دلنوشته همکاران
«خنجرِ خاطره خط میاندازد روی همه چیز زندگی»
03 دی 1399
سه شنبه؛ چرا تلخ و بی حوصله؟
اتاق ۳۱۹ طبقه سوم حوزه هنری خیابان سمیه پذیرای رفت و آمدها و نشست و خاستهای همکاران سختکوش و دلسوز مرکز مطالعات بوده است.
این اتاق، «وامدار خاطرات» احد گودرزیانی و مهدی خانبانپور متعهد، خوشرو و صبوری بود که بیادعا به کار مشغول بودند.
تا نگاه میکنی وقت رفتن است ...
آغاز زمستان 1398، برای یلدای دختران «احد» دلگرفته و بغضآلود بودیم و زمستان 1399، برای شبهای طولانی پسر «مهدی».
«طائران گلشن قدسی» که در دل قاب نشستند و در قاب دلهایمان جاودانه شدند؛ عزیزانی که در پاییز جا ماندند و راز اتاق ۳۱۹ و پاییزهای ممتد دفتر ادبیات را برای همیشه با خود بردند که «درد فراق نه آن میکند که بتوان گفت».
بسیار شنیدهام که آسیاب به نوبت است؛ اما این نوبت را فقط «اوست» که میداند. نمیدانم یلدای فرزندانمان کی میرسد و چقدر مجال برای هر کدام از ما باقی است، اما آرزو میکنم تا آن زمان و مکان فرصت یابیم برای بهتر بودن و امیدوار باشیم تا خنجر خاطره«هایمان» خط خوشی بر زندگی و کارمان اندازد.
اتاق ۳۳۱/ زمستان 1399/ نسرین خالدی
تعداد بازدید: 5836








آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 7
سه ـ چهار روز از عملیات گذشت. بچهها از سمت راست کوه بالا کشیده بودند. ارتفاعات شیلر در حال فروپاشی بود. من چند بار با یکی از رانندههای آمبولانس زیر خیمه آتش دشمن نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم، در حالی که خشم خمپارهها در اطرافمان شعله میکشید. یک بار که آمدند و آمبولانس خواستند، فهمیدم این بار جنازه شهید «حاجیپور» را باید ببریم. حاجیپور فرمانده تیپ عمار بود. شجاعت او را از زبان بچهها زیاد شنیده بودم. حاجیپور با موتور میرفته که زده بودندش.






