به روایت مستند «فرماندهان»
خاطرات شفاهی فرماندهی حاج احمد متوسلیان
جعفر گلشن روغنی
20 بهمن 1395
«فرماندهان» به کارگردانی علی حمید و یاسر انتظامی، عنوان مجموعه و سلسله فیلمهای مستندی است که به معرفی و بیان احوال و شرح فعالیتهای تعدادی از فرماندهان در مقام فرماندهی تیپ و لشکر در دوران جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران میپردازد. این مجموعه طی پاییز 1395 از شبکه مستند سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است و به فرماندهانی اختصاص دارد که هر چند به شهادت رسیدهاند و امروزه از آنها دیگر خبری نیست، اما احوال و رفتار و کردار و گفتار و حالات و روحیات و اعمال و شیوه رزم و فرماندهی آنها در چشم و یاد بسیاری از نزدیکان، دوستان، آشنایان، بستگان، خانواده و همرزمانشان مانده و ماندگار گشته است.
این مجموعه تلاش میکند تا در هر قسمت به بیان احوال یکی از این فرماندهان برجسته بپردازد و با بهرهگیری از تصاویر مستند بهجای مانده از آنها در آرشیوهای نظامی و غیرنظامی، خانوادگی و دولتی و صداوسیما، عکسهای فردی و جمعی از نخستین سالهای حیات تا زمان شهادت و حتی صداها و سخنانی که در مکالمات بیسیمی از آنها موجود است، روایتی عینی، واقعی و ملموس از شیوه زندگی آنها ارائه دهد. از این رو به خوبی میتوان به محتوای تصویری این مجموعه واقف شد و از میزان اثرگذاری آن بر مخاطبان آگاه گردید. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت که دیگر مخاطب به خوانش متن برای شناخت افراد نمیپردازد، بلکه با دیدن و شنیدن همزمان تصاویر و صداها، به شناختی خاص و زنده از آنها دست مییابد.
شایسته تأکید است که بیتردید وجه اصل و برگ برنده اینگونه آثار در بیان احوال این افراد در قیاس با منابع مکتوب، ارائه تصاویر مستندی است که در زمانه حیات آنها و هنگام حضور در جبهههای جنگ از آنها تهیه شده است و این تصاویر، سیمایی فراتر از هر نوشته و متنی به مخاطبان ارائه میدهد که دقیقاً نمیتوان جزییات همه دادهها و اطلاعاتی که مخاطبان از آنها دریافت میکنند، توصیف کرد.
تا پیروزی انقلاب
اولین قسمت از این مجموعه مستند به حاج احمد متوسلیان اختصاص یافته است که در حدود 30 دقیقه احوال وی را روایت میکند. کارگردان و گروه همکارانش علاوه بر استفاده از عکسها و تصاویر مستند برجای مانده از او، از خاطرات چند شخصیت نیز برای معرفی هر چه بهتر وی بهره میگیرند، بر این اساس کارگردان گام در قلمرو تاریخ شفاهی میگذارد. محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران، شهید حاج حسین همدانی، همرزم، محمد متوسلیان، برادر بزرگتر و جعفر جهروتیزاده، همرزم که در تیپ 27 محمد رسولالله(ص) به لبنان اعزام شد، افرادی هستند که به بیان خاطرات خود از متوسلیان پرداختهاند. افزون بر این کارگردان با بهرهگیری از منابع، احوالی را از حاج احمد متوسلیان، روی تصاویر با صدای نرم و صمیمی محمدحسین محمودیان روایت میکند تا بینندگان را ضمن بیان احوال متوسلیان، همراه خود داشته باشد.
فیلم با نمایش عکس بیسیم به دست و صدای بیسیم حاج احمد (بدون ذکر زمان و مکان) شروع میشود: «سلام علیکم، حاجآقا سلام علیکم. حال شما خوبه. اون بچهها از اون بالا به یاری خدا، خوب دارند میرند جلو. تقریباً دو گردان زرهی دشمن رو از بین بردند و دستاشون رو به دست هم دادند. البته دوتاشون. [ناصر] کاظمی و حسین [همدانی] دارند میرند جلو.»
پس از آن روایتگر فیلم، با نمایش چند عکس دیگر او را اینگونه معرفی میکند: «حاج احمد، جوانی 30 ساله بود. با صورتی استخوانی و فکّی محکم. یک ریش پرپشت و بینیای که پیدا بود بارها از ضربات بوکس شکسته و دوباره پیوند خورده. با صلابت بود. فوقالعاده مقرراتی. کمی یک دنده و البته سر جای خودش بسیار عاطفی. این احمد بوده. احمد متوسلیان. متولد سال 1332 بود. دیپلمش را در رشته برق از یک هنرستان صنعتی گرفته بود.»
نخستین کسی که از خاطراتش بهره گرفته میشود، برادرش محمد متوسلیان است که از دوران تحصیل وی این چنین یاد میکند: «دو سال و نیم از من کوچکتر بود. وی در همون مدرسهای که عرض کردم، درس میخواند؛ (مصطفوی)، [جزو مدارس جامعه] تعلیمات اسلامی بود که بعداً مدیر همون مدرسه رفت و پایهگذار مدرسه علوی شد تو خیابان ایران. اونجا بودیم. همه برادرها اونجا تحصیل کردیم.»
با نمایش تصاویری مستند از تهران قدیم راوی بیان احوال او را چنین ادامه میدهد: «همان وقتها بود که به صف مبارزه علیه رژیم شاه پیوست. دیپلمش را که گرفت برای انجام خدمت سربازی به تیپ زرهی شیراز اعزام شد. اما حتی در سربازی هم دست از مبارزه برنداشت. دیپلم صنعتی داشت، برای همین خدمتش که تمام شد برای کار به یک شرکت صنعتی در خرمآباد رفت. اما کار اصلیاش در شرکت، کمک به انقلابیها بود. نیمه اول دهه 50 سالهای مبارزه مخفیانه احمد در تهران و لرستان بود. تا بالاخره شهریور ماه 1357 شد و ساواک از ماجرا بو بُرد و احمد را در خرمآباد دستگیر کرد.»
برادر: «ایشون تلفنی نزد یه مدت، خبری ازش نشد، پیگیر شدیم و با مرحوم پدر به خرمآباد رفتیم. بعد از تحقیقات متوجه شدیم که ایشون توسط ساواک دستگیر شده و زندانی است.»
راوی: «احمد 3 ماه زیر شکنجه ساواک بود تا بالاخره نزدیک پیروزی انقلاب در نتیجه یک اتفاق از زندان آزاد شد.»
برادر: «شور و حال انقلاب بالا گرفت و خیلی از زندانها، درهاش باز شد. آزاد شدند. منجمله حاج احمد از زندان خرمآباد (فلکالافلاک) که اسیر بود، اون زندان هم توسط نیروهای مردمی درهاش باز شد و ایشون از اونجا هم خلاص شد و بعد برگشت به تهران.»
در کردستان
راوی: «بعد از پیروزی انقلاب به کمیته رفت و از اعضای فعال تأسیس سپاه تهران شد. اما هنوز چیزی از شروع فعالیتش نگذشته بود که گروهکهای ضد انقلاب کومله و دمکرات، جنایاتشان را در کردستان شروع کردند.»
در این زمان کارگردان با پخش سخنان و تصاویر مستند و ارزشمند حاج احمد مقابل دوربین فیلمبرداری، نگاه وی را به مسئله کردستان و حضور ضد انقلاب در آنجا از زبان خودش چنین بیان میکند: «مسئله به خود کردستان به عنوان یک نقطه مربوط نمیشد و آنچه که بود مبارزه علیه اسلام در سطح بینالملل بود. و بعد از سنندج، مریوان که پایگاه سلطنتخواهانی مثل رزگاریها[1] بوده و بعد از مریوان، سقز، بانه، سردشت و همه اینها به تصرف درمیآید. و نوبت به آخرین پایگاه ضد انقلاب یعنی مهاباد میرسه. ارتش و سپاه با موفقیت کامل وارد مهاباد میشوند و درست دو روز بعد از ورود ارتش و سپاه به مهاباد جنگ رسمی ما با عراق [دوره صدام] این جرثومه فساد و این نوکر امپریالیسم شروع میشه. از این بابت رابطه مسائل کردستان با امپریالیزم برای همه مشخص میشه که آخرین پایگاهشون وقتی که در منطقه سقوط میکنه، این بار چهره کریه خودشون رو ظاهر میکنند در لوای جنگ مستقیم.»
راوی: «فاصله بهار تا تابستان 1360 دوره عوض شدن توازن جنگ و حملههای بیامان احمد و نیروهایش به ضد انقلاب و ارتش عراق بود. دورهای که تعدادی از شیرینترین پیروزیهای احمد و پاسدارهای سپاه مریوان در آن به دست آمد. آن وقتها سپاه پاوه و مریوان را پاسدارهایی تشکیل میدادند که داوطلبانه از شهرهای دور و نزدیک برای جنگیدن در شرایط سخت و بیرحم کردستان به این منطقه آمده بودند و زیر نظر محمد بروجردی که فرماندهی کل منطقه به عهدهاش بود میجنگیدند. فرمانده سپاه پاوه، ابراهیم همت بود و فرمانده سپاه مریوان، احمد متوسلیان. گروهی از رزمندگان همدان به فرماندهی محمود شهبازی هم بودند که کنار رزمندههای داوطلب شهرهای دیگر زیر نظر احمد میجنگیدند.»
پس از گذشت حدود 8 دقیقه از فیلم، با حضور محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران و شهید حاج حسین همدانی، همرزم حاج احمد، خاطرات آنها از او به میان میآید. ابتدا رضایی میگوید: «وقتی به بخش حضور احمد متوسلیان در کردستان [توجه میکنیم] میبینیم تقریباً بیش از دو سوم شهرهای کردستان را احمد رفته و عملیات کرده و با ضد انقلاب جنگیده.»
سپس شهید حاج حسین همدانی سخن میگوید: «کسانی که فرماندهان گروهها و گروههای 50 نفره و 100 نفره این عملیاتهای آزادسازی مریوان و اطراف مریوان بودند، کیها بودند؟ مثلاً کریمی بوده، بعداً میشه فرمانده لشکر 27 حضرت رسول(ص)، رضا چراغی بوده، قُجهای بوده، حاجیپور بوده، قهرمانی بوده. یعنی اینها از فرماندهان بزرگ لشکر 27 بودند که در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس و جنوب لبنان و عملیاتهای رمضان و عملیاتهای بعدی جزو عناصر کلیدی و اصلی لشکر 27 بودند. اینها کجا تربیت شدند، تو مریوان.»
چگونگی تشکیل تیپ27
بخش دوم صحبتهای حاج احمد مقابل دوربین (سال 1360 ش) در حالی که میان نیروهایش نشسته و کولهپشتی نظامی بر پشت خود دارد، چنین است: «شما خودتون الان ناظر هستید که ما از بالا به پایین نگاه میکنیم و شهرها و پادگانها و پاسگاههای عراق زیر دید ماست و ما کاملاً رفت و آمد به آنها رو میتونیم کنترل کنیم و دقیقاً آنها را میسنجیم، به طوری که از پادگان دَلین یعنی پادگان خُرمال هیچ چیز باقی نمانده.»
در ادامه به چگونگی تشکیل تیپ27 محمد رسولالله(ص) و نقش حاج احمد پرداخته میشود.
راوی: «همین موقع بود که کمکم زمزمه تشکیل تیپ مستقلی از نیروهای احمد و همت بلند شد. اما ماجرای تشکیل تیپ 27 به زمستان سال 1360 بعد از عملیات طریقالقدس برمیگشت.»
حاج حسین همدانی: «قرار شد تعدادی یگانهای جدید تشکیل بشه. استانهایی که تیپ نداشتند از جمله تهران یک تیپ تشکیل بده. تهران تا اون موقع هیچ یگان رزمی نداشت، به جز گردانهای پاسداران، دیگر سازمان رزمی نداشت.»
محسن رضایی: «تو پادگان مریوان وقتی به آقای احمد متوسلیان گفتم بیایید یه تیپ درست کنید بسیار خوشحال شد. یه برقی تو چشمش جهید و فکر میکرد که این کار، خیلی کار بزرگ و عظیمی است که به عهده او گذاشته شده و با افتخار به این مأموریت نگاه میکرد و میگفت: یک تیپ باید درست کنیم؟ گفتم: آره باید یک تیپ درست کنید. خُب از من یک تقاضا کردند. گفتند شما اجازه بدهید ما و همت بریم سفر حج، زیارت خانه خدا. خیلی دلمون میخواد خانه خدا را زیارت بکنیم، چون ممکن است ما تو اون عملیات شهید بشیم، لذا شما اجازه بدید ما یک سفر حج بریم و بعد بیاییم تیپ رو درست کنیم که ما هم قبول کردیم و این دو تا برادر سفر حج رو با هم رفتند.»
راوی روی نمایش عکسهای منحصر به فرد سفر حج سه نفر ادامه میدهد که: «مهر ماه سال 60 احمد همراه ابراهیم همت و محمود شهبازی عازم سفر حج شدند.»
از اینجا به بعد فیلم مستند به بیان احوال نظامی و نقش فرماندهی متوسلیان در بنیانگذاری و هدایت تیپ 27 محمد رسولالله(ص) میپردازد.
رضایی: «بعد که اومدند برادر دیگری هم به اسم آقای شهبازی پیدا کردیم که با اینها همراه بود، اون هم دست کمی از این دو نفر نداشت. یعنی در حقیقت 3 تا فرمانده لشکر دور هم جمع شده بودند و یک تیپ را میخواستند درست کنند، اون هم در آستانه عملیات فتحالمبین. چون ما برای انجام عملیات فتحالمبین باید 3 تا تیپمون رو به 7 تا تیپ میرسوندیم و 4 تا تیپ ما کم داشتیم که یکی از این تیپها رو به احمد و همت و شهبازی سپردیم که درست کنند.»
راوی: «احمد قبول کرد، اما یک مشکل کوچک وجود داشت. احمد و نیروهایش در کردستان کاری کرده بودند که مردم بومی منطقه مثل بچههایشان دوستشان داشتند. نه تَرک کردستان راحت بود نه انتخاب تعداد مشخصی پاسدار از بین پاسدارهای مستقر در کردستان. پاسدارها همه دوست داشتند همراه فرماندهشان احمد، به جنوب بروند. کار برای احمد خیلی سخت شده بود. اما هر طور بود خودش و بقیه را راضی کرد تا همراه حدود 120 نفر از فرماندهان و نیروهای شاخصی که بهشان اعتماد کامل داشت به جنوب بروند. نامگذاری تیپ همان روزها انجام شد؛ تیپ 27 محمد رسولالله(ص). کار بعدی احمد و نیروهایش در جنوب انجام عملیات شناسایی بود. شناسایی برای انجام عملیات بعدی که قرار بود در اسفند ماه انجام شود. احمد و گروهش ماهها در محیط سرد کوهستانی کردستان جنگیده بودند و برای همین به جنگ در جلگه گرم و سوزان و کم عارضه خوزستان عادت نداشتند. اما با راهنماییهای حسن باقری، فرمانده اطلاعات سپاه در منطقه جنوب، کم کم به این شیوه از شناسایی و رزم هم، خو گرفتند و به گروهی تبدیل شدند که از عهده جنگ در هر شرایطی، چه در مناطق کوهستانی و سردسیر و چه دشتهای صاف مناطق گرمسیر به خوبی برمیآمدند.»
همدانی: «زمان کوتاه، یعنی از دی ماه شروع میشد، یعنی از دی ماه سال 1360 شروع میشود تشکیل تیپ. احمد باید هم دنبال جا باشد، دنبال تجهیزات و امکانات باشد، دنبال تأمین نیرو باشد. این کار بسیار سختیه، مگه میشه ظرف دو سه ماه یه یگان رزم و یه تیپ رو از آغازینش شروع کنی، تشکیل بدی و بگی دو سه ماه دیگه باید عملیات انجام بده. اصلاً یکی از چیزهای غیر ممکنه به نظرم. امروز غیر ممکنه.»
دو عملیات
حضور موثر تیپ محمد رسولالله(ص) در عملیات فتحالمبین آنقدر مهم و قابل توجه است که کارگردان بخشی از بیان احوال متوسلیان را به نقش او در این عملیات اختصاص میدهد و از خاطرات افراد در اینباره بهره میگیرد.
راوی: «فروردین سال 1361 بالاخره عملیات فتحالمبین انجام شد. حملهای در منطقه دشت عباس که هدفش آزاد کردن بخش بزرگی از خاک ایران بود. جایی که عراق همان ابتدای جنگ، اشغالش کرده بود. در این عملیات تیپ 27 محمد رسولالله(ص) با فرماندهی احمد متوسلیان مسئول یکی از مهمترین محورهای عملیاتی بود.»
رضایی: «دیگر رمز رو که ما گفتیم و قرارگاهها و تیپها حمله کردند به عراق، نگرانی من از جبهه احمد بود. چون همه باید سر ساعت معینی به خط میزدند و همه تیپها رو که من کنترل میکردم میدیدم حسن باقری میگه که هنوز احمد به خط نزده. میگفتم: «چرا؟» میگفت: «من ازش سؤال میکنم چرا به خط نمیزنی؟ میگه که: من بچههایم رو هنوز دارم عبور میدم و میخوام تو فرصت مناسبتر.» من به حسن میگفتم: «آخه جاهای دیگه به خط زدند، اینها بیدار بشن بچهها رو ممکنه محاصره کنند، غافلگیر کنند.» او میگفت: «احمد خیلی با آرامش حرف میزنه. خیلی با طمأنینه و خونسردی حرف میزنه.» با اینکه من نگرانی خیلی زیادی داشتم، ولی خُب چون میدونستم حسن یک فرد با تجربهای است و نقل قولهایش، نقل قولهای دُرستیه، از آن طرف هم احمد رو تجربه کرده بودم، با وجود اینکه یک پدیده غیر طبیعی بود و خیلی نقطه خطرناکی بود و ریسک فوقالعاده بالایی داشت، ولی اطمینان من به احمد و حسن باقری، آرامشی برای من درست میکرد. دوباره بعد از نیم ساعت باز من نگران میشدم تماس میگرفتم. دوباره اونا به من آرامش میدادند. تا ساعت 2 و 3 این وضع رو داشتیم که دیگه من فوقالعاده نگران شده بودم و کار خطرناکی داشت پیش میاومد که یه مرتبه حسن تماس گرفت گفت: «احمد میگه که ما زدیم به خط و الان بالا سرِ توپخانه دشمن هستیم.» یعنی معلوم بود کیلومترها از خط دشمن عبور کرده بودند و دهها نفر رو تونسته بود عبور بده ببِره بالای سر توپخانه دشمن. به محض اینکه اینو گفتند تقریباً یه نیم ساعت بعد هم خود من مشاهده کردم که آتش توپخانه عراق قطع شد. دیگه دزفول رو نمیتونست بزنه عراق. چون نیروهای ما دیگه وارد قبضهها شده بودند و قبضههای توپ ارتش عراق رو گرفته بودند. آتش توپخانه دشمن، رو نیروهای ما دیگه خاموش شد.»
کارگردان از احوال و روحیات حاج احمد در عملیات بیتالمقدس که به آزادسازی خرمشهر منجر شد غافل نیست و با قلم خویش و زبان دیگران آن را بیان میکند.
راوی: «عملیات فتحالمبین اولین عملیات در جنوب بود که احمد و نیروهایش در آن شرکت میکردند. اما با این حال آنها در این عملیات به قدری خوب میجنگیدند که زبانزد همه شدند. هر چه که بود با انجام عملیات فتحالمبین و پیروزی در آن، تیپهای شرکت کننده در عملیات، بلافاصله مشغول انجام شناسایی نبرد بعدی شدند. عملیاتی که قرار بود برای آزادی خرمشهر انجام شود. یکی از بهترین بخشهای این عملیات، انجام دقیق عملیات شناسایی بود. طرح عملیات، طرح فوقالعاده حساسی بود که موفقیت آن مدیون یک عملیات شناسایی دقیق و اطمینان پیدا کردن از امکان رسیدن رزمندهها قبل از اذان صبح روز اول عملیات به پشت جاده اهواز - خرمشهر بود.»
همدانی: «امروز در مکالمات بیسیمی، حاج احمد به فرماندهی کل سپاه آقای محسن رضایی میگه، ببین اسم میبره، اسم بنده را هم میبره. میگه ببین حسین قُجهای شهید شد، بابایی شهید شد، همدانی مجروح شد، وزوایی شهید شد، همه رفتند، و واقعاً هم درست میگه. اینقدر تو فشاره، اما وقتی به اون میگن که امام فرموده عملیات اِلی بیتالمقدس باید ادامه پیدا کنه تا فتح خرمشهر، دیگه هیچ حرفی نمیزنه. عاشق امامه، مطیع امامه، او تربیت شده مکتبی است که یاد گرفته که اگر تنها هم ماند، این مسیر رو باید ادامه بده.»
راوی: «در آن چند روز احمد داغ فراق خیلیها را کشید. داغ شهادت تعدادی از نزدیکترین دوستانش که مدتها در جبهه کردستان کنار هم جنگیده بودند.»
در اینجا بار دیگر با پخش تصاویری از حاج احمد متوسلیان با چهرهای خاکآلود و جنگکرده پس از پایان عملیات، سخنان وی درباره عملیات بیتالمقدس انتشار مییابد: «در مورد این عملیات که به یاری خدا تمام شد، همانطوری که اطلاع دارید، به این ترتیب بود که ما تصمیم گرفتیم که کاری انجام بدیم و مسئله جنگ رو انشاءالله یکسره بکنیم. به این رابطه، تصمیماتی که گرفته شده بود این [بود] که دست به عملیاتهای بزرگ زده بشه و تجربه کردیم که در عملیاتهای بزرگ ما همیشه پیروز و موفق بودیم، چه بستان، چه آبادان، چه فتحالمبین و چه این عملیات که موفقیت چشمگیری به دست اومده. تو این رابطه منطقه عملیاتی که در نظر گرفته شده بود، خیلی منطقه وسیع و بزرگی هستش و از عملیات فتح خیلی نسبتاً بزرگتر بوده و انشاءالله به یاری خدا تصمیم بر این هستش که ادامه داشته باشه و دیگه انشاءالله قطع نمیشه.»
راوی: «در سختترین لحظات این عملیات، احمد و نیروهایش در مقابل دشمن مقاومت کردند. آنقدر که احمد که فرمانده تیپ بود، خودش هم در پایان مرحله سوم عملیات بیتالمقدس مجروح شد.»
همدانی: «بعد از عملیات بیتالمقدس، باز هم تیمی رو مستقر میکنه برای شناسایی که خود بنده هم جزو جمع بودم و شدم مسئول باقیمانده اونایی که اونجا بودند. برادرم هم حاج سعید قاسمی (سردار سعید قاسمی) که شده بود مسئول اطلاعات، تو شلمچه مستقر شد. حاج احمد دستور داد که شناسایی رو شروع کنید که ما بعد از استراحت چند روزه که میریم تهران و برمیگردیم، عملیات رو که از قبل پیشبینی شده بود، ادامه بدیم.»
در لبنان
اما بیتردید مهمترین بخش این مستند مربوط به ماجرای اعزام تیپ محمد رسولالله(ص) به فرماندهی متوسلیان به لبنان و در ادامه ماجرای ربوده شدن اوست که بیننده منتظر است تا روایت کارگردان را از این ماجرا ببیند. بر این اساس او ماجرا را از زبان راوی و خاطرات رضایی و همدانی و جهروتیزاده اینچنین روایت میکند.
راوی: «اما هنوز چند روزی از شروع عملیات شناسایی نگذشته بود که خبر جدیدی رسید. ارتش رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان و سوریه حمله کرده بود و فرماندهان میگفتند آنها باید هر چه سریعتر برای شرکت در جنگ علیه اسرائیل به لبنان بروند.»
رضایی: «فکر کردم که کییو باید انتخاب کرد. خُب همه فرماندهان هر کدام از دیگری قَدَرتر بودند. آقای احمد کاظمی خودش قبلاً فلسطین رفته بود، آقای حسین خرازی، ولی من اومدم سراغ احمد متوسلیان، ایشون رو انتخاب کردم، به چند دلیل. یکی این که احمد در مریوان که بود هم یه جبههای علیه ضد انقلاب داشت، هم جبههای در جنگ داشت. بیروت هم همینطور بود، از یک طرف فالانژها بودند که از پشت حمله میکردند به نیروهای مقاومت و از یک طرف حمله ارتش اسرائیل بود. شباهت جبهه لبنان، مریوان و کوهستانی بودن اون منطقه [مد نظرم بود]. مسئله دوم این بود که تیپی که میفرستادیم باید میرفتند دمشق و بعد هم بیروت میرفتند. یعنی پایتخت دو تا کشور رو باید میرفتند. معمولاً مردم شهرهای پایتختی، شهرهایی با ویژگیهای خودشون هستند. خُب تیپ حضرت رسول(ص) هم بچههای تهران بودند و توی پایتختی زندگی میکردند که قاعدتاً آداب و رسوم مردم پایتخت رو بهتر میدونستند. این هم یک عامل بود. عامل سوم هم خود احمد بود. احمد یه انسان بسیار سختکوش و بسیار شجاعی بود و برای این مأموریت مناسب بود. بر اساس این ویژگیها من دیگه تصمیمم رو گرفتم که احمد و تیپ 27 رو ما به لبنان بفرستیم.»
همدانی: «احمد متوسلیان زمانی که با حزب دمکرات میجنگید ناراحت بود، میگفت به هر صورت اینها ایرانی هستند چرا اینها رفتند به دامن دشمن. میجنگید، با قاطعیت هم میجنگید. اما حاج احمد راضی نبود. زمانی که حاج احمد آمد تو عملیات فتحالمبین و عملیات بیتالمقدس، راضی نبود از اینکه عراقیها کشته شوند، میگفت اینها مسلماناند. میگفت چرا باید با اینها بجنگیم. ما باید بریم با دشمنان اصلی اسلام بجنگیم، با دشمنان قسم خورده اسلام بجنگیم.»
رضایی: «خُب وقتی که با ایشون صحبت کردم که احمد میخواهیم بفرستیمت لبنان و با اسرائیلیها بجنگید، انگار که یک دنیایی رو به او دادند. میگفت یعنی واقعاً من میخوام برم با اسرائیلیها بجنگم. این آرزوی منه. این آرزوی منه. چند بار اینو تکرار کرد. بعد دیدم که باور نمیکنه. گفتم خیلی خُب. احمد آماده شو، من بعدازظهر میخوام خدمت آقا برم و اون موقع ایشون رئیسجمهور بودند. شما بیا با خودم میبرمت و تو خودت از زبان آقا بشنو. رئیس شورای عالی دفاع کشوره دیگه، ایشون رو بُردیم خدمت آقا. من بودم و احمد و مقام معظم رهبری. ایشون دراومد به احمد گفت که بله شما انتخاب شدید برید در لبنان. ایشون (احمد) دستاش رو بلند کرد به سوی آسمون و گفت خدایا شکرت من به آرزوی خودم رسیدم.»
با پخش تصاویر منحصر به فرد و ارزشمند از لحظه سوار شدن نیروها به هواپیما برای پرواز به سمت دمشق، راوی نحوه اعزام را اینچنین بیان میکند: «دستورات لازم را به او دادند و بالاخره در روز 21 خرداد 1361 قوای محمد رسولالله(ص) سوار بر هواپیما عازم سوریه و پادگان زبدانی دمشق شدند.»
جعفر جهروتیزاده (همرزم): «وقتی که نیروها میخواستند اعزام بشند ، وقتی که همه نیروها اونجا جمع شدند، حاج احمد متوسلیان اونجا یه سخنرانی داشت برای جمع، که به اصطلاح به جمع گفتش که هر کس که با ما راهی اونجا میشه باید وصیتنامهاش رو بنویسه بذاره و باید کاملاً آماده شهادت باشه و ما داریم میریم و چه بسا دیگه نتونیم برگردیم و برنگردیم.»
رضایی: «بالاخره حاج احمد رفت و مستقر شد در لبنان، در دره بِقاع و شهر بعلبک مستقر شد. نیروها رو چیدند. جبههای در مقابل اسرائیل باز کردند. شروع کردند به آموزش دادن نیروهای لبنانی، رزمندگان لبنانی رو شروع کردند آموزش دادن که از همون آموزشها بعداً حزبالله لبنان شکل گرفت و در حقیقت حزبالله لبنان تولد یافته تیپ 27 حضرت رسول(ص) است و این نیرویی که از اون تیپ اونجا موند و به آموزش نظامی رزمندگان لبنان ادامه داد.»
راوی: «اما 20 روز که از حضور آنها در سوریه گذشت، امام پیام دادند راه قدس از کربلا میگذرد. ایشان گفته بودند، غفلت از جبهههای ایران، فریب دشمن بوده و نیروهای اعزامی باید هر چه زودتر، یعنی قبل از آنکه خونی از دماغ کسی ریخته شود، به ایران برگردند.»
رضایی: «از طرف دیگه ما دیدیم که اصلاً سوریه و لبنان زیر بار جنگ جدی با اسرائیل نمیرند. حالا ما نیروهایی که بردیم اونجا خود ما هم به اونها نیاز داریم، این نیروها اونجا معطل میمونند. لذا ما تصمیم گرفتیم که یه قرارگاه آموزشی و پشتیبانی از رزمندگان لبنان درست کنیم، ولی بقیه نیروها رو بیاریم.»
راوی: «روز چهاردهم تیر ماه 1361 درست موقعی که نیروهای اعزامی از ایران سرگرم آماده شدن برای برگشتن به ایران بودند، خبر رسید، نظامیان فالانژ و ارتش اسرائیل، سفارت ایران در بیروت را محاصره کردهاند.»
رضایی: «خطر سقوط سفارت ایران میرفت، اسناد و مدارک زیادی از ایران در این سفارتخانه وجود داشت که حاج احمد و چند نفر دیگر تصمیم گرفتند خودشون برند و اسناد و مدارک را بیارند تا دست کسی نیفته.»
جهروتیزاده: «حتی شهید همت اومد به حاج احمد گفتش که حاج احمد اجازه بده که ما بریم، حاج احمد با همون لحن همیشگیاش گفت که نه آقاجون باید خودم برم. و خودش عازم شد و حتی یکی دیگه اومد که به اصطلاح رانندگی حاج احمد رو به عهده بگیره، حاج احمد نپذیرفت و تقی رستگار رو صدا زد.»
راوی: «مسیر طبیعی بیروت به دلیل پیشروی ارتش اسرائیل تا نزدیکی بیروت بسته بود، بنابراین آنها ناچار شدند بیروت را دور بزنند و از شمال لبنان به پایتخت نزدیک شوند. خبر نداشتند که شمال بیروت در تصرف نیروهای فالانژ به رهبری سمیر جعجع است. فالانژها در 20 کیلومتری شمال بیروت در جاده ساحلی یک پست ایست بازرسی به نام حاجز بَرباره درست کرده بودند که در آن رفت و آمدهای بیروت را کنترل میکردند. با رسیدن بنز سفید سفارت به حاجز، نیروهای فالانژ سرنشینان ماشین را به زور پیاده کردند و بعد با راهنمایی یکی از افسران فالانژ به طرف نقطهای نامعلوم رفتند. هنوز هیچ خبر موثقی از سرنوشت این 4 نفر در دست نیست.»
[1] گروهی که پس از انقلاب اسلامی به رهبری برخی شیوخ و سران محلی شکل گرفت. آنها با استفاده از نفوذی که در محل داشتند، سپاهی را به نام رزگاری تشکیل دادند. این تشکل به نوعی از طریق رژیم بعث عراق تغذیه و پشتیبانی میشد و علیه نظام جمهوری اسلامی عملیات مسلحانه نیز میکرد. (برگرفته از: فرهنگ اعلام شهدا، ج7 (استان کردستان)، تهران، نشر شاهد، 1392ش، صفحه 27)
تعداد بازدید: 8214
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3