دانشجویان، خاطرات محلی را حفظ می‌کنند

جان مک‌کارتی[1]
ترجمه: نرگس صالح‌نژاد

21 بهمن 1396


خانواده‌های برانینگ و وایتیکر، از نخستین خانواده‌های ساکن در ساراسوتا، 1886

 

هریت استیف[2] خاطراتی که از شهر ساراسوتا[3] در فلوریدا در مصاحبه با بیانکا پرشینو[4] دانشجوی سال سوم کالج فلوریدا بیان شده، به اشتراک گذاشته است. هریت، به‌ عنوان دخترِ اوون برنز[5] بنیان‌گذار و سازنده ساراسوتا، در محله کنار دریای مرکز شهر بزرگ شده که چندان دور از مکانی که امروز زندگی می‌کند، نیست.

هریت در مصاحبه خود، زندگی در آغاز شکل‌گیری ساراسوتا که شهری کوچک بود را شرح می‌دهد و داستان‌های مربوط به کاوش‌هایش زیر نور ماه، وقتی یکی از اولین دانش‌آموزان مدرسه سی‌یستا کی[6] بود را بازگو می‌کند. بیانکا مجذوب داستان‌های او شده است و هریت را «فوق‌العاده شیرین و متواضع» توصیف می‌کند که «در مورد همه صحبت می‌کند به‌جز خودش.»

این مصاحبه تاریخ شفاهی جدید، زمان و مکانی را که مدت‌ها پیش از بین رفته، ولی هنوز در حافظه هریت باقی‌مانده قدری روشن می‌کند و حالا از طریق طرح تاریخ شفاهی کالج ساراسوتا فلوریدا به اشتراک عموم گذاشته می‌شود.

این طرح در سال نهم اجرا، از بیش از 50 دانشجو خواسته است تا در خارج از مرزهای دانشگاه به مستندسازی طیف وسیعی از تاریخ مردم این شهر اقدام کنند. تحت هدایت ارین دین[7] دانشیار انسان‌شناسی، دانشجویان هنر و علم انجام مصاحبه‌های تاریخ شفاهی و تصویری را فرا گرفتند و سپس شروع به تولید و انجام مصاحبه‌های خود کردند.

امسال، چهار مصاحبه تصویری جدید تاریخ شفاهی تولید شده است و در یک اکران عمومی در کالج فلوریدا به اشتراک و نمایش گذاشته می‌شوند. پس از مشاهده هر فیلم، دانش‌آموزان و همکاران محلی آنها تجربیات تاریخ شفاهی خود را منعکس می‌کنند و به سؤالات مخاطبان پاسخ می‌دهند.

دکتر فریمن اپز[8] پزشک محلی است که در مصاحبه خود از هنرمندان و نویسندگان اهل سی‌یستا کی یاد می‌کند که جهان را در میانه قرن گذشته از خانه و استودیوهای خود تحت تأثیر قرار دادند. همان‌طور که دکتر اپز مشتاقانه روزهای خوب سی‌یستا کی قدیم را توصیف می‌کرد، امیلی لاوت[9] دانشجوی سال دوم، به درک تازه‌ای از هنرمندان و روشنفکرانی رسید که زندگی اجتماعی این جزیره را شکل و ارتقا دادند.

جیم یابلوسکی[10] دوران نوجوانی و جوانی‌اش را در جریان جنگ ویتنام تعریف کرد و سپس به نحوه پیوستن خود به فعالیت‌های حقوق مدنی پرداخت. الکس باربت[11] دانشجوی سال دوم، هنگام گفت‌وگو با جیم، ارزش مشاوره و استقامت را فرا گرفت که در کار جیم با راه‌اندازی سازمان پشتیبانی محلی جوانان[12] خود را نشان داد.

شکیرا رفوس[13] ایجاد گروه موسیقی رینگلینگ آندرگراند[14] جشن هنر و موسیقی را به ‌عنوان عرصه‌ای برای پرورش استعدادهای محلی توصیف کرد. گیلیا هی‌وارد[15] دانشجویی که رساله خود را دارد می‌نویسد، شور و علاقه شکیرا برای گشایش سالن‌های هنر سنتی را برای مخاطبان بیشتر ضبط کرده است که می‌تواند الهام‌بخش جوانان محلی باشد تا به بخش مهمی از جامعه تبدیل شوند. روایت‌ها و داستان‌های جیم و شکیرا نشان‌دهنده چگونگی رشد این شهر کوچک است و این که چگونه اندکی حمایت می‌تواند باعث شود راه طولانی برای جذب جوانان به‌ عنوان بخش مهمی از زندگی و موفقیت جامعه طی شود.

این تاریخ‌های شفاهی تصویری جدید با بازتاباندن و ضبط روزهای گذشته و نقاط عطف تاریخی اخیر، از میراث و رشد ساراسوتا، آن چنان که در خاطرات شهروندان برجسته شده، با همکاری خلاقانه دانشجویان کالج تجلیل می‌کنند. با تقریباً یک دهه مصاحبه تاریخ شفاهی، شرکت‌کنندگان جوان این طرح، عملاً رهبری و هدایت مستندسازی و تجلیل از میراث غنی ساراسوتا را بر عهده گرفته‌اند. برای دیدن فیلم‌ها و تصویرهای پیشین تاریخ شفاهی به این نشانی مراجعه کنید:

www.sarasota.wateratlas.usf.edu

 

[1] John McCarthy

جان مک‌کارتی، مدیر اجرایی انجمن میراث ساحلی خلیج و موزه میراث اسپانیایی فلوریداست.

[2]. Harriet Stieff

[3]. Sarasota

[4]. Bianca Persechino

[5].Owen Burns

[6] Siesta Key’s Out of Door School

[7]. Erin Dean

[8]. Freemen Epes

[9].Emily Lovett

[10].Jim Jablonski

[11].Alex Barbat

[12].ALSO Youth

[13].Shakira Refos

[14] Ringling Underground

[15].Giulia Heyward



 
تعداد بازدید: 4387


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.