قدم به خانهای میگذاریم که هر گوشه از آن، حکایت از ایثار و فداکاری دارد. مادری مهربان، با چشمانی که دریایی از غم و شادی است، به استقبالمان میآید. او داستان پسرانش را برایمان روایت میکند احمد و محمود، دو برادر، دو یار، دو عاشق. احمد که با دانش پزشکیاش مرهمی بر زخمهای رزمندگان بود و محمود با شور جوانی و آرزوهای بزرگ. هر دو اما یک مقصد مشترک داشتند؛ جبهه حق علیه باطل. در هر جملهاش عشق مادرانهای موج میزند، که حتی مرگ فرزندانش نتوانسته بود آن را خاموش کند.
ساعت شش صبح بود که دستور عقبنشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی میکند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچگونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپیجی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.
یکی از مهمترین مزایای تاریخ شفاهی، سرعت و بهروز بودنِ آن است. برخلاف تاریخ مکتوب که معمولاً سالها پس از وقوع رویدادها و با تأخیر در انتشار اسناد نگاشته میشود، تاریخ شفاهی امکان ثبت و مستندسازی فوری وقایع را فراهم میکند. این ویژگی باعث میشود نسل معاصر بتواند از این تاریخ عبرت بگیرد، بهجای آنکه فقط برای آیندگان مفید باشد.
اواخر آذر ماه، دوباره پادگان حال و هوای عملیات پیدا کرده بود، قرار بود یک عملیات مشترک توسط نیروهای سپاه و ارتش با مسئولیت قرارگاه نجف و قرارگاه مقدم ارتش در غرب انجام شود، رفتوآمدها به پادگان زیاد شده بود، سرانجام عملیات روز 20 آذر 1360 در محور گیلانغرب و سرپل ذهاب شروع شد، نیروهای سپاهی و بسیجی استان کرمانشاه گردانهایی از تهران، رشت، مشهد و همدان در این عملیات شرکت داشتند؛
محمد هادی، جانباز دفاع مقدس، مهمان دویستوسیوپنجمین برنامه شب خاطره (خرداد 1392) بود. او به مناسبت شب میلاد امام علی(ع)، درباره تقویت روحیه و خنده در جبهه، خاطره گفت. او گفت: «ترس در وجود همه وجود دارد. اگر کسی بگوید من نمیترسم دروغ میگوید. یکی از مواردی که ترس را تشدید میکند، سکوت و تاریکی است. یک شب خیلی ترسیده بودیم. نفسها به شماره افتاده بود...
راوی سوم برنامه، مهندس سعید اوحدی، متولد 1336 در شهر بروجرد بود. او فارغالتحصیل مهندسی دانشگاه تهران است. در 19سالگی مجوز پذیرش دانشگاه ایالتی کالیفرنیا را میگیرد. در جریان انقلاب درسش را رها میکند و به ایران برمیگردد و به مردم میپیوندند.
در یک روز پاییزی، مهمان خانهی مادر شهید مصطفی نمازیفرد شدیم؛ خانهای که در هر گوشهاش، حکایتی از عشق، ایثار و مقاومت نهفته بود. در این خانه، با مادری روبرو شدیم که قلبش دریایی از صبر و شکیبایی بود. کلام او، آیههای صبر و استقامتی بود که از دل آتشها بیرون آمده بود.
در منطقه سر پل ذهاب قریهای هست به نام خاتونیه. این قریه میبایست طی حملهای به تصرف نیروهای ما در میآمد. ساعت پنج بعدازظهر، شش گروهان کماندو و عدهای نیروی پیاده، با پشتیبانی توپخانه، از منطقه کوهینه به طرف قریه خاتونیه حرکت کردند. طراح این عملیات سرتیپ ستاد خالد بهلول الالعیبی بود. این سرتیپ به خاطر اعدام کردن دو سرباز بیگناه خودمان به دو سال زندان همراه با تقلیل درجه تا سروانی محکوم شد.
راوی دوم برنامه، محمدجواد زمردیان، متولد 7 فروردین ۱۳۴۹ بود. او بزرگترین فرزند خانوادهای بود که پدر و مادر هر دو ناشنوا بودند و بهسختی زندگی را با 4 فرزند اداره کردند. در همان دوران، وی که 16ساله بود به جبهه رفت و در عملیات کربلای 4 همراه با 60 غواص دیگر به اسارت درآمد. 4 سال در اسارت بود و امروز دبیر «کنگره ملی شهدای غریب در اسارت» است. او در این برنامه، روایت تشکیل این کنگره و عدد شهدای غریب در اسارت را بیان میکند.
ساعت شش صبح بود که دستور عقبنشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی میکند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچگونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپیجی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.