هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-64
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
14 تیر 1399
روز چهارم مه 1982 / 14 اردیبهشت 1361 نیمی از کادر پزشکی یگان ما به واحد صحرایی، واقع در روستای جفیر منتقل شدند. من، سروان «صباح» و چند پزشک دیگر در منطقه قدیمی باقی ماندیم. واحدهای پیشتیانی اطراف ما منطقه را ترک کردند و این امر نگرانی ما را دو چندان نمود. منطقه به صورت محیطی ترسناک در آمده بود. شب فرا رسید. من و سروان «صباحالمرایاتی» روی مرتفعترین سنگر قرار گرفته و جبهه طاهری را از فاصله دور زیر نظر گرفتیم. احساس کردیم دامنه عملیات گسترش یافته است. گویی گلولههای منور ایرانیها از پشت سر نیروهای ما پرتاب میشد! بیاختیار به یاد تبلیغات عراق که صدایش از فرط ناله و فریاد و پخش پیامهای دروغین گرفته بود، افتادم. مدام ادعا میکردند که نیروهای ایرانی در «جیبمهلک» به دام افتادهاند. خندیدم و با لحنی تمسخرآمیز به سروان «صباح» گفتم: «تصور میکنم جیب مهلک سوراخ شده و ایرانیها از آن به پشت سر نیروهای ما نفوذ کردهاند.»
خندید و گفت: «آنهایی که باید تسلیم شوند یا مرگ را بپذیرند، نیروهای ما هستند نه ایرانیها.»
روز پنجم مه / 15 اردیبهشت دستوری مبنی بر ترک منطقه و پیوستن به واحد پزشکی صحرایی 11 در روستای جفیر به دستمان رسید. بدینترتیب کادر پزشکی جفیر تکمیل شد و کادر پشتیبانی نیز به پشت مرزهای بینالمللی انتقال یافت. عقبنشینی یگان ما به پشت جبهه گویاترین دلیل بر آشفتگی وضعیت نظامی عراق بود. این امر، امید پیروزی نیروهای اسلام را در دل من انداخت و از این بابت بسیار خوشحال شدم.
ما تا روز هفتم مه / 17 اردیبهشت با پرسنل واحد صحرایی همکاری میکردیم. جالب اینجاست که رسانههای تبلیغاتی عراق هنوز بر پیروزی نیروهای ما و محاصره نیروهای ایرانی تکیه میکردند. بعدازظهر روز هفتم مه / 17 اردیبهشت یک نفر ستوان یکم خلبان را که از ناحیه پا آسیب دیده و بیهوش شده بود همراه جسد باد کرده خلبانی دیگر نزد ما آوردند. دقایقی بعد یک فروند هلیکوپتر عراقی از نوع «غزال» بر زمین نشست و یک نفر سرهنگ دوم خلبان و یک نفر ستوان یکم خلبان از آن پیاده شدند. مدتی به این دو قربانی خیره شدند. سپس سرهنگ دوم خلبان گفت: «این دو نفر در مأموریتی با ما شرکت کرده بودند، هلیکوپتر m25 آنها توسط پدافند ایران سرنگون شد.»
خلبان مجروح، همراه یکی از پزشکان، به وسیله یک فروند هلیکوپتر به بصره انتقال یافت. به اتاق استراحت بازگشتیم. کنار سرهنگ دوم خلبان نشسته و از او پرسیدم: «قربان! چه تعداد از نیروهای ایرانی از رودخانه عبور کردند؟»
پاسخ داد: «تعدادشان زیاد بود؛ 32 تیپ از رستههای مختلف تخمین زده میشدند.»
گفتم: «ما شنیدیم که آنها به محاصره نیروهای خودی در آمده و در شرف از هم پاشیدگی قرار گرفتهاند؟»
قدری دستپاچه شد و سپس گفت: «بلی آنها محاصره شدهاند و ما آنها را تارومار خواهیم کرد.»
از لحن کلام او دریافتم که نیروهای اسلام ابتکار عمل را به دست گرفتهاند. اگر نیروهای ما به موفقیتهایی دست مییافتند هیاهوی زیادی برپا میشد.
دقیقهها سپری میشدند و همه چیز به روال گذشته جریان داشت. تا این که در ساعت هشت شب دکتر «رعد» نزد من آمد و گفت: «دکتر! بایستی هرچه سریعتر این منطقه را ترک کنیم.»
گفتم: «شوخی میکنی یا جدی میگویی.»
گفت: «نه جدی میگویم. بایستی منطقه را سریعاً ترک کنیم.»
دقایقی بعد، واحد صحرایی در یک وضعیت آشفته قرار گرفت. همه دچار حیرت و سردرگمی شده بودند و وسایلشان را به سرعت جمع میکردند. سرباز «طارق» را صدا زدم. گفتم که در نزدیکترین زمان ممکن وسایلمان را جمع کند تا آماده حرکت شویم.
در فاصلهای کوتاه وسایلمان را به داخل آمبولانسی که راننده آن شخصی به نام «عبدالزهره» بود انتقال دادیم و منتظر دستور حرکت ماندیم. برای خوردن شام به اتاق مخصوص رفتم. آن شب غذای لذیذی خوردم و مقداری از آن را برای افرادم آوردم، زیرا بسیاری از پزشکان پس از شنیدن این اخبار دیگر میلی به خوردن غذا نداشتند. من دورادور، افرادی را که ترس شدیدی بر وجودشان غلبه کرده بود، زیر نظر داشتم. اما من در یک آرامشی روحی بهسر میبردم. آنها پس از جمعآوری وسایل و تجهیزات، واحد پزشکی صحرایی را به وسیله بولدوزر تخریب کردند؛ یعنی خانههای روستاییان را. ما در ساعت 9 شب منطقه را به سوی نقطه مرزی ترک کردیم. هنگام حرکت در جاده منتهی به «نشوه» صدها دستگاه وسایل موتوری و هزاران نیروی نظامی را دیدیم که با عجله به سمت مرزها عقبنشینی میکردند. از آنجایی که این عقبنشینی اجباری بود، بینظمی و هرجومرج به طور وضوح احساس میشد. ساعتی بعد به مرزهای بینالمللی رسیده و در آنجا توقف کردیم. به ما دستور دادند تا صبح در منطقه اطراق کنیم. من در داخل آمبولانس خوابیدم.
صبح روز هشتم مه 1982 / 18 اردیبهشت 1361 نیروهای خودی را دیدم که به شکلی غیراصولی در پشت خاکریز بینالمللی پخش و پلا شدهاند. لحظاتی بعد، افراد و تجهیزات واحد پزشکی صحرایی 11 در یک جا جمع شدند. فرمانده یگان به من اطلاع داد که نیروهای ایرانی شب هفتم مه / 17 اردیبهشت حمله قدرتمندی را آغاز کرده و حلقه محاصره را شکستهاند. آنها نیروهای عراقی را تا مرزهای بینالمللی و شمال خرمشهر عقب رانده و در 18 کیلومتری جاده تدارکاتی نیروهای ما مستقر در منطقه اهواز و هویزه استقرار یافتهاند. این وضعیت جدید نظامی نیروهای ما را مجبور کرد که در شب هشتم مه / 18 اردیبهشت به سرعت از منطقه اهواز و هویزه بگریزند.
عقبنشینی تا حدودی غیرمنتظره و شتابزده بود، به طوری که برخی از واحدها، مقداری از تجهیزات و عدهای از افراد خودشان را در قرارگاههای تاکتیکیشان رها کردند که در نتیجه به غنیمت و اسارت نیروهای ایرانی در آمدند. پس از فرار نیروهای ما ـ که شامل لشکرهای 5 و 6 و چند تیپ مستقل میشد ـ نیروهای اسلام توانستند کنترل جاده ارتباطی اهواز ـ خرمشهر را تا شمال خرمشهر به دست گیرند. هویزه و جنوب غربی این منطقه، و نیز پادگان حمید آزاد شد و ایرانیها در نزدیکی نوار مرزی شرق بصره مستقر شدند. عقبنشینی نیروهای ما به قدری شتابزده و نامنظم بود که برخی از نیروها بدون اطلاع از عقبنشینی به منطقه واگذار شده مراجعت کردند و در نتیجه به اسارت در آمدند. خاطرم هست که آن روز یک فروند هلیکوپتر و چند دستگاه تانک به غنیمت رفتند و حتی پزشکی که خلبان مجروحی را همراهی کرد میگفت: «بامداد روز هشتم مه / 18 اردیبهشت به روستای جفیر مراجعت کرده و با ناباوری دیدم که روستا منهدم شده و نفسکشی در آنجا به چشم نمیخورد.» مبجور شده بود به سرعت نزد ما که در باغهای شرق بصره مستقر شده بودیم، برگردد. من در مورد سرنوشت خلبان از او سؤال کردم. پاسخ داد: «ساعت 10 شب در بیمارستان بصره فوت کرد.»
روز نهم مه 1982 / 19 اردیبهشت 1361 به ما دستور داده شد در منطقه «حوطه» واقع در شرق بصره و نزدیکی دو راهی منتهی به خرمشهر ـ نشوه و شرق بصره مستقر شویم. اینبار چادرهایی در میان درختان خرما و نزدیکی منازل روستاییان بهپا کردیم. بعدازظهر همان روز صاحب یکی از منازل مجاور به ما نزدیک شد و گفت: «من این زمین را برای کشاورزی روبه راه کردهام. آیا میتوانم در آن زراعت کنم یا نه؟ آیا شما مدتی طولانی در اینجا میمانید؟»
به اوگفتم: «بهتر است از خیر زراعت بگذری. ما تا مدتی نامعلوم در اینجا خواهیم ماند. این منطقه به صورت یک منطقه جنگی در آمده و تصور نمیکنم اینجا به درد اقامت و یا کشاورزی بخورد.»
از شنیدن این خبر متأثر شد و آهی غمگنانه کشید و سپس با گامهای سنگین از جایی که آمده بود، برگشت.
طی روزهای نهم ودهم مه / 19 و 20 اردیبهشت نیروهای اسلام دست به حملات محدودی علیه مواضع تیپهای نهم و دهم مستقر در شمال و شمال غربی خرمشهر زده و ضمن وارد آوردن خسارات سنگین، بخشی از خاکریز مرزی و پاسگاه «زید» عراق را به تصرف در آوردند، ولی طولی نکشید که تیپ 10 زرهی، پاسگاه زید را از دست نیروهای ایرانی خارج کرد.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-63
تعداد بازدید: 3789
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3