چنبره‌ گفتمانی و تحریف‌های غیرنیت‌مند

محسن حسام مظاهری


این مقاله براساس تجربه نویسنده و مجموعه‌ای از دوستانش در جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات گروهی از شهیدان، شکل‌گرفته است. نویسنده در این تجربه به مانع از نظر خود بزرگی به نام یک نوع گفتمان و زبان رسمی برخورده است که به مصاحبه‌‌شوندگان و حتی مصاحبه‌کنندگان اجازه استفاده از همه ظرفیت تاریخ شفاهی را نمی‌دهد و این مقاله در وصف این مانع نوشته شده است.

1. چند وقت پیش، از سوی یکی از نهادهای رسمی کشور پروژه‌ای به من و مجموعه‌ای از دوستانم محول شده بود که به جمع‌آوری و تحلیل اطلاعات شهدایی اختصاص داشت که پیش از شهادت در آن سازمان شاغل بودند. ابزار و روش اصلی و محوری این جمع‌آوری مصاحبه بود با والدین، همسر، فرزندان، هم‌رزمان و دوستان شهیدان. پرسش‌نامه‌ها تهیه شد و مصاحبه‌گرها هر کدام پرونده‌ای را در دست گرفتند و راهی شهرها و روستاها شدند. یکی از آنان دوستی بود که به دیدار خانواده‌ شهیدی در حوالی کرج رفته بود. می‌گفت ابتدا طبق حالت مرسوم و معمول با فرزندان شهید دور هم نشستیم. از وضعیت داخلی خانه روشن بود که خانواده‌ای معمولی و مستمند‌اند. سر و وضع پسران جوان نیز حکایت از جوانانی معمولی و سختی‌ کشیده داشت که خیلی هم مذهبی و اهل سیاست به نظر نمی‌رسیدند. (این مسئله در طول مصاحبه بیشتر رخ نمود.) اما جالب آن‌که وقتی از آن‌ها خواستیم از شهیدشان بگویند بلافاصله اولین جملاتی که بر زبان‌شان جاری شد همان جملات آشنا و «همیشه‌گی» بود. از نمازشب ‌خواندن شهید گفتند و از اخلاق خوب و عبادات فردی‌. حال‌ آن‌که زمان شهادت پدرشان آن‌ها کودکانی 7ـ8 ساله بوده‌اند و برای یک کودک در این سن نمازشب‌ ‌خواندن یا روزه‌گرفتن نمی‌تواند مسئله باشد. این تجربه‌ منحصر به ‌فردی نبود که در موارد دیگر تکرار نشود. روی دیگر سکه آن بود که کارفرما هم از ما خواسته بود در مصاحبه‌ها بر وجه معنوی و اعتقادی شهید تکیه کنیم و مسائل عبادی پرسیده شود.

2. چرا آن کارفرما و آن فرزند شهید از بین همه‌ ساحات فردی ممکن و همه خصایصی که می‌شد برای یک فرد (شهید) در نظر گرفت تنها سراغ یک دسته‌ی خاص رفتند؟ چرا در پاسخ سئوال «از پدر شهیدتان برایمان بگویید. از خصوصیات‌ و ویژگی‌هاشان.» کسی «خود به خود» و ابتدای امر از مثلاً طرز لباش‌پوشیدن یا علاقه شهید به فلان ورزش یا فلان خواننده و کتاب نمی‌گوید. اصلاً چرا از رابطه‌ پدر و فرزندی نمی‌گوید. از محبت‌ها، از قهرها، از کتک‌کاری‌ها، از نوع تربیت‌کردن. چرا همه ناخودآگاه ابتدا از عبادات شهید سخن می‌گویند؟ آیا این به دلیل اهمیت نقش دین در زندگی است؟ آیا واقعاً بُعد اصلی شناسای یک فرد معمولی ـ اگر بپذیریم که اغلب شهدا از همین توده مردم معمولی بودند ـ بُعد مناسکی و عبادی او است؟

هر دو صادق بودند. هم آن پسران جوان که چنان می‌گفتند و هم آن کارفرمایان که چنان می‌خواستند. اساساً هر دو اختیار و انتخابی نکرده بودند. گو آن‌که هر دو شیشه‌ای در مقابل دیدگان داشتند که جز از طریق آن یارای نگاهشان نبود. هر دو اسیر بودند و «مجبور» در پذیرش حکم آن شیشه به واقعیت. این همان چیزی است که می‌توان «چنبره گفتمانی» نامید.

3. جوهره گفتمان حاکم در دوران جنگ ـ گفتمانی که به ابتکار امام‌خمینی و دیگر رهبران فکری انقلاب نضج یافته بود ـ الگوی تطبیق جنگ تحمیلی بر واقعه‌ی عاشورا بود. گفتمانی که در مشابه‌سازی این دو واقعه، امام‌‌خمینی را حسین زمان می‌نامید و رزمند‌گان ایرانی را به یاران حسین(ع) تشبیه می‌کرد. در مقابل صدام، یزید زمان تلقی می‌شد و سپاه عراق، یزیدیان. و چنین بود که جنگ با عراق با بازسازی مفهوم جهاد ردای «دفاع مقدس» بر تن کرد. انتخاب این الگو که پیش‌تر در پیروزی انقلاب اسلامی هم به خوبی ایفای نقش کرده بود، با عنایت به پتانسیل حماسی‌ ـ عاطفی دیرین واقعه‌ عاشورا در بین شیعیان و خصوصاً ایرانیان کارکردهای فراوانی برای ره‌بران انقلاب نوپای اسلامی داشت. از جمله آن‌که بار اصلی مشروعیت‌بخشی به جنگ را از دوش آن‌ها برمی‌داشت و در فقدان یک ارتش منسجمِ مکتبی و کاملاً مورد اعتماد انقلاب و برخاسته از توده جوان انقلابی، امکان بسیج و سازمان‌دهی خیل عظیم مردم عاشق امام‌ حسین(ع) و هوادار انقلاب را فراهم می‌آورد. از دیگر سو قدرت بی‌بدیلی در تهییج و تحریض نیروهای غیرنظامی برای پیوستن به جریان جنگ را برای تصمیم‌گیران به ارمغان می‌آورد. کارکردهای دیگر را هم می‌توان برشمرد. انقلابیون جوان و نظامی ‌شده‌های جنگ‌ندیده و رزم‌نچشیده فرماندهان جنگ شده بودند. محتمل بود که این امر خصوصاً در اوان کار کاستی‌ها و اشتباهاتی را در پی داشته باشد. این‌ نقصان‌های احتمالی را هم گفتمان مذکور باید رفع و رجوع می‌کرد. چنین بود که به اقتضای تحقق کارکردهای منتظَر «شعر» زبان رسمی گفتمان انقلابی و توجیه‌گر جنگ شد و «نوحه» ابزار اصلی اقناع جامعه و موتور محرک جبهه‌ها. که جنگ، جنگی اعتقادی بود، نه سرزمینی. جنگی که سرمایه‌اش نفوذ کلام و قدرت کاریزمایی امام بود و آهنگران بیشتر به کارش می‌آمد تا مثلاً یک فرمانده‌ نظامی زبده.

4. این روند پس از پایان جنگ هم ادامه یافت. که متولیان گفتمان را گریزی نبود و بدیلی برایش متصور نمی‌توانستند شد. لاجرم هر سخن‌ از انقلاب‌ و خصوصاً از جنگ‌ اسیر دام‌ زبانی‌ شد که‌ انقلابیون به‌ گاه‌ِ نیاز و ناگزیر بدان‌ توسل‌ جسته‌ بودند و حال‌ ره به‌ درون‌مایه‌ برده‌ بود. شاعرانِ‌ جنگ‌ بر مسند مفسران‌ و تحلیل‌گران‌ آن‌ تکیه‌ زدند و تحلیل‌گران‌ و مفسران‌، زبانِ ‌شاعری‌ گزیدند. که‌ از قضا سهل‌تر هم‌ بود. بازار انواع‌ تفسیرها و تعبیرها و تأویل‌های‌ عرفانی‌ از جنگ‌ رونق‌ گرفت‌. قطعه‌ دیگری‌ به‌ پازل‌ تشبیه‌ جنگ‌ با عراق‌ به واقعه‌‌ عاشورا افزود شد. خصوصاً با ارتحال‌ حضرت‌امام این‌ تفاسیر رونق‌ مضاعفی‌ یافتند که‌ پتانسیل‌ تراژیک‌ ماجرا افزوده‌ شده‌ بود. امام‌ «سرحلقه»‌ و «ساغر مستان»‌ و «پیر مغان»‌ نام‌ گرفت‌ و شهدا «وصال‌یافته‌گان»‌ و «سیراب‌شد‌گانِ ‌مِيِ‌ حضرت‌ دوست»‌؛ و سختی‌های‌ دوران‌ جنگ‌ و جنگیدن‌ همان‌ «جام‌ بلا»، و دیگران‌ «جاماند‌گان ‌از قافله»‌ و «محرومان‌ از بزم»‌ و «نالایقان‌ وصل»‌. جبهه‌ از رزم‌گاه‌ به‌ بزم‌گاه‌ بدل‌ شد، توفیقات‌ و پیروزی‌ها به‌ عنایات‌ الهی‌، و اشتباهات احتمالی‌ و شکست‌ها به‌ حکم‌ تقدیر و خواست‌ حضرت ‌دوست‌. شهیدان‌ کبوتران‌ خونین‌بال‌ شدند که‌ از خون‌شان‌ گل‌ لاله‌ و شقایق‌ می‌روید؛ و به ‌آسمان‌ و در دل‌ ابرها رفتند. و جاماند‌گان‌ شدند راویان‌ نوستالژ‌ی‌ سفره‌ای‌ که‌ برچیده ‌شد و فرصتی‌ که‌ گرفته‌ شد. جنگ‌ تحمیلی‌ ـ درست‌ مشابه‌ تفسیری‌ که‌ قرن‌هاست قرائت‌ تراژیک‌ از واقعه‌‌ کربلا ارائه‌ می‌دهد ـ عرصه‌ عشق‌بازی‌ خالق‌ با‌ عشاق‌ زبده‌ و برگزیده‌اش‌ قلمداد شد.

سختی‌ معیشت‌ در سال‌های‌ پس از جنگ‌ نتیجه‌ تورم‌ و سیاست‌های‌ دولت‌ وقت‌ و نیز بروز پاره‌ای‌ تغییرات‌ و تحولات‌ در فرهنگ‌ و سبک‌ زند‌گی‌ مردمان‌ و چهره‌ شهرها هم از دیگرسو به‌ تقویت‌ این‌ دست‌ تفاسیر کمک‌ می‌نمود که‌ رحمت‌ واسطه‌ الهی‌ برچیده‌ شد و سزای‌ نالایقی‌ و جاماندن‌ از قافله‌‌ عشاق‌ تحمل‌ همین‌ عذاب‌ و قهر الهی‌ و نامردی ‌روزگار پس‌ از جنگ‌ است‌ و حاصل‌ غربت‌ و گوشه‌ انزوای‌ از جامعه‌‌ در حال‌ فساد، و توبه‌ و انابه‌ و آرزوی‌ شهادت‌ در دل‌ که: «اگر آه‌ِ تو از جنس‌ نیاز است/‌ درِ باغ ‌شهادت‌ باز باز است‌».

و باز تکرار جدال‌ عقل‌ و عشق‌. که‌ عقل‌ را راهی‌ به‌ بزم‌ عاشقانه‌‌ شهدا نیست‌. و مگر عقل‌ ناقص‌ چه‌ می‌تواند بفهمد از حکایت‌ وصل‌؟ از ماجرای‌ عاشق‌ و معشوق‌؟ از پاک‌بازی ‌و رندی‌؟ عقل‌ پشت‌ در ماند. با این‌ اتهام‌ که‌ برگ‌ عبور به‌ ساحت‌ فهم‌ آن‌چه‌ در دوران‌ هشت‌ساله‌ گذشته‌ است‌ را ندارد. در عوض‌ شاعرانِ‌ مفسر و مفسران‌ِ شاعر‌ بار عام‌ ‌یافتند و تریبون‌ سخن‌ از جنگ‌ را شش‌دانگ‌‌ پشت‌ قباله‌ خود انداختند.

5. چنین‌ است‌ که‌ 19سال‌ از خاتمه‌ جنگ‌ می‌گذرد اما دریغ‌ که‌ هنوز نمی‌توان‌ از وجود روی‌کردها و نظرگاه‌های ‌علمی‌ سخن‌ گفت‌ یا اثر شاخصی‌ را در این زمینه نشان‌ داد. جسته‌ و گریخته‌ آن‌ کارهای‌ محتملی‌ هم‌ که‌ اخیراً مجال‌ ظهور یافته‌اند اگر نه‌ در درون‌مایه،‌ لااقل‌ در فرم‌ و زبان‌، شعر زده‌‌اند و عموماً چیزی‌ بیش‌ از یک‌ اثر ادبی‌ شاید آمیخته‌ با پاره‌ای‌ مفاهیم‌ و عبارات‌ نامتجانس‌ علمی‌نما نیستند. و چه‌ انتظار بیهوده‌ای‌ است‌، که‌ اساساً نمی‌توانند باشند. که‌ باز سخن‌ از تقلب‌ گفتمان‌ است‌ و دام‌ِ زبان‌ رسمی‌ و عالمِ ‌خیال‌ِ شعر.

سیطره چنین گفتمانی است که نمی‌گذارد فرزند شهید از بدخُلقی و احیاناً بددهنی پدرش بگوید یا همسر شهید از بی‌تفاوتی همسرش و سختی‌های زند‌گی با او. نمی‌گذارد رزمنده ـ حداقل تا وقتی دکمه record دستگاه مصاحبه‌گر فشرده شده است ـ از اشتباهات فلان سردار شهید در تصمیم‌گیری‌هایش سخن بگوید. نمی‌گذارد پدر و مادر روستایی جلوی چشمِ حریصِ دوربینِ خبرنگار جز نماز شب پسر نوجوانِ بازی‌گوش‌شان چیزی به خاطر آورند. دقت کنید! این رزمنده یا فرزند و همسر و والدین شهید نیستند که در بین انبوه خاطرات ریز و درشت و تلخ و شیرین می‌روند سراغ آن‌ها که «باید» بروند و «معمولاً» همه می‌روند. این چنبره و سیطره‌ گفتمانی است که نمی‌گذارد آن‌ها جز آن چیزی به خاطر آورند و بر زبان جاری سازند. گفتمانی که چه مصاحبه‌کننده چه مصاحبه‌شونده هر دو در فضای آن تنفس می‌کنند. گفتمانی که ابزار اصلی‌اش رسانه‌های رسمی است؛ من مایلم آن‌ را «دفاع‌مقدس دولتی» بنامم.

6. ما هنوز در مقام تبلیغیم!‌ هنوز نیازمان به آهنگران تمام نشده! هنوز در مورد جنگ شعر می‌گوییم و تهییج می‌کنیم. هنوز خیال می پروریم و رساله‌های عرفانی تصنیف می‌کنیم. هنوز نمی‌خواهیم ـ و شاید می‌ترسیم ـ با آن صورت معمولی، بشری، اجتماعی و واقعی جنگ روبه‌رو شویم. رسالت‌ رسانه‌های گفتمان دفاع‌مقدس دولتی هنوز هم تحریض مردم برای اعزام داوطلبانه به جبهه است و دغدغه متولیان آن هنوز خالی‌ماندن جبهه از نیرو! و این یعنی تحریف. در بهترین حالت یعنی نادیده‌گرفتن هست‌هایی به بهانه‌ اهمیت تبلیغاتی ـ ترویجی هست‌هایی دیگر.

7. تا در بر این پاشنه میل چرخیدن دارد، قصه همین است که هست. این سخن آیا بدان معنا است که امکان چرخش دیگری را می‌توان فرض کرد؟ آیا خاطره‌ها و تصاویری که متأثر از گفتمان مذکور رنگ گرفته‌اند دیگر می‌توانند سودای بی‌رنگی در سر بپرورانند؟

 



 
تعداد بازدید: 5562


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96

آفتاب داشت غروب می‌کرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرت‌زده ما اسلحه‌ها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانه‌اند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمی‌دانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذره‌ای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت:‌ «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»