انتشار یک مصاحبه پس از 10 سال
روایت و خاطرات «بهروز اثباتی» از شکلگیری کنگره شعر جنگ
مریم اسدی جعفری
02 مرداد 1397
آخرین روزهای زمستان 1387، در ساختمان دبیرخانه جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس – در میدان هفت تیر تهران- پای صحبتهای سردار بهروز اثباتی نشستم. اول کمی درباره جشنواره ربع قرن مصاحبه کردیم و بعد، بیش از یک ساعت و نیم از شکلگیری کنگره شعر جنگ گفت. هیچ وقت فرصتی برای انتشار این مصاحبه پیدا نشد و در آرشیو گفتوگوهای منتشر نشدهام باقی ماند. تعطیلی ناگهانی کنگره شعر دفاع مقدس و توقف برگزاری آن از سال1392 و بدون هیچ عکسالعملی از سوی مسئولان پیش آمد. این مصاحبه را نگه داشته بودم تا شاید دوباره کنگره شعر دفاع مقدس سرِپا شود. اما گویا انگیزهای برای شروع مجدد آن نداشتند! قصد داشتم با انتشار این مصاحبه، ارزش معنوی و تاریخی کنگره شعر دفاع مقدس را به مسئولان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس یادآوری کنم تا شاید دوباره برای برگزاری آن کمر همت ببندند. گویا باد، صدای این مصاحبه را پیش از انتشار، به گوششان رساند و به تازگی خبرهایی درباره برپایی مجدد آن شنیده شد. به جرات میتوان گفت، شاید تاکنون چنین مصاحبهای درباره تاریخچه کنگره شعر جنگ صورت نگرفته است. با تشکر فراوان از سردار سرتیپ دوم پاسدار بهروز اثباتی، یکی از بانیان کنگره شعر جنگ و فرمانده کنونی قرارگاه فضای مجازی ستاد کل نیروهای مسلح که برای بازخوانی و تأیید این مصاحبه وقت گذاشتند، مصاحبهای در سایت تاریخ شفاهی ایران پیش ِرو دارید که فرازهای کنگره شعر دفاع مقدس از آغاز تا پایان سال 1387 را به تصویر کشیده است.
■
*سردار، اول خودتان را کامل معرفی کنید. متولد چه سالی و اهل کجا هستید؟
من بهروز اثباتی هستم. متولد سال 1338 از تهران.
*از تحصیلاتتان بگویید.
لیسانسم را از دانشگاه تهران، در رشته ادبیات فارسی گرفتم. اصلاً علت آشنایی من با حوزه ادبیات، همین رشته دانشگاهی است. ورودی 1356 اما خروجی 1365 هستم. چون تحصیلم به دوران انقلاب برخورد. حدود 7 ترم، سرِکلاس رفتم. اما با اینکه معمولاً در جنگ بودم، درسم خوب بود و هر ترم را با بیست و چند واحد طی میکردم. در نتیجه، با یک ترم کمتر از حد معمول مدرکم را گرفتم. فوق لیسانسم از دانشگاه امام حسین(ع) در رشته تبلیغات فرهنگی است. بعداً واژه تبلیغاتش حذف شد و حالا با عنوان مدیریت فرهنگی تدریس میشود. اما چون دانشگاه امام حسین(ع) اولین دوره این رشته را در ایران برگزار کرد، فوق لیسانس ما با عنوان تبلیغات فرهنگی بود. سال 1372 فارغالتحصیل شدم. دوره دکترا را هم با عنوان مدیریت استراتژیک، گرایش تهدیدات و امنیت ملی، در دوره عالی جنگ سپاه خواندهام.
*حالا برگردیم به دوران جنگ. در آغاز جنگ، چه سمتی داشتید؟
خُب، مسئولیتها خیلی زیاد بود. در آغاز و عمدتاً مسئول تبلیغات مناطق مختلف کردستان مثل سنندج را برعهده داشتم. حدود 4 سال، مسئول تبلیغات جبهه و جنگ منطقه 10 – تیپها و نیروهای استان تهران مثل لشکر 27 محمد رسولالله(ص)، لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و 21 زرهی- بودم و از سال 1366 هم مسئول انتشارات سپاه شدم. عملاً بعد از شهید احمد زارعی تا یک سال و نیم پس از پایان جنگ مسئول انتشارات سپاه بودم.
*چه سالی با مرحوم احمد زارعی همکار شدید؟
من قبل از انقلاب با احمد آشنا بودم و در کردستان، بارها با هم کار کرده بودیم. یک مقطع چند ساله که من مسئول دفتر تبلیغات جبهه و جنگ بودم، کارمان از هم جدا شد. حدود سالهای 1364 - 65 که از جبهه و جنگ به تهران آمدم، یک مقطع 6 ماهه جانشین احمد در انتشارات سپاه شدم. بعد هم که مسئولیتش تا پایان جنگ برعهده من بود.
*شما با مرحوم زارعی در سنندج آشنا شدید؟
بله. من با احمد در کردستان آشنا شدم. احمد در ابعاد گوناگون، اعجوبهای بود، از جمله در ادبیات. در آنجا این فرصت برای احمد پیشآمد که نگاه شعریاش را مقداری تعمیق دهد، حاصل آن پس از بازگشت او به مشهد و دانشگاه فردوسی، یکی - دو کنگره شعر دانشجویی بود. یکی در مشهد و دیگری در شیراز برگزار شد. فکر کنم کنگره شعر دانشجویی مشهد، سال 1362 یا 63 شکل گرفت. یک تیم دانشجویی و البته پاسدار، هدایت این کنگره را بر عهده داشت. احمد زارعی، مجید زهتاب و عباسعلی مَهدی، دانشجویان دانشگاه فردوسی بودند. عمدتاً این سه نفر بودند. البته احمد صفایی هم بود. مجدداً به واسطه فارغالتحصیل شدن، برگشتند سر پُستهایشان. مجید زهتاب و عباسعلی مَهدی رفتند به اصفهان. زهتاب در یگان زرهی بود. احمد هم آمد انتشارات سپاه. در واقع، یک جوری آن تشکل از هم گسست؛ اما فقط از لحاظ فیزیکی و ارتباط دلی و شعری برقرار بود و احمد هم کانون این تعاملها بود.
*پس ایده راهاندازی کنگره شعر جنگ از اینجا کلید خورد؟
همان سالهای 1364 - 65 که با شهید احمد زارعی در انتشارات سپاه بودم، این کنگره را کمکم راه انداختیم. او همیشه به دنبال ایجاد یک جریان فکری و ادبی بود. تا اینکه شرایط ادامه تحصیل پیش آمد. من رفتم دانشگاه تهران و او رفت دانشگاه فردوسی و از هم جدا شدیم. اما بچههای دانشگاه فردوسی، پیوندشان شعری بود. به همین واسطه، جرقهای در ذهن این بچهها زده شد که کنگره شعری را تحت عنوان «کنگره شعر جنگ» سازماندهی کنند. البته معاونت تبلیغات جنگ هم که در جبههها کار ادبی و هنری میکرد، به عنوان یک زمینه اصلی در جبههها حامی این کنگره شد. این بحثِ جدی مطرح شد که از پتانسیل شعر به عنوان یک محمل منطقی، برای انتقال مطالب عاطفی - که آن روزها هم خیلی در اوج بود- در جبههها استفاده شود. تجربه کنگره شعر جنگ به کجا برمیگشت؟ به آن دو کنگرهای که قبلاً به عنوان کنگره شعر دانشجویی برگزار کرده بودند. یعنی آنجا تجربه کرده بودند که باید دبیری باشد، ستادی باشد. بعداً شاعران بسیاری مثل پرویز بیگی حبیبآبادی، علیرضا قزون و حسین اسرافیلی هم به این جمع اضافه شدند.
*برگزاری اولین کنگره، سال 1365 بود؟
دقیقاً یادم نیست؛ ولی به نظرم میرسد 1364 بود. احمد زارعی این کنگره شعر را پردازش کرد. در آن ایام، به واسطه حضور احمد در تهران - البته اصغر نصرتی هم بود، از کردستان با هم بودیم- اولین شبکه ارتباطی با بچههای حوزه هنری برقرار شد، مثل جواد محقق، سید حسن حسینی و قیصر امینپور. خودِ من و قیصر در دانشگاه تهران، همکلاس بودیم. یک جورهایی انتشارات سپاه با حوزه هنری، هماهنگی پیدا کرد و کمکم، یک انسجامی پیش آمد.
*اولین حلقه حاضران و حامیان کنگره شعر را به یاد دارید؟
علاوه بر استادانی همچون [مرحوم] استاد سبزواری، [مرحوم] استاد شاهرخی، مرحوم صفا لاهوتی و... اولین استادانی که به اولین کنگره شعر جنگ آمدند، استادان دانشگاه فردوسی مشهد بودند. اگر درست در خاطرم باشد، دکتر ذاکرصالحی هم آن موقع در ستاد تبلیغات قرارگاه کربلا مسئولیتی داشت. او هم بود. مجید زهتاب و بقیه بچهها هم که در یگانها بودند. از آن طرف هم انتشارات سپاه، خودش را مسئول میدانست. چون بودجه داشت، نیروداشت، ستاد داشت، ساختمان داشت. این باعث شد که اولین کنگره شعر جنگ شکل بگیرد. من هم به عنوان جانشین احمد، به تازگی وارد انتشارات سپاه شده بودم. حضور من هم در آن ایام بود که به آن جمع اضافه شدم. کمکم ستاد اولیه شکل گرفت و اولین برنامه هم در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار شد که کنگره خیلی خوبی بود. البته آن ایام به اسم «کنگره شعر بسیج» و روز پنجم آذر برگزار شد. البته از همان اولین جلسه، بنده معتقد بودم که باید «شعرِ جنگ» باشد. اما نظر احمد و بقیه بچهها فرق میکرد.
*پس اولین کنگره شعر با همکاری سپاه و دانشگاه فردوسی برگزار شد؟
کنگره با مسئولیت و مدیریت انتشارات سپاه و با پشتوانه قرارگاه کربلا -یعنی بچههای جبهه- حوزه هنری و دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد. اما مدیریت کار با اداره انتشارات سپاه بود.
*از حال و هوای اولین کنگره شعر جنگ بگویید.
کنگرههای اول و دوم، بسیجیترین کنگرههایی بودند که یادم هست. اینکه میگویم بسیجیترین کنگرهها، به چند فاکتور برمیگردد. اولاً شکلگیری و مدیریت کنگره شعر جنگ، کاملاً بسیجی بود. یعنی اساساً سازوکارهای امروزی را نداشت. یادم میآید که آقای ذاکر صالحی با اصرار همه بچهها مصاحبه کرد. این اولین مصاحبهای بود که در حوزه شعر جنگ انجام میشد. خودم به احمد گفتم: «بابا تمام کارها را تو داری میکنی.» گفت: «بگذار یکی از بچههای منطقه مطرح بشود.» نوعِ نگاهِ احمد را میخواهم بگویم. دومین فاکتور، حضور خودِ شعرا بود. واقعاً آن موقع، اصلاً نگاهها این نگاههایی نبود که امروزه مطرح است. شعرای ما بسیجیوارتر از همه بچهها شرکت میکردند. نه در قیدِ خور و خواب بودند نه در قید نام خاصی. 99 درصد این شعرا جز یک نفر -که اجازه بدهید به خاطر بزرگیاش و اینکه به رحمت خدا رفته، اسمش را نیاورم- لباس بسیجی میپوشیدند. مثل حضور بسیجیان گردانهای عملیاتی، با همان شور و حال و پرچم و پیشانیبند و فضاسازی و دکور و... همه چیز بسیجی بود.
*خُب این ویژگیها اقتضای فضای آن موقع هم بوده است.
بله. آنقدر این فضا بسیجی بود که لباس بسیجی میپوشیدند. گرچه ما لباس را تهیه میکردیم و خواهش میکردیم که بپوشند. اما اینطوری نبود که اگر کسی نخواست بپوشد، احساس کند که شأنی از او کاسته میشود؛ نه اینطور نبود.
*از استقبال شعرا بگویید.
همیشه ظرفیتمان را بیش از درخواست، در نظر میگرفتیم. کمبود جا، همیشه دغدغه ما بود. از همان اول، چند طیف را دعوت میکردیم: شعرا، استادان دانشگاهها، اهل رسانه و طیف چهارم، استعدادهای آینده مثل دانشجوهای فوق لیسانس و دکترای ادبیات. اما بعدها گسترش پیدا کرد و شعرای جوان هم آمدند.
*از اساتید ادبیات، چه کسانی حضور داشتند؟
استادان دانشگاه مثل دکتر بحرالعلوم، دکتر لسان، دکتر درخشان و دکتر سادات ناصری را به عنوان مهمان و استاد دعوت میکردیم.
*آیا مرحوم مهرداد اوستا هم به کنگره میآمد؟
بله. اوستا شاعر بسیار خوبی بود .خدا روحش را شاد کند. با آن سابقه ادبی، درباره جنگ، شعر میخواند و به این کار افتخار میکرد. همان موقع هم نسبت به بقیه بچهها خیلی تکیده و پیر بود.
*این سوال را به این خاطر پرسیدم که بیشتر، نام قیصر امینپور و سید حسن حسینی را – از بین شعرای درگذشته- در حوزه شعر جنگ شنیدهایم.
خیلی از شاعران، به کنگره شعر میدادند. البته این دو نفر که نام بُردید، شعر جنگ را به اوج رساندند. در این شکی نیست. اما شاعران خوب دیگری هم در حوزه جنگ داشتیم.
*از همان اولین دوره، دبیر علمی و اجرایی داشتید؟
دبیر علمی یا غیرعلمی نداشتیم. همه کارها را یک نفر انجام میداد. الان - متأسفانه یا خوشبختانه- مدل مدیریتی، تکامل پیدا کرده و دبیر اجرایی و علمی دارند. آن موقع ما یک دبیر داشتیم. من عملاً 8 دوره دبیری کردم. اما بعضی از آن کارهایی که ما کردیم، جزو این شمارش شما نیست.
*چرا؟
مثلاً ما در یک دوره، کنگره شعر ویژه خرمشهر هم داشتیم که همان تیم کنگره شعر دفاع مقدس، همه کارهایش را انجام داد. یعنی ما در آن سال، دو کنگره برگزار کردیم. یکی کنگره شعر جنگ و دیگری، کنگره شعر ویژه خرمشهر. یکی - دو دوره کنگره شعر نیروهای مسلح را هم برگزار کردیم. این کنگرهها در شمارش کنگرههای شعر دفاع مقدس نیامدهاند، اما مجموعاً 8 یا 9 دوره دبیر بودهام. دقیق نمیدانم. برای خودم مهم نبود که اینها را ثبت کنم.
*جز شاعران – که در ادامه درباره آنها هم خواهم پرسید- آیا رزمندگان هم در کنگرهها حاضر میشدند؟
بله. بچههای یگانها میآمدند. هیچوقت یادم نمیرود، رزمندهها با آن پرچم و پیشانیبند میآمدند و خودِ این بچههای بسیجی، گردانی پا میشدند میآمدند. البته قرارگاه هماهنگ میکرد، اما اجبار نبود. مثلاً در عقبه لشکر میگفتند، یک کنگره شعری هست؛ موضوعش هم این است که یکسری شاعر میآیند و از دفاع مقدس شعر میخوانند. حتماً آن فیلمهایی را دیدهاید که بسیجیها میریختند تهِ این وانتها و تویوتاها، نوحه میخواندند و میآمدند تا دمِ دانشگاه [شهید چمران اهواز]. بعد از ماشین پیاده میشدند، پرچم دست میگرفتند، رجز میخواندند و میآمدند در سالن مینشستند. حتی تعاملی که با شاعران برقرار میکردند هم جالب بود. یادم است کنگره دوم در همان دانشگاه شهید چمران برگزار شد. زندهیاد محمدعلی مردانی شاعر عجیبی بود و همان موقع هم پیرمرد بود. شغلش بنایی بود. یعنی عقبه آکادمیک هم نداشت و برخاسته از انجمنهای شعری مذهبی بود. شعرهای نو هم زیاد داشت و انصافاً بعضی از غزلیاتش ماندگار است. شعر جنگ را هم خیلی خوب میگفت. شعری داشت. این را خواند. مجری هم احمد زارعی بود و دبیری کنگره با من بود. بسیجیها نامه دادند که به محمدعلی مردانی بگویید دوباره بیاید شعر بخواند. خُب احمد برای من نوشت که بهروز چهکار کنم؟ گفتم که قانون را رعایت کن. یک شاعر، یکبار شعر میخواند. دفعه دوم باز نامه دادند. کاش این نوشتهها را نگه میداشتم. احمد دوباره نوشت: «بهروز اگر من محمدعلی مردانی را دعوت نکنم، این بسیجیهای بیترمز شورش میکنند. بگذار دعوت کنم.» به احمد گفتم که قبول است. بگو محمدعلی مردانی بیاید، اما زیر نامهاش نوشتم: «تأکید کن که فقط یک غزل بخواند.» روحش شاد. وقتی شعر میخواند، سه - چهار تا مثنوی هم میخواند! احمد دعوتش کرد. آمد و شعر خواند. یک ساعت بعد، دوباره نامه آمد که به مردانی بگویید بیاید شعر بخواند. من را که در مدیریتم خیلی آدم خشکی هستم، مجبور کردند آقای مردانی را سه بار برای شعرخوانی دعوت کنم. نمیخواهم بگویم که آقای مردانی، شاعر قوی بود یا نبود. فقط میخواهم رابطه رزمندهها و شاعران را ببینید.
*از این نمونهها باز هم دارید؟
بعد از جنگ، کنگرهای در خرمشهر داشتیم. برگزاری کنگره در خرمشهر، خیلی سخت بود. حتی یک ساختمان سالم هم نبود که بتوانم 200 شاعر را اسکان بدهم. بعد رفتیم خانههای مختلف و مقرهای سپاه را گرفتیم و گردانها را خارج کردیم. مشکل آب هم داشتیم. خدا شاهد است، آب نداشتیم که بچهها وضو بگیرند. بهخصوص نگران خانمهای میهمان بودیم که سخت بهشان نگذرد. از بیرون شهر، آب میآوردیم. میرفتیم از 30 کیلومتری شهر، از تانکرها آب میآوردیم. یادم میآید زندهیاد تیمور ترنج که خودش بچه خرمشهر بود، برای شعرخوانی دعوت شد. یک شعر سپید هم گفته بود، اما نتوانست شعر بخواند. چون رفته بود خانهاش را دیده بود. فقط دو - سه خط از شعرش را که خواند، شروع کرد به گریه کردن. تا پایان کنگره، بچههای بسیجی با این حالت آقای ترنج ارتباط عاطفی برقرار کردند. یعنی دائم نامه میدادند چرا آقای ترنج نمیآیند؟ چرا شعر نمیخوانند؟ طومار تهیه میکردند که آقای ترنج شعر بخواند. این روشها، روشهای بسیجی بود. منظورم این است.
*پس استقبال مخاطبان هم شما را به ادامه کنگرهها ترغیب میکرد...
استقبال خیلی عالی بود. درست است که شعر در ذات ایرانیهاست، اما بالاخره برای شنیدن، مخاطب خاص خودش را دارد. آن موقع هم اینجوری نبود که ما برنامه را خیلی محدود برگزار کنیم. مثلاً 6 ساعت شعرخوانی میگذاشتیم.
*کنگرهها چند روزه بودند؟
ما معمولاً دو روز برنامه داشتیم. اما چون آن موقع پروازی نبود، بچهها با اتوبوس میآمدند و کمی بیشتر طول میکشید. این اواخر متمدن شده بودیم [با خنده] با قطار میرفتیم. پول هم نداشتیم! مثلاً در اتوبوس، شام، نان و کالباس به این بچهها میدادیم. یکبار رفتیم برای یکی از این کنگرهها قطار گرفتیم. فکر کنم کنگره آبادان بود. غذای جزو بلیت، تازه باب شده بود. اصرار داشتم که ما پول این سرویس را نداریم. گفتم: ارزانترین غذایتان چیست؟ گفت: شنیسل مرغ. باور میکنید هیچ کداممان نمیدانستیم شنیسل مرغ چی هست! فقط بر اساس قیمت انتخاب کردیم. گفتیم خُب برای میهمانان ما شنیسل مرغ بیاورید. بچهها گفتند: غذا چیه؟ گفتم: نمیدانم، یک چیزی هست که اسمش را نمیدانم. یکی از این بچهها که میهمان ما بود، اهل شطرنج بود. از واگندارها پرسیده بود چه کسی در قطار اهل شطرنج است؟ گفته بودند رئیس قطار شطرنجباز است. او هم بساط شطرنجش را زد زیرِ بغلش. رفت و یکی- دو ساعت بعد با رئیس قطار آمد. رئیس قطار گفت: رئیس گروه کیه؟ پذیراییتون با ما؛ شنیسل ویژه میدهیم. بعد فهمیدیم که آنها دو - سه دست شطرنج بازی کرده بودند و همراه ما گفته بود ما از بچههای کنگره شعر جنگ هستیم. اصلاً فضای کنگرهها خیلی مردمی بود. خیلی مردمیتر از آن چیزی بود که شما تصور کنید.
*همین اتفاقها ماجرای شکلگیری کنگره شعر جنگ را جذاب میکنند. باز هم برایمان بگویید.
وقتی کنگره را در کرمانشاه برگزار کردیم، واقعاً جا نداشتیم. شهر از بمباران، داغان شده بود. یادم میآید دورِ میدان فردوسی کرمانشاه، ساختمان سپاه بود. کنار آن، دو تا ساختمان را گرفتم و بچهها رفتند دیوارها را تمیز و جارو کردند. بعد مشکل ما این بود که این دو ساختمان به هم راه نداشتند. بالای پشتِ بامها، دو تا نردبان کنار گذاشته بودیم. تصور کنید استاد اوستا و استاد سبزواری باید از این روی این نردبانها رد میشدند. الان که فکر میکنم، میگویم پسر واقعاً تو عقل نداشتی؟! خُب استاد را مجبور نمیکردی از آنجا رد شود! شرایط طوری بود که خودم خیلی خجالت میکشیدم. روز اول شعرخوانی، یکی از مردم کرمانشاه -که بعداً نفهمیدیم چه کسی بود- آمد و گفت: ببخشید من کرمانشاهی هستم. خانه دارم. میتوانم چند تا از پیرمردهای شما را ببرم خانه خودم، ازشان پذیرایی کنم. گفتم: اگر چنین محبتی به من کنید که ممنون میشوم، چون ما شرمنده این استادهایمان هستیم. هفت - هشت نفر از استادان ما را بُرد و از آنها پذیرایی کرد. کنگره اینطوری شکل میگرفت. وقتی حرف از کنگره شعر جنگ میزنیم، یعنی همهچیز آن در این فضاها بود. همه تحمل میکردند و کمترین اعتراضها را داشتیم.
*آیا مردم عادی هم نسبت به کنگره شعر جنگ اقبال نشان میدادند؟
یادم میآید در یکی از کنگرهها، گروه سرودی آمدند. گفتند: متوجه شدیم شما کنگره شعر دارید، ما هم آمدیم برای رزمندهها سرود بخوانیم. میدانید اگر الان 20 نفر به جمعیت کنگره اضافه شود، چقدر دغدغه برای یک دبیر ایجاد میشود؟ یک سالنی، بغل محل برگزاری کنگره بود که همانجا را فرش کرده بودیم. خیلی راحت گفتیم: بچهها به این گروه سرود جا میدهید؟ گفتند: آره! مخلصشان هم هستیم.
*کمی از دورهمیهای شاعران، پس از شعرخوانی برایمان تعریف کنید.
در کنگره شعر جنگ، شعرا تا نیمهشب به استاد علی معلم مراجعه میکردند، ایشان بچهها را تحسین میکرد و شعر میخواند. یکبار خسته و کوفته، ساعت 3 نیمهشب خوابیده بود. یادم است که یک بچه بسیجی، برای نماز صبح رفت بالای سر استاد و گفت: «برادر! اخوی! پاشو نماز صبحت قضا نشه!» این بنده خدا هم گفته بود: «میخوانم. باشه. چشم.» دوباره گفت: «برادر! پاشو نماز صبحت قضا نشه!» من داشتم نگاه میکردم. خندهام گرفته بود. این رابطهها خیلی خاص و عجیب بود. شاید الان خیلی مناسب نباشد که افرادی با این موقعیت اجتماعی، روی زمین با یک پتو بخوابند و یک بسیجی به عنوان تکلیف، برود یکی را برای نماز بیدار کند. اینها پدیدههای ارزشی است که فقط در همان سالها یافت میشد. مردمیترین محیط تعامل بین مبلغ و مخاطب، شاعر و شنونده، هنرمند و بیننده را در جنگ و مدلهای مدیریتی جنگ داشتیم.
*زمانی که کنگره شعر را در دوران جنگ و شهرهای جنگزده برگزار میکردید، نگران سلامت جانی شعرا نبودید؟
کنگره خرمشهر که قبلاً دربارهاش حرف زدم، بعد از جنگ بود. اما کنگرههای دیگرمان مثل کرمانشاه، اهواز و آبادان زیر بمباران برپا شدند. یادم میآید، دوستانِ شاعر را برده بودیم فاو. دوستان، مجبورمان کردند که سرِ پُلِ بعثت از اتوبوسها پیاده شویم. خُب چون من و احمد زارعی نظامی بودیم، میفهمیدیم چه اتفاقی دارد میافتد. در آن شرایط، یک اتوبوس آن هم کنار پل بعثت، بهترین هدف برای هواپیماهای عراقی بود. داد میزدم: بچهها! آقایون! سوار شید! یک بچه بسیجی، پشت پدافند 23 نشسته بود و میگفت: اخوی! ولشون کن. اگر هواپیما اومد با من! حالا من کاربرد تفنگ 23 را میشناختم. میدانستم توانایی مقابله با هواپیما را ندارد. اما حرف این بسیجی 16-17 ساله، همه را تشجیع میکرد. شعرا هم سوار اتوبوس نمیشدند. من خونِ دل میخوردم. اشکم درآمده بود که بالاخره یک جوری اینها را سوار کنم. رودخانه اروند برای آنها جذاب و قشنگ بود. میخواستند از این پل عبور کنند! فاو را تازه گرفته بودیم و اوج جنگ هم بود. واقعاً موهای من آنجا سفید شد تا همه سوار شدند و رفتیم. باید از اهواز، ناهار بار میکردم، میآوردم در فاو به اینها میدادم. کسی نفهمید که ماشین غذای ما را عراقیها در راه زدند. حالا برای 200 نفر ناهار نداشتیم؛ از این لشکر به آن لشکر رفتیم و تُن ماهی و کنسرو لوبیا جمع کردیم تا این 200 نفر را در فاو، در عرض نیمساعت تجهیز کردیم. اما اگر الان بخواهیم یک کنگره 200 نفره را ناهار بدهیم، چقدر هزینه دارد؟ باز هم تأکید میکنم، نمیخواهم نقد تعریضی بر زحمات امروزی کنم. من هم اگر امروز کنگره برگزار کنم، خودم همین کار را میکنم. خودم دبیر اولین کنگره نیروهای مسلح در سنندج بودم. رفتم هتل گرفتم، قراردادِ غذا بستم. خدا احمد زارعی را رحمت کند. شاید جزو آخرین کارهایی بود که با احمد در حوزه کنگره شعر انجام دادم. حالا نباید انتظار داشته باشیم که به شاعر بزرگواری بگوییم بیا زیر چادر بخواب! اما آن موقع، دغدغههای یک دبیر، زمین تا آسمان با دغدغههای دبیر امروز فرق داشت؛ از محتوا گرفته تا کوچکترین پدیدهها. شعرا گفتند: برویم قصر شیرین را ببینیم. آن موقع، قصر شیرین منطقه آلودهای بود. گفتم: با حفاظت هماهنگ کردم و فقط به یک شرط قبول کردند، گفتند آقای اثباتی اینها از اتوبوس پیاده نشوند. چون منطقه پُر از مین است، ما هم هنوز منطقه را پاکسازی نکردهایم. رفتیم قصر شیرین را به شعرا نشان دادیم تا لب مرز را هم دیده باشند. با این همه تأکید، درها باز شد و خانمها آمدند پایین. در چند کنگره با خانم راکعی کار کرده بودم. التماس میکردم: «خانم راکعی تو رو خدا این خانمها را سوار کنید؛ من میترسم.» خانم راکعی گفت: «چرا بین زن و مرد تفاوت میگذارید؟» گفتم: «بابا من اصلاً بین زن و مرد تفاوت نمیگذارم. این منطقه، مین دارد. اینها دارند همینجوری میروند!» بالاخره کلی با هم بحث کردیم تا سوار شدند. میخواهم بگویم در دایره دغدغههای کنگره شعر جنگ، آنقدر مخاطب و مبلغ به هم نزدیک بودند که تهدید را خیلی احساس نمیکردند.
*از شاعران شاخص امروز، کدامشان از کنگره شعر جنگ برخاستند و اولینبار معرفی شدند؟
کنگره شعر جنگ، به مرور با تجارب و آدمهای جدید ارتقا پیدا میکرد. کمکم اسمهایی دیده شدند که بعدها خیلی به ما کمک کردند. مثلاً علیرضا قزوه سالهای 1364 - 65 جوانی بود که اسم و رسمی نداشت. اما بسیجی بود. علیرضا قزوه همیشه در ذهن من، یک جوان ترکهای با یک پیراهن بلند و شلوار سربازی است که بیش از من، در کار اجرایی وارد میشد و وقتی میکروفون دست میگرفت، اشعار تکاندهندهای داشت. احمد [زارعی] و مجید [زهتاب] هم همینجور بودند.
*آیا تمامی این شاعرانی که تا اینجا نام بُردید، تحصیلات دانشگاهی در حوزه ادبیات داشتند؟
ما همیشه آدمهای زیادی داشتیم. اما اینهایی که تا الان نتیجه شعر جنگ شدهاند، کسانیاند که در کنار آن شوق، توانستند علمی را هم تحصیل کنند. اما این علم و تحصیل، الزاماً مدرک تحصیلی دانشگاهی نیست. مثلاً پرویز بیگی حبیبآبادی، افسر نیروی هوایی ارتش بود. او دوره دافوس دیده بود، اما آموزش ادبیات که ندیده بود. افسر نظامی بود که دورههای رزم هوایی دیده بود. حسین اسرافیلی هم همینطور. او در مقطعی نظامی بود. البته آن موقع که ما با اوکار میکردیم، از ارتش آمده بود بیرون. شیرینعلی گلمرادی هم از ژاندارمری قبل از انقلاب بود که در کنگرهها بالا آمد.
*هیچ ترتیب خاصی از سال و مکان برگزاری کنگرههای شعر جنگ در دسترس نیست. آیا شما به یاد دارید؟
الان همهشان را یادم نیست. اما کنگرههای اول و دوم، در اهواز بود. فکر میکنم کنگره سوم، کرمانشاه و بعدی در آبادان بود. بعد که جنگ تمام شد، دوباره به خرمشهر، اهواز و سنندج رفتیم. بعد هم کنگره گسترش پیدا کرد و در تهران و اصفهان هم برگزار شد.
*آیا کنگره شعر جنگ از سال 1365 به بعد، هر ساله برگزار میشد؟
بله. البته در مقطعی به کنگره شعر بسیج تبدیل شد. وقتی جنگ تمام شد، کمکم حمایتهای ستاد مشترک سپاه برداشته شد. یعنی دیگر نمیتوانستند از کنگره شعر جنگ حمایت مالی کنند و از آنجایی که نظام این کنگره اجرایی بود، معطل ماند.
*چند سال، بین برگزاری کنگرهها فاصله افتاد؟
یک سال؛ سال 1370 یا 71. مجید رجبی که مسئول شبکه پنج سیما هم بوده، آن موقع در بسیج مشغول بود. رفتیم پیش او و گفتیم، چنین کنگرهای داشتیم که حالا روی زمین مانده است. مجید رجبی گفت، فقط میتوانم کنگره را به عنوان کنگره شعر بسیج برگزار کنم. دو- سه سالی با نام کنگره شعر بسیج و در روز پنجم آذر برگزار میشد. البته از همان ابتدا هم کنگره شعر جنگ را سوم تا پنج آذر، به مناسبت هفته بسیج برگزار میکردیم. زمان کنگره ایلام در سال 1373 یا 74 بود که مجید رجبی گفت: مشکل بودجهای داریم و نمیتوانیم ادامه دهیم. اتفاقاً آقای مهدی چمران، مسئول وقت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ، مدعو ما در آن کنگره بود. من، محمدقاسم فروغی و مجید رجبی، سراغ آقای چمران رفتیم و گفتیم: نه سپاه و نه بسیج، دیگر نمیتوانند این کنگره را حمایت کنند. آقای چمران گفت: چه کمکی از دست من برمیآید؟ گفتیم: بنیاد حفظ آثار مسئولیت کنگره شعر جنگ را بپذیرد. ایشان هم قبول کرد. دیگر این کنگره از سال 1375 تاکنون دست بنیاد حفظ آثار است.
*همکاری شما تا چه سالی ادامه داشت؟
آخرین دورهای که من هم در کنگره فعال بودم، سال 1381 بود. آن موقع هم درس میدادم و هم درس میخواندم، هم مسئول تبلیغات بسیج بودم و هم مسئولیت انتخاب کتاب سال دفاع مقدس برعهدهام بود. همچنین احساس کردم، تیم دهه 1360 رشد کرده و توانایی انجام همه کارها را دارند. مثلاً قزوه دیگر آن جوان بسیجی دوران جنگ نبود. حتی دو - سه دوره، جانشین من به عنوان دبیر کنگره شد. پرویز بیگی حبیبآبادی، حسین اسرافیلی و سید ضیاء شفیعی، همه این بچهها از آب و گل درآمده بودند. من هم شاعر نبودم. پس به مرور خودم را کنار کشیدم.
*آیا باز هم با کنگره شعر ارتباط خود را حفظ کردید؟
بله. در کنار بچهها حضور داشتم.
*خیلی جالب است که از تغییر نام «کنگره شعر دانشجویی» تا «کنگره شعر جنگ» و «کنگره شعر بسیج» به ماهیت و انسجام آن لطمهای وارد نکرده است.
هم شرایط شاعر، هم نظام مدیریتی و هم شرایط مخاطب ادبی کشور تغییر میکرد. پس به نظرم این تغییرات، یک پدیده منطقی بود. این نشان از قدرت این کنگره دارد که خودش را نسبت به محیط، تطبیق میداد و علت اینکه تا الان سرِپا مانده، همین است. در کنگره شعر دفاع مقدس بندرعباس که کنار پرویز بیگی حبیبآبادی نشسته بودم، با هم حساب کردیم، از سال 1365تا 87، بیستوشش دوره کنگره شعر برگزار کردهایم. در کشوری که تا آن موقع30 سال از انقلاب آن میگذشت، برگزاری 26 کنگره شعر بسیار باارزش است.
*درباره سبک داوری در کنگره شعر جنگ صبحت نکردیم. اشعار را چگونه داوری میکردید؟
اولین دوره که خیلی پخته نبود. اما از دومین دوره، شروع به جمعآوری اشعار کردیم. یعنی فراخوان میدادیم. هرچه پیش میرفتیم، کار قویتر و داوریها جدیتر میشد. یعنی کمکم از دوره دوم، رسماً کمیته شعر تعیین کردیم. کمیته شعر، فقط اشعار را بررسی و انتخاب میکردند. خاصیت شعر، این است که در خودِ زمانِ جنگ، بیشتر تراوش میکرد. چون تمام عوامل خلق یک شعر در آن زمان وجود داشت. خودِ حادثه بود. هیجان، عاطفه بود. به مرور، کمیتههای شعر بیشتر فعال شدند که عمدتاً نقش عملی آنها را احمد زارعی، پرویز بیگی حبیبآبادی، علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی و حسین اسرافیلی ایفا میکردند.
*جایزه هم میدادید؟
نه. فقط شعر میخواندند. البته هدایای خیلی کوچکی میدادیم. شعرا هم توقعی نداشتند. اما به مرور که کنگره پیش رفت، وضع ما هم بهتر شد، بودجه گیرمان آمد. هدایایی تهیه میکردیم و به شعرا میدادیم.
*در آن زمان، بیشتر از چه قالبهایی استفاده میکردند؟
همه قالبها بودند. اما رباعی، غزل و مثنوی، بیشترین استقبال را داشتند.
*و شعر نو؟
شعر نو هم بود. اما نسبت به امروز که شعر سپید بیشتر است، خیلی کمتر بود. در مقایسه با کنگرههای امروز، این معادله را برعکس کنید.
*غالب مضامین، حول محور چه موضوعاتی میگشت؟
مضمون بیشتر شعرها دفاع، بسیج و جنگ بود. البته در همان موقع هم هر از گاهی یکسری مشکلات داشتیم. یادم میآید در کنگره دوم، یک برادری که در کنگره اول، بسیجیترین شعرهای جنگ را گفته بود دعوت کردیم. اهل خراسان هم بود. اینبار قیافهاش خیلی تغییر کرده بود؛ ریشاش را با تیغ زده بود، سبیل نازک گذاشته بود و موهایش را بالا داده بود. این حرفها برای سال 1365 یا 66 یعنی اوج جنگ است. آمد و یک شعری با عنوان «زن شرقی من» خواند که کاملاً سیستم کنگره را به هم زد. اول هم نمیخواستم اجازه بدهم شعر بخواند، اما بچههای خراسان یک تیم بودند. احمد هم بالاخره قطبشان بود. احمد گفت: من او را میشناسم. گفتم: احمد! این قیافه اصلاً جواب نمیدهد! احمد گفت: نه، من شعرش را میشناسم. خلاصه رفت بالای سِن و شعرش را خواند. احمد هم همیشه دستِ پیش را میگرفت. عصبانی رفتم پیش احمد. گفت: چیه؟ خُب شعرش که خیلی قوی بود! [با خنده]. گفتم: شعرش قوی بود، ولی چی گفت! اما در کُل، مفهوم بسیج، شهید و شهادت بهخصوص در کنگرههای دوران جنگ، بیشتر مطرح بود و بعد، مضامین حماسی استفاده میشدند.
*شعر جنگ از چه سالی وارد فضای نوستالژیک شد؟
این پدیده از سال 1370 به بعد با شعرهای قزوه شروع شد. پرویز بیگی حبیبآبادی، عبدالجبار کاکایی و نسلی که در کنگره بالا آمده بودند و خودشان هم بسیجی و اهل جبهه بودند، شروع به ایجاد این فضا کردند. اما شعر مشهور «غریبانه» پرویز، از همین دست اشعار بود که در کنگره اول خوانده شد.
*بین خاطراتتان از حضور خانمها در کنگره شعر جنگ صحبت کردید. بانوان شاعر از چه زمانی به کنگره آمدند؟
خانمها از اولین کنگره بودند. مرحومه سپیده کاشانی، خانم سیمیندخت وحیدی، خانم فاطمه راکعی و زهره نارنجی هم بودند. شعر زنان که همیشه در ایران مطرح بوده است.
*زنان شاعر که در صحنه نبرد حضور نداشتند، از چه منابعی الهام میگرفتند؟
شهدا را میدیدند و در جریان رزمها بودند. در همین کنگرهها هم با بسیجیها گفتوگو داشتند و همانطور که تعریف کردم، در جبههها هم حضور داشتند. بعد هم تمام حضور شعرا محدود به کنگره نبود. لشکرها برای شعرخوانی دعوتشان میکردند. در مراسم دیگر هم شعر میخواندند.
*اشعار کنگره، در خودِ جبههها هم انعکاس داشت؟
حتماً اینگونه بود. همین که بسیجیها درخواست شعرخوانی میکردند، نشاندهنده علاقه آنها به شعر بود. حتی خیلی از این شعرها نوحه میشدند. مثل شعرهای حسین اسرافیلی و پرویز بیگی حبیبآبادی که با نوحه بالا آمدند. اصلاً وقتی پرویز، شعر غریبانه را گفت، خودش تب داشت و برای شعرخوانی نبود. یکی از بچههای شاعر که از اهواز به جبهه آبادان میرفت، این شعر را در مینیبوس، تبدیل به نوحه کرد و بچههای شاعر هم با آن سینه زدند. این شعر، به جبههها منتقل شد و بعد هم کویتیپور، آن را خواند، سرود شد، سمفونی شد، آهنگ شد... واقعاً رزمندهها با شعر اُخت بودند. زمانی که برای عملیات بیتالمقدس رفتیم، برای اولینبار شعر «میروم مادر به جبهه، کربلا میخوانَدَم» را برای رزمندهها خواندم. اصلاً نمیدانستم این شعرش برای کنگره است. بعداً متوجه شدم که در کنگره هم خوانده شده است. بالاخره شعر همیشه با بچههای رزمنده بود.
*چاپ اشعار برگزیده کنگرهها از چه دورهای شروع شد؟
اشعار در رسانهها منتشر میشدند. چون از همان اول، بُردنِ خبرنگاران و رسانهها به کنگره، جزو تدابیر ما بود. تمام این رسانهها صفحه شعر و ادبیات داشتند. اشعار از اولین کنگره در مجلات و روزنامهها چاپ میشدند. معمولاً همهشان گزارشی از کنگره و بعد منتخب اشعار را منتشر میکردند. به مرور شعرها هم جمعآوری شده و در طول سال، در نشریات منتشر میشدند. چون جنگ بود، نشریهها هم به این مطالب احتیاج داشتند و کنگره شعر جنگ، بهترین منبع برای آنها بود. وقتی خودِ شعرا شروع به انتشار دفاتر شعرشان کردند، شعرهای کنگره را هم در کتابهایشان منتشر میکردند. در واقع دبیرخانه، کتاب خاص کنگره را خیلی دیر چاپ کرد. چون آن زمان، استغنا بود. دلیل منطقی نمیدیدیم، این کار را بکنیم. چون شعرهای کنگره، همهجا بودند؛ در روزنامهها، در کتاب شاعران. به مرور از سال 1373 تا 75 که فضای شعر جنگ، نسبت به دوران دفاع مقدس فروکش کرد، ما هم به این نتیجه رسیدیم که باید وارد انتشار کتاب اشعار کنگره شویم و آن را در دستور کار گذاشتیم.
*این کار از چه سالی شکل گرفت؟
الان واقعاً ذهنم یاری نمیکند، ولی بعد از سال 1375 بود. سال 1381 در کنگره تهران، شعرها را قبل از کنگره چاپ کردیم که اولین تجربه ما بود و توانستیم شعرها را قبل از همایش در اختیار مخاطب بگذاریم. البته همان هم دردسر شد. بعضی از شعرا همان شعرها را نمیخواندند. خُب این کتاب هم دست مخاطب بود. میگفتند: اثباتی چرا این شعرها را نخواندند؟ میگفتم: تب میکروفون است دیگر!
*با توجه به حضور شما در همه کنگرهها، قطعاً بر سیر مضمونی شعر جنگ، مسلط هستید. برخی معتقدند که شاعران امروز جنگ، نوعی ناامیدی در شعرهایشان دیده میشود و درباره مضامینی همچون بیتوجهی جامعه به جانبازان و مقام شهدا شعر خلق میکنند. نظر شما دراینباره چیست؟
این اشعار، نوعی ابراز دلتنگی است.
*شاعر جوانی که همسن و سال من است و جنگ را ندیده، چطور میتواند دلتنگ جنگ باشد؟
این خیلی طبیعی است. چون هنوز آثار جنگ در جامعه هست. همه ما هنوز با جانبازان زندگی میکنیم. اتفاقاً من این قضیه را طبیعی میدانم و ناراحت هستم. نه به خاطر طبیعی بودنش؛ بلکه به خاطر اینکه نتوانستیم جلوههای دیگر جنگ را نشر دهیم. الان شعر طنز و اجتماعی جنگ و دلتنگی، مضامینی هستند که زیاد شده و درست هم همین است. یعنی بالاخره، شاعرِ هنرمندِ پیشرو یک مطالبه دارد. برای شاعران، مسئله است که ما در مقابل کسی که نعمت راحت نفس کشیدن از او گرفته شده، چه مسئولیتی در جامعه داریم؟ این مطالبه اجتماعی شاعران است. البته شعر در ایران، حرکت سینوسی دارد. یک زمانی اوج میگیرد و زمانی کاملاً پایین میآید. در طول هم اینطور بوده است. اما شعر ما یک ویژگی دارد و آن هم ساخت مضامین از محیط اجتماعی است.
*من در چند کنگره به عنوان خبرنگار حضور داشتم و متوجه شدم که حلقهای ثابت از شعرا، هر سال در کنگره شعر دفاع مقدس شرکت میکنند. آیا این یک ضعف نیست که هنوز نتوانستهایم، شاعران جدید به این حلقه اضافه کنیم؟
من این را قبول ندارم. ما یک کنگره داریم، یک شاعر داریم، یک جامعه داریم و یک مدیریت. اولاً وقتی از کنگرههای شعر جنگ صحبت میکنیم، در همان زمان هم حلقههای شعر دگراندیشی، در تهران پُر بود. واقعاً شعرایی که در جنگ میآمدند و در جبههها شعر می خواندند، شاید با تعداد کنونی برابر باشد. میخواهم بگویم، چون یک مطالعه علمی نداریم و از طرفی، معلم هستم و به مباحث علمی اعتقاد دارم، باید تاکید کنم که زمانی میتوانیم از این نسبتها صحبت کنیم که یک مطالعه علمی صورت گرفته باشد. یک تحقیق تعریف کنیم، دادهها را بسنجیم و تحلیل کنیم. ما این کار را نکردیم که همان ضعف مدیریتی است. دوم اینکه اساساً به نظر من، این پدیده که شعرا در هر کنگره ثابت هستند، نکته مثبتی است. چون در شعر و شاعری به عنوان یک هنر، تداوم حضور یک شرط است و اینکه ما هر دوره بیاییم بگوییم، ما شاعرانمان را عوض کردیم، این چه حُسنی برای جامعه ما دارد؟
*منظورم تغییر شاعران نبود. مقصودم اضافه شدن شاعران جدید و گسترش این دامنه بود.
این به خاطر مدیریت ضعیف ماست. منظورم مدیران کنگرهها نیست. من به عنوان یک معلم در حوزه فرهنگ، نقد جدی بر مدیریت کلان فرهنگی کشور دارم؛ با توجه به اینکه خودم هم از سازندگان این مدیریت هستم. ما در حوزه فرهنگ نتوانستیم، یک مدل و الگوی مدیریت منطقی، متناسب با شرایط انقلاب ایجاد کنیم. در این سالها باید نظام مدیریتی ما در حوزه فرهنگ، رشد بیشتری میکرد. ما در حوزه مدیریت فرهنگی ضعیف هستیم و این فقط به حوزه شعر برنمیگردد.
*میخواهم در بخش پایانی مصاحبه از قابلیت و پتانسیل دوران جنگ تحمیلی، در حوزه هنر و شعر هم برایمان بگویید:
جنگ ایران و عراق، تمام قابلیتهای دراماتیکِ پرداختهای فرهنگی و هنری را داراست. جنگ ما از نظرِ طول زمانی و طرفین جنگ، بسیار ویژه است. یک طرف، 40 کشور و در طرف دیگر، ایران تنها بود. اما ما شکست نخوردیم. مدل جنگِ ما ملی بوده و تمام ارزشهای بومی و قومشناختی را در خود دارد. تمام مردم از زنان و کودکان تا پیر و جوان، در آن بسیج بودهاند. قابلیت درونی پدیده جنگ ایران و عراق، بسیار قوی است. هیچ پدیدهای در تاریخ ایران، مثل جنگ هشت ساله نبوده است.
*و شاید به خاطر همین ارزشهای خاص است که شاعران باید مراقب لطمه نخوردن به آن باشند و خط قرمزهای داستان و شعر جنگ نیز به همین دلیل وجود دارند. گرچه در سالهای اخیر، شعر طنز درباره جنگ تحمیلی هم زیاد شده است.
جریان ادبیات فارسی، همیشه بین هجو و طنز دچار مشکل بوده است. شعر طنز یعنی بیانِ واقعیتها با زبانی که دیگران را به فکر فرو بَرَد. طنز، فکاهی نیست. نمیدانم چرا همیشه طنز را با جوک قاطی میکنیم. جوک، غربی است. ما در گذشته، لطیفه داشتیم. لطیفه یعنی نکتهای که انسان را به فکر وامیدارد. وقتی از طنز میگوییم، یعنی نقدِ خودِ جامعه.
*خُب با این اوصاف، طنز چگونه میتواند وارد شعر جنگ شود؟
همین حالا هم وارد شده. مثل همان شعری که درباره شخصی است که شش ثانیه در جبهه بوده و شش ماه خاطره دارد! در این نگاه نقادانه، به کسی برنمیخورد.
*پس خط قرمز شعر را در چه میبینید؟
در هجو. ما یک سری اصول داریم که رزمندهها به خاطر آن پایداری کردند. آن را نباید به چالش بکشیم. ما اجازه نداریم آرمانهای دفاع مقدس را به چالش بکشیم. اما حیطههای بعد از آن، قابل چالش است. اما باز با دقت به شرایط. امروزه پدیدههای بسیاری در حوزه جنگ وجود دارد که جای طنز و نقد آن خالی است.
*مصداق بیاورید.
مثل رفتار مدیران امروزی، حوزه اقتصاد، تقابل اندیشههای مبنایی زندگی به معنای چگونه زیستن و آنچه رزمندگان به خاطر آن جنگیدند، حتی روابط رزمندگان با یکدیگر.
تعداد بازدید: 7149
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3