

نیروها می‌بایستی این مسیر را به زحمت با قایق طی کنند. همین عامل باعث شد که عملیات به موفقیت کامل نرسد.

عملیات بدر در منطقه‌ی هورالعظیم حدفاصل بین جزیره‌ مجنون جنوبی و جزیره‌ مجنون شمالی و تا نزدیکی منطقه‌ی تبور انجام شد. ما در جاده‌ شهید همت مستقر شدیم و شروع به کار کردیم. نقش بچه‌های بوشهری در آماده‌سازی عملیات بدر، بسیار قابل اهمیت و توجه بود. آن‌ها تقریباً یک ماه قبل از انجام عملیات، به منطقه عملیاتی هور رفتند و در چندین نقطه پراکنده شدند.

تعدادی از آن‌ها به لشکر 7 ولیعصر مأمور شدند و جمعی دیگر به لشکر ثارالله رفتند. این لشکرها قرار بود که عملیات انجام دهند و یگان ما باید نیرو و امکانات آن‌ها را ترابری می‌کرد. نیروهای ما مخلصانه در بدترین شرایط، شبانه‌روز کار می‌کردند. در بیشتر مواقع امکانات اولیه برای نگه‌داری خود و وسایلشان هم برای آن‌ها مقدور نبود و سختی کار بیش از اندازه بود.

منطقه‌ عملیات بدر کلاً در نیزارها، آب‌ها و باتلاق‌های هور قرار داشت و قرار بود نیروها از این مناطق صعب‌العبور بگذرند. مشکل عمده‌ای که از همان ماه‌های قبل از عملیات خودش را نشان داد، این بود که نیزار سرتاسر منطقه‌ی عملیاتی را فرا گرفته بود. نی‌ها روی آب پوشیده بودند و همین امر باعث می‌شد حرکت قایق و شناور با مشکل همراه شود. افزون بر این نیروها پس از عبور از نیزارهای انبوه، به سیل‌بند و خاکریزهای دشمن می‌رسیدند که در این منطقه نیز عراقی‌ها برای جلوگیری از عبور نیروهای ما، موانع فراوانی شامل سیم‌های خاردار، خورشیدی که مرکب از چند آهن بود که به طور ستاره‌ای به هم جوش داده و در زمین کوبیده بودند تا اگر قایق از کنارش رد شود، با آن برخورد کرده و سوراخ شود. کمی جلوتر هم مین کار گذاشته بودند.

مین‌ها هم شامل تله‌ای، انفجاری و منور بود. عبور از منطقه‌ هور مشکل مخصوص خودش را داشت و برای حرکت بر سطح آب، قایق‌های مخصوص لازم بود. مهم‌تر از همه این بود که عبور از هور نیازمند آبراه بود. یعنی قبل از عملیات می‌بایستی عده‌ای مخفیانه نی‌های روی سطح آب را می‌بردند و راه را برای حرکت قایق‌ها باز می‌کردند. در این مرحله، دو مشکل اساسی وجود داشت. یکی برگهای نی‌ها بود که در پروانه‌ موتور قایق‌ها گیر می‌کرد و باعث خرابی و از کار افتادگی آن می‌شد؛ دیگری صدای موتور قایق‌ها بود که امکان داشت دشمن را متوجه حضور نیروهای ما در منطقه نماید. نی به اندازه‌ای انبوه و متراکم روییده بود که حتی غواصان ما نمی‌توانستند به راحتی از آن عبور کنند و باید با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کردند. همچنین به دلیل عدم وجود عارضه‌ طبیعی در هور و نیزارهای اطراف، همه مناطق مثل هم بود که همین امر باعث می‌شد غالباً غواصان و قایق‌رانان ما مسیر اصلی‌شان را گم کنند. با همه این سختی‌ها، تازه وقتی نی‌ها بریده می‌شد و آبراه آماده می‌شد، هلیکوپترهای عراقی که مرتب بر فراز هور گشت می‌دادند، ممکن بود آبراه یا نی‌های دست‌خورده را دیده و گزارش کنند. عمق هور به اندازه‌ای نبود که شناوری با ظرفیت سنگین بتواند در آن وارد شود و آنقدر هم کم عمق نبود که نفر بتواند پایش را روی کف هور بگذارد و از آب عبور کند. مجموعاً یک اوضاع خاص و ویژه‌ای بر منطقه حاکم بود که این عملیات را از دیگر عملیات‌های قبلی متمایز می‌کرد.

بالاخره با هر رنج و مشقتی که بود، نیروهای ما برای عملیات آماده شدند. اولین کاری که در مرحله‌ مقدماتی انجام دادیم، این بود که رفتیم در نیزار و برای خودمان در مناطق مناسب محل‌های دیده‌بانی درست کردیم. یونولیت‌ها را به هم چسباندیم و به صورت پل در آوردیم، به طوری که روی آب شناور بودند و روی آن سنگر درست کردیم. خاک برای پر کردن گونی نبود، به طوری که مجبور شدیم از چند کیلومتر آن طرف‌تر و از داخل مرز خودمان خاک را با خود حمل کنیم.

روی پل‌های شناور، با گونی‌های انباشته شده از خاک، سنگر درست می‌کردیم. فاصله‌ بین ما و عراقی‌ها که همگی آب و باتلاق بود، 18 تا 20 کیلومتر بود. عده‌ای از یگان‌های ایران در جزیره‌ جنوبی و شمالی مجنون مستقر بودند. عده‌ای دیگر از طرف شمال جزیره‌ مجنون به سمت هویزه مجبور بودند از هور عبور کنند.

شب‌ها پل‌های شناور را که به پل‌های خیبری معروف بودند، به هم وصل می‌کردیم و نزدیکی‌های صبح، پل‌های ساخته شده را با نی می‌پوشاندیم تا صبح که هواپیماها یا هلیکوپترهای دشمن از فراز هور عبور می‌کردند، پل‌ها را نبینند. در کنار پل و جاده، یکسری «پد» برای سنگر، اورژانس، محل شناسایی، انبار مهمات و محل دیده‌بانی درست می‌کردیم. ما برای لشگر 5 نصر، لشکر ثارالله، لشکر 7 ولیعصر، قرارگاه کربلا و چند یگان دیگر، ترابری می‌کردیم تا شب‌ها از این وسایل استفاده کنند.

مأموریت مهم دیگر ناوتیپ امیرالمؤمنین(ع) که غالباً از بچه‌های بوشهری بودند، انتقال نیرو و پیاده کردن آن‌ها آن طرف آب بود. این کار، یکی از مشکل‌ترین کارها بود و فرسایندگی فوق‌العاده‌ای داشت. ایثار و فداکاری و ایمان زیادی لازم بود که البته بچه‌های بوشهر داشتند و مأموریت محوله را به وجه احسن انجام می‌دادند.

بالاخره شبانه عملیات بدر آغاز شد. شب عملیات من در قرارگاه نجف بودم. کلیه‌ فرماندهان نیز از جمله برادران وحیدی فرمانده‌ قرارگاه، مرتضی قربانی و برادر غلامپور حضور داشتند. بی‌سیم‌هایی در قرارگاه نجف روشن بود و فرماندهان توسط آن با یگان‌های تحت امر ارتباط داشتند و لحظه به لحظه خبر می‌گرفتند.

سمت راست منطقه عملیاتی بر عهده لشکر امام حسین(ع) بود و به ترتیب لشکر 5 نصر، لشکر هفت ولیعصر و... عهده‌دار محورهای عملیاتی بودند. جنوبی‌ترین لشکر نیز لشکر 41 ثارالله بود.

عملیات شروع شد، اما بعضی از یگان‌ها برای عبور از هور با مشکل روبه‌رو شدند. آن شب، بعض یاز افراد در هور گم شدند و نتوانستند به موقع خود را به دشمن بزنند. لشکر امام حسین(ع) هم مشکل جدی پیدا کرد و نتوانست خط اول دشمن را بشکند. علت این بود که نیروهای لشکر نصر نتوانستند به لشکر امام حسین(ع) برسند و به آن‌ها الحاق کنند. چون منطقه‌ عملیاتی وسیع بود، انتظار این بود که در شب اول خط دشمن شکسته شود و نیروهای خودی در مواضع دشمن پیشروی کنند. قرار بود فردای عملیات، نیروهای خودی خود را به کنار شط دجله برسانند. جاده‌ای (پد) از عراقی‌ها داخل هور قرار داشت که در سمت ما بود و در مسیر حرکت لشکر 5 نصر قرار داشت. به دلیل مقاومت نیروهای عراقی مستقر بر روی پد، نوک و اول پد را نتوانستند تصرف کنند و ناچار جناح آن را مورد تعرض قرار دادند. وسط جاده به تصرف بچه‌ها در آمد. اما نوک آن هنوز در دست عراقی‌ها بود که سرسختانه مقاومت می‌کردند. آنطور که از صدای بی‌سیم‌ها فهمیده می‌شد، آن شب برخی از یگان‌ها به شط دجله رسیدند و حتی از آن نیز عبور کردند و به جاده العماره به بصره رسیدند. اما برخی از یگان‌ها هنوز به خط اول عراقی‌ها درگیر بودند.

هوا داشت کم‌کم روشن می‌شد، اما پد عراقی‌ها هنوز به شدت و با سماجت مقاومت می‌کرد، به طوری که عبور نیروهای ما را دشوار کرده بود، نیروهای ناو تیپ امیرالمؤمنین در آن شب فداکاری زیادی کردند. زیر آتش دشمن، نیروها را جابه‌جا می‌کردند و زخمی‌ها را به عقب می‌آوردند. دشمن چند ساعت بعد از عملیات، شروع کرد به بمباران نیروهای ما. اوج حملات دشمن، تک شیمیایی بود، به طوری که حجم بمباران شیمیایی به مراتب از بمباران‌های معمولی بیشتر بود.

عراقی‌ها علاوه بر خط مقدم، عقبه و پشت جبهه را نیز به طور مفصل بمباران شیمیایی کردند. چون کل یگان‌های عملیاتی روی پد و جاده بودند و دیدن مواضع آن‌ها از طریق هوا بسیار آسان بود، به همین علت دشمن به طور وسیع نیروهای عمل‌کننده‌ ما را مورد حمله‌ی شیمیایی و بمباران خوشه‌ای قرار داد. غالب گازهای شیمیایی هم که می‌زد، یا گاز خردل یا تاول‌زا بود. در چندین مورد نیز از بمب آتش‌زا استفاده کرده و نی‌زار را می‌سوزاندند. چون منطقه‌ عملیاتی نزدیک شهر بصره بود، غالب هواپیماهایی که ما را بمباران می‌کردند، از بصره بلند می‌شدند و در ارتفاع پایین می‌آمدند و بدون هیچ مزاحمتی مواضع ما را بمباران شیمیایی یا خوشه‌ای می‌کردند. هلیکوپترهای عراقی نیز با تیربار موجب اذیت و آزار نیروهای ما می‌شدند. اولین‌باری بود که از نزدیک شاهد بمباران شیمیایی به صورت وسیع و گسترده توسط هواپیماهای عراقی بودم. فردای عملیات، با جمعی از فرماندهان به منطقه عملیاتی آمدیم تا از نزدیک عملیات را دنبال کنیم. برای جلوگیری از شیمیایی شدن، ماسک زده و چفیه‌هایمان را خیس کرده و روی سر و صورت می‌انداختیم. بر اثر گازهای شیمیایی، چشمانم می سوخت و سرخ شده بود، به طوری که مجبور شدم قطره‌ی مخصوص در چشمم بچکانم.

به دلیل حجم بسیار زیاد آتش دشمن، رفت و آمد دشوار و توأم با شهادت بود، اما قایق‌رانان ناو تیپ امیرالمؤمنین(ع) با دلیری و زیر آتش مستقیم دشمن، در هور و نیزارها می‌رفتند و نیروهای خودی را از منطقه‌ی عملیاتی به پشت جبهه منتقل می‌کردند، یا نیروهای تازه‌نفس را به خط می‌رساندند.

در این جریان، چندین قایق مورد اصابت آتش دشمن قرار گرفت که سکان‌داران‌آن شهید شدند. یادم هست روزی که اسکله‌ ما بمباران شد. علی‌رغم اینکه بالای سرمان هواپیماهای عراقی در حال پرواز بودند و مرتب بمب می‌ریختند، قایق‌رانان درون قایق‌های خود می‌رفتند و مجروحان را تخلیه می‌کردند و نیروها را به عقب می‌آوردند و یا برای نفرات درگیر، مهمات می‌بردند. گاه اتفاق می‌افتاد که یک هلیکوپتر عراقی به تعقیب قایق‌ها می‌پرداخت و به سوی بچه‌ها هجوم می‌برد و قایق آن‌ها را می‌زد. به دلیل مقاومت دشمن در برخی از مناطق و مخصوصاً استفاده‌ وسیع عراقی‌ها از سلاح‌های شیمیایی، عملیات بدر صرفاً تا مرحله‌ انهدام نیروهای دشمن متوقف ماند و پس از دو ـ سه روز درگیری دشوار و پر فراز و نشیب، فرمان عقب‌نشینی به مواضع قبلی صادر و نیروها از هور به خط اولیه بازگشتند. ماحصل این عملیات، سه ـ چهار کیلومتر از هور بود که توسط نیروهای لشکر نصر به تصرف در آمد و برخی سر پل‌ها در برخی مناطق دیگر. بدین‌وسیله، عملیات بدر صرفاً با انهدام نیروی دشمن به پایان رسید.[2]

 

[1] عملیات بدر عملیات گسترده نظامی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در اسفندماه ۱۳۶۳ به مدت ۱۰ روز در منطقه هورالعظیم، به فرماندهی سپاه و با مشارکت نیروی زمینی ارتش، بر علیه نیروهای ارتش عراق انجام شد. عملیات بدر در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۶۳ آغاز شد و تا ۲۹ اسفند ۱۳۶۳ ادامه داشت.

[2] منبع: سربازی برای همیشه، روایت فرمانده بسیجی سردار حسین کارگر، مدنی‌پور، محمد، یاحسینی، سیدقاسم، چ اول، 1390، ناشر دریانورد، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان بوشهر، ص 146 تا 152.



 
تعداد بازدید: 3408


نظر شما


09 مهر 1402   17:40:13
احمدمتوسلیان
چراازلشگرخط شکن ۳۱ عاشورااسمی نیارده اید
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.