مروری کوتاه بر کتاب «راکبان نینوا»

تاریخ شفاهی رزمنده جانباز حاج صمد عباسی

فریدون حیدری مُلک‌میان

23 آبان 1400


کار مصاحبه و تدوین «راکبان نینوا» را دکتر جلال کاویانی بر عهده داشته است. چاپ اول کتاب در 1399 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس آذربایجان غربی، در332 صفحه و شمارگان 200 نسخه به طبع رسیده و با قیمت 330000 ریال راهی بازار کتاب شده است.

«راکبان نینوا» از طراحی جلد مناسبی برخوردار است و از برخی عکس‌ها در هر دو طرف جلد کتاب کار شده است. فهرست در سه صفحه به شکل تفصیلی عنوان‌های اصلی و فرعی پنج فصل کتاب را در بر می‌گیرد. سپس مقدمه سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس و بعد از آن، پیشگفتار تدوین‌کننده می‌آید. متن کتاب بر اساس مصاحبه‌های انجام گرفته به صورت سؤال و جواب تنظیم شده است؛ در خاتمه نیز ضمائم شامل اسناد (حکم مأموریت‌ها و پایان مأمویت‌ها) و عکس‌هایی از رزمنده (در دفاع مقدس و مانورها و مأموریت‌های پس از جنگ تحمیلی) با کیفیت نسبتاً خوب آمده و ده صفحه پایانی کتاب نیز به فهرست اعلام اختصاص دارد.

فصل اول، روایت دوران کودکی راوی است. او خود را چنین معرفی می‌کند: «بنده صمد ملا علی عباسیان معروف به صمد عباسی، 25 آبان‌ماه 1339 در شهر ارومیه متولد شدم...» . بدین ترتیب، مشخص می‌شود که چرا نام و نام خانوادگی این رزمنده جانباز در روی جلد و صفحه عنوان کتاب به دو شکل متفاوت درج شده است.

در ادامه، وی به معرفی اعضای خانواده‌اش (والدین و چهار برادرش) می‌پردازد و به زندگی و خصوصیات فردی هر یک اشاره می‌کند؛ حتی از وضعیت محل سکونتشان و آداب و رسوم منطقه می‌گوید و از بازی‌های دوران کودکی‌اش یاد می‌کند. آنگاه دوران ابتدایی و راهنمایی از راه می‌رسد و او در برنامه‌های فرهنگی مسجد دادخواه شرکت می‌کند. دوران دبیرستان نیز با شکل‌گیری انقلاب اسلامی مصادف است.

فصل دوم به انقلاب می‌پردازد. راوی به فعالیت‌های انقلابی‌اش و از اقداماتش در مبارزه با حکومت شاه و چگونگی ورودش به جریان انقلاب می‌گوید: «بعد از اینکه انقلاب در قم شکل گرفته بود، آرام آرام به شهرستان‌های دیگر کشیده می‌شد. در ارومیه هم با چسباندن عکس امام در مساجد و سخنرانی بر علیه شاه شروع شد...» آن زمان یکی از کارهایش این بود که با ضبط صوت صدای سخنرانان را ضبط می‌کرد؛ بعد به اتفاق دوستان ضمن تکثیر و تایپ، مطالب آن را در اعلامیه‌های مختلف به چاپ می‌رساندند و با خود می‌بردند و زمان سخنرانی‌ها بین مردم پخش می‌کردند. با پیروزی انقلاب او هم در کنار جوانان انقلابی در «سازماندهی محله‌ای» برای حفظ امنیت شرکت دارد و به اتفاق هم به نگهبانی و حراست از محله‌های شهر و مواجهه با ضد انقلاب می‌پردازند.

فصل سوم شرح ورود راوی به سپاه است. از آنجا که او قبلاً درس می‌خواند، رسماً نمی‌توانست وارد سپاه شود و به عنوان پاسدار نیمه‌فعال خدمت می‌کرد، اما این ارتباط باعث می‌شود تا با ماهیت و مأموریت سپاه آشنایی پیدا کند. با آگاهی از اینکه هدف اصلی سپاه حفظ ارزش‌های انقلاب اسلامی است، در افکار خود راسخ‌تر می‌شود که هر طور شده وارد سپاه شود تا بتواند بهتر خدمت کند. این در حالی بود که جنگ تحمیلی شروع شده و ناامنی‌های استان نیز به اوج رسیده بود. ابتدا در واحد عملیات سپاه ارومیه عضو می‌شود و در عملیات پاکسازی روستاهای اطراف ارومیه با فرماندهی و زیر نظر شهید مهدی باکری شرکت می‌کند. در مأموریت شناسایی و پاکسازی منطقه سِرو نیز حضور دارد.

فصل چهارم به جنگ تحمیلی اختصاص دارد. از عملیات بیت‌المقدس شروع و به عملیات خیبر ختم می‌شود و در فاصله بین این دو عملیات، از پاکسازی روستای خانیک، مأموریت در نقده، مأموریت در گردان جندالله، حفاظت از شخصیت‌ها و واحد تخریب سخن به میان می‌آید. در عملیات بیت‌المقدس مجروح می‌شود. با هواپیما نخست به یزد و بعد از یک هفته به تهران منتقل می‌شود. بعد از بهبود، مدتی در مرخصی به سر می‌برد و وقتی به آمادگی نسبی می‌رسد به سپاه ارومیه برمی‌گردد. در پاکسازی روستای خانیک در نوار مرزی منطقه سِرو شرکت می‌کند. پس از آن، مأموریت می‌یابد بخش اطلاعات را در سپاه نقده تشکیل دهد. تقریبأ سه ماه در نقده می‌ماند و دوباره به ارومیه برمی‌گردد و باز هم به مأموریتی دیگر می‌رود. او را به اتفاق دو تن دیگر به گردان جندالله در پادگان ارتش در قوشچی می‌فرستند. بعد از پایان مأموریت وقتی به ارومیه برمی‌گردد او را به یگان حفاظت از شخصیت‌ها زیر نظر اطلاعات سپاه منتقل می‌کنند و پس از هفت ماه خدمت در یگان حفاظت به واحد تخریب فرستاده می‌شود تا زمانی که از اعضای گروه تخریب می‌خواهند که خود را به سپاه معرفی کنند تا برای شرکت در عملیات خیبر به جبهه اعزام شوند.

فصل پنجم با عنوان «مهندسی رزمی» تقریبأ بیش از نیمی از حجم کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. حاج صمد با ذکر جزئیات به تمام مسائل و موضوعاتی که در این فصل مطرح می‌شود به طور مشروح پاسخ می‌گوید.

بعد از مأموریت جنوب، وی در واحد مهندسی مشغول می‌شود تا در قسمت پشتیبانی کمک کند. پیش از آن، واحد مهندسی چند واحد جداگانه اعم از راه‌سازی، پل‌سازی، استحکامات و واحد تخریب بود. تقریبأ واحدها کارهای پشتیبانی را خودشان انجام می‌دادند ولی با تشکیل واحد پشتیبانی مهندسی، کار پشتیبانی این واحدها متمرکز شد. به عنوان مثال، کار واحد مهندسی راه‌سازی: ایجاد دسترسی به مرز و پایگاه‌های عملیاتی، ایجاد استحکامات، پایگاه‌های عملیاتی و موانع بود؛ در این میان، کار او آماده کردن امکانات از سه محل کمک‌های مردمی، مهندسی قرارگاه حمزه و پشتیبانی بود. به نظر خودش خدمت او در مهندسی در زندگی نظامی و شخصی وی نقطه عطفی بود، چون به مرور کارها را یاد می‌گرفت و باعث می‌شد در ابعاد مهندسی و رزمی بیشتر آب‌دیده شود. تقریباً هفت ماه در مهندسی سپاه ارومیه خدمت می‌کند، اما بعد از شهادت مهدی باکری و تشییع نمادین وی، مأموریت تازه‎ای در قرارگاه حمزه در منطقه اشنویه به او محول می‌شود.

در همین دوران وقتی از اشنویه برمی‌گردد، با وساطتت بستگان با دختر خانمی که گفته بود «من با پاسدار ازدواج می‌کنم و اگر پاسدار نباشد ازدواج نخواهم کرد» پیمان زناشویی می‌بندد و پس از برگزاری مراسم عقدی مختصر، دوباره به محور اشنویه برمی‌گردد.

حضور ذهنی و فعالیت عملی حاج صمد در مسائل و رخدادهای جاری همچنان برجسته و مثال‌زدنی است ؛ وی چه در ملاقاتش با شهید صیاد شیرازی، چه در حادثه غیرمترقبه در مهندسی و امنیت در کار، یا در هماهنگی با یگان‌ها، انفجارات در مهندسی، مشکلات کاری و روش جاری، یا حتی توجه به فناوری پیشرفته و خدمات‌دهی، نقش ویژه‌ای دارد.

همچنین در امور احداث پل، مهندسی در لولان، آموزش تخصصی مشارکت دارد و همان‌طور که در خاطراتش در مورد مهندسی رزمی اشاره می‌شود، در عملیات والفجر 8 و 9، عملیات مهندسی در حاج عمران، عملیات کربلای2، عملیات مهندسی در پیرانشهر، عملیات کربلای5، زمینه‌سازی برای عملیات بیت‌المقدس2، عملیات انسداد مرز، اطلاعات و انسداد مرز، دوره پیش‌دافوس، طرح انسداد مجدد مرز، محوطه‌سازی در بانه، طرح اربعین، عملیات جهنم‌دره خوی، مأموریت قندیل، عملیات در کامیاران و سنندج و... نیز موفق عمل می‌کند.



 
تعداد بازدید: 2725


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.