خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -4

تنظیم: زهرا ابوعلی

15 خرداد 1401


بعد از صرف شام سرهنگ روحانی شمس، رؤسای ارکان ستاد تیپ را دور خود جمع کرد و چند دقیقه‌ای با آنها در مورد امورات محوله به گفت‌وگو و تبادل نظر پرداخت، سپس سنگر را به قصد رفتن به استراحتگاه خود ترک کرد. به محض اینکه ایشان از سنگرخارج شد، افسران قرارگاه به جنب و جوش افتادند؛ هر کس کیسه خواب خودش را روی زمین پهن کرد و به بهانه خوابیدن داخل آن شدند.

من هم در گوشه‌ای از سنگر استراحت کردم. آن شب نیز به پایان رسید و صبح زود قبل از طلوع آفتاب همه صبحانه‌خورده آماده رفتن به سر کار بودند که تلفن سنگر به صدا درآمد. نگهبان درِ ورودی قرارگاه مراجعت سرهنگ رزمی را از منطقه جلو به سرگرد بهمنی اطلاع داد. او هم فرمانده تیپ را در جریان گذاشت.

سرهنگ رزمی مقابل سنگر از ماشین پیاده شد و بدون مقدمه هر آنچه که در واحدهای جلو اتفاق افتاده بود به فرمانده تیپ گزارش کرد؛ مهمترین آن مشکلاتی بود که شب قبل برای نیروهای تأمینی یکی از واحدهای گردان 174 پیاده پیش آمده بود و باعث ‌نگرانی سرهنگ دوم فیروز قاسملو فرمانده آن گردان شده بود.

بنا به گفته سرهنگ رزمی موضوع از این قرار بود که هر شب بنا به دستور فرمانده گردان یک دسته سازمانی از واحدهای خط پدافندی انتخاب می‌‎شدند و به عنوان نیروی تأمینی به منطقه جلو حرکت می‌کردند و در محلی به نام کوت‌کاپون مستقر می‌شدند تا با حضور خود در آن منطقه که نزدیک مواضع دشمن بود از فعالیت‌های شبانه نیروهای عراقی و مین‌گذاری آن‌ها جلوگیری به عمل آورند.

اول هر شب این نیروها تحت سرپرستی فرمانده دسته مربوطه به محل مأموریت خود اعزام می‌شدند و قبل از طلوع آفتاب دوباره به عقب برمی‌گشتند، اما در آن شب محل استقرار آن‌ها از طرف دشمن شناسایی می‌شود و به شدت زیر آتش قرار می‌گیرند، به طوری که فرمانده دسته موفق نمی‌شود به موقع نیروهایش را به عقب بکشد. در نتیجه با زمین‌گیر شدن آن‌ها در پای دیواره کوت‌کاپون نیروهای عراقی که از سه سمت به آن منطقه از نظر دید و تیر تسلط کامل داشتند با آتش سلاح‌های سبک و خمپاره‌انداز 60 تلفات سنگینی به آنها وارد می‌کنند. متأسفانه تا زمان مراجعت معاون تیپ از آن واحد هر گونه تلاش فرمانده گردان نیز برای نجات آنها بی‌نتیجه می‌ماند.

وقتی صحبت‌های سرهنگ رزمی به اینجا رسید، فرمانده تیپ بدون معطلی سوار جیپ معاون تیپ شد؛ به من نیز اشاره کرد که سوار ماشین شوم و به همراه ایشان به منطقه گردان 174 بروم.

کمتر از یک ساعت پس از عبور از روی پل پانل مهندسی که بر روی رودخانه کرخه نصب شده بود و تا ده سرخه صالح که فاصله چندانی با دزفول نداشت، به پاسگاه تاکتیکی گردان رسیدیم. سنگر فرمانده گردان در قسمت آتش‌خانه یک کوره آجرپزی قرار داشت که در مقابل گلوله‌های توپ و تانک دشمن کاملاً مقاوم بود. ما با عجله از 15پله پایین رفتیم و در یک سنگر تنگ و تاریک خودمان را به فرمانده گردان، سرهنگ افشار قاسملو رساندیم. ایشان با قیافه گرفته در یک گوشه سنگر ایستاده و به گزارش رئیس گشتی که از بی‌سیم پخش می‌شد گوش می‌داد.

در کنار او سروان ارضی فرد، رئیس رکن سوم گردان و چند نفر از افسران و درجه‌داران ستاد در نهایت خستگی روی زمین چمباتمه زده و هر لحظه منتظرحوادث غیرمترقبه بودند. در همین موقع صدای استوار دوم صبوری، معاون گشتی از پشت بی‌سیم شنیده شد. او با استفاده از کد مخابراتی اعلام کرد که رئیس گشتی چند لحظه پیش در اثر ترکش خمپاره 60 از ناحیه چشم زخمی شده است! سرهنگ افشار قاسملو به استوار صبوری گفت: «تا غروب آفتاب مقاومت کنید تا ما بتوانیم با استفاده از تاریکی شب شما را به عقب بیاوریم.» استوار صبوری جواب داد: «چند نفراز افراد در اثر تشنگی و دیدن جنازه دوستان خود در شرایط نامطلوبی به‌سر می‌برند!»*

ادامه دارد


*این خاطرات پیشتر در کتاب «خون و شرف» در سال 1389 توسط سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران به صورت محدود به چاپ رسیده است.



 
تعداد بازدید: 1979


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96

آفتاب داشت غروب می‌کرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرت‌زده ما اسلحه‌ها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانه‌اند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمی‌دانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذره‌ای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت:‌ «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»