هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-38
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
03 دی 1398
7ـ نظارت طبی بر هنگ:
پزشک هنگ، علاوه بر مداوای مجروحین و بیماران، مسئولیت نظارت بر بهداشت عمومی محیط و افراد را نیز عهدهدار بود. به همین دلیل وظیفه داشتم مواضع خط مقدم هنگ و سنگرهای افراد را مورد بازرسی قرار دهم. من ضمن گوشزد کردن ضرورت وجود واحدهای بهداشتی صحرایی برای هر گروه و نیز اجتناب از ریختن زبالهها روی زمین و دفن آنها در زیر خاک، بر منبع آب و آذوقه هنگ نظارت میکردم.
هنگ ما در سه نقطه دور از هم استقرار یافته بود. بخش عمده پرسنل یگان را که نظامیان تشکیل میدادند ـ که من هم جزء آنها بودم ـ در خط مقدم جبهه حضور داشتند. واحد لجستیکی، واحد مکانیزه ـ که بر تجهیزات موتوری هنگ نظارت داشت ـ واحد تعمیر و راهاندازی خودروها و بالاخره واحد تدارکات و آشپزخانه در روستای جفیر واقع شده بود. اما واحد سوم، پادگان دائمی هنگ بود که در منطقه «حوط»، اطراف شرق بصره و در مجاورت پل «سندباد» قرار گرفته بود. در این پادگان 25 نفر که اکثراً معلول و بیمار بودند، مسئولیت نگهبانی و حفظ وسایل و اموال هنگ را بر عهده داشتند.
من هر روز در واحد رزمی هنگ، غذای افراد را که توسط یک دستگاه خودرو حمل میشد مورد بازرسی قرار میدادم. غذای پرسنل هنگ که در روز یکبار سرو میشد، ساعت 2 بعدازظهر میرسید. برای صبحانه افراد نیز عدس خام داده میشد که بایستی خودشان میپختند. اما از شام خبری نبود و افراد مایحتاج خود را از کانتینر سیار خریداری میکردند. کیفیت آن یک وعده غذا بسیار نامطلوب بود. ارتش عراق غالباً از گوشتی که از «نیوزیلند» وارد میشد، استفاده میکرد. این گوشت به دلیل ذبح اسلامی نبودنش حرام بود، مضافاً به اینکه سالها در سردخانه نگهداری میشد. به همین دلیل بود که بوی مشمئزکنندهای از آن به مشام میرسید.
من بارها سعی میکردم با راهنمایی آشپزها و بازرسی آشپزخانه وضعیت غذایی را بهتر کنم، ولی تلاشهایم به جایی نرسید. در مورد غذای افسران بایستی بگویم که توسط آشپز مخصوص و در آشپزخانه ویژهای در خط مقدم جبهه تهیه میشد. من توانستم با دلایل پزشکی و نه شرعی، فرمانده هنگ را به عدم استفاده از گوشت منجمد متقاعد کنم، چرا که آنها به مسائل شرعی و حلال و حرام توجهی نداشتند، روی همین اصل آنها را از زیانهای گوشت منجمد آگاه ساختم. فرمانده که ظاهراً متقاعد شده بود، برای افسران گوشت حلال و تازه از بصره خریداری میکرد.
فعالیت دیگر من نظارت بر امور بهداشتی افراد از قبیل نظافت شخصی، سمپاشی، استفاده از سموم علیه حشرات موذی بود. علاوه بر این هر دو یا سه هفته یکبار به واحد لجستیکی جفیر سرکشی میکردم و آشپزخانه و منابع آب را مورد بازرسی دقیق قرار میدادم. اما هر بار میدیدم که آشپزخانه را گرد و خاک فرا گرفته و در اطراف آن فضولات و زبالهها تلانبار شده و به صورت محیطی مناسب برای زاد و ولد و پرورش حشرات موذی در آمده است. در حقیقت آنجا نه یک آشپزخانه بلکه یک زبالهدانی بود.
علت این امر به بیتوجهی آشپزها که غرق در قماربازی و لهو و لعب بودند و نیز عدم نظارت دقیق افسران لجستیکی بر امور آشپزخانه که آنها نیز مدام در حال فرار از جبهه، تماشای فیلمهای ویدئویی و قماربازی بودند مربوط میشد. اما هر موقع به سنگر لجستیکی وارد میشدم، تازهترین میوهها را به من تعارف میکرد. آنها بهترین مواد غذایی را برای خود انبار میکردند. از آنجایی که این بازدیدهای مکرر مؤثر واقع نشد، به خاطر ادای وظیفه و رهایی از این مسئولیت، فرمانده هنگ را از قضیه مطلع کردم. با اینکه او پس از رسیدگی به اوضاع، افراد مقصر را تنبیه کرد با این همه تغییری در وضعیت حاصل نشد.
در یکی از روزهای مرخصی به منظور سرکشی به وضعیت پادگان همراه معاون به آنجا رفتیم. مهمترین چیزی که در حین بازدید توجه ما را به خود جلب کرد، زندان هنگ بود که در آن حدود 20 زندانی بهسر میبردند. اکثر آنها به دلیل فرار از ارتش بازداشت شده بودند. این زندان از یک اتاق نسبتاً بزرگی که دارای دریچههای بسیار کوچک و درهایی محکم بود ساخته شده بود. زندانیها بر روی زمین میخوابیدند و زیر آنها پتوهایی به چشم میخورد که از فرط کثافت با رنگ تیره کف اتاق فرقی نداشتند. به محض اینکه زندانبان در را روی ما گشود بوی مشمئزکننده ادرار مشام ما را آزرد. زندانیها در یک ظرف بزرگ حلبی در داخل اتاق ادرار میکردند. وقتی وارد اتاق شدیم، همگی از جای خود برخاستند. معاون در مورد مشکلات و نیازهایشان سؤال کرد. آنها از وضعیت موجود، چرک بودن بدن، نداشتن حمام، نامطلوب بودن کیفیت غذایی و شدت ازدحام زندانیان شکایت کردند. نوبت سرپرست نگهبانان که رسید او نیز از بیانضباطی، قماربازی، شرابخواری مشاجره زندانیان با یکدیگر به معاون شکایت کرد. مطالبی را که میشنیدم باور نمیکردم. اولین بار بود که با چنین افرادی ملاقات میکردم. معاون با هتاکی و به کار بردن عبارات زشت و زننده در مورد زنداینان، به گله و شکایت طرفین پاسخ داد. او، یکی از زندانیهای ماجراجو را که حرص عجیبی به عمل زشت لواط داشت، مورد تهدید قرار داده و به عنوان مجازات به دوستانش دستور داد همین عمل را در مورد او انجام دهند! سپس اسامی چند نفر را خواند و گفت که آنها پیرو دستور عفو فراریان از ارتش، بایستی از زندان خارج شوند. زندانیان نامبرده با دادن پاسخ منفی همه را متعجب ساخته و گفتند: «ما از کسی عفو درخواست نکردهایم و نمیخواهیم زندان را ترک کنیم. اینجا بهتر از جبهه است.»
معاون ضمن فحاشی، آنها را به زور از اتاق خارج کرد و به مسئول افراد آنجا دستور داد ترتیب اعزام آنها را به جبهه بدهد. آهسته در گوش معاون گفتم: «راه حل تو برای جلوگیری از تکرار مشاجره، منطقی نیست. تو میخواهی اشتباه را با اشتباه دیگری برطرف کنی. در صورتی که بایستی فاعل را مجازات کرد.»
به معاینه بیماران پرداخته به همه دستور دادم به حمام بروند. به مسئولین توصیه کردم وسایل آنها را ضدعفونی کنند و به آنها اجازه بدهند یکبار در هفته به تنها حمام هنگ که مخصوص افسران بود، بروند و چرک و کثافت بدنشان را بشویند. همچنین در مورد سمپاشی برای کشتن حشرات دستوراتی دادم.
با نگاهی ساده به حال و روز آنان معلوم میشد که تنفر از جنگ تا چه حدودی به تشکیلات نظامی رخنه کرده است تا جایی که یک سرباز زندانی، شرایط ناگوار زندان را به رفتن به جبهه ترجیح میدهد. از طرفی نشان میداد که ارتش قادر نیست برای جلوگیری از گرایش سربازان جوان به سمت محرمات و مفاسد یک برنامه اخلاقی پیریزی کند.
بار دوم که از این زندان دیدن کردیم، دیدیم همان سربازانی که آزاد شده بودند، پس از گذرانیدن یک شب در جبهه مجدداً از آنجا فرار کردهاند و در زندان بهسر میبرند. با وجود اینکه وضعیت بهداشتی آنان نسبت به سابق بهتر شده بود، اما قماربازی، شرابخواری و لواط، به قوت خود باقی بود. اینبار نیز پس از تهدیدات معاون، از آنها خداحافظی کردیم.
در مسیر حرکت به جبهه معاون به من گفت: «دکتر! به خاطر آنها خودت را خسته نکن. آنها در منجلاب فساد اخلاقی غوطهورند و ماهیت انسانیشان را از دست دادهاند.»
بعد از آن، هر بار که معاون پزشکی را برای معاینه زندانیان اعزام میکردم، فقط در مورد وضعیت بهداشتیشان گزارشی در اختیار فرمانده هنگ میگذاشتم.
کیفیت خدمات درمانی که به افراد ارائه میشد، از نظر فراهم بودن دارو و تجهیزات پزشکی بسیار مطلوب بود. در سایه کمکهایی که از دیگر نقاط جهان به عراق ارسال میشد، تمامی نیازهای یک پزشک برای مداوا، اعم از دارو و وسایل پزشکی ـ البته بجز خون ـ تأمین بود. بسیاری از داروها، ساخت امریکا و از طریق کشور پادشاهی سعودی، اردن و کشورهای حاشیه خلیج وارد میشد. من چهار دستگاه آمبولانس شیک «بنز» در اختیار داشتم که عراق چند ماه پیش از شروع جنگ خریداری کرده بود. تنها مشکل، دسترسی پزشک هنگ به یک سرباز به عنوان دستیار بود. این مساله به موافقت فرمانده گروهان و معاون هنگ بستگی داشت هدف از اعمال این محدودیت جلوگیری از تمارض سربازان و مراجعه بیدلیل آنها به مطب بود. اما در مورد نحوه مداوای مجروحین بایستی بگویم که در هر گروهان یک دستگاه نفربر زرهی به منظور کمکرسانی وجود داشت. وظیفه آنها انتقال مجروحین از خطوط مقدم به واحد پزشکی قرارگاه هنگ بود. ما پس از مداوای اولیه این مجروحین آنها را به وسیله آمبولانسهای مخصوص به واحد پزشکی صحرایی 11 اعزام میکردیم. واحد سیار پزشکی به لحاظ این که نقش مهمی در جبهه ایفا میکرد، همواره از توجه و قدردانی امرا و افسران برخوردار بود و کلیه نیازهای ما را در ساختن پناهگاهها و سنگرهای مخصوص تأمین میکرد.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-37
تعداد بازدید: 4299
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات