استفاده از تاریخ شفاهی برای ثبت برداشت طبقه کارگر از زندگی

ویرجینیا اسپینو[1]
ترجمه ناتالی حق‌وردیان

12 مهر 1396


چگونه اساتید و مدرسان از تاریخ شفاهی در کلاس درس بهره می‌گیرند؟ این مقاله، نوشته ویرجینیا اسپینو است که به بررسی قدرت تاریخ شفاهی برای پیوند دانشجویان با جوامع دانشگاهی پرداخته و این که چگونه تاریخ شفاهی به آنها کمک می‌کند تا با بازتفکر مشارکتی به تبیین هویت طبقه کارگر در عصر مدرن بپردازند. ویرجینیا اسپینو یک تاریخ‌نویس است که بعدها به فیلم‌سازی مشغول شد و در حال حاضر استاد تاریخ شفاهی، تاریخ چیکان و تاریخ‌کار در دانشگاه کالیفرنیا است. او تدوین‌گر همکار در فیلم نومس بیبز[2] است که در آن عقیم‌سازی اجباری در یک بیمارستان دولتی به تصویر کشیده می‌شود. طرح اخیر او به بررسی نظام فرزندخواندگی از زبان کسانی می‌پردازد که هر روز با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

در قرن بیست‌و‌یکم، برخاستن از طبقه کارگر چه معنا و مفهومی دارد؟ این سؤال را در کلاس آموزش روش‌های تاریخ شفاهی در موسسه تحقیقات کار و اشتغال دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس[3] از دانشجویان خود پرسیدم. تمرکز من در این کلاس بر تحقیقات جهت جمع‌آوری سرگذشت طبقه کارگر به عنوان راهی برای رساندن صدای آنها به گوش دیگران در ساختاری آکادمیک و تدوین آرشیوی از مصاحبه‌هایی بود که درک ما از طبقه کارگر را به عنوان میان‌بخشی[4] چندوجهی و متنوع از جامعه گسترش می‌دهد.

در روز اول کلاس، کارت‌هایی را در میان دانشجویان پخش کرده و از آنها خواستم تا طبقه کارگر را در سه کلمه یا عبارتی سه کلمه‌ای بیان کنند. تعریف ما از «طبقه کارگر»، «طبقه متوسط» و «ثروتمندان» بیانگر نظام اعتقادی ما و همچنین موفقیت رسانه‌ها در ساخت مفهومی از ماست. به منظور آموزش تاریخ طبقه کارگر، می‌خواستم بدانم که این عبارت برای دانشجویان عصر مدرن در یکی از شهرهای متنوع نژادی و اقتصادی کشور چه معنایی دارد.

 

عکس از ویرجینیا اسپینو

 

پاسخ‌های دانشجویان برایم قابل پیش‌بینی بودند، زیرا برخی از آنها با برداشت من برابری داشتند: زندگی با حقوق ماهیانه؛ بخور و نمیر؛ مظلوم. اما زمانی که تعاریف دانشجویان را خواندم، به یاد مصاحبه‌های تاریخ شفاهی خود با یک فعال چیکانا[5] به نام لیلیا اسیوز[6] افتادم. او گفته بود که برداشت از فقر در دوران جوانی در دهه 1940 در لس‌آنجلس متفاوت بود. او سقفی بالای سر و غذایی برای خوردن داشت و تصور می‌کرد که زندگی خوبی دارد. او گفت: «من نمی‌دانستم که ما فقیر هستیم... تصور می‌کردم همه چیز داریم.» زمانی که او بزرگ شد به این موضوع پی برد که خانواده او آن ثروت مادی که در مجلات یا تلویزیون نمایش داده می‌شود را نداشتند. «ما خانه شخصی داشتیم، اما از جوانب فیزیکی آن می‌توانستید بفهمید که ما از طبقه کارگر فقیر هستیم.»

پس از اولین جلسه، هدف اصلی من برای آموزش تکامل بیشتری یافته و تصمیم گرفتم که از روش‌های تاریخ شفاهی برای ثبت برداشت طبقه کارگر از زندگی خود بهره جویم. از دانشجویانم خواستم تا با فکری باز مصاحبه انجام داده و این انتظار را داشته باشند که نظریات آنها حین مصاحبه به چالش کشیده شود. علاوه بر ثبت روایت تاریخ زندگی، می‌خواستم آنها بر سؤالاتی تمرکز کنند که نشان می‌دادند طبقه کارگر چه برداشتی از موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود دارند. آیا برداشت آنها از خودشان همانند برداشتی بود که ما داشتیم: فقیر، بدون مهارت و تحصیلات؟ اگر زمان به آنها اختصاص بدهیم، چه داستانی از زندگی خود تعریف می‌کنند؟ نتایج حاصل از این مصاحبه‌ها شگفت‌انگیز بوده و تعدادی از آنها بسیار مهم و برجسته بودند، زیرا به ما کمک می‌کرد تا برداشت خود از طبقه کارگر در ایالات متحده را گسترش دهیم.

سه نفر از دانشجویان تصمیم گرفتند تا با همکاری یکدیگر طرحی را با توجه به زندگی سه خدمتگزار در دانشگاه کالیفرنیا انجام دهند. آنها ساختار اولیه مصاحبه را به گونه‌ای تدوین نمودند که تمرکز آن بر سؤالات ذیل باشد:

  • آگاهی طبقاتی چیست؟
  • طبقه‌بندی اقشار در ایالات متحده چگونه است؟
  • تعاملات بین هویت طبقاتی و نژادی کدامند و آیا بر تجربه زندگی راوی تأثیرگذارند؟
  • فرصت‌ها و موانع پیشرفت کدامند؟
  • اصناف و سازمان‌دهی کار برای این خدمتگزاران چه معنایی دارد؟

هر کدام از این دانشجویان باید دو بار با یک فرد مصاحبه می‌کرد تا تجربه‌ای واقعی از کاری کسب کند که تاریخ‌نویسان شفاهی هنگام نوشتن تاریخ زندگی انجام می‌دهند. مصاحبه مجدد جهت طرح سؤالات پیگیرانه، هسته اصلی انجام مصاحبه‌هایی با کیفیت بوده و اغلب درک بهتری از معانی و هویت فردی ایجاد می‌کند. برای دانشجویان ضروری بود تا زمانی را برای ایجاد اعتماد صرف نموده و همچنین پس از انجام مصاحبه از فرآیند فاصله گرفته و در مورد آن تأمل و تفکر کنند. دانشجویان افرادی از طبقه کارگر را شناسایی کردند، اما خیلی زود متوجه این مطلب شدند که تعصبات و ایده‌های خود را در فرایند مصاحبه تزریق کرده‌اند، خصوصاً برداشت‌هایی که آنها از افرادی داشتند که حفظ و نگهداری زیرساخت دانشگاه کالیفرنیا را بر عهده داشتند. همان‌گونه که در ارزشیابی طرح آنها ذکر شده بود، آنها این طرح را با این باور آغاز کردند که خدمتگزاران فقیر بوده و کار آنها ارزش چندانی ندارد. آنها طرح خود را با اطلاعاتی جدید به پایان رساندند و این که خدمتگزاران به کار خود افتخار کرده و تمایل داشتند که دانشجویان، کارکنان دانشگاه و همکاران دیگر نیز به کار آنها ارزش گذاشته و آن را تحسین کنند.

با اجرای طرح‌‌های مختلف، ما در کلاس معنایی متفاوت از طبقه کارگر را آموختیم. در کشفی اعجاب‌انگیز، دانشجویان متوجه شدند که یکی از خدمتگزارانی که با او مصاحبه شده بود، مدرک دانشگاهی داشت. با توجه به این که نتوانسته بود در رشته تحصیلی خود کاری بیابد، مجبور شده بود که به عنوان خدمتگزار در مجتمع دانشگاهی دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس مشغول به کار شود تا مخارج خانواده‌اش را تأمین کند. همچنین طی سه ماهه اول سال با دانشجوی آسیایی آمریکایی آشنا شدیم که قادر به برقراری توازن بین کار و دانشگاه نبود. سرگذشت او باعث شد که ما کلیشه‌های «اقلیت نمونه» را کنار بگذاریم که در آن برداشت موجود حاکی از آن است که دانشجویان آسیایی، دوره دانشگاهی را به آسانی سپری می‌کنند؛ این که او خود را از طبقه کارگر می‌دانست ریشه در این واقعیت داشت که مجبور بود برای پوشش هزینه‌های تحصیل کار کند، در حالی که بسیاری از دانشجویان از سوی والدین خود حمایت می‎شدند و با مصاحبه با مردی سفید‌پوست متوجه شدیم که فقدان فرصت‌های شغلی در بخش علوم انسانی بسیاری از مردان سفید‌پوست را مجبور ساخته تا در رستوران‌ها و فروشگاه‌ها مشغول به کار شده و قادر به ایجاد و حفظ سبک زندگی مورد نظر خود نیستند. مجموعه این مصاحبه‌ها به ما کمک کرد تا بفهمیم که تعریف طبقه کارگر در قرن بیست‌و‌یکم تا چه حد پیچیده است.

 


[1] Virginia Espino

[2] No Mas Bebes

[3] Institute for Research on Labor and Employment at UCLA

[4] cross-section

[5] Chicana

[6] Lilia Aceves



 
تعداد بازدید: 7144


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 121

بلافاصله از کمین بیرون آمدیم و داخل موضع شدیم. در این موضع دو سنگر بیشتر ندیدیم که داخل یکی از آنها دو نفر و در دیگری سه نفر خواب بودند. ستوانیار حسین و یک سرباز دیگر داخل هر سنگر نارنجکی انداختند و نفرات آن را به شهادت رساندند. من سنگر دیگری، کمی دورتر از این دو سنگر، دیدم و به نظرم رسید باید انبار مهمات باشد زیرا اطراف آن با گونی پوشانده شده بود و تقریباً یک مترونیم ارتفاع داشت.