تاریخ، خاطره، افسانه
احمد اشرف
نگاهی به تاریخ، خاطره، افسانه را با این گفته مشهور ارسطو آغاز میکنیم که «تمایز مورخ از شاعر در این نیست که مورخ به نثر مینگارد و شاعر به نظم. تاریخ هرودت را میتوان به گونهای به نظم آورد که همچنان از مصادیق تاریخنگاری باشد. آنچه تاریخنگار را از شاعر متمایز میکند آن است که تاریخنگار درباره اموری مینگارد که در واقع روی دادهاند، حال آنکه شاعر درباره رویدادهایی میسراید که ممکن است روی دهند.» تعریف ارسطو از تاریخنگاری به مثابه تصویر«امور تحقق یافته» بیشتر معطوف به توصیف زندگی واقعی مردمان و سرگذشت تاریخ سازان است. چنانکه کارلایل، مورخ برجسته قرن نوزدهم، هنوز براین باور بود که تاریخنگاری و سرگذشت مردان بزرگ چنان با یکدیگر پیوند خوردهاند که «تاریخ جوهر سرگذشتهای بیشمار است.» تاریخنگاری هنگامی از سرگذشت مردان بزرگ جدا شدکه برخی ازمورخان قرن 18 به مطالعه و تحلیل رویدادهایی پرداختند که در شکل دادن به زندگی انسان موثر بودند. با این همه، تاریخنگاری و خاطرهنگاری باهم پیوندهای گوناگون دارند و به اعتباری هر تحلیل تاریخی خاطره و زبان حال تاریخنگار از خاطرات گذشتگان است. از سوی دیگر مرزمیان تاریخنگاری و شاعری و افسانه پردازی نیز به همان سادگی و قاطعیت که ارسطو معین کرده نیست. چرا که تاریخنگاری نیز با آنکه اساسا با شرح وقایع سروکاردارد اما یکسره فارغ از افسانهپردازی و داستانسرایی نیست.
تصویرهایی که هرودت از امپراتوری هخامنشی و فردوسی از سلسلههای اساطیری و تاریخی ایران باستان به دست میدهند برای روشن کردن موضوع بحث ما سودمندند. تاریخ هرودت به نمونه اعلای تاریخنگاری که «بیان رویدادهای واقعی» باشد نزدیک است، اما نه فارغ از تجربههای شخصی هرودوت و تصورات ذهنی او و معلومات او است و نه بری از «خاطره تاریخی یونانی» از خودی و بیگانه (یعنی بربرها) درعصر او. اما با این همه، تصویری که هرودوت از سلسله هخامنشی و روابط آن با یونان به دست میدهد بخشی از واقعیت تاریخی را نشان میدهد و حداقل گواهی بر وجود تاریخی دولت ماد و امپراتوری هخامنشی است؛ همان واقعیت تاریخیای که در عصر ساسانی از خاطره تاریخی ایرانیان محو میشود و تا قرن نوزدهم همچنان ناپیدا میماند. حال آنکه در شاهنامه فردوسی اثری ازسلسلههای ماد و هخامنشی، که وجود واقعی تاریخی داشتهاند، دیده نمیشود و به جای آن به تفصیل از سلسلههای اساطیری پیشدادی و کیانی سخن میرود و مختصری هم به ملوک طوایف و اشکانیان پرداخته میشود و آن گاه از اسطوره به تاریخ راه میبرد و تاریخ ساسانیان را براساس منابع موجود و تصورات شایع در زمان خود به نظم میکشد. شاهنامه فردوسی در واقع مجموعهای است از پندارهای اساطیری، رویدادهای تاریخی، تعالیم اخلاقی و حکمت عملی و افسانهها و تصاویر شاعرانهای که در همه این موارد زندگینامه فردوسی به قلم خود او هم هست. به بیان دیگر، تصویر فردوسی از شاهان ساسانی همچون تصویر هرودوت از شاهان هخامنشی کموبیش به نمونه اعلای تاریخنگاری نزدیک میشود، گرچه هریک از این دو تصویر از دیدگاههای شخصی و اجتماعی و قومی و از زمان ومکان معین نشأت گرفته است.
بدین گونه، خاطرهنگاری نیز، که از منابع عمده تاریخنگاری است، حتی اگر حاوی اعترافات صاف و صادق صاحب خاطره هم باشد، تنها گوشهای از حقیقت یا واقعیت زندگی او را برما میگشاید. آنچه خاطرهنگار برای ما نقل میکند برداشت او از برخی تجربههای زندگی خویش است که ساخته و پرداخته ذهن او و متاثر از موقعیت اجتماعی و تاریخی او و حالات و روحیات وی در زمانی است که سرگذشت خود را برای ما روایت کرده است. از همین رو، نابوکف هشدار میدهد سرگذشتی که برای ما نقل میشود سه وجه دارد: آنچه راوی سرگذشت آن را میپردازد؛ آنچه شنونده روایت به آن شاخ و برگ میدهد و به صورت تازه در میآورد؛ و آنچه صاحب درگذشته روایت از هردوی آنان پنهان میکند.
افسانه هم به نوبه خود با خاطره از دو سو پیوند دارد. یکی اینکه هر افسانهای به تفاریق متاثر از خاطرات افسانهپرداز است و دیگر اینکه حدیث نفس، به قول بالزاک موثرترین نوع داستاننویسی است.
اما تاریخنگاری و خاطرهنگاری نیز به دوگونه با هم پیوند پیدا کردهاند. یکی خاطره جمعی است که به صورت «حافظه تاریخی» ظاهر میشود و برجستهترین تجلی آن «حافظه دینی و حافظه قومی» در هزارهای تاریخی و «حافظه ملی» درعصر جدید است. دوم، خاطره فردی است که پس از نگاشتن به صورت منبع و مأخذ با ارزش تاریخنگاری در میآید. موضوع بررسیهای این شماره ویژه خاطره فردی است و نه خاطره جمعی. بنابراین آنچه در زبان فارسی به نام «خاطرات تاریخی» شهرت یافته در واقع از باب خاطرات فردی است که به سبب ارزش آنها در تاریخنگاری بدین نام خوانده شده و از «حافظه تاریخی»، که موضوع بررسی ما نیست، متمایز است.
از سوی دیگر به وجوه تشابه و تمایز میان حافظه فردی (memory)، که مورد بحث ما نیست، و خاطره فردی (memoir)، که موردنظر ماست، باید توجه داشت. حافظه فردی موضوع بررسی در روانشناسی و روانکاوی است و حافظه جمعی موضوع بررسی در انسانشناسی و تاریخ، که هر دو بیرون از این بحث است. چنانکه خواهیم دید مهمترین نوع خاطرات فردی در مغربزمین حدیث نفس درمعنای اعترافات است که هم مورد علاقه ناقدان ادبی است و هم مورد عنایت خاص روانکاوان. اما خاطرات ایرانی غالبا ازنوع وقایعنگاری(chronicle) و یاخاطرهنگاری (memoir) درمفهوم کلی آن است که ازمهمترین منابع تاریخنگاری در ایران به شمار میآیند.
چنانکه خواهیم دید، پیش از آنکه واژه «اتوبیوگرافی» در اوائل قرن نوزدهم در اروپا رایج شود، واژه (memoir) برای انواع خاطرهنگاری به کار میرفت و دلالت بر دو معنی داشت. یکی خاطره فردی به عنوان وسیلهای برای درک و فهم روانشناسی تاریخی، که به ندرت به کار میرفت، و دیگر در معنای نگارش خاطرات پراکنده که دلالتی بر بیان حالات و روحیات فردی نداشت. بنابراین خاطره دراین معنی ممکن است هم برای یادداشتهای روزانه، وقایع اتفاقیه، سفرنامه و یا گزارشهای اداری و یا شرح مذاکرات انجمنهای علمی به کار رود و هم برای حدیث نفس در معنای اعترافات و بیان حالات و روحیات فردی.
بهاینترتیب خاطرهنگاری، در معنای گسترده آن، پایبند هیچ یک از صور بیان ادبی نیست. چنانکه خاطرهنگاران از هر وسیله و شیوهای که در دسترشان باشد برای بیان سرگذشتشان یاحالات درونی شان یا مشاهداتشان سود میجویند. از همین رو به دشواری میتوان شکلی از صور ادبی و نوشتاری را در بایگانی تاریخ یافت که خاطرهنگاری در قالب آن نیامده باشد: از کتبیههای به جا مانده در مقبرهها و عبادتگاههای مصری و معابد بابلی و آشوری گرفته تا سنگنوشتههای پادشاهان هخامنشی و ساسانی؛ از اسناد به جا مانده محررین محاکم شرع و عرف گرفته تا آثار وقایعنگاران درگاه شاهان و روزنامه خاطرات اهل دیوان؛ از خطابهها و رجزخوانیهای خداوندان زر و زور گرفته تا توصیف هجایی و اشعار تغزلی و غنایی شاعران، از توصیف ادبی رویدادهای واقعی و خیالی گرفته تا داستانهای بلند و افسانههای حماسی و نمایشنامهها؛ از اعترافات روحانیون و متشرعین و رحال سیاسی و اهل ادب گرفته تا حضور قلب ملکوتی عرفا و اهل معاد و حدیث نفس اماره و لوامه اهل معاش. با این همه مشخصترین و رایجترین انواع خاطرات فردی در ادبیات ملتها ازاین قرارند: وقایعنگاری (chronicle)، روزنامه خاطرات(diary) ، خاطرات (memoirs)، سفرنامه(travelogue) ، و به ندرت، حدیث نفس (autobiography) .وجه مشترک همه این انواع دراین است که راوی خاطره رویدادهایی را نقل میکند که به گمان او واقعا اتفاق افتادهاند و چیزهایی را مینگارد که خود از نزدیک شاهد وقوع آنها بوده است. دراین میان وقایعنگاری در مرز تاریخنگاری جا دارد و از انواع مشخص آن به شمار میآید، حال آنکه حدیث نفس در مرز افسانه پردازی مکان دارد و غالبا از انواع ادبی دانسته میشود.
بهاینگونه صور گوناگون خاطرهنگاری درمحوری قرار دارد که یک سر آن تاریخ و سر دیگر آن انواع ادبی است. نگاهی به تاریخ خاطرهنگاری در غرب نشان میدهد که حدیث نفس، به معنای اعتراف و گشودن راز درون، پایه و مایه خاطرهنگاری غربی و مورد علاقه روانشناسان و نقدنویسان ادبی است، حال آنکه خاطرات ایرانی غالبا از نوع وقایعنگاری و خاطرات سیاسی و بیشتر مورد علاقه تاریخ نگاران است.
وقایعنگاری. وقایعنگاری، یا ثبت سالانه رویدادهای تاریخی به ترتیب وقوع آنها، نوع مشخص و متداول تاریخنگاری و زندگینامهنگاری در سدههای میانه ایران و کشورهای اسلامی و تمدنهای آسیایی و نیز در کشورهای اروپایی بوده است. در وقایعنگاری، رویدادهای پراهمیت به شیوهای ثبت میشود که درآن نویسنده تقریبا به طور کامل در پشت صحنه قرار میگیرد و میکوشد تا گزارش خود را در حد امکان بهگونهای غیر شخصی بنگارد. از همینرو، حضور وقایعنگار در رویدادها به ندرت محسوس است ودر نتیجه وقایعنگاری بیش از انواع پنجگانه مورد نظر ما به تاریخنگاری، که راوی آن «سوم شخص مفرد» است، نزدیک میشود.
وقایعنگاری سیاسی قدیمیترین و رایجترین نوع خاطرهنگاری در تمدنهای باستانی خاورمیانه بوده و نخستین بایگانی بزرگ رویدادهای سیاسی در بینالنهرین پدید آمده است. در ایران باستان نیز سنگنوشتههای به جا مانده از دوران هخامنشی و ساسانی را میتوان نوعی وقایعنگاری به شمار آورد، گرچه، با توجه به اینکه غالب آنها با تاکید بر«منِنویسنده» آغازمی شوند، به خاطرات و، به ویژه به حدیث نفس، نیز شباهت دارند.
اما وقایعنگاری به طور اخص نوع متداول تاریخنگاری سیاسی در دوران اسلامی گردیده و آثار متعددی از آن به جا مانده است که از منابع و مآخذ اصلی شناخت ادوار مختلف تاریخ این دوران به شمار میآیند. این نوع وقایعنگاری از قرن پنجم به قلم دبیران و عمال درباری متداول گردیده و تا اوایل قرن کنونی تداوم یافته است. نکته جالب این است که وقایعنگاری در قرن پنجم تا دوبرابر بینظیر یعنی اخبار خوارزم از ابوریحان بیرونی و تاریخ مسعودی از ابوالفضل محمدبن حسن کاتب بیهقی آغاز میشود، که درآنها نویسندگان برجسته هم حضور فعال دارند و هم رویدادها را با امانت و درستی مینگارند. این پیشگامی پرارزش متاسفانه در تاریخنگاری و وقایعنگاری متداول آن دوران دنبال نمیشود و وقایعنگاری به اخبار رسمی براقدامات و فعالیتهای سلاطین و پادشان و یاران و وزیران تبدیل میشود و وقایعنگار نیز غالبا خود را در پس پشت وقایع پنهان میکند و وجود خود را نمینمایاند. مجموعه این آثار شامل چند کتاب پراهمیت از دوره مغول و تیموری تا عصر قاجاریه است، همچون تاریخ جهانگشای جوینی و جامعالتواریخ رشیدی، و تاریخ وصاف، و ظفرنامه شامی و تحمل التواریخ حافظ ابرو و نیز آثار معروف دوره مصطفوی همچون عالم آرای شاه اسماعیل و احسن التواریخ، حسن روملو و تاریخ علم آرای عباسی اثر اسکندر بیک ترکمان، از عصر نادری و زندیه به خصوص قاجاریه نیز مجموعهای از وقایعنگاری در دست است. از جمله آثاری که زیر نظر میرزاحسن خان اعتمادالسلطنه تالیف شده است مانند تاریخ منتظم ناصری و مرآت البلدان ناصری و نیز جلد آخر ناسخ التواریخ تالیف محمدتقی خان لسان الملک سپهر. و فارسنامه ناصری از میرزاحسن فسایی.
ایراد بزرگی که به غالب این وقایعنگاریها وارد است نهتنها گزینش اختیاری و یکسویه مطالب و نیز نوع عرضه کردن آنها و داوری در آنهاست بلکه مطالب پراهمیتی است که پرده پوشی شده و در ذکر وقایع و یا درحاشیه آنها پنهان مانده است. شاید برای نمونه بتوان از تاریخ بیدروغ اثر ظهیرالدوله یادکرد که مقایسه آن با وقایعنگاری رسمی آن دوران به خوبی ابعاد وسیع لاپوشانی حقایق تاریخی را به دست وقایعنگاران رسمی درباری نشان میدهد. نمونه خوب دیگر مقایسه خاطرات اعتمادالسلطنه است (که مخفیانه و برای آیندگان تهیه میکرده) با آثار متعدد دیگری که زیرنظر وی به عنوان تاریخ رسمی عهد پادشاهی ناصرالدین شاه منتشر میشده است.
روزنامه خاطرات. ثبت روزانه رویدادهایی است که غالبا به راوی خاطره مربوط میشود. نگارش خاطرات روزانه بدون قصد انتشار آنها از کارهای پررونق ادبی در قرن هفدهم فرانسه و انگلستان بود. غالب این آثار در قرنهای 19 و 20 که بازار نشر خاطرات رونق گرفت منتشر شدند. البته آگاهی به امکان انتشار روزنامه خاطرات سبب اکراه به فاشگویی درخاطرات دو قرن اخیر شد.
یکی از محاسن عمده روزنامه خاطرات آنست که رویدادهای روزانه بلافاصله در آن ثبت میشوند و از کمبودها و کاستیها و تحریفها و دستبردهای حافظه، به خصوص اگر سالیان دراز از رویدادها گذشته باشد، در امان میمانند. اما میزان صداقت و فاشگویی درخاطرات روزانه تا حدی بستگی به قصد یا امکان انتشار آن دارد. زیرا گذشته از شخصیت نویسنده، مساله اصلی محتوای خاطره است که اگرمربوط به امور کاملا خصوصی و شخصی و در قلمرو اعترافات باشد قصد انتشار درآن موثر میافتد، حال آنکه اگر خاطره مربوط به مسائل اجتماعی وسیاسی باشد صاحب خاطره میتواند با زیرکی و چابک دستی، سعدی وار، پیامش را به گونهای برساند که حتی اگر در زمان حیات خودش هم به دست نامحرم افتد برای او دردسری پدید نیاورد. مثالهای متعددی از این گونه شیوهها را میتوان در خاطرات روزانه اعتماد السلطنه و امیر اسدالله علم به دست داد.
نخستین روزنامه خاطرات ایرانی در نیمه دوم قرن 19 به همت میرزا حسن خان اعتماد السلطنه (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه) تدوین گردید و دومین ومفصلترین روزنامه خاطرات را عین السلطنه برادرزاده ناصرالدین شاه نوشته است، که جلد اول آن منتشر شده و پنج جلد دیگر آن در حال انتشار است. سومین خاطرات روزانه که از لحاظ اهمیت تاریخی با خاطرات اعتمادالسلطنه پهلو میزند یادداشتهای روزانه امیراسدالله علم از دهه واپسین پادشاهی دودمان پهلوی است. متاسفانه، این نوع خاطرهنگاری درایران رونق چندانی نداشته و شمار آنها از انگشتان دست فراتر نمیرود.
خاطرهنگاری. روایت رویدادهایی است که یا نویسنده خاطره شاهد وقوع آنها بوده و یا از افراد آگاه آنها را شنیده و به خاطر سپرده باشد. تفاوت اساسی خاطره با حدیث نفس آنست که خاطره بیشتر بر محور رویدادهای اجتماعی و تاریخی میگردد تا برگرد زندگی خصوصی راوی. اما خاطرات به تفاریق حدیث نفس را با رویدادهای تاریخی درهم میآمیزند. برخی از آنها برای روایت یک یا چند واقعه اجتماعی و تاریخی فراهم میآیند و برخی دیگر به روال شرح حال تنظیم و تدوین میشوند و وقایع عمده زندگی نویسنده خاطره را از تولد و دوران کودکی و نوجوانی و تحصیلات و ازدواج و شرح فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی او در برمی گیرند اما معمولا به لایههای درونی شخصیت راوی نمیرسند و ژرفای حدیث نفس او را آشکار نمیسازند. خاطرهنگاری از روزنامه خاطرات نیز متمایز است زیرا غالبا رویدادهایی را روایت میکند که سالها از وقوع آنها گذشته و در نتیجه، هنگام نگارش، از صافی روحیات و خلقیات فردی و پایگاه اجتماعی راوی خاطره عبور کرده و به خطای حافظه و دستبرد آگاه یا ناخود آگاه راوی خاطره آلوده شده است.
خاطرهنگاری، به خصوص خاطرهنگاری سیاسی، نوع مسلط و متداول درتاریخ ایران و به خصوص در عصر رواج خاطرهنگاری درایران معاصر است. شاید بیش از 95 درصد خاطرات ایرانی از نوع خاطرات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی باشد و تنها 5 درصد مربوط به انواع دیگر خاطرات (خاطرات روزانه و حدیث نفس.)
اتو بیوگرافی یا حدیث نفس. حدیث نفس نوع مشخص و متمایز خاطرهنگاری است که در دو قرن اخیر در فرهنگ غرب بالیده و شکوفا شده. واژه «اتوبیوگرافی» نیز برای نخستین بار در سال 1797 و 1809 به ترتیب در محافل ادبی انگلستان و فرانسه به کار رفت و سپس در اروپا شایع شد. پیش از ابداع این واژه حدیث نفس یا زیر عنوان کلی خاطرهنگاری و یا زیر عنوان «اعترافات» و «پوزشنامه» یا «توجیه نامه» apology میآمد. «پوزشنامه» که در قرن 18 در اروپا رواج داشت بیشتر برای توجیه و دفاع از اعمال و رفتاری نگاشته میشد که راوی در زندگی مرتکب شده بود.
اما اعترافاتی که اساس و مبنای اتوبیوگرافی درغرب است، به معنای اعتراف به گناهان و انحرافات وضعفهای بشری است. این نوع حدیث نفس که ابتدا در کتاب مشهور اعترافات سن اگوستن در آخر قرن چهارم عرضه شد، در عصر جدید در اروپا رواج گرفت. این گونه اعترافات که بیشتر جنبه روحانی و معنوی داشت و نوعی وظیفه دینی پنداشته میشد با آنچه در فرهنگ ایرانی و اسلامی به نام حدیث نفس خوانده میشود قرابت داشت، اما همسان نبود. برای روشن شدن موضوع باید توجه داشته باشیم که در روانشناسی قدیم نفس آدمی را دارای سه نیروی متمایز میدانستند و میپنداشتند که فرد آدمی به اعتبار این نیروها مصدر افعال گوناگون میشود.
اول. قوه ناطقه که آن را نفس ملکی خوانند و آن مبدای فکر و تمیز و شوق نظر در حقایق امور بود. دوم، قوت غضبی که آن را نفس سَبعی گویند و آن مبدای غضب و دلیری و اقدام بر احوال و شوق تسلط و ترفع و مزید جاه باشد. سوم، قوت شهوانی که آن را نفس بهیمی نامند و آن مبدای شهوات و طلب غذا و شوق التذاد به ماکل و مشارب و مناکح بود. از این سه نفس در قرآن مجید به نفس مطمئنه، نفس لَوامه و نفس اَماره آمده است. و مثل این سه نفس قدما حکما چون مثل سه حیوان مختلف نهادهاند که در مربط جمع کرده باشند، فرشته و سگی و خوکی تا هر کدام که غالب شود حکم او را بود.
سوال این است که حدیث کدام نفس در فرهنگ ایرانی و اسلامی سابقه داشته است. اگر در فرهنگ غربی حدیث نفس لوامه و اماره، یعنی اعتراف به گناهانی که صاحب خاطره در سیطره قوای سبعی (یا غضبی) و بهیمی (یا شهوی) در دوران جوانی مرتکب شده، اساس و مایه خاطرهنویسی شده، در فرهنگ ایرانی و اسلامی حدیث نفس ملکوتی و یا سیر و سلوک عرفانی و یا گذار از شریعت به طریقت و حقیقت مبنای حدیث نفس قرار گرفته است.
درمغرب زمین نیز رونق حدیث نفس سبعی و بهیمی و اعتراف به گناهان و بیان سرگذشت واقعی از عصر روشنگری در قرن هجدهم رونق پیدا کرد و در قرن نوزدهم به عنوان نوع مشخص ادبی شکل گرفت. عامل اصلی در رونق گرفتن فاشگویی در حدیث نفس اشاعه اعتقاد به خود محوری و خودآفرینی انسان یا اومانیزم (humanism) بود که بن مایه فرهنگ نوین به شمار میآمد و انسان متجدد را از انسان متقدم یا سنت گرا متمایز میکرد. این بینش تازه سبب اهمیت یافتن تجربه شخصی و درونی افراد از یکسو و نگرش تاریخی به زندگی انسان از سوی دیگر شد. بنابراین، همزمانی شکوفایی حدیث نفس با نضج تاریخنگاری علمی امری تصادفی نبود. چراکه هم تاریخنگاری جدید و هم حدیث نفس مبتنی برآگاهی تاریخی تازهای بودند که رویدادهای تاریخی را با آگاهی از سیرحوادث و مشی وقایع تاریخی تبیین میکند و معنای هر رویداد تاریخی را در توصیف رابطه علی میان سلسله به هم پیوسته حوادث میجوید.
دراین دوران بود که جامعه متحول انگلیس و فرانسه و آلمان به اعترافات مردان نامآور تعلق خاطر پیدا کرد و سبب شد تا مورخان و فلاسفه و شاعران بزرگ به تدوین و انتشار حدیث نفس و اعترافات خویش بپردازند. از جمله، ادواردگیبن (Gibbon)، نماینده برجسته مکتب تاریخنگاری انگلستان، که در مقدمه حدیث نفس خود علاقه به مسائل روانشناسی واخلاقی را که از ویژگیهای عصر روشنگری بود موجب رونق حدیث نفس دانست و هردر (Herder)، شاعر و متفکر آلمانی، که گردآوری حدیث نفس در دورههای گوناگون و درجوامع مختلف را خدمت بزرگ به تدوین تاریخ تحول جوامع انسانی شمرد و یا گوته (Goethe)، شاعر بزرگ آلمانی، که اعترافات هر عصر را روشنی بخش فراگرد بزرگ رهایی شخصیت انسان دانست. با رشد علوم انسانی در قرن نوزدهم حدیث نفس موضوع بررسیهای علمی در روانشناسی و تاریخ قرار گرفت. از دیدگاه تاریخنگاری تجربی و تحصلی حدیث نفس به عنوان فشرده حالات و خصوصیات وطبایع افراد و اجتماعات و اعصار و نژادها و اقوام مقامی به مراتب والاتر از اسناد و مدارک رسمی یافت.
درادبیات قرن نوزدهم نیز حدیث نفس به عنوان یکی از انواع پراهمیت ادبیات ملل شناخته شد، همچون Vita Nuova اثر دانته ِ(Dante) وVita اثر چلینی (Celini) در ادب ایتالیا و History of Rebeltion اثر لردکلرندن (Clarendon) در ادب انگلستان و اعترافات روسو در ادب فرانسه و Dichtung und Wahrheit، اثر گوته در ادب آلمان.
اما حدیث نفس به خودی خود بیشتر از آنکه معرف نوع یا اثر بزرگ ادبی باشد نشان توامان بودن نویسنده و موضوع اثر بود. همین وحدت میان موضوع اثر و نویسنده آن، و اینکه انسان پژوهنده خود موضوع پژوهش است، اساس علاقه مدرنیستهای ادبی به حدیث نفس بود. چه، آنها میپنداشتند که نویسنده اتوبیوگرافی همه واقعیتهای زندگیش را در دست دارد، در حالی که نویسنده سرگذشت دیگران باید آن را از راه تحقیق و یا همدلی به دست آورد و تازه به کنه آنها و به تمامی آنها نیز هیچگاه دسترسی پیدا نکند. از دیدگاه مکتب درون فهمی حدیث نفس والاترین و آموزندهترین اثری بود که در آن امکان درک و فهم زندگی انسان فراهم میشود. چنانکه «تاریخ حدیث نفس تاریخ خود آگاهی انسان» دانسته میشد. رونق حدیث نفس درواقع نشان قیام «منیت» فرد بود؛ فردی که با تاکید بر وجود «من» خود را در برابردیگران قرار میداد و از نهادها و موسسات اجتماعی در پیرامونش متمایز میکرد و اسباب و محرکات ابتدایی اعمال و رفتار خود را نشأت گرفته از درون خویش میپنداشت.
بدینگونه، تا اوایل قرن کنونی تجربههای زندگی محور ارزشگزاری حدیث نفس در نقد و تحلیل تاریخی و ادبی بود، بدون آنکه به نقش راوی سرگذشت در شکل دادن و خلق افسانه زندگیش توجهی بشود. از اوایل قرن حاضر بود که ابتدا نقش افسانه ساز راوی در مرکز نقد و تحلیل حدیث نفس جا گرفت و آن گاه، در دو دهه اخیر، نوبت به قیامِ متن رسید.
همانگونه که از واژه ترکیبی اتوبیوگرافی یا «زندگی-خود-نگاری» برمیآید این واژه ترکیبی است از سه عامل «خود» یا من نگارنده، «زندگی» یا سرگذشت راوی، و «متنِ» سرگذشت که راوی آن را قلم زده و برصفحه کاغذ آورده است. در نظر اول معنا و مفهوم هریک از این عوامل و روابط آنها با یکدیگر روشن و بدیهی است. اما تامل در تاریخ تحول نقد و تحلیل اتوبیوگرافی نشان میدهد که نقش محوری هریک از عوامل سهگانه و روابط آنها با یکدیگر در مراحل مختلف دگرگون شده است.
درمرحله اول، که تا اوایل قرن کنونی ادامه داشت فرض اصلی آن بود که اتوبیوگرافی سرگذشت زندگی واقعی راوی است که همچون «وقایع اتفاقیه در روزگار» و به گونهای عینی تجربههای انفسی او را درجهان آفاقی منعکس میکند. چنانکه گویی «منِ نگارنده» شرح زندگی خویش را فارغ از هرگونه تعلق خاطر و تعصب یا بحران هویت و خود فریبی همان طور که واقعا رویداده، نقل کرده باشد. از اینرو اتوبیوگرافی بهترین نوع زندگینامه پنداشته میشد که خود یکی از انواع ارزشمند تاریخنگاری به حساب میآمد. پس آنچه در اتوبیوگرافی قد کردنی بود همان محتوی سرگذشت راوی بود و نه خود او و یا متن نوشته او.
درمرحله دوم، توجه نقد ادبی به «منِ نگارنده» معطوف شد بدین معنی که اگر در مرحله پیشین «من نگارنده» لوحهای پاک و بیآلایش و آیینهای شفاف در نظر میآمد که سرگذشت زندگی خود را (که از همه زیر و بمهایش آگاه بود) معصومانه به نگارش آورده، و نوشته او انعکاس واقعی رویدادهایی تصور میشد که بر او گذشته است، در این مرحله «منِ نویسنده» در نقش عامل فعالی ظاهر میشود که «نیمی خودرا کشف میکند و نیمی خود را میسازد»، و در هردو مورد این خود راوی است که داستان میسراید و خودآگاهی و آفرینندگی اوست که در محور نقد ادبی و تاریخی قرار میگیرد. همین جابه جایی از «زندگی» نویسنده به «منِ» نویسنده است که مقام و منزلت ادبی به اتوبیوگرافی میبخشد و آن را از قلمرو تاریخنگاری به قلمرو ادبیات سوق میدهد. چرا که در هر اثر ادبی «من» نگارنده، خواه آشکارا و خواه در نهان، هم درمجموعه اثر ادبی و هم در اجزای پراهمیت آن حضور دارد و همین حضور «من» است که به هر اثر ادبی معنا میبخشد.
مرحله سوم در نقد و تعبیر اتوبیوگرافی متمایز کردن و شاخص کردن «متن» اتوبیوگرافی دربرابر«مِن» نویسنده و «زندگی» اوست که مورد تاکید پسامدرنیستها (Post- modernists) قرار گرفته. به عقیده صاحبنظران این مکتب همچون فوکو(Foucault) و دِریدا (Derrida) ، «متن» اتوبیوگرافی پس از پدید آمدن زندگی مستقل خود را مییابد و به راهی میرود که نه ربطی به «زندگی» نویسنده دارد و نه به «من»نویسنده. به گمان دریدا از آنجا که در اتوبیوگرافی «امضا» نویسنده در حاشیه متن اثر جا میگیرد اتوبیوگرافی نیز در حاشیه ادبیات ظاهر میشود و درست به همین دلیل هم تمام مسائل مربوط به تعریف ادبیات، مفهوم افسانهای بودن آن و رابطه ادبیات با آثار غیرادبی در بررسی اتوبیوگرافی مطرح میشود. به نظر او به محض آنکه «متن» پدید میآید کشاکش و تضاد ژرفی میان آن و «امضا» پای آن در میگیرد، چراکه هر یک میخواهد دیگری را در خود ببلعد و مدفون کند. بدینگونه به نظر آنان هم نویسنده اثر و هم زندگی او افسانهای بیش نیست و آنچه واقعیت دارد و شالوده اتوبیوگرافی را تشکیل میدهد چیزی جز «متن» نیست. در ورای «متن» تنها چهرهها و صورتکهای داستان باقی است که میتوان تیرگی و وهمگونی آنها را نیز با ساختشکنی(deconstruction) «متن» نشان داد. بدیهی است که با این فرضیه اتوبیوگرافی، به عنوان یک نوع متمایز ادبی، به پایان خط میرسد و در افسانهپردازی محو میشود. با آنکه پیروان اصالت صورت و اصالت ساخت و ساخت شکنان گوشهها و جنبههای پراهمیت و قابل تاملی از تجربههای انسانی را آشکار میسازند اما هنوز نتوانستهاند از درگیری با مساله «خود» و خودآگاهی انسان رهایی یابند. حتی اگر برخی از آنان تا بدان حد به افراط گرایند که وجود آن را انکار کنند. چراکه «خود» و خودآگاهی چنان برای انسان فریبنده و افسونگر است، و دلهره عظیم انسان از وجود اسرار آمیز و مرموز آن چنان در ژرفای وجود ریشه دوانده است که انسان از اندیشیدن به آن رهایی ندارد.
با این همه از آنجا که به گمان ما خاطرات ایرانی در میانه تاریخ و افسانه جا دارند و غالبا از منابع بیبدیل تاریخنگاری بشمار میآیند باید در مرحله اول درمعرض نقد و تحلیل تاریخی قرار گیرند. رویدادهای اتوبیوگرافیک و وقایع عرضه شده در خاطرات ایرانی را باید در لحظه نگارش آنها و در تاریخ حیات نویسنده و اوضاع و احوال زمان او و خلقیات و روحیات راوی خاطره بنشانیم تا بتوانیم رویدادهای تاریخ معاصر را، که غالبا ناشناخته و پراز ابهام است، در روشنای آن دریابیم.
تعداد بازدید: 5938