«مهناز فتاحی از «پناهگاه بی‌پناه» و چگونگی نگارش آن می‌گوید

بسیج یک شهر برای روایت یک واقعه

فائزه ساسانی‌خواه

04 اسفند 1395


از نویسنده کتاب‌های «عروس‌های جنگ» و «فرنگیس» به تازگی کتاب «پناهگاه بی‌پناه» منتشر شده است. این کتاب به ماجرای حمله موشکی به یکی از پناهگاه‌های شهر کرمانشاه توسط ارتش صدام می‌پردازد که منجر به مجروح و شهید شدن 300 نفر از هم‌وطنان‌مان شد. کتاب «پناهگاه بی‌پناه» دوشنبه 2 اسفند 1395 در شهر کرمانشاه و محل همان پناهگاه رونمایی شد. برگزاری مراسم رونمایی از کتاب، بهانه‌ای شد تا خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران با مهناز فتاحی، نویسنده آن، درباره اثرش و نحوه نگارش آن به گفت‌وگو بپردازد.

ابتدا درباره مراسم رونمایی کتاب صحبت کنید و بفرمایید مراسم کجا و با چه کیفیتی برگزار شد؟

مراسم در محل قبلی پناهگاه از ساعت 4 تا 6 بعدازظهر دوم اسفند برگزار شد. این ساختمان در واقع بازسازی‌شده یک بخش از تاریخ دفاع مقدس است. همان پناهگاه بازسازی شده است و یک بخش که طبقه بالای آن است، اکنون اداره‌ کل حفظ آثار دفاع مقدس است. مراسم رونمایی در همان پناهگاه که بمباران شده بود برگزار شد و خدا را شکر برنامه ‌خوبی بود و استقبال مردمی خیلی خوبی از آن شد. راوی‌های کتاب آمده بودند. نکته جالب آن، حضور نیروی آتش‌نشانی بود، چون بین راوی‌های کتاب نیروی آتش‌نشان هم داشتیم. مسئولان هم استقبال کرده بودند. مراسم خیلی تأثربرانگیز بود، صدای یکی از روای‌ها پخش شد، من هم صحبت‌هایی داشتم که فکر می‌کنم تأثیرگذار بود.

کلیپی در مورد پناهگاه پخش شد. سرود کودکان با موضوع پناهگاه پخش شد؛‌ بچه‌هایی که مثل بچه‌های آن پناهگاه لباس نو برای عید خریده بودند و در پناهگاه جمع شده بودند و سرود خواندند. تقریباً سرود ـ نمایش و کاری نمادین درباره جنگ و زندگی بود. رونمایی از کتاب انجام شد و راوی‌ها عکس یادگاری گرفتند.

مرتضی سرهنگی، مؤسس دفتر ادبیات و هنر مقاومت، حیدر ایمنی، مدیر روابط عمومی انتشارات سوره مهر، عبدالحمید قره‌داغی، مدیر انتشارات سوره مهر و محمد قاسمی‌پور، مدیر دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری اداره کل امور استان‌ها و مجلس حوزه‌هنری مهمانانی از تهران بودند که مرتضی سرهنگی و محمد قاسمی‌پور سخنرانی کردند.

قاسمی‌پور در مورد کتاب توضیح داد. درباره بخش‌های مختلف کتاب، راوی‌ها و سختی‌های کار صحبت کرد. آقای سرهنگی هم درباره آموزش دادن نیروهای علاقه‌مند و کار کردن درباره موضوع‌های روی زمین مانده صحبت کرد و این‌که کار خوب نیازمند سرمایه‌گذاری و حمایت از نویسندگان است. آقای سرهنگی همچنین گفت که ادبیات جنگ در کشورهایی مثل روسیه خیلی جدی گرفته شده و برای آن ارزش زیادی قائل هستند. در کشور بوسنی و هرزگوین بنیادی راه انداخته‌اند که این بنیاد وقایع مربوط به جنگ را معرفی و حفظ می‌کند.

کشور ما با این همه قابلیت و موضوع باید بیش از اینها در حوزه دفاع مقدس فعالیت کند. ما چهار، پنج استان داریم که جای ‌کار بیشتری دارند که یکی از آنها کرمانشاه است. در ادبیات دفاع مقدس در کنار مسائل نظامی باید به بخش انسانی هم بپردازیم. مثل خاطرات اسرای عراقی در ایران و رفتار مسئولان ما با آنها که من از نزدیک با آنها دیدار داشتم. آنها با خانواده‌هاشان دیدار داشتند و همسران‌شان می‌توانستند چند روز در کنار آنها باشند. بهترین تغذیه را داشتند. این لحظه‌ها و صحنه‌ها باید به مخاطبان منتقل شود. همچنین آقای سرهنگی اشاره کرد که مسئولان باید از نویسندگان حوزه دفاع مقدس از نظر مالی حمایت کنند تا فارغ از دغدغه‌های دیگر به سوی این حوزه معطوف شوند. نویسندگان کرمانشاهی هم باید مورد توجه و حمایت مسئولان واقع شوند.

نمایشگاه عکس شهدای پناهگاه که بیشتر آنها کودک بودند، برگزار شده بود. بعد از پایان مراسم هم آنهایی که مایل بودند از داخل پناهگاه دیدن کردند. بازدید از پناهگاه با حضور راوی‌ها صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای داشت. یکی می‌گفت جای من اینجا بود، یکی می‌گفت این اتفاق افتاد در واقع خاطرات آن سال‌ها برایشان تداعی شده بود.

من وقتی پشت تریبون رفتم نمی‌خواستم فقط سخنرانی داشته باشم. بعضی از افرادی که در سالن بودند را خطاب قرار دادم و به شکلی که انگار دارم با آنها حرف می‌زنم حکایت‌شان را هم معرفی کردم. مثلاً گفتم آقای ملک‌نگار عزیز که اینجا نشستید دیدی بالاخره عکس‌های همسرت در یک کتاب چاپ شده و شما همین را می‌خواستی و حال خوشحالی! یکی از راوی‌ها فوت کرده بود و صدایش را پخش کردیم که صدای خودم و او بود و جمعیت حاضر در سالن، بی‌نهایت متأثر شدند، چون این خانم هفت شهید داده بود. چهار نوه، دو دختر و دامادش شهید شده بودند. گفتم خانم قربانی که دوست داشتی اینجا صدایت پخش شود.

انتخاب یک حادثه از جنگ و پرداختن به آن، به نوعی ورود به تاریخ شفاهی است. از ابتدا این را می‌دانستید که در حوزه ‌تاریخ شفاهی کار می‌کنید یا هدف شما صرفاً پرداختن به خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس در کرمانشاه بود؛ موضوعی که ذهن شما را درگیر کرده بود؟

من دلم می‌خواست به روایت این ماجرا بپردازم. این ماجرا، ماجرای یک شخص نبود، ماجرای یک مکان بود. نگاهم از ابتدا این بود که با یک یا دو راوی انجام می‌شود و چیزی شبیه خاطره یا زندگینامه‌ داستانی درمی‌آید. ولی از همان ابتدای کار وقتی به اداره‌ها و سازمان‌های مختلف یا حتی افراد گوناگون مراجعه کردم که بتوانم از بین آنها راوی انتخاب کنم، متوجه شدم ناگزیر از به ورود به تاریخ شفاهی هستم، یعنی ناچارم با پژوهش افراد را انتخاب کنم و با توجه به اینکه هیچ منبع کاملی در مورد پناهگاه مورد نظر وجود نداشت ناگزیر به این حیطه وارد شدم. به همین خاطر، این کتاب هم از منظر تاریخ شفاهی و هم خاطره تولید شده است. یعنی بخشی از آن به اصل روایت می‌پردازد و بخشی از آن به خاطرات اشاره دارد. در واقع نگاه من از ابتدا این نبود ولی همان اوایل که می‌خواستم با راوی‌ها صحبت کنم خودم آگاهانه این روش را انتخاب کردم.

روش و الگوی‌ کار چقدر مبتنی بر خاطره‌نگاری و چقدر مبتنی بر تاریخ شفاهی بود؟

من اینها را مجزا کرده‌ام، یعنی یک بخش را به صورت تاریخ شفاهی کار کردم و با توجه به اسناد و مدارکی که در کتاب بود آن را جدا آوردم. تقریباً یک نگاه کلی و پژوهشی به کار داشتم و یک بخش را که خاطره بود جدا آوردم. بخش کلیات، تاریخ شفاهی است. البته این را بگویم که من بخش خاطره را از تاریخ شفاهی جدا نمی‌دانم. آن روایت ماجراست و اسنادی که من دارم بخش اعظمی از آنها آدم‌هایی هستند که با آنها صحبت کردم؛ معتمد محل، هلال‌احمر، آتش‌نشانی و... اینها خودشان سند هستند. آدم‌هایی که خودشان در آن حادثه حضور داشتند و به روایت خاطرات‌شان پرداختند و بر واقعیت استوار است و بخشی از پژوهش هم همین افراد هستند.

سوژه‌های مورد مصاحبه را چطور پیدا کردید؟

به سختی آنها را پیدا کردم. هیچ اداره و ارگانی نه آمار درستی از این افراد داشت، نه اسامی درستی از آنها پیدا می‌شد، حتی اداره‌هایی که خودشان متولی این کار بودند هیچ کدام منبع درستی نداشتند. شاید باور نکنید، ولی با جست‌وجوی خانه به خانه و اداره به اداره، به افراد دسترسی پیدا کردم و مردم کرمانشاه واقعاً به من کمک کردند. خودِ مردمی که به آنها مراجعه می‌کردم مثل بازوهایی جلو آمده بودند و به من افراد دیگر را معرفی می‌کردند.

مصاحبه‌هایی که می‌گرفتید، هدف‌مند بودند یا سوژه‌ها براساس آنچه خودشان از آن ماجرا به خاطر داشتند آن را روایت می‌کردند؟

هدف‌مند بود. من می‌خواستم نگاه آنها بچرخد روی چگونگی ساخت آن پناهگاه، زندگی در آنجا، روز بمباران و اصلاً چگونگی ورود آن افرادی که داخل پناهگاه بودند و حکایت پس از بمباران. آنها بعد از این همه سال صحبت‌های پراکنده‌ای از آن ماجرا داشتند، آنها را نظم می‌دادم. انگار آنها متوجه شده بودند باید در یک جایی آن روایت را به پایان برسانند.

درباره روش گردآوری اطلاعات‌ توضیح دهید. افراد را به محل حادثه می‌بردید یا با استفاده از عکس یا گفت‌وگوی جمعی آنها را ترغیب به گفت‌وگو می‌کردید؟

متفاوت کار کردم. این طور نبود که برای همه از یک روش استفاده کنم. مثلاً آقای ملک‌نگار مغازه‌دار بود، ولی چون به هیچ شکلی حاضر به همکاری نبودند، من می‌رفتم و در مغازه میوه‌فروشی‌اش می‌نشستیم و درباره آن ماجرا صحبت می‌کردیم. یعنی برای خیلی از افراد مجبور شدم در همان محلی که هستند به سراغ‌شان بروم.

یک کوچه بود که چند تا شهید داده بود، اولین خانه را که شناسایی کردم و صاحب‌خانه کمکم کرد، همان خانم، خانم‌های دیگر را هم به خانه‌اش می‌آورد و ما در آنجا با آنها صحبت می‌کردیم. یک موقع‌هایی هم برای بعضی از افراد هماهنگ می‌کردیم بیایند داخل حوزه‌هنری یا ساختمان اداری. بعضی هم شرایط مناسب نداشتند که منزل‌شان برویم، می‌دانید که اینها خانواده‌های محروم و نیازمندی هستند، این بود که بعضی از آنها را به اداره می‌آوردند و از اینها سند و مدرک می‌خواستیم که نداشتند.

مجبور بودم خودم دنبال اسناد بروم. مثلاً برای اینکه عکس‌های قبل از بمباران پناهگاه را پیدا کنم یا زمان بمباران پناهگاه، سه روز آرشیو صدا و سیمای کرمانشاه را نگاه کردم. برای بعضی هم مجبور شدم بروم اداره‌های‌شان هماهنگ کنم، مثل راوی‌هایی که در آتش‌نشانی، یا بیمارستان 520 ارتش یا هلال‌احمر بودند؛ در همان فضای اداری سراغ‌شان می‌رفتم. البته برای بعضی جاها هم از نظر حراست و امنیت سؤال بود که چرا بعد از حدود سی سال ما داریم این ماجرا را پیگیری می‌کنیم و این سؤالات را مطرح می‌کنیم، چرا دور پناهگاه می‌چرخم؟!

مشکلات و موانع، بی‌نهایت زیاد بود، مثل عدم همراهی خانواده‌ها، به خانواده‌های شهدای زیادی مراجعه کردم ولی حاضر به همکاری نبودند. ولی در هر صورت روش تحقیق به این شکل بود که با نامه از طرف حوزه‌هنری، یا مراجعه به اداره‌ها داشتیم یا به افراد و به صورت جست‌وجوی خانه به خانه. یکی دو نفر از افراد بومی محل هم کمک می‌کردند، حتی مغازه یکی از آنها پاتوق شد برای اینکه بعضی از مصاحبه‌ها را در مغازه آن آقا انجام دهیم. چون شرایط و اهمیت کار را درک می‌کرد، با ما همکاری می‌کرد.

من خاطره‌نگار هستم. از دوران کودکی خاطراتم را می‌نوشتم، خاطرات دوران جنگ را هم نوشته‌ام، امّا محال است کتابی را نوشته باشم و برای آن پژوهش انجام نداده باشم. برای نوشتن هر کتاب پژوهش انجام داده‌ام. مثلاً برای کتاب فرنگیس، که روایتش خاطره است، با حدود 30 نفر صحبت کرده‌ام. تاریخ آن سرزمین را خواندم، آداب و رسوم آن شهر را شناختم، لالایی‌های مردمش را گوش کردم تا بفهمم و یاد بگیرم، یعنی تحقیق و پژوهش کردم تا فضا را بشناسم و بعد بنویسم. برای خاطرات خودم قطعاً تاریخ جنگ را می‌خوانم و مرور می‌کنم، یعنی می‌خواهم پشت هر کارم حتماً پشتوانه علمی باشد و با دید روشن در آن فضا قدم بزنم.

 

آن‌طور که من متوجه شدم راویان مورد نظر شما به دو نوع تقسیم می‌شوند، یکی مردمی که در پناهگاه بودند و دیگری کسانی که برای کمک به آنجا رفتند؛ درست است؟

بله، دقیقاً. یعنی به هلال‌احمر و آتش‌نشانی برای همین مراجعه کردم. زمانی که کار را شروع کردم نخواستم از زبان کسی که داخل پناهگاه بوده، آن را روایت کنم. شاید مثل دوربینی که دانای کل است خواستم روایت پناهگاه با دانای کل و نگاه همه‌جانبه آن باشد؛ کسی که داخل پناهگاه بوده، کسی که خانه‌اش کنار پناهگاه بوده، میوه‌فروش محل و اولین نفری که متوجه شده آنجا بمباران شده است. چطور وارد پناهگاه شدند، چطور زخمی‌ها را نجات دادند، در بیمارستان 520 چه خبر بود و چطور 300 نفر را پذیرش کرد؟

مردمی که داخل پناهگاه بودند به چند دسته تقسیم می‌شدند؟ پناهگاه، سه خروجی داشته، یک در کاملاً ویران می‌شود، یک طرف آزاد بوده و مردم توانسته‌اند از آن خارج شوند و یک هواکش بوده که مردمی که در مسیر آن بودند ذوب شدند، چون موشک از همان‌جا وارد می‌شود. زن‌ها ماجرا را چطور دیدند؟ مردها چطور دیدند؟ کودکان داخل پناهگاه از آن ماجرا چه به یاد دارند و آن را چطور دیدند؟ پناهگاه قبل از بمباران چطور جایی بود؟ این پناهگاه اصلاً محل بازی و تفریح این بچه‌ها بود و آنجا زندگی شیرینی را داشتند. آ‌نها لباس عید خریده بودند، سبزه‌های عیدشان را به هم نشان می‌دادند، با هم گفت‌وگو می‌کردند. انگار این فیلم از لحظه تولد یک پناهگاه شروع می‌شود و این که چطوری ساخته می‌شود. این روایت از نگاه مردم هم آمده است و این که این پناهگاه چه سوژه‌هایی را می‌گذراند تا روزی که بمباران می‌شود و پس از بمباران چه اتفاقی می‌افتد؟

ظاهراً شما هیچ منبع و مرجعی پیرامون موضوع کتاب نداشتید، اولین قدم را چطور برداشتید؟

در اینترنت جست‌وجو کردم. به دفتر حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس مراجعه کردم که در محل پناهگاه واقع شده است. یعنی جایی که قبلاً پناهگاه بود و بازسازی شده و طبقه بالای آن اداره حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس کرمانشاه است. حتی مراجعه به آنجا هم برای من نتیجه‌بخش نبود و آنها هم یک عکس از قبل از بمباران آنجا نداشتند. آمار دقیق از شهدا نداشتند. همچنان که الآن هم صدا و سیما یا جاهای دیگر که در رابطه با این موضوع کاری دارند، با من تماس می‌گیرند و شماره افراد مرتبط با این موضوع را از من می‌خواهند! و با توجه به کتاب من که هنوز هم به صورت کامل توزیع نشده یک سری فیلم دارند می‌سازند.

اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کردید را چطور تفکیک می‌کردید؟ همه اطلاعات قابل استفاده بودند؟

بله. ما در کتاب با 35 راوی روبه‌رو می‌شویم، امّا من با حدود 100 نفر مصاحبه گرفته بودم که یا صدای‌شان را ضبط کردم یا در وضعیت دیگری با هم گفت‌وگو کردیم. من حتی وقتی سوار ماشین می‌شدم با آدم‌ها حرف می‌زدم و لابه‌لای صحبت‌هایی که با مردم می‌کردم می‌گفتند فلان فرد را در فلان محله می‌شناسند که فلان ماجرا برایش پیش آمده. یعنی به نوعی خیلی از مردم شهر راوی بودند. می‌خواستم ببینم از نگاه آنها آنچه من روایت می‌کنم درست است؟ و می‌دیدم آنچه راوی من گفته با صحبت مردم همخوانی دارد. خیلی از عکس‌ها را جمع‌آوری کردم ولی قابل استفاده نبودند یا تکراری بودند یا قابلیت استفاده نداشتند.

روایت زنان درباره‌ این حادثه بیشتر است، دلیل خاصی دارد؟

در پناهگاه معمولاً بیشتر زن‌ها و کودکان بودند، مردها هم می‌رفتند، ولی تعداد زن‌ها و کودکان و به خصوص کودکان بیشتر بوده، ولی در آن روز و با آن شرایط شدید بمباران شهر، چون صبح هم پناهگاه بمباران می‌شود، به همین خاطر از ورود مردها جلوگیری می‌کنند، حتی یکی از راوی‌ها که آقاست وقتی می‌خواهد وارد شود او را راه نمی‌دهند و می‌گویند امروز خیلی شلوغ است و او را راه نمی‌دهند. دعوا می‌کند و می‌گوید: «چرا من را توی پناهگاه راه نمی‌دهید؟» می‌گویند: «از زن‌هایی که در پناهگاهند خجالت نمی‌کشی؟ تو مردی!» بعد همان آقا به خاطر اینکه وارد پناهگاه نمی‌شود زنده می‌ماند و یک گوشش آسیب می‌بیند و شنوایی‌اش را از دست می‌دهد.

به نظر شما این کتاب در تاریخ شفاهی دفاع مقدس ما چه جایگاهی دارد؟ و انتظار دارید بعد از انتشار این کتاب چه اتفاقی بیفتد؟

این کتاب، خاطرات یک نفر نیست، این بسیج یک شهر برای روایت یک واقعه بزرگ است. ماجرای بمباران پناهگاه 26 اسفند 1366 اتفاق می‌افتد، یعنی درست یک روز بعد از بمباران شیمیایی حلبچه. اتفاقاً برای خودم سؤال بود چرا چنین کتابی نباید زودتر نوشته می‌شد؟

یکی از دلایلش این است که به خاطر حجم فاجعه حلبچه، فاجعه‌ای که روز بعد در کرمانشاه اتفاق می‌افتد کمرنگ می‌شود. خیلی از خبرنگارهای شهر می‌گفتند که آن موقع بسیج شدیم برای فاجعه حلبچه و مردم کرمانشاه در این حدود سی سال سال در مظلومیت زندگی کردند. به نظر من جایگاه این کتاب بالاست و باید زودتر از اینها به این ماجرا که فاجعه بزرگ ملی بود پرداخته می‌شد.

پناهگاه‌های غیرنظامی طبق حقوق بین‌المللی نباید بمباران شوند و بمباران آنها جرم محسوب می‌شد. این موضوع اصلاً در زمان جنگ انعکاس پیدا نکرده. من نمی‌دانم سازمان ملل چقدر در جریان این فاجعه قرار گرفته و ان‌شاءالله باید در تحقیقات بعدی مشخص شود. این پناهگاه 300 نفر شهید و زخمی داشته و فاجعه کوچکی نیست.

این محل در دل مردم شهر من جای و از این کار استقبال کردند و در قبال آن فاجعه متأثر شدند و خوشحالند که کتاب آن دارد منتشر می‌شود. این کتاب، کتاب من نیست،‌کتاب یک شهر است؛ با توجه به اینکه فاجعه، بزرگ بوده و روایت‌های تکان‌دهنده‌ای در آن است. یکی از آنها روایت خانمی است که دو دختر، چهار نوه و یکی از دامادهایش در آن حادثه شهید شدند. من امیدوارم کتاب جایگاهش را پیدا کند و برای آن جایگاه شایسته‌ای می‌بینم.

کتاب «عروس‌های جنگ» (اثر دیگر شما) هم راوی واحدی ندارد و موضوع زن‌ها و دختران نوعروس هستند. از نظر روش این کتاب چقدر به آن شبیه است و چقدر از آن فاصله دارد؟

کتاب «پناهگاه بی‌پناه» شکل پژوهش، خاطره به خود گرفته، ولی آن کاملاً خاطرات است. ما هشت عروس را انتخاب کردیم، ولی عروس‌ها با سه نگاه متفاوت به جنگ نگاه می‌کنند؛ عروسی که همسرش شهید شده، عروسی که همسرش مفقود‌الاثر است و هنوز چشم به راه اوست و عروسی که همسرش به جبهه رفته و اسیر شده و برگشته است. بنابراین نگاه‌شان متفاوت است و ما به آسیب‌های وارد بر عروس‌ها که مغفول است، پرداختیم.

کار جدیدی در دست دارید؟

خاطرات خودم را می‌نویسم؛ برای دفتر ادبیات و هنر مقاومت کار می‌کنم. از تولدم تا پایان دوره نوجوانی، یعنی پایان جنگ را دربر دارد. این اثر نگاه کودکانه‌ای دارد. خاطرات دختربچه‌ای است که در لابه‌لای خاطرات معرفی می‌شود و در منطقه‌ مرزی زندگی می‌کند. جنگ آغاز می‌شود و مشکلاتی که برای دختربچه در این مسیر ایجاد می‌شود، بیان می‌شود. کارهایی که انجام می‌دهد با شجاعت و نترسی همراه است، به هلال‌احمر و بسیج می‌رود، کار با اسلحه را یاد می‌گیرد و درگیر ماجراهایی می‌شود و در حقیقت جنگ معرفی می‌شود که در واقع همه‌ اینها شخصیت خودم است.

وضعیت خاطره‌نویسی و تاریخ شفاهی دفاع مقدس در کرمانشاه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

آقای سرهنگی کمک‌های خوبی کردند، ولی آن‌طور که شایسته است درباره کرمانشاه کار نشده. جنگ از استان ما شروع می‌شود و با عملیات‌ مرصاد در استان ما تمام می‌شود. بی‌نهایت موضوع و کار در زمینه‌های تاریخ شفاهی، خاطره و زندگینامه داستانی وجود دارد، ولی چون همت و پشتکار نیست و سرمایه‌گذاری حساب شده انجام نشده، کارها خوب پیش نمی‌روند. دو، سه سال است در کنگره سرداران و قسمت‌های دیگر سعی می‌کنند کارهایی انجام دهند و سرمایه‌گذاری کنند، ولی مثل قطاری است که تازه می‌خواهد حرکت کند و اولین قدم‌هایش را برمی‌دارد. یکسری کتاب‌ها هم تولید شده. ان‌شاءالله نیروهای جدید علاقه‌مند بیایند آموزش ببینند و کار کنند.



 
تعداد بازدید: 6376


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.