شب خاطره در حسینیه جماران

خاطراتی که از امام خمینی و پیروزی انقلاب یاد کردند

مریم رجبی

23 بهمن 1396


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، هم‌زمان با دهه فجر و سی‌ونهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، مراسم شب خاطره با عنوان «مبشّر صبح»، عصر چهارشنبه هجدهم بهمن 1396 در حسینیه جماران برگزار شد.

علت جذب ارتش به امام خمینی و انقلاب

احمد جنتی محب، اولین خاطره‌گوی برنامه بود. وی که از تدارک‌کنندگان دیدار معروف همافران با امام خمینی در 19 بهمن 1357 بوده است، گفت: «روز 17 بهمن سال 1357 بود که بخشنامه‌ای از ضد اطلاعات ارتش حکومت پهلوی رسید. برای بخشنامه‌های مهم از همه امضا می‌گرفتند. این بخشنامه مبنی بر این بود که اگر دیده‌ شود نظامیان به هر صورتی با کسانی که علیه حکومت پهلوی تظاهرات می‌کردند، همکاری داشته باشند، برابر مقررات زمان جنگ، به اعدام محکوم خواهند شد. ما تصمیم گرفته و آن بخشنامه را امضا کردیم. این امضا تصمیم ما را محکم کرد.

برنامه‌ریزی را شروع کرده بودیم. قرار بر این بود که دیدار ما روز 12 بهمن در فرودگاه، در بدو رسیدن امام انجام شود که مرحوم شهید بهشتی و حضرت آقا صلاح ندانستند. زمانی که امام تشریف آوردند و مستقر شدند، قول داده بودند که دولت موقت تشکیل دهند و 16 بهمن دولت موقت را معرفی کردند. ما برای 17 بهمن برنامه‌ریزی کردیم. در آخرین دیدار قرار شد که اگر خدمت حضرت امام برویم، اسم این عملیات و برنامه را کوه‌نوردی بگذاریم و اگر با لباس نظامی رفتیم، بگوییم که لباس کوه‌نوردی‌ نیز به همراه داشته باشند.

مسئول هماهنگی، فرماند‌هان آموزش‌های هوایی بودند. آن موقع تمام آموزش‌های نیروهای هوایی از جمله خلبانی، الکترونیک و همه رسته‌ها در مجموعه آنها بود؛ غیر از پرواز که در قلعه‌مرغی و اصفهان انجام می‌شد. آموزش نگهداری هواپیما هم در پادگان شماره سه مهرآباد بود که الان به برکت انقلاب اسلامی به دانشگاه شهید ستاری تبدیل شده است و دانشکده‌های متعددی دارد.

روز 17 بهمن که بخشنامه را امضا کردیم، بلافاصله و مخفیانه به دوستانی که باید خبردار می‌شدند، با رمز، قرارمان را اطلاع دادیم و گفتیم که برنامه‌مان کوه‌نوردی است و با لباس کوه تشریف بیاورید؛ مکان سر چهارراه آبسردار، ساعت هشت صبح روز 19 بهمن. من خودم را به آنجا رساندم، در حالی که شب گذشته همسر و فرزند دو ماهه‌ام را به منزل پدر خانمم بردم که اذیت نشوند. همه دوستان آمدند و در مدرسه رفاه که نزدیک خیابان ایران بود، لباس‌های‌شان را عوض کردند. آن روز، روز حمایت از دولت موقت بود. راهپیمایی انجام گرفته و جمعیت زیادی رو به آنجا می‌آمدند. بازوبندهایی را درست کرده و به افرادی که مورد اطمینان بودند، به عنوان فرمانده گروهان‌ها دادیم. ما به مدرسه علوی رسیدیم و در آن فضای محدود، هر گروهان برای خودش فرمان رژه صادر کرد و در مقابل حضرت امام رژه رفتیم. گرد و خاک بسیاری بلند شد و تنفس را برای دقایقی مختل کرد. دوستی به نام آقای نورشاهی که صدای رسایی داشت، فرمان ایست و خبردار و احترام نظامی به امام را صادر کرد و ما ایستادیم و شعاری که درست کرده بودیم را خواندیم: «ما نظامیان ملی، به فرمان خمینی، از طاغوت گسستیم، به ملت پیوستیم.» سکوتی سنگین حاکم شد. عکسی از آن دیدار، توسط آقای پرتوی، عکاس روزنامه کیهان منتشر شد. این عکس از پشت سر گرفته شد که کسی در آن شناخته نمی‌شد. روزنامه کیهان آن عکس را چاپ کرد و ستاد ارتش، ستاد نیروی هوایی و همه تکذیب کردند، اما حضرت امام تأیید کردند، اطلاعیه دادند و صبح شنبه (21 بهمن 1357) آن عکس به عنوان عکسی جنجال‌برانگیز چاپ شد.

به هر حال ما منتظر شدیم و حضرت امام چند جمله با ما صحبت کردند. ما به آنجا رفتیم تا این بار خودمان فرمانده‌مان را انتخاب کنیم و تا الان اجازه ندادیم که آمریکا برای‌مان فرمانده تعیین کند. ما رفتیم تا به آیه شریفه «اِنّ اللهَ لا ‌یُغَیّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغیّروا ما بِاَنفُسِهِم» عمل کنیم. امام گفتند: همان‌طور که گفتید، تا امروز در خدمت طاغوت بودید، از امروز شما در خدمت قرآن کریم هستید، شما سربازان امام زمان(عج) هستید. چند سال پیش در دیداری که نیروی هوایی با حضرت آقا (آیت‌الله سید علی خامنه‌ای) داشتند و با میلاد امام زمان(عج) مصادف بود، ایشان فرمودند که من الان به جرأت می‌توانم بگویم که یا بقیه‌الله، یا امام زمان، این نیروی هوایی، نیروی هوایی تو است.

در سال 1358 که من به عنوان مسئول ستاد برگزاری مراسم دیدار کارکنان نیرو هوایی با امام بودم و خدمت‌شان رسیدیم، امام گفتند که ما باید روز 19 بهمن را نیز یوم‌الله حساب کنیم و این حرف، عظمت آن جریان را نشان می‌دهد. حضرت آقا هم خاطراتی دارند، ایشان می‌گویند من در کنار امام ایستاده بودم که نیروی هوایی در جلوی امام رژه رفت و اگر بخواهم خاطرات آن روزم را در یک جمله خلاصه کنم، آن این است که اگر قرار بود سدی در مقابل انقلاب ایجاد شود، از بین رفت و ما پیروز شدیم. ایشان همچنین فرمودند که هیچ کس نمی‌توانست تصور کند که بعد از 19 بهمن، 22 بهمن هم وجود خواهد داشت و کار خطرناکی بود؛ و فرمودند که نیروی هوایی یک کار عاشورایی انجام داد و یک جوهره‌ای از خود نشان داد که آن جوهره در جنگ هم نشان داده شد. 19 بهمن به ابدیت و تاریخ پیوسته است و هر سال اعضای نیروی هوایی در این روز که به عنوان روز نیروی هوایی نام‌گذاری شده است، با حضرت آقا دیدار می‌کنند.

روز 21 بهمن، در پادگان نیروی هوایی در خیابان حجت که پایگاه آموزش‌های هوایی بود، بودیم. دیدیم که شب گذشته، کارکنان انقلابی تلویزیون، فیلم تشریف‌فرمایی امام را که در روز تشریف‌فرمایی، قطع شده بود، در شب 21 بهمن نشان داده بودند. هنرجویان همافری که شاگردان ما و در اتاق تلویزیون مشغول تماشا بودند، بلند شده و ابراز احساسات کرده و صلوات فرستاده بودند. چند تانک برای نظارت و کنترل بر این هنرجویان که قبلاً اعتصاب غذا کرده بودند، گذاشته شده بودند. خدمه این تانک‌ها تا پاسی از شب با هنرجویان درگیر شدند. همافرها هم تظاهرات کردند. یکی از آنها پشت تانک نشست و به در و پنجره و دیوار زد و همه را خراب کرد. هیچ کدام کوتاه نیامدند. فرمانده نیروی هوایی با کلتش آمد و چند نفر را زد و زخمی کرد و حتی یک نفر شهید شد. مردم هم پشت دیوار جمع شده، آتش روشن کرده و شعار دادند و نگذاشتند حکومت نظامی نیروی اضافه‌ای بفرستد و همافرها را قلع و قمع کند.

من به عنوان استاد الکترونیک، با درجه همافر دوم خدمت می‌کردم. صبح، زمانی که رسیدم، بچه‌ها دم در بودند و با چشم‌های اشک‌آلود ماجرای شب قبل را تعریف کردند. رفتم و تمام اساتید الکترونیک و کارکنان آنجا را جمع کردم و تظاهراتی به راه انداختم. ما به جلوی در اصلی پادگان آمدیم و می‌خواستیم از خیابان تهران‌نو بیرون بیاییم. در را که باز کردیم، مأموران حکومت نظامی به داخل ریختند. ابتدا هوایی شلیک کردند و سپس ما را به رگبار بستند. دست‌مان خالی بود. سنگ و آجر‌پاره برداشتیم تا با آنها مقابله کنیم، اما دیدیم که نمی‌شود. ناگهان من یک نفر را دیدم که به عنوان افسر نگهبان با اسلحه پشت سنگرها ایستاده است. رفتم و خواستم اسلحه‌اش را بگیرم، او آن را نداد و گفت که خودش شلیک می‌کند، اما باز دیدیم که دست‌مان خالی است. بلند فریاد زدم که: بچه‌ها! به طرف اسلحه‌خانه بروید. به کمک نگهبان، با لگد و شلیک گلوله ژ3 در را باز کردیم. ناگفته نماند که آن روز صبح که من از خواب بیدار شدم، لباس نظامی را با پوتین پوشیدم. در صورتی که با آن لباس، پوتین نمی‌پوشند. سرنیزه‌ای را داخل پوتینم گذاشتم و با خانواده‌ام خداحافظی کردم. گفتم که: ان‌شاء‌الله ما امروز می‌رویم و کار را تمام می‌کنیم. گویا به ما الهام شده بود که کار نیمه‌‌کاره‌ای داریم‌ و باید آن را به اتمام برسانیم. ما 21 بهمن رفتیم و تیر خلاص را به رژیم زدیم، زیرا دیگر جنگ مسلحانه را شروع کرده بودیم.

اسلحه برداشتیم و از جلوی در خروجی به یک ساختمان شش طبقه وارد شدیم. از آنجا به خودرو‌های حکومت‌ نظامی و گارد که در اطراف مستقر بودند، مسلط شدیم و شکست‌شان دادیم. جوانی جلوی من تیر‌اندازی می‌کرد، ناگهان تیری به پیشانی‌اش خورد و در بغل من افتاد. او هنرجوی شهید، شاهمرادی و اولین شهید ما بود. ما در پادگان را باز کردیم و به مردم گفتیم به داخل بیایند و مسلح شوند. آن روز ما تمام منطقه تهران‌نو را مسلح کردیم.

حدود ساعت چهار بعدازظهر حکومت نظامی اعلام شد و مردم خیابان‌ها را خالی کردند. ناگهان چند ماشین از طرف امام آمدند و گفتند که امام کلاً حکومت نظامی را ملغی اعلام کرده و گفته‌اند بچه‌های نیروی هوایی را تنها نگذارید. دوباره جمعیت به داخل خیابان‌ها برگشتند و ظرف یک ساعت، تمام تهران‌نو را سنگر‌بندی کردند. من خودم شاهد بودم؛ زمستان بود و موزاییک‌های جلوی در منزل پیرزنی جدا شده بودند. او با قندشکن ماسه‌های زیر آنها را جمع کرد و گوشه یک چادر ریخت و به مردم داد تا با آنها سنگر درست کنند. مردم اتوبوس، اجاق‌‌گاز، کمد و دیگر وسیله‌های‌شان را می‌آوردند و آنها را سر خیابان تهران‌نو، به صورت عرضی گذاشته و از آنها به عنوان سنگر استفاده می‌کردند. تا ساعت هفت یا هشت تعقیب و گریز ادامه داشت.

به ما اطلاع دادند که تعدادی در یک گاراژ هستند. رفتیم و دیدیم که حدود 20 تا 30 نفر از افراد گارد در آنجا هستند. به زیر پای‌شان شلیک کردیم، تسلیم شدند و اسلحه‌شان را گرفتیم و به مردم دادیم. آنها را گرفتیم و در حالی که با زیرپوش بودند، تحویل پادگان دادیم. سپس به ابتدای خیابان قاسم‌آباد و پشت‌بام یک چلوکبابی رفتیم. نماز خواندیم و وصیت‌نامه نوشتیم. هر کدام از دوستان یک گروه تشکیل دادند و هر کدام از گروه‌ها تعهد دادیم که همدیگر را رها نکنیم و آنجا ما اولین چلوکباب صلواتی را خوردیم. قرار شد که اگر روز بعد انقلاب پیروز شد که کار را ادامه بدهیم و اگر نه، همین گروه به دفتر آقا برویم تا ببینیم که دستور چه است. حدود ساعت 12 شب به بالای یک ساختمان در خیابان سبلان رفتیم، زمان بیداری من به همراه یک سرباز دیگر بود. تمام دو طرف خیابان تهران‌نو مسلح بودند. مردم مسجد آدینه را که ابتدای خیابان سبلان بود، به عنوان مقر اسلحه و مهمات قرار داده بودند. مردم ما، مردم جنگی شده بودند. باران شروع به باریدن کرده بود که متوجه نورافکن تانک‌ها و نفربرهای زرهی از سی‌متری نیروی هوایی به سمت تهران‌نو شدم. به سرعت سرباز را فرستادم تا به بقیه اطلاع دهد. دوستان آمدند و با آنها درگیر شدیم. دو تا دو تا می‌آمدند و هر کدام‌شان یک طرف از خیابان را به گلوله می‌بستند. تا صبح هشت تانک و نفربر آمدند و همه‌شان ساقط شدند. صدای اذان صبح ما را به خودمان آورد. یک تعداد از دوستان‌مان شهید شدند و ما به حال‌شان غبطه خوردیم که شهید نشده بودیم.

ساعت 10 صبح روز 22 بهمن، وقتی ستاد ارتش قضیه را دید، جلسه اضطراری و شورای فرماندهی تشکیل داد. اطلاعیه داد و بی‌طرفی اعلام کرد و دستور داد که یگان‌های نظامی به پادگان‌ها برگردند. عنصر اصلی جذب شدن ارتش به امام و انقلاب، تدابیر زیبا و ظریف حضرت امام بودند. از سال 1342 تا سال 1357، در هر اطلاعیه و صحبتی، با کرامت، با صاحب‌منصبان و ارتشیان برخورد می‌کردند. به عنوان مثال در تشریف‌فرمایی حضرت امام، ستاد استقبال حضرت امام با دوست‌مان، جناب سرهنگ بیوک سیدین که خلبان هلی‌کوپتر بود، درجه ستوانی داشت و مورد اعتماد بود، تماس گرفته و گفته بودند که بیاید: زیرا جمعیت زیاد است و ممکن است که ترافیک شود و ما نتوانیم به بهشت زهرا برسیم. خواستند تا در جایی امام را سوار کرده و به بهشت زهرا منتقل کند. او در گوشه‌ای از میدان انقلاب ایستاد تا امام را سوار کند. حاج احمد خمینی به خاطر پدر بزرگوارشان بسیار اضطراب داشت و این اضطراب در فیلم‌ها مشخص است. آقای علی‌اکبر ناطق نوری و حاج احمد به همراه امام سوار هلی‌کوپتر شدند و به امام گفتند که این خلبان و هلی‌کوپتر برای ارتش است، ما را کجا می‌برد؟ امام مانند همیشه ابروهای‌شان را بالا می‌برند و می‌گویند که هر کسی نگران است، می‌تواند پیاده شود، آقای خلبان حرکت کن! این اعتماد امام دل ما را بُرد که روز 19 بهمن آن کارها را کردیم. من امروز به یاد روزهایی افتادم که اینجا در حسینیه جماران، هر چهار موزاییک برای یک نفر بود و تلاش می‌کردیم که حتی یک نفر را بیشتر برای دیدار امام بیاوریم؛ همه خودشان را فدایی امام می‌دانستند.»

رابطه امام خمینی و فرزندان رزمنده‌شان

خاطره‌گوی دوم برنامه، غلامعلی رجایی بود. وی گفت: «من از ابتدا تا انتها در دفاع مقدس حضور داشتم، از طرفی بچه جنوب هم هستم و خاطرات زیادی دارم. در مورد امام یک کتاب پنج جلدی نوشته‌ام، با عنوان «سیره امام» که حدود هفت یا هشت بار چاپ شده است؛ این کتاب، تقریباً تنها کتاب موضوعی درمورد شخصیت امام است.»

وی ادامه داد: «در عملیات فتح‌المبین من مسئول تبلیغات بودم. به جهاد سازندگی، ارتش و سپاه به سختی سهمیه دادند و ما با عده‌ای به این حسینیه آمدیم. آن روز آقای محسن رفیق‌دوست هم صحبت کرد و من که کنار او بودم، دیدم که زانویش می‌لرزد؛ امام جوری بود که هر که با او صحبت می‌کرد، انگار یک جریان برق به آن شخص وصل شده باشد! اگر خاطرات محسن رفیق‌دوست از دیدار با قذافی را بشنوید، متوجه خواهید شد که او با حرف‌هایش قذافی را سر کار می‌گذاشته است، اما آن روز زانو‌هایش از هیبت امام می‌لرزید. حتی یک‌بار شخصی به محض دیدن امام سکته کرد.

آن روز با ورود امام، رزمنده‌ها حدود پنج دقیقه گریه کردند؛ طوری که وقتی امام صحبتش را شروع کرد، چند بار حرف‌شان قطع شد و ایشان آن جمله معروف را گفتند که من از این گریه‌های شوق شما لذت می‌برم. امام در آن روز جملاتی گفتند که هضمش هنوز برای من سخت است. گفتند که ما افتخار می‌کنیم که از هوایی استنشاق می‌کنیم که شما رزمندگان از آن هوا استنشاق می‌کنید. زمانی که امام در قم بیمار شدند، در راه تا تهران، با وجود بارش برف، در آمبولانس نماز شب‌شان را خواندند. این‌چنین آدمی که در هیچ حالتی نماز شبش را ترک نکرد، تا این حد نسبت به رزمندگان خضوع و خاکساری داشت.»

رجایی گفت: «حسین ثقفی، برادر همسر امام بود. زمانی که آقای خاتمی، وزیر ارشاد بود، رئیس دفترش بود. او گفت که ما خدمت حضرت امام بودیم و ایشان به مناسبت هفته دفاع مقدس بیانیه‌ای نوشتند تا در رادیو بخوانند، اما بعد از اندکی گفتند که پیام را برگردانند. از امام پرسیدند که نوشته‌شان پاک‌نویس شده است؟ گفتند که تحریر اول است؛ سخت است که کسی در تحریر اول، خط‌خوردگی نداشته باشد. زمانی که آن برگه به دست‌شان رسید، با روان‌نویس تغییری دادند و گفتند که الان این برگه را به رادیو بدهید تا بخوانند. آقای ثقفی از امام پرسید که چه تغییری داده است؟ امام گفتند که من در پیام نوشته بودم که فرزندان رزمنده من! من با تمام همّم برای شما دعا می‌کنم، اما با خودم فکر کردم و دیدم که این حرف درست نیست، زیرا من تمام همّم دعا نیست و در طول روز کارهای دیگری هم انجام می‌دهم، تصحیح کردم و نوشتم با بیشترین همّم. امام مواظب کلماتش بود. احمد آقا سوگند می‌خورد که پدرم همان‌طور که در حسینیه ظاهر می‌شد، در خانه هم آن‌گونه بود، جز این که در خانه رسمیت ساقط می‌شد.

مرحوم شهید مهدی عراقی می‌گفت که در نوفل‌لوشاتو می‌خواستند برای امام غذایی ساده مانند کوکو بگیرند، اما امام ناراحت شد و گفت که من دیروز برنج خوردم، شما می‌خواهید بگویید که خمینی ساده است؟ این سادگی نیست. یک نویسنده‌ای که نمی‌خواهم نامش را بگویم، در وصف مادر امام گفته بود: «مادر عالمه فاضله و...» امام گفته بود که این چه حرف‌هایی است؟ مادر من یک کلاس هم سواد نداشت و نمی‌توانست حتی یک کلمه بنویسد!»

وی افزود: «من نشنیدم که امام در مقابل کسانی بگویند که من احساس حقارت می‌کنم؛ مثلاً می‌گفتند که اگر آن روز دست مراجع را می‌بوسیدم، امروز دست طلبه‌ها را می‌بوسم. امام فقط در مقابل رزمنده‌ها بود که می‌گفتند من احساس حقارت می‌کنم؛ رزمنده‌های بی‌ریا و این احساس متقابل بود. من یک بار در اتاق همین حسینیه خدمت امام رسیدم و کیسه‌ای از پیشانی‌بند‌ها و سکه‌هایی (پول خُرد) که برای رزمندگان می‌بردم را به همراه داشتم. امام دست خود را چند بار در کیسه چرخاندند. آن کیسه را قبل از عملیات خیبر با خودم به جبهه بردم. خدا شاهد است که از آن کیسه، تنها چند پیشانی‌بند ماند که رزمنده‌ها آنها را هم می‌کشیدند و در نهایت آن چند پیشانی‌بند را نخ نخ کردند و هر کسی برای تبرک، یک نخ از آن را برداشت.»

غلامعلی رجایی گفت: «در سال 1363 در قرارگاه کربلا بودیم. انتخابات مجلس بود و رزمنده‌ها هم باید رأی می‌دادند. امام گفته بودند که تکلیف شرعی است و همه باید رأی بدهند، اما کسی با خود شناسنامه به همراه نداشت. وزارت کشور اصرار داشت که حتماً باید با شناسنامه رأی بدهند. من زنگ زدم و با آقای شیخ فضل‌الله محلاتی که نماینده امام در سپاه بود، صحبت کردم. او بسیار قاطع گفت که نمی‌شود. سپس با آقای محمدعلی انصاری که از اعضای دفتر امام بود، تماس گرفتم و این مشکل را مطرح کردم و او گفت که ده دقیقه دیگر تماس بگیرم. من دوباره تماس گرفتم و او گفت که امام گفته با همان کارت جنگ بروند و رأی بدهند؛ در صورتی که امام بسیار مقرراتی بود، طوری که در دهه محرم که یک گوسفند در محل اقامت‌شان در فرانسه کشتند و با آن آبگوشت درست کردند، یک نفر آمد و در گوش امام گفت که این گوسفند نباید در اینجا کشته می‌شد، طبق مقررات فرانسه، این گوسفند باید خارج از محدوده سکونت کشته شود، لذا خلاف قانون است؛ امام به محض این که این حرف را شنید، از آبگوشت نخورد.»

وی همچنین گفت: «در عملیات کربلای چهار شکست خوردیم. ما در قرارگاه خاتم عزا گرفته بودیم که زمانی که نیروها برگشتند، چگونه می‌توانیم این شکست را جبران کنیم؟ بلافاصله فرمانده جنگ تصمیم گرفت که عملیات و این شکست را تلافی کند و در واقع عملیات کربلای پنج شکل گرفت. از یک طرف ما باید به رزمندگان می‌گفتیم که آنجا بمانند، زیرا ما می‌خواهیم عملیات کنیم، از طرفی هم اگر می‌ماندند، عراق خوشحال می‌شد، زیرا همان‌طور مواضع خودش می‌ماند. من نامه‌ای به امام نوشتم و ماجرا را گفتم که متن آن نامه در کتاب «شریک صلوات» چاپ شده است. امام در پاسخ گفتند که در فرض مذکور باید در جبهه بمانند. محسن رضایی این استفتای امام را به رزمنده‌ها ابلاغ کرد و گفت که هیچ کس مرخصی ندارد. امام به رقم همه بزرگی و عظمتی که داشت و پیر و مراد عارفان بود، وقتی رزمندگان را می‌دیدند دچار یک نوع شوق‌زدگی می‌شدند و شاید از معدود جاهایی که صحبت‌شان قطع می‌شد، زمانی بود که رزمندگان را در این حسینیه می‌دیدند. غالب رزمندگان امام را ندیدند؛ به قول خود آنان امامِ ندیده را عشق است.»

هویت و حقیقت و روح ایثار

سخنران سوم برنامه، حجت‌الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی، یادگار (نوه) امام بود. وی گفت: «در دوره دبیرستان معلمی داشتیم که یک‌بار سوالی را مطرح کرد و سوالش بسیار قابل تأمل و قابل توجه بود. او ‌پرسید که حجم انسان‌ها چقدر است؟ خودش در جواب آن سوال پاسخی داد و گفت که حجم انسان عبارت است از میزان تأثیر ضرب در جغرافیای تأثیر ضرب در مدت تأثیر و اگر توانستید جواب این مسئله را پیدا کنید، می‌توانید بگویید که حجم یک انسان چقدر است. برای این که بدانیم یک نفر چه میزان تأثیر دارد، لازم است میزان کارکرد افکار او را بررسی کنیم و ببینیم میزان تأثیر او چقدر است و ببینیم در چه جغرافیایی از زمان این تأثیر را ایجاد کرده است و تا چه دوره زمانی این تأثیر باقی مانده است. من فکر می‌کنم که مؤثرترین فرد و یا به تعبیری، باحجم‌ترین فرد، طبق این تعریف، وجود مبارک پیامبر(ص) است. دائماً در طول تاریخ به این زمان و تأثیر اضافه می‌شود. در روزگار خودمان می‌شود به راحتی گفت که یکی از مصادیق این بحث، شخص حضرت امام(ره) است و به نوعی اگر این پاسخ را به اتفاقات هم ارتباط بدهیم، انقلاب اسلامی ایران هم از مصادیق این بحث است. میزان تأثیری که انقلاب در دوره زمانی خود و بعد از آن گذاشته و تحولی که در جامعه ایران و در چهارسوی مرزها ایجاد کرده است، قابل توجه است. به جغرافیای تأثیر نیز توجه کنید، پژواک انقلاب در بیرون از مرزهای ایران، کمتر از داخل مرزهای ایران نیست. بازگشت به عرصه جامعه و حیات اجتماعی انسان‌ها، یک واقعیتی است که بعد از انقلاب شکل گرفته است. مورد سوم هم تاریخ تأثیر است که الان 40 سال از انقلاب گذشته است. انقلاب اسلامی دارای حجمی فراتر از آن چیزی است که ممکن است ما در ابتدا به آن توجه کنیم و این عللی هم دارد. چرا حجمی برای چنین واقعیتی پدید آمد؟ به جدّ معتقدم که اگر به علل آن توجه کردیم و تعارف را کنار گذاشتیم، می‌توانیم این ضرب‌آهنگ را توسعه دهیم و تقویت کنیم. اگر به علت پدید آورنده آن توجه نکردیم، خدای ناکرده می‌توانیم شاهد باشیم که در بخش‌ها و جاهایی، حتی در کنار خودمان فروکش و افول کند.

یکی از مهم‌ترین علت‌ها که انقلاب را مهم کرده، بحث ایثار است. ایثارگری حتماً همراه دفاع مقدس نیست، اوج آن در دفاع مقدس خود را نشان می‌دهد، اما حقیقت ایثارگری یعنی ندیدن خود. این از خود گذشتگی زمینه‌هایی ذهنی دارد، یعنی ما باید در یک تجزیه و تحلیل احساس کنیم که من اگر در اینجا از جانم، مالم، آبرویم و امکاناتم گذشتم، توکل کردم، خوف را به جان خریدم، طمع را از جان زدودم، در یک فرایند بزرگ‌تر، چیزهای بزرگ‌تر به دست خواهم آورد، با خدا معامله می‌کنم و از خدا چیزهای بزرگ‌تری به دست می‌آورم. از علل این که انقلاب توفیق پیدا کرد، ندیدن خود بود. روح ایثارگری، از خود گذشتگی است. هویت انقلاب با ایثارگری گره می‌خورد. اگر می‌خواهیم این کار مؤثر بماند، باید این بُعد را در وجود خودمان پرورش دهیم و ابتدا از خودمان شروع کنیم.

انقلاب بسیار بزرگ است و این عظمت در نگاه کسی که از بیرون نگاه می‌کند، به مراتب بیشتر از کسانی است که در درون آن حضور دارند. این بزرگی علت دارد و آن این است که یک هویتی در درون انقلاب شکل گرفت به نام ایثار و این ایثار یک ماهیت و حقیقتی دارد و آن حقیقت عبارت از این است که از خودگذشتگی داشته باشیم و امام روح ایثار را در جامعه دمید.»

یکی از بهترین جلسه‌های ما

محسن مؤمنی شریف، رئیس حوزه هنری هم در پایان مراسم گفت: «در سال‌های اخیر فرصتی شد که همراه نویسندگان محترم، خاطرات مقام معظم رهبری را در مورد انقلاب اسلامی بگیریم. یک روز که ایشان برای خاطره‌گویی آمدند، مشخص بود از موضوعی گلایه‌مندند. من به مرور زمان فهمیده بودم زمانی که آقا در مورد حضرت امام صحبت می‌کنند، جور دیگری شده و از خود بی‌خود می‌شوند و از آنجا که من سؤال می‌پرسیدم، از ایشان در مورد حضرت امام پرسیدم. ایشان بعد از این سؤالم، گلایه‌مندی را فراموش کرده و با یک شیدایی خاصی از امام خاطره گفتند. آن جلسه یکی از بهترین جلسات ما شد؛ طوری که با شنیدن صدای اذان به خودشان آمدند.»

در پایان مراسم شب خاطره «مبشّر صبح» از 21 عنوان اثر از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس که در دفترهای پایداری مراکز استانی حوزه هنری تولید شده، رونمایی و از نویسندگان و راویان آنها تجلیل به عمل آمد.

 

گزارش تصویری شب خاطره «مبشّر صبح» در حسینیه جماران



 
تعداد بازدید: 5573


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.