مروری کوتاه بر کتاب «تو شهید نمیشوی»
نیّت کرد، به مراد قلبش رسید و شهید شد!
سیده پگاه رضازاده
13 اسفند 1398
«ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان، و برگشتن به تبریز، به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که به دلیلش، نیروی قدس را انتخاب کرده بود... بعد از اینکه در تهران تشکیل خانواده داد، در جواب همرزمی که به او پیشنهاد کرده بود، خانوادهاش را بردارد به تبریز برود و زندگی کند، گفته بود: تو شهید نمیشوی.» این یکی از شاخصترین بخشهای کتاب «تو شهید نمیشوی» است که ذیل عنوان «تو شهید نمیشوی» در صفحه 30 کتاب به چشم میخورد. این کتاب از زمان تولد تا حیات جاودانه شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی را روایت میکند و تدوین آن بر عهده برادر شهید، احمدرضا بیضایی است. این کتاب با موضوع «تاریخ شفاهی جبهه مقاومت انقلاب اسلامی» با شمارگان 2500 نسخه، زمستان سال گذشته با قیمت سیزده هزار و 500 تومان در 152 صفحه راهی بازار کتاب شد. «تو شهید نمیشوی» از سوی واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی اسلامی و نشر قم نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها با ویراستاری نرجس توکلی لشکاجانی منتشر شده است.
کتاب حاضر که سال 1398 با استقبال مخاطبان به چاپ هجدهم رسید، به همت انشارات «راه یار» در 150 صفحه در شمارگان 1500 نسخه، بار دیگر در دسترس مخاطبان و علاقهمندان به تاریخ شفاهی جنگ و مقاومت در جبهه سوریه قرار گرفته است. احمدرضا بیضایی فراز و فرودهای زندگی متواضعانه و بسیجیوار برادر شهیدش را از کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام را در «تو شهید نمیشوی» با تسلسل زمانی تقریباً منسجمی روایت میکند.
محمودرضا بیضایی 18 آذر 1360 در تبریز، در خانوادهای مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت متولد شد. به روایت برادرش، او زمانی که دانشآموز بود به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی تبریز در میآید. احمدرضا در صفحه 11 کتاب میگوید: «شهید محمودرضا بیضایی به مهمترین آرمان و اندیشه امام راحل(ره)، یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلامی معتقد بود. مطالعات دینی و سیاسیاش تعطیل نمیشد و همچنین با زبان عربی و لهجه عراقی و سوری آشنایی کاملی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال 1390 برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله(ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش، به یکی از همرزمانش گفت: این سفر بی بازگشت است! در حقیقت او دو ماه پیش از اعزامش به سوریه، گویی که به او الهامی شده باشد، به دنبال هماهنگی برای محل و مراسم تدفین خودش بود. سرانجام پس از دو سال حضور در جبهه سوریه، در 29 دی ماه سال 1392 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفرصادق(ع) در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، بر اثر اصابت ترکشهای تله انفجاری به ناحیه سر و سینه به شهادت میرسد.»
«تو شهید نمیشوی» 75 سرفصل دارد. سرفصل نخست با عنوان «از تبریز تا دمشق»، شرح کوتاهی از ازدواج و نحوه به شهادت رسیدن شهید را دربرمیگیرد. او با میل و ایقان و ایمان راسخ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میپیوندد. در صفحه 12 همین فصل، از زبان برادر میخوانیم: «اوج توفیقهایش را در این جبهه، حضور در عملیاتی میدانست که در تاسوعای سال 1392 در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم حضرت زینب(س) انجام دادند و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از وجود تکفیریها شد. در عنوان دوم کتاب، یعنی «پتوهایی که بُرد» احمدرضا بیضایی از کمکهای برادرش به زلزلهزدگان رودبار و منجیل میگوید و پتوهایی که بدون معطلی به دست هموطنانش رساند. در عنوان سوم، «کمیل را باید فهمید»، علاقهاش به دعای کمیل را بیان کرده و این جمله نقل میشود: «حیف است، آدم این دعا را بخواند، بدون اینکه بداند چه میگوید.» در عنوان چهارم، «زاهد نوجوان شب» از اهمیت دادن به نماز شب شهید مدافع حرم آن هم در سن کم سخن به میان میآید. ذیل «معنویت به همین سادگی»، پنجمین عنوان کتاب، احمدرضا بیضایی به این نکته اشاره دارد که برادرش از مریدان مرحوم آیتالله العظمی سید عبدالحسن مولانا بود. در عنوان ششم با نام «از مایکل جردن تا شکیل اونیل» از علاقه محمودرضا به بازیکن سیاه پوست مسلمان بسکتبال یاد میکند و دلیل علاقه برادرش به این ورزشکار را خواندن نماز جمعه او برمیشمارد و اینکه حتی قبل از بازی در روزهای جمعه هیچ گاه نمازش را ترک نمیکرد. عنوان بعدی کتاب، «رزمنده جبهه فرهنگی»، روایتگر توجه برادرش از نوجوانی به فرهنگ جبهه و جنگ است. محمودرضا دفترچه خاطرات شهدا را از بنیاد شهید گرفته و خاطرات شهید احمد مقیمی، بیسیمچی شهید باکری را نیز گردآوری کرده بود. همین کار فرهنگی، بعدها باعث همکاری او با سهیل کریمی و ساخت مستندی برای ثبت و ضبط همین خاطرات، در سوریه میشود. عنوان یا فصل کوتاه بعدی «از ساچمه تا ترکش»، از اصابت ساچمه به دست شهید، در اردو پایگاه و اصابت ترکش را به بدن او در سوریه روایت میکند. در «پشت پا به فوتبال و همه چیز» از علاقهمندی شهید مدافع حرم به فوتبال یاد میکند که با بچههای پایگاه به زمین چمن بیمارستان شهدا میرفت و تمرین میکرد؛ اما در نهایت برای دفاع از حرم به همه آنها پشتپا زد. در «مقاومت به اعتبار یا زهرا(س)» سخنرانی یکی از مقامات حماس در دوران دانشگاه به میان میآید. در صفحه 29 کتاب از زبان شهید محمودرضا به نقل از آن سخنرانی میخوانیم: «اگر رزمندگان مقاومت، علیه صیهونیستها عملیات استشهادی انجام میدهند، این روش را از عملیات شهادتطلبانه شهید حسین فهمیده در ایران الگوبرداری کردهاند.» در عنوان بعدی، «تو شهید نمیشوی» برادر شهید میگوید: محمودرضا دوست نداشت به تبریز بازگردد چون معتقد بود اگر برگردد، این کار مساوی با کوچک شدن و خرد شمردن مأموریتش است. عنوانهای بعدی «پاسداری برای پاسداری» و «مشتی بود» است که به ترتیب، سادهزیست بودن شهید مدافع حرم و مهماننوازیاش را بازگو میکند. عنوانهای بعدی «خودکشی مثل آب خوردن»، «صاف صاف» و «مرد کار» است. برادر شهید در این بخش نقل میکند که محمودرضا هیچگاه به اصطلاح خودش، اهل دودر(!) کردن یا به زبان رساتر ماستمالی هیچ کاری که در زندگیاش از سر میگرفت، نبود. این مهم حتی در آخرین سفر به سوریه نیز صادق بود که او با کمر درد فراوان به جبهه رفت و در عملیاتی که در آن به دلیل کمر درد، جلیقه ضد گلوله را به دلیل وزن جلیقه تن نکرد به شهادت رسید. پس از این عناوین، به دو سرفصل کوتاه دیگر به نامهای «همهمان را رنگ کرد و رفت» و «حس عجیب برادری» میرسیم. برادر شهید میگوید: با اینکه از او بزرگتر بودم اما گویی همواره روح و قلبم، محمودرضا را به عنوان برادر بزرگترم قبول داشت. شانهام را به عادت بسیجیها میبوسید. در عنوان بعدی به اسم «تحلیل میکرد» از علاقه او به خواندن روزنامه میگوید و اینکه به خودی خود یکی از روزنامهخوانهای حرفهای به حساب میآمد و هر هفته به جلسات خانگی حسین شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامه کیهان میرفت و از من هم برای شرکت در این جلسهها دعوت میکرد. در «زندگی با شهدا» شوق شهادتطلبی وی به تصویر کشیده میشود. «آرزوی نبرد در کربلا» به علاقهمندی شهید مدافع حرم به آموزش دادن به جوانان عراقی برای جنگ با آمریکا میپردازد. در صفحه 44، ذیل همین عنوان، برادر محمودرضا میگوید: از محمودرضا پرسیدم عراقیها و به تبع آنها ایرانیها فقط با همین بمبهای دستساز میجنگند؟ و او بدون مکث و معطلی گفت: آمریکاییها آن قدر تلفات دادهاند که نظامیان ایالات متحده، به داخل پادگانهایشان کشیده شدهاند و به اصطلاح توی لانه خودشان کز کردهاند. طرف آمریکاییها از حاج قاسم خواسته که فتیله را پایین بکشد! پس از آن عنوانهای « فیلم شناس» و «اسرائیل کتک خورده» را میخوانیم. در صفحه 47 احمدرضا بیضایی میگوید از برادرش پرسیده از کجا معلوم اسرائیل دوباره به لبنان حمله نکند؟ و او پاسخ میدهد: اینها همه کشک است! اسرائیل مانند آدمی کتکخورده است که به قول بوکسرها به گوشه رینگ پرتاب شده و میگوید اگر بلند شوم پدرت را در میآورم اما تا شمردن شماره 10 بیشتر فرصت ندارد! در عنوان بعدی «نغمههای حماسه» میگوید که سرودهای حماسی حزبالله را عمیقاً و با دل و جان دوست میداشت و گوش میکرد. بعد از این فصل، با عنوان «بسیجی معرکه» روبهرو میشویم: «یک بار خودش تعریف کرد که به خاطر ظاهر بسیجیاش پشت چراغ قرمز، اراذل و اوباش هجوم آورده بودند که موتورش را زمین بزنند اما نتوانسته بودند.» عنوانهای بعدی کتاب «هوادار تمام عیار انقلاب» و «پرکارها شهید میشوند» است. در صفحه 54 از زبان محمودرضا میخوانیم: یکبار در حضور حاج قاسم گفتم من این طور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بودهاند. حاج قاسم حرفم را تأیید کرد و گفت همینطور است. سرفصلهای بعدی به ترتیب «تقدیم به محمودرضا» و «بیخواب و بیتاب» و «آن انگشتری» نام دارند. در «مهیای نبرد نهایی» از توجه محمودرضا بیضایی به مطالعه در مورد بیداری اسلامی سخن به میان میآید: «یادم است که میگفت بحثهای تلویزیون درباره سوریه به دور از واقعیت است. میگفت واقعیتی آنجا میگذرد که غیر از این حرفهاست.»
«اندیشه جهانی»، «در خدمت مستضعفان»، «همه فن حریف»، «پله پله تا میدان تکلیف»، «آبروی جمهوری اسلامی میرود»، «از میدان نظامی تا میدان سیاسی»، «تکفیر علیه مدل مقاومت شیعی»، «هیچ کجا گیر نمیآیند»، «با لباس نظامی در محضر بانو»، «خوف تکفیر از سپاه خمینی(ره)»، «لهجه ترکی و عربی»، «گرا با گوگل ارت»، «عدالت؛ حتی برای سربازهای سوری»، «شوخ و جدی»، «از ریال سعودی تا دلار آمریکایی»، «مردمدار و مردمباور» و «استاد آموزشهای فشرده» از عناوین دیگر این کتاب است. عنوان بعدی «رمز و راز شهادت» حال و هوای محمودرضا بیضایی را در مراسم تشییع شهید حسین مرادی بیان میکند و این نکته مهم که محمود گویی از پیش حس میکرد که شهید بعدی خودش باشد و همین طور هم شد! «خودم میروم»، «تاسوعای زینبی(س)»، «زحمت کشیدم با تصادف نَمیرم» و «شوخی با مرگ» سرفصلهای دیگر کتاب را تشکیل میدهد و در این فصل آخر عادی بودن و عادی شدن مرگ را در چشم محمودرضا روایت میکند: «ماجرای نخستین مرتبهای را که با نیروهای خودی، در دمشق به کمین تکفیریها خورده بود، تعریف میکرد و میخندید.» در صفحه 91 کتاب خاطرههای جذاب دیگری از سوریه روایت میشود که نقل مستقیم تاریخ شفاهی و خاطرات سربازان مدافع حرم است: «روی پل هوایی بودیم و ماشین مشکوکی را در روبهرو دیدم که منفجر شد و بعد معلوم شد به قصد کشتن ما داشت به سمتمان میآمد.» احمدرضا میگوید اینها را طوری تعریف میکرد که انگار از معرکه جنگ سخن به میان نمیآورد و مسألهای عادی اتفاق افتاده. سر تیتر بعدی کتاب «شهادت دست خود ماست»، نام دارد: محمودرضا در سوریه خودش به این نتیجه رسید که هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. در واقع ابتدا نیت کرده و بعد به مراد قلبش رسیده و او را به اصطلاح برای شهادت طلبیدهاند. عنوانهای بعدی کتاب به ترتیب «شهید زنده» و «رشته تعلقات را باید بُرید»، «رفتنش فاش شده بود»، «نگذار کار بزرگم را خراب کنند» و «کجا دفن شوم؟» نام دارند که باز در عنوان آخر، دغدغه شهید محمودرضا را از نظر میگذرانیم که بعد از شهادتش کجا دفن شود. بخش بعدی کتاب «شهادت آمادگی میخواهد نه آرزو» است که برادر شهید در صفحه 100 «تو شهید نمیشوی» این گونه روایت میکند: محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد. «سفر آخر» بیتابی آخرین سفر شهید مدافع حرم به سوریه را بازگو میکند و با همین حرکت به ظاهر ظریف و کوچک داستانی، به آغاز کتاب برمیگردیم. عنوان بعدی «کوثر محمودرضا» است و عشق محمودرضا به دخترش را به تصویر کشیده که چگونه در سفر آخر و اعزام آخر، از کوثرش دل برید. عنوانهای بعدی «قراری که داشتند»، «خبرآمد» و «مجروح مثل حسین(ع) و زهرا(س)»اند که با همین تسلسل از قرار و مدارهای شهید و همسنگرانش برای شهادت میگوید و در نهایت به رسیدن خبر شهادتش میپردازد. سرفصلهای دیگر که در پی میخوانیم، عبارتند از «علیاکبر(ع)»، «شکوه آن پیکر»، «سبقت در حب ولایت»، «کربلایی محمود»، «مجنون» و «سلام بر شهادت» است. عنوان بعدی «وصیتنامه» نام دارد که احمدرضا از همسر شهید محمودرضا نقل میکند: پوستر شهید همت را نشان داد و گفت همین وصیتم است. زیر پوستر نوشته بود: با خدای خود پیمان بستهام که تا آخرین قطره خونم در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم. آخرین عنوان کتاب «از دفترچه دستنوشتههای محمودرضا در سوریه» نام دارد. پس از پایان عنوانهای کتاب، بخشی از نامه شهید محمودرضا بیضایی به اسم «این خاکریز نباید فرو بریزد» به همسرش در دسترس علاقهمندان به تاریخ شفاهی قرار میگیرد. او نامه را چند ماه پیش از شهادتش در سوریه نوشته است. در این نامه انگیزه حضور خود در جبهه سوریه را بیان کرده و درباره اهداف تروریستها و حامیان آنها از به راه انداختن معرکه شام سخن گفته است. در صفحه 122 این نامه آمده است: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم. و این، همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود.» انتهای کتاب تصاویری از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی و لحظه شهادت شهید محمودرضا بیضایی را در اختیار مخاطبان قرار میدهد.
تعداد بازدید: 4437
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3