برد ایمان – 4
شهره ابری
محسن مطلق
12 مهر 1399
65/3/10 ـ ساعت 12/45 ـ تهران
بسمهتعالی
الحمدلله ربالعالمین، روز را آنچنان که باید، شروع کردم؛ ولی نه چندان سنگین و پربار. بعد از سحری و نماز، زیارت خوانده شد.
امروز، برنامه را عمل نکردم؛ چرا که فکرم مشغول امتحان فردا، یعنی امتحان ریاضی بود. نمازهایم مقدار خیلی کم ناخالصی داشت و سعی بر این بود که چراغ حضور را روشن نگاه دارم. خدا را شکر که ما را قبول کرد و به مجلس خود راه داد.
ناگفته نماند چند روزی است ـ یعنی از لیلهالقدر 19 رمضان ـ چیزی در دلم مانده که مربوط به گذشتههای خیلی دور است که هماکنون آزارم میدهد. علّتش شاید کم حالی خودم باشد؛ چرا که یکدفعه از منطقه به تهران آمدن و از آن همه برنامههای متنوّع در رابطه با تزکیه و خویشتنداری دست کشیدن، باعث خَلأ میشود. به همین جهت، ته دلم سنگین است. یعنی خدا در این چند شب پر برکت از ماه رمضان مرا میپذیرد؟
امروز، عید ما بود؛که حضرت امیر(علیهالسلام) فرمودند هر کس که در روزی گناه نکند، آن روز، عید است.
انشاءالله برنامه را پی میگیرم.
65/3/13 ـ تهران
بسمهتعالی
الهی! از تمام نعمتهای عظیمت که بر من عطا کردی، تو را شکر میکنم؛ شکری که انتهایش، دادن خون در رضایت باشد. شکر از اینکه توفیق شرکت در این میهمانی عظیم را نصیبم کردی.
الحمدلله امروز را با نیم حالی شروع کردیم. شیطان که نمایندهاش الان در وجودمان است، از همان صبح تنبلی را در تنم انداخت و از غفلتم استفاده کرد و نگذاشت تا برنامهای داشته باشم.
امروز، سوار موتور که شدم، شیطان از پس من میآمد و باعث یک سری خودنمایی و ریا ـ هر چند خیلی کوچک ـ در قلبم شد. انشاءاالله که باعث عدم حضور نشود.
65/3/22 ـ ساعت 12/40 نیمهشب
بسمهتعالی
الهی! تو را شکر که سعادت را برای ما قرار دادی و تو را شکر که بالاترین سعادت را شهادت در راهت گذاردی.
الحمدلله ربالعالمین که خداوند کریم، روز دیگری را هم بر من منّت گذاشت و نعمت حیاتم بخشید.
امروز تا قبل از اذان مغرب تقریباً گرفته بودم؛ ولی بعد از آن، با الهامات الهی متوجّه شدم که اعمالم به گونهای است که موجب دوری از وجود حق میشود؛ خصوصاً زیاد صحبت کردن و عدم حضور قلب که شاید از همین امر ناشی میشود.
شیطان، به این طریق، انشان را از ذکر باز میدارد و دین را از انسان میگیرد.
الحمدلله، امشب، خداوند حال خوبی عطا کرد. تصمیم بر آن است که انشاءالله با سکوت، حکمت الهی نصیبمان شود و از این نعمت، در راه قرب حق کمک بگیریم.
65/3/30
الحمدلله، امروز فهمیدم که سکوت، چارهساز مسأله است و باید که علاوه بر سکوت، کمتر تنها باشم تا داشتهها را در اختیار دیگران هم قرار داده، از خرابی ذهنم، با این کار جلوگیری کنم.
انشاءالله برنامهها نیز کمک بیشتری در این رابطه و برای تقرّب به حق به بنده مینمایند.
خدایا! خودت میدانی که خیلی تنها شدهام؛ بیشتر از آنچه که انتظار داشتم. خودت میدانی که زندگی در این محدوده کوچک برایم چقدر مشکل است. خدای من! از تنهاییم برهان و مرا به قافله دوستان شهیدم برسان. دوست دارم آنچه را که تو دوست داری؛ غیاثالمستغیثین! یا ربالعالمین!
یادداشتهای پایان هر ماه
خدایا! تو را شکر میکنم از اینکه ما را مورد لطف و کرمت قرار دادی و ما را هدایت کردی به راهی که آن راه را اولیا طی کردهاند.
این ماه، ماه خون بود. این ماه، ماه شهادت دیگر یاران بود. این ماه ماه هجران من با دوستان بود. کجایید ای یاران قدیمی؟ بیایید به استقبال دوستانتان.
در این ماه، شهید سیّد محمود موسوی پرواز کرد و به مادرش حضرت زهرا(علیهاسلام) اقتدا کرد و جسم و روحش را تقدیم دوست نمود. سیّدمحمود، با رفتنش، خَلأ بزرگی در ذهنم ایجاد کرد. و با گذاشتن این نور عظیم در قلبم، رفیق و برادی نیمهراه شد و در تنهایی مطلقم قرار داد و همچنین صفر رحمتی، به دنبال برادرش سیّدمحمود شفاعت شد و او نیز از این دنیای فانی رخت بربست.
به یاد آنها هستم؛ چرا که شاید من با نرفتنم، رفیق نیمهراه شدم.
خدایا! تو خودت میدانی چقدر در سختی هستم. تا کی هجران دوست بکشم؟ پس زودتر عاشقم کن، محبتم را زیاد کن، پیش خودت بخوان که منتظرم.
تعداد بازدید: 3233
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3