اسراری از درون ارتش عراق-20
ترجمه: حمید محمدی
15 دی 1397
تمام راهها تقریباً بر روی آنها بسته شده بود به جز دو پلی که در مناطق «قصبه» و «الحفار» بر روی کارون قرار داشت و میتوانست آنها را به منطقه دفاعی لشکر سوم زرهی در غرب کارون برساند. اما با تنگتر شدن حلقه محاصره بالاخره نیروهای اسلام موفق شدند در روز دوم، خود را به آن دو پل باقیمانده رسانده، با انهدام آنها آخرین روزنه امید واحدهای لشکر سوم را درهم فرو بریزند. به این صورت خیلی سریع لشکر سوم نابود شد و قوایش از پای درآمدند. نیروها گروه گروه به اسارت ایرانیها درمیآمدند، و خود را از مرگ حتمی نجات میدادند. در همین زمان واحد مهندسی لشکر موفق شد پل متحرکی را بر روی کارون نصب کند، اما از آنجا که در آن گیرودار کسی از محل این پل اطلاعی نداشت و آنها هم قصد فرار داشتند، به طرف دو پل منهدم شده میدویدند، افراد زیادی موفق نشدند خود را از طریق پل متحرک به آن سو برسانند اما در همان آغاز درگیری، فرمانده لشکر ـ سرتیپ قدوری الدوری ـ با تأیید فرمانده سپاه سوم، سرلشکر ستاد «اسماعیل تایه النعیمی» به فرماندهی کل پیشنهاد عقب کشیدن نیروهایش را داده بود، ولی صدام این پیشنهاد را رد کرده و حتی او را به خاطر ناتوانی و ضعفی که در جریان اشغال آبادان از خود نشان داده بود، مورد سرزنش و ملامت قرار داده بود.
انگیزه در نیروهای صدام!
از ترس و وحشت میتوان به عنوان دو پایه اساسی رژیم صدام نام برد. آنها این دو جنبه را ـ به صورت گسترده ـ هم در برخورد با مردم و هم در واحدهای نیروهای مسلح به کار میبردند. البته این ترس را آنها به دو شیوه در دل افراد میکاشتند: از یک طرف ترس از عواقب شومی که تخلف و سرپیچی از خواست رژیم دنبال داشت و از طرف دیگر، ترس از بیگانه برای ایجاد انگیزه اطاعت و فرمانبرداری. مسلماً ایران مورد دوم آنها بود. عناد و ضدیت صدام، تنها با نیروهای مسلح ایران نبود، بلکه کل مردم مظلوم ایران را در بر میگرفت.
از نظر صدام، مردم ایران تماماً دشمن به حساب میآمدند. زیرا او برای سرکوبی این مردم از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد و آنان را به هر طریقی که ممکن بود، میکشت، بویژه در روزهای آغاز جنگ. بمبارانهای پیدرپی شهرها و مراکز صنعتی، نسبت دادن صفت «مجوس»[1] به مردم مسلمان این کشور، نمونه بارزی از عمق کینه و عداوت صدام نسبت به این ملت میباشد. او بویژه در آغاز جنگ از مردم ایران با عنوان «کفار» یاد میکرد و قتل آنان وغارت اموالشان را مباح میدانست! البته تمامی این برنامه یک هدف را دنبال میکرد و آن برانگیختن احساسات سربازها برای اطاعت کورکورانه از دستورهای فرماندهی علیه ایرانیها بود و بس. البته دستگاه تبلیغاتی صدام در این راه تا حد زیادی هم توفیق حاصل کرد، چرا که بسیاری از افراد ارتش همانطور که آنها میخواستند به هر کاری بر ضد ایرانیها دست میزدند، حتی اعدام اسرای ایرانی؛ هرچند که اینگونه افراد اندک بودند. بدون شک افراد مؤمنی در قوای مسلح عراق بودند که هرگز پا جا پای صدام نمیگذاشتند و به هر آنچه که او میخواست، تن درنمیدادند. کم بودند عدهای که سرنوشت خود را به سرنوشت صدام گره نمیزده و کورکورانه از فرامین او اطاعت نمیکردند.
فرمان اعدام اسرای ایرانی
فرمان روزانه شماره یک که صدام به امضای خودش خطاب به کلیه افسران واحدهای موجود در جبهه صادر کرده بود، چهره کریه و غیرانسانی او را بیش از پیش روشن میکند:
سرّی و شخصی[2]
فرمان روزانه شماره(1) صادره از فرمانده کل نیروهای مسلح:
آنچه در ذیل میآید، باید اجرا شود:
1ـ هر یک از پاسدارانی که به اسارت گرفته میشوند باید کشته شوند.
2ـ هر فردی از حزب دمکرات کردستان که به اسارت درمیآید، باید کشته شود.
3ـ هر کمونیستی که همراه با نیروهای ایران به اسارت درمیآید، باید کشته شود.
4ـ هر فرد عربی که با نیروهای ایران همکاری میکند و به اسارت گرفته میشود ـ به جرم خیانت به نژاد عرب ـ باید کشته شود.
امضا
صدام حسین
فرمانده کل نیروهای مسلح
با کمی دقت در این فرمان، این سؤال در ذهن نقش میبندد که چرا صدام از کلمه «ذبح» استفاده کرده است در حالی که میتوانست همانگونه که در ارتش عراق متعارف است از کلمه «اعدام صحرایی» یا کلمات دیگری استفاده کند. در واقع به کار بردن این کلمه، از ذات خبیث و شرور او نشأت میگیرد، زیرا او دوست دارد همه در برابرش مطیع و فرمانبردار باشند و چون کلمه ذبح بر عجز و ناتوانی طرف مقابل دلالت میکند، او استفاده از این کلمه را بر سایر کلمات متداول ترجیح داده است!
علیرغم این که بسیاری از افسران و فرماندهان واحدها از صدور چنین فرمانی جا خوردند و هرگز نسبت به انجام آن رغبتی نشان ندادند، اما عده دیگری از فرماندهان تیپها و افسران ردهبالا که از قبل هم در انجام چنین کارهایی کوتاهی نمیکردند ـ با طیب خاطر ـ به اجرای فرمان دست زدند. به عنوان نمونه، سرتیپ ستاد «طالع الدوری» فرمانده لشکر نهم زرهی هنگامی که در بستان بود، به جنایاتی دست زد که انسان از بیانش هم شرم دارد. اعمالی مثل قتلعام پیرمردها و پیرزنها، اعدام دستهجمعی گروه زیادی از اسرای ایرانی و...
و اما سرتیپ ستاد «هشام صباح الفخری» نمونه دیگری است که در جریان حمله شوش ـ دزفول (حوزه عملیاتی سپاه تحت امرش) هنگامی که با هلیکوپتر بر فراز منطقه پرواز میکرد، به محض اینکه چشمش به گروه نسبتاً زیادی از اسرای ایرانی افتاد که افراد خودی آنها را به عقب تخلیه میکردند، از خلبان خواست که به آنها نزدیک شود. وقتی کاملاً به آنها مسلط شد، از همان بالا همه آنها را به رگبار بست و اجسادشان را نقش زمین کرد.
ادامه دارد
[1]. متن عربی این سند در دفترچه دستنویس راوی موجود است.
[2]. متن عربی این سند در دفترچه دستنویس راوی میباشد.
تعداد بازدید: 4346
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3