هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-11
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
11 خرداد 1398
اواخر ماه سپتامبر 1980/ اوایل مهر ماه 1359 در روستای نشوه گزارشات لحظه به لحظه فعالیت نیروهایمان را دنبال میکردم. هر روزی که میگذشت بر تعداد مجروحین و کشتههای ما بر اثر حملات زمینی، هوایی و عملیات چریکی نیروهای مردمی افزوده میشد. اولین حمله ارتش ایران علیه نیروهای ما در روز 29 سپتامبر 1980/ 7 مهر 1359 توسط یک تیپ از لشکر 92 زرهی صورت گرفت. نبرد بین یگانهای تیپ بیستم و آن تیپ آغاز شد و چند ساعت به طول انجامید. این درگیری با عقبنشینی نیروهای ایرانی و بهجا گذاشتن لاشه 14 دستگاه تانک و نیز انهدام 7 دستگاه تانک متعلق به گردان مقداد و کشته و مجروح شدن بیش از دهها نفر خاتمه یافت. سه روز بعد استخوانهای سوخته اجساد خدمه تانکها را آوردند. این استخوانها در داخل صندوقهای مهمات قرار داده شدند. آن منظره بهقدری دلخراش بود که حتی نظیر آن را در آزمایشگاه تشریح دانشکده پزشکی نیز ندیده بودم.
وارد ماه اکتبر (مهر ـ آبان) شدیم. نیروهای ما مدام جابهجا میشدند و گاه و بیگاه ضرباتی میخوردند. تا این که جمهوری اسلامی رفتهرفته نیروهای خود را در مقابل نیروهای ما بسیج کرد؛ حملات توپخانه شدت گرفت و پرواز هلیکوپترها آغاز شد. موشکهای ضدزره «تاو» نیز در حجمی گسترده به کار گرفته شدند. بمبارانهای هوایی شبانه را نیز باید به اینها اضافه کرد. شدت گرفتن این حملات زمینی و هوایی اثر منفی زیادی در روحیه افراد ما بر جا میگذاشت و آنها را متحمل خسارات جبرانناپذیری کرد. یعنی در این فاصله جمهوری اسلامی نهتنها توانست جلو پیشروی نیروهای عراقی را سد کند، بلکه آنها را مجبور کرد برای دفاع از خودشان به سنگرهای محکم پناه ببرند.
پس از گذشت دو هفته از شروع جنگ، رژیم صدام مطمئن شد که ارتش قادر نیست کاری بیش از این انجام دهد؛ و این که گردش زمان به نفع آنها نیست. در آن موقع افراد ما به تنها چیزی که فکر میکردند این بود که چگونه آتش جنگ فروکش خواهد کرد و چه موقع صلح و آشتی بین دو کشور برقرار خواهد شد؟ این تفکر ناشی از تجربه ما از جنگهایی بود که در آن اعراب علیه اسرائیل شرکت کرده بودند. همین مسئله نوعی سستی و رخوت در صفوف نیروهای مهاجم ایجاد کرد. این بود که رژیم بعث برای جبران آن دست به یک رشته اقدامات سیاسی و تبلیغاتی زد. از آن جمله:
1ـ پخش خبر درگذشت امام خمینی از طریق رادیو به عنوان مژدهای برای ملت و ارتش عراق. آنها گفتند: «برای ما محرز گردید که خمینی... از دنیا رفته است.»
در آن موقع از شنیدن این خبر یکه خوردم. بلافاصله رادیو را برداشته، به باغ مجاور مرکز درمانی رفتم. رادیو تهران را گرفتم. داشت خبر را تکذیب میکرد و سخنرانی جدیدی را از امام پخش مینمود. شتابان و خوشحال بازگشتم تا به دوستداران امام مژده دهم که ایشان در قید حیات هستند. بایستی بگویم که پخش خبر دروغین درگذشت امام شوک دردناکی برای ما و شادی فزاینده برای نیروهای جاهل و ناآگاه بود. ولی پس از کشف حقیقت، این شایعه ساختگی تأثیر خود را از دست داد و بعثیها مورد تمسخر و ریشخند قرار گرفتند.
2ـ اعلام آمادگی برای برقراری آتشبس و انجام مذاکره. در آن موقع دولت شهید رجایی با این پیشنهاد مخالفت کرد و اعلام نمود تا زمانی که ارتش عراق از سرزمینهای اشغالی ایران خارج نشده، مذاکرهای صورت نخواهد گرفت. عراق ضمن رد درخواست دولت ایران، همچنان به مسئله مذاکره با وجود نیروهای آن کشور در نقاطی از خاک ایران اصرار میورزید.
3ـ شورای امنیت سازمان ملل با انتشار یک قطعنامه گنگ و مبهم طرفین درگیر را به برقراری آتشبس و محترم شمردن قوانین بینالمللی دعوت کرد، بیآنکه از عراق بخواهد از سرزمینهای اشغالی خارج شود و یا آغازگر جنگ را معرفی کند. هیچگونه تدابیری برای اجرای مفاد قطعنامه در نظر گرفته نشده بود. جایی برای تعجب نیست. این قطعنامه پس از ناکامی قدرتمندان از پیروزی همپیمان خودشان صدام صادر گردید.
پس از این مرحله، نیروهای ما تدریجاً خودشان را برای جنگی درازمدت آماده کردند. در این راستا به ایجاد سنگرها و پناهگاهها، احداث راهها و انبار کردن مهمات و آذوقه در داخل خاک ایران اقدام نمودند. دولت با صدور اطلاعیهای ترخیص افراد نیروهای مسلح را تا اطلاع ثانوی متوقف کرد. در آن ایام رادیویی در اختیار داشتم که همچون دوستی با من انس پیدا کرده بود و مرا در جریان رویدادهای جهان قرار میداد. غالباً اخبار و گزارشات روزمره و تحلیلهای سیاسی ـ نظامی مربوط به جنگ را از طریق رادیو صدای امریکا، مونت کارلوو لندن دنبال میکردم. از این تحلیلها چنین استنباط میشد که جنگ سالها ادامه خواهد یافت. بهطور مثال رادیو صدای آمریکا از قول تحلیلگر سیاسی نشریه نیوزویک گفت: «جنگ بین عراق و ایران سالها ادامه خواهد یافت، زیرا هر دو کشور نفتخیز هستند و منابع عظیمی در اختیار دارند. دوم این که از قدیم اختلافی بر سر مرزها و خطمشی سیاسی و ایدئولوژیکی بین رهبران دو کشور وجود داشته است.»
جنگ همچنان ادامه یافت و هر روز بر تعداد کشتهها و مجروحین افزوده شد. من اوقات فراغت خود را صرف شنیدن اخبار و گزارشات رادیو و یا صید ماهی در کانال مجاور مرکز درمانی میکردم.
ساعت سه بعدازظهر یکی از همین روزها سرگرم صید ماهی بودم که ناگهان یک دستگاه آمبولانس وارد مرکز درمانی شد. معمولاً آمبولانسها به خاطر طولانی بودن مسافرت از خطوط مقدم جبهه تا مرکز درمانی، بعدازظهر به این مرکز میرسیدند. شتابان خود را به مرکز رساندم. به من گفتند که پنج نفر مجروح آوردهاند. به اتاق اورژانس رفتم و آنها را مورد مداوا قرار دادم. پس از مدتی کوتاه راننده آمبولانس وارد اتاق شد و به من اطلاع داد که یک فرد ایرانی مجروح نیز در داخل آمبولانس است. او گفت: «تصور میکنم که او مرده است.»
با عجله خود را به آمبولانس رساندم. دیدم شخصی با لباس غیرنظامی و ریشی پرپشت و گندمگون در خون خود غوطهور است. از قیافهاش پیدا بود که با زندگی وداع گفته است. دستور دادم او را به اتاق اورژانس بیاورند. پس از معاینه دقیق متوجه شدم که هنوز نفس میکشد. نیاز مبرمی به خون داشت. از ناحیه شکم تیر خورده بود. پس از تلاش زیاد توانستم سرمی پیدا کنم. منتظر ماندم تا خون لازم تهیه شود. اطرافم را بسیاری از افراد مرکز درمانی احاطه کرده و به حال و روز آن اسیر مجروح نظاره میکردند. گفتم: «این مجروح نیاز به خون دارد.»
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-10
تعداد بازدید: 5324
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3