برد ایمان - 1
شهره ابری
محسن مطلق
22 شهریور 1399
از این هفته کتاب «برد ایمان» را میخوانیم. این کتاب، حاصل تلاش شهره ابری و محسن مطلق و شامل یادداشتهایی از: شهید سیدقاسم ذبیحیفر، شهید مرتضی سنگتراش و شهید... است. «برد ایمان» برای نخستین بار، سال 1374 توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی (انتشارات سوره) منتشر شده است. این اثر، دویست و نود وسومین کتاب تولید شده در این دفتر است و هفدهمین کتاب این دفتر در قالب یادداشتهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شمار میرود.
■
اشاره:
کتاب ـ برد ایمان ـ یادداشتهای روزانه سه شهید را در بر گرفته است. این یادداشتها شبیه چرتکهای است که به حساب لحظههای سپری شده عمر در جبهههای نبرد هشت ساله میرسد.
بچههایی که نگاهشان آبی آسمان را میپایید، بیش از همه هوای خود را داشتند. آنان با نوک مگسک اسلحه خود هزار بار دشمن درون را نشانه میرفتند و یکبار دشمن بیرون را!
یادداشتهای شهید سیدقاسم ذبیحیفر و شهید مرتضی سنگتراش و همینطور یادداشتهای روزانه یک شهید گمنام که به دست ما رسیده به روشنی این دو هدف را نشانمان میدهد.
کتاب ـ برد ایمان ـ با تلاش سرکار خانم شهره ابری و محسن مطلق سر و سامان گرفته است.
یاد این مردان بزرگ در گلدان دل ما همیشه سبز و پر گل باد!
دفتر ادبیات و هنر مقاومت
1373/5/4
■
حدیث نفس
شهید سیدقاسم ذبیحیفر
65/2/1 ـ ساعت 10/7 شب ـ اردوگاه کرخه ـ گردان کمیل
بسمهتعالی
الحمدلله روز را با برنامه شروع کردیم.[1]
در نمازها، به طور کلّی، مقدار زیادی عدم حضور قلب محسوس بود: ذکر، کم گفته شد. مقدار کمی، حالت ریا در کار کردن به وجود آمد. برنامه ریخته شده اکثر عمل نشد که نصفش موجّه بوده است.
یک غیبت شنیده شد. صبح، مقداری بیخودی حرفهای شبههدار زدم. تمامش «هذا من غفلتی» بود.
ولی الحمدلله با توفیق بیانتهای الهی ـ آیه قرآن، آیات روزمرّه زیارت، تفکّر و دُعا ـ مقدار زیادی حالت نشاط به من دست داد که تماماً و کمالاً «هذا من فضل ربّی» است.
خدایا! توفیق بیشتر عطا کن تا در مقابل مسئولیت بزرگ تمامی نعمتهایت، تو را به شایستهترین نوع شکر کنیم. اللّهُمَّ اجْعَلْ مّحْیایَ مَحْیا مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحمدٍ وَ آلِ مُحمد.
والسَّلام
65/2/2 ـ ساعت 10/40 ـ کرخه ـ گردان کمیل
بسمهتعالی
امروز متأسفانه کارهای مقرّر را انجام ندادم؛ که حالمان خیلی گرفته شد. بعد از آن متأسفانه در خوردن پسته زیادهروی و حرمان شد. به غیر از یک مورد، تمام موارد یاد شده، با مقداری تأخیر انجام گرفت.
الحمدلله ربالعالمین، یکی از ایّام خوبی بوده است که خداوند بر ما منّت گذارده و عطا کرده. چیزی به خاطرم نیست. فقط باید در گفتن (حرف زدن) بیشتر مواظبت کنیم.
الحمدلله ربالعالمین، آیات، زیارت، صله رحم (دیدار از دوستان) انجام شد. تماماً و کمالاً هذا من فضل ربّی است و بس.
خدایا! خودت توفیق بیشتر عطا کن؛ شاید بتوانم شکر نعمت کنم.
65/3/2 ـ ساعت 6/50
لا تَقفُ ما لیسَ لکَ به عِلم ان السَّمع وَالبصَرَ وَ الفُؤادَ کل اولئکَ کانَ عَنهُ مَسئُولاً.
بسمهتعالی
یک مورد ریا (نشان دادن خود در جمع)، زیاد خندیدن، بیحال شدن نمازها و عدم حضور در آنها را داشتم.
اشک چشم نداشتم؛ شاید چون زیاد خندیده بودم.
برنامه را تا حدود زیادی عمل نکردم؛ ولی به جایش برای صله رحم و خدمت به رزمندگان رفتم. به همین خاطر، شیطان در طول روز آشکارا به سراغم آمده، فعّالیتهای بسیار مرموزانهای انجام داد؛ ولی الحمدلله از آنجایی که خداوند غیاثالمستغیثین است، با الهامات خودش، ما را نجات داد.
کارش (شیطان) این بود که ایجاد سؤال کند. و در بعضی موارد، خشک مقدّسی را به من تلقین میکرد. مثلاً وقتی گناهی انجام شد، شروع کرد به بزرگ کردن آن تا مرا ناامید کند. تماماً «هذا من غفلتی».
الحمدلله زیارت که در برنامه بود، خوانده شد و صله رحم انجام گرفت که همهاش «هذا من فضل ربّی» بود و بس.
یکی از سؤالات شیطان، این بود که میگفت تو که گناهی مرتکب نشدی، پس چرا گریه میکنی و همچنین از رجائم[2] استفاده میکرد.
خدایا! خیلی ممنونم که این همه نعمت عطا کردی. ای خدای کریم! توفیق بیشتر بده تا تو را شکر کنم و بیشتر عاشقت بشوم، یا اله العالمین.
امروز با توفیق و الهام خدا یاد گرفتم کاری را که میخواهم انجام دهم، در موقع خودش فکر کنم تا پشیمانی زیاد در عدم اجرای کارها نداشته باشم.
65/2/6 ـ ساعت 2/5
بسمهتعالی
الحمدلله ربالعالمین امروز را آنچنانی شروع کردم و زیارت خواندم؛ ولی به علّت اینکه قرار بود به شهر بروم، برنامهریزی نکردم.
به هر حال، صبح بعد از نماز و صبحانه، به شهر رفتم.
امروز صبح، دو نامه از خانه به دستم رسید که خوب صله رحمی شد.
یک غفلت باعث شد که امروز خُلف وعده کنم. هیهات، هیهات؛ ولی در نماز جمعه باختران،[3] حال خوبی داشتم و با این حال نماز خواندم. در این روز، مقدار زیادی حرف لغو آنچنانی، یعنی بیمعنی، بر زیانم آمد. در عوض، 5 آیه از قرآن خواندم.
خلاصه امروز، از طرفی روز نور بود که در آن مسئلههایی برایم روشن شد؛ از آن جمله که فهمیدم خیلی زود عصبانی میشوم. و این حالت را شیطان مرموزانه میخواهد در درونم نفوذ دهد. و الحمدلله که خود خدا الهام نمود. و از طرفی تفکّر و دعا نداشتم. خلاصه غفلت سایه سیاهی را بر این نور انداخته بود. انشاءالله حضرت مهدی(عج) و ائمه، از ما راضی باشند و خداوند به رضایت ایشان، ما را شهود[4] دهد.
[1]. منظور از برنامه، ساعتهایی است که سیّد برای انجام هر کاری معلوم کرده است.
[2]. رجاء: امید.
[3]. کرمانشاه فعلی.
[4]. شهود دهد: به مقام شاهدی و شهادت برساند.
تعداد بازدید: 3793
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات