روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی

محمدعلی فاطمی

29 مهر 1398


«یک محسن عزیز» عنوان «روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی» به قلم فائضه غفارحدادی است. او این کتاب 560 صفحه‌ای را به سفارش دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی حوزه هنری نوشته و انتشارات سوره مهر، کتاب را در سال 1398 به چاپ نخست رسانده است.

کتاب با «شاید مقدمه» آغاز می‌شود؛ بعد چهارده فصل با عنوان‌های: «تغییرات مهم»، «انتخاب هوشمندانه»، «ایستادن توی ویترین»، «از میان شغل‌های ممکن»، «آماده‌سازی عیدی امام»، «هفت‌خان در خان‌قاه»، «تابستان و یک کار نیمه‌تمام»، «ماموریت چینی‌های بندزده»، «تهران، ترور، تصمیم»، «الی‌الحبیب»، «شرح یک سفر عمودی»، «تولد یک تیپ»، «و هو محسن»، «یک محسن عزیز» و بعد ضمائمی با عنوان‌های «تبارنامه و مختصری از شخصیت‌های کتاب»، «خانه و خانواده»، «دوستان»، «عکس‌ها» و «اسناد و نامه‌ها» قرار دارند.

«شاید مقدمه» روایتی از چگونگی گردآوری اطلاعات و نوشته شدن کتاب است. فائضه غفارحدادی نوشته است: «مادر و پدر و خواهر بزرگ‌تر و نزدیک‌ترین برادر محسن [وزوایی] در قید حیات نبودند. یکی از خواهرانش هم از سال 1357 ساکن آمریکا بود و به او دسترسی نداشتم... ابتدا چند جلسه‌ای با سه تا از برادرها گذاشتم... دکتر عبدالرضا وزوایی، بیش از برادران دیگر... کوشیده بود که یادگاری‌های محسن را نگه‌دارد و صوت و متن و روزنامه‌های مربوط به او را جمع کند... اولین مصاحبه‌ام با افراد مربوط به محسن را آقای حمیدرضا وزوایی ـ برادر دیگر محسن ـ جور کرد... امیر سرتیپ بدری 94 سال داشت و با من در خانه نوه‌هایش قرار گذاشته بود. یک ارتشی با دیسیپلین نظامی و مبادی آداب... هم‌محله‌ای‌ها در یک مهمانی افطاری... پیدا شدند. رفقای لانه [جاسوسی] را یکی پس از دیگری توی ماه رمضان یافتم. اول سراغ آقای زحمتکش رفتم و از او سرنخ بچه‌های لانه را گرفتم و جلو رفتم. شماره آقای ذهبیون را او به من داد. ذهبیون... تلفنش را گرفت مقابلم و یکی‌یکی به همه اعضای موثر در تسخیر لانه جاسوسی زنگ زد و از محسن سوال کرد. هر کس که گفت خاطره دارم شماره‌اش را داد... از طریق آقای نعمت‌اللهی به جمشید بازیار رسیدم. یکی از رفقای کازرونی و قدیمی محسن که در دانشگاه و در لانه با او همرا بود... بعدش اطلاعیه‌ای گذاشتم توی گروه لانه‌ای‌های قدیمی. برای آنها که جا مانده‌اند. اصالت را از آن طریق پیدا کردم. ساکن ایران نبود. چند روز آمده بود سر بزند که باهاش قرار گذاشتم... محبوبه خانم را هم توی ماه رمضان برای اولین بار دیدم. خواهر خارج‌نشین محسن که برای دین اقوام به ایران آمده بود... کسی نمی‌دانست که محبوبه سال‌ها هر نامه‌ای که خانواده برایش فرستاده را نگه‌داشته و مابین آنها نامه‌هایی هست که محسن برای خواهرش نوشته... پسردایی محسن... وحید قادری برای اولین بار اعلام کردکه خاطراتی از محسن دارد... خالقی یکی از صمیمی‌ترین رفقای محسن و معاون او در عملیات‌ها بود، ولی... سال‌های سال سکوت اختیار کرده بود... جلسه با خالقی، پرچالش بود!... دو سه جلسه رفته بودم پیش یکی از نیروهای گردان نهم به اسم آقای مهدی ضمیریان... در مراسم افطاری گردان نهمی‌ها کاغذی را دست به دست کرده بود که هر کس از شهید محسن وزوایی کوچک‌ترین خاطره‌ای دارد شماره‌اش را بنویسد. فقط پیگیری و مصاحبه با آن شماره‌ها چند ماه طول کشید... چگالی طلای استخراجی از مصاحبه بعضی افراد به حدی زیاد بود که به تنهایی با طلای جمع شده از یک گردان برابری می‌کرد؛ افرادی مثل دکتر ابراهیم شفیعی، آقای اکبر نوجوان و آقای رسولی...»

«شاید مقدمه» فائضه غفارحدادی، احساسات او نسبت به روند مصاحبه‌ها و نگارش کتاب را هم در بر دارد. بنابراین از مقدمه‌های معمول کتاب‌های خاطرات طولانی‌تر است. در این متن از چگونگی نگارش هم نوشته است، اما نه به اندازه‌ای که به مصاحبه‌شوندگان پرداخته است. هم بر اساس توضیح نویسنده و هم بر اساس مطالعه فصل‌های کتاب، واضح است که تمام اطلاعات سرگذشتی شهید، اعم از نامه‌ها و گفته‌ها و نوشته‌های او و درباره او، با اطلاعات به دست آمده از مصاحبه‌ها آمیخته شده و روایتی یکپارچه و با جزئیات، از زندگی شهید محسن وزاویی در فاصله سال‌های 1357 تا شهادتش در سال 1361 شکل گرفته است؛ البته با تاکید بر آوردن عین نامه‌هایی که بیشتر به قلم شهیدند و گفته‌های او و برخی متن‌های سندی دیگر که در روایت مستند زندگی شهید مهم به نظر رسیده‌اند.

این روایت، متعلق به بازه زمانی مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران و دفاع مقدس است و رابطه نزدیک شخصیت اصلی کتاب با تحولات آن ایام، باعث شده که متن اثر فراتر از مستند زندگی او، مستندی از زندگی در آن روزها هم باشد؛ به‌خصوص که مشخص است این روایت در حد اطلاعات و امکان خود، چهره‌ای واقعی از موضوع ارایه داده و تفاوت مشهودی را با آثار مشابه، رقم زده است. این تفاوت در ضمائم کتاب و نوع ارائه آنها هم مشهود است. در صفحه آخر کتاب «یک محسن عزیز: روایتی مستند از زندگی شهید محسن وزوایی» کد تصویری منتشر و به خوانندگان پیشنهاد شده است «برای شنیدن صدای محسن، دیدن فیلم مصاحبه‌هایش، رنگی دیدن عکس‌های کتاب و عکس‌های دیگرش» آن را اسکن کنند.

 

سیصد‌ویکمین شب خاطره



 
تعداد بازدید: 6058


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126

من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه‌روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.