اسراری از درون ارتش عراق-26
ترجمه: حمید محمدی
27 بهمن 1397
نظامی که اعتماد در آن معنا و جایگاهی ندارد
زمانی که صدام به منظور سفر به شوروی مجبور به ترک بغداد شد، از خوف این که مبادا در عرض زمان کوتاه غیبتش، کرسی قدرت را از دست بدهد به تمام فرماندهان اعلام کرد که در زمان غیابش، فقط باید از فرامین و دستورهای «سروان حسین کامل»[1] اطاعت کنند. او حتی به نزدیکترین افرادش که دارای پستهای مهم و کلیدی هم بودند، مثل نایبش، سپهبد ستاد «عدنان خیرالله» وزیر دفاع وقت هم اعتماد نداشت و همیشه در این بیم به سر میبرد که مبادا دوستانش بر او بتازند!
عاشورا و سختگیریهای نظام
علیرغم این که مراسم سوگواری و عزاداری در ایام عاشورا غالباً خالی از هر گونه جنبه سیاسی برگزار میشد، ولی باز هم رژیم عراق به شدت از آن وحشت داشت. طی دستوری که فرماندهی کل خطاب به همه واحدها صادر کرده بود، از فرماندهان میخواست که تمامی مرخصیهای سربازها و افسران وظیفه شیعه را یک هفته قبل از روز عاشورا لغو کنند. این تصمیم به خاطر این بود که افراد شیعه ارتش که اکثراً سرباز بودند، نتوانند برای شرکت در مراسم عزاداری به شهرهای خود: کربلا، نجف، کاظمین و دیگر شهرها بروند. از طرف دیگر در داخل پادگانها، مقر یا موضع واحد هم به هیچوجه به آنها اجازه عزاداری و سینهزنی نمیدادند و چنانچه بدون اجازه دست به این کار میزدند، به شدت مجازات میشدند. البته این سختگیری در جلوگیری از برگزاری مراسم عزاداری عاشورا، فقط به ارتشیها منحصر نمیشد، بلکه مردم عادی نیز در برگزاری چنین مراسمی آزادی چندانی نداشتند.
فعالیت گروههای اسلامی
در اوایل جنگ، بازداشتهای گستردهای، هم در نیروی هوایی و هم در نیروی دریایی عراق انجام شد زیرا گروههای مسلمان ضد رژیم در این دو نیرو موفق شده بودند افرادی را جذب کنند. کثرت دستگیرشدگان در نیروی دریایی به حدی بود که تا چندی روند کاری نیروی دریایی را مختل کرد. در نیروی هوایی اکثر افرادی که جذب گروههای اسلامی شده بودند، از میان افسرها و درجهداران فنی بودند. این افراد در چندین مورد با ایجاد نقص عمدی در مهمات یا خود جنگندهها باعث سقوط جنگنده یا عملنکردن مهماتشان شده بودند. رفتهرفته با بیشتر شدن چنین فعالیتهایی بر ضد رژیم که توأم با نوشتن شعارهایی بر روی دیوار پادگانها و پایگاههای هوایی بود، مزدوران رژیم تلاش گستردهای را برای دستگیری افراد مظنون شروع کردند.
در یک مورد، عدنان خیرالله برای تحقیق و یافتن عاملان نوشتههایی بر ضد نظام عراق در یکی از پادگانها، یکی از افراد مورد اعتمادش ـ سروان حمید البندر ـ را در رأس یک کمیته، مأمور شناسایی متخلفان میکند و سروان حمید البندر که خود یکی از اعضای گروههای اسلامی ضد صدام بوده است با زیرکی و ذکاوت، نام چند نفر از افراد سرسخت حزب را به عنوان عاملان آن جریان به عدنان خیرالله میدهد و او هم گزارش را به صدام ارائه میکند. صدام هم بلافاصله حکم اعدام آن عده را صادر میکند و حکم نیز خیلی سریع در موردشان اجرا میشود.
محکومان قبل از این که بفهمند، اوضاع از چه قرار است و جرمشان چیست، خود را در مقابل جوخه اعدام دیدند؛ زمانی که عجز و ناله آنها دیگر فایدهای نداشت. به هر حال آن ماجرا به این صورت خاتمه یافت و افراد عضو گروه، از خطر جان سالم به در بردند. اما مدتی بعد، هنگامی که در یکی از پادگانها تعداد دیگری از اعضای این گروه دستگیر شدند، چهره واقعی سروان حمید البندر هم برای رژیم شناخته شد و خیلی سریع او را هم اعدام کردند.
فرماندهان عملیات و جنایاتشان
اندکی پس از حمله گسترده نیروهای اسلام به منطقه فاو که منجر به شکست فاحش قوای عراق شد، فرماندهی کل عراق تمام نیروهایش را از گوشه و کنار جمع کرد و آنها را از سه محور به سوی فاو گسیل داشت تا نیروهای ایران را از آن منطقه عقب برانند. سرلشکر ستاد «طالع الدوری» نیز فرماندهی یکی از این محورها را به عهده داشت. شاید قساوت و خشونت و بیرحمی او باعث شده بود که فرماندهی واحدهای یکی از آن سه محور را به عهده بگیرد. زیرا در آن شرایط سخت و در زیر آتش شدید و بیوقفه ایرانیها اگر فرماندهی، لحظهای به جان افرادش میاندیشید، خیلی سریع دست از حمله برمیداشت. ولی افرادی چون او بدون کمترین اعتنایی به لتوپار شدن پیدرپی افراد تنها چیزی را که در مقابل خود میدیدند، پیشروی بود و اطاعت از صدام؛ حتی اگر به هلاکت همه افراد میانجامید!
در اثنای حمله، فرمانده یکی از هنگهای تیپ کماندویی به مقر تیپ فراخوانده میشود. فرمانده تیپ به او میگوید که باید سریع هنگش را برای پشتیبانی تیپ زرهی آماده کند. هنگامی که او افرادش را برای حرکت مهیا میکند، فرمانده تیپ میگوید:
ـ این راهنما شما را تا محل هنگ مکانیزه جلو میبرد، یکی از افسرهای ستاد، آنجا منتظر شماست. او چگونگی مأموریت را برایتان تشریح میکند!
فرمانده هنگ هم طبق گفته فرماندهاش، هنگ را در زیر آتش توپخانه ایران جلو میبرد. سرانجام پس از تحمل کلی سختی و دردسر به نقطهای میرسد که افسر ستاد منتظرشان بود. او که گویا ساعتها در انتظار رسیدن هنگ کماندویی چشم به راه دوخته بوده است، از آنها میخواهد که فوراً از ماشینها پیاده شوند و همراه او به راه بیفتند، چون ممکن بود هر لحظه موضعشان زیر آتش برود. تا رسیدن به موضع اصلی، حدود 500 متر فاصله داشتند، لذا میبایست تا سپیده نزده و صبح از راه نرسیده است، خود را به آنجا برسانند و سنگر و مأوایی برای خودشان دست و پا کنند. به هر حال همه افراد باروبنه خود را به دوش میکشند و راه میافتند. اما هنوز نیمی از راه را پشتسر نگذاشته بودند که باران مرگبار گلوله بر سرشان باریدن میگیرد. گلولههای سنگین خمپاره و توپ از یک سو و رگبارهای پیدرپی مسلسلها و سلاحهای سبک از سوی دیگر، همه آنها را به سختی زمینگیر میکند. آتش به حدی شدید و سنگین بوده است که توان هر کاری را از آنها سلب میکند. ناآشنایی به منطقه هم مشکل آنها را دو چندان میسازد. چون اگر به موضع شناختی داشتند، به هر حال شاید راه گریز دیگری مییافتند و خود را از آن مخمصه نجات میدادند. بسیاری از افراد هنگ یکی پس از دیگری طعمه ترکشها و تیرهای پراکنده در هوا میشوند و با فریادهای دردناک خود بر وحشت و هراس دیگران بیش از پیش میافزایند.
ادامه دارد
اسراری از درون ارتش عراق-25
[1]. حسین کامل داماد صدام بود و وزیر دفاع عراق شد.
تعداد بازدید: 4066
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات