شرح بازجویی سیا از صدام

استیو داناهو[1]
ترجمه سهیلا حیدری

06 بهمن 1395


وقتی که صدام حسین، کثیف و با چشمان وحشت‌زده از گودال عنکبوتی در نزدیکی زادگاهش، شهر تکریت در دسامبر 2003 بیرون کشیده شد، جان نیکسون تحلیل‌گر سیا بود، ولی افکارش مدت‌ها مشغول این دیکتاتور عراق بود. نیکسون می‌نویسد: «سال‌های مدیدی که در سیا کار می‌کردم، با فکرِ صدام زندگی می‌کردم، گاهی اوقات نمی‌توانستم به او فکر نکنم، مثل یک فیلم در مغزم به نمایش درمی‌آمد.»

برای مدتی کوتاه به نیکسون گفته می‌شود: «اف‌بی‌آی چند روز اینجا را ترک خواهد کرد، بعداً به سراغش می‌آییم، تا آنجا که می‌توانید از او اطلاعات بگیرید.» نیکسون و متخصصان و مترجمان همزمانش در مدت زمانی که بی‌وقفه به این «سلاخ سابق بغداد» دسترسی داشتند فرصتی یافتند تا روی این مشغولیت ذهنی کار کنند: اول اینکه با استفاده از اطلاعاتی که از این فرد داشتند پی ببرند که این زندانی آیا واقعاً صدام است و هم اینکه همه جزییاتی که صدام تمایل داشت درباره این داستان بگوید را از زبان خودش می‌شنیدند.

«خواستن»[2] یک واژه کلیدی است. علی‌رغم عنوان کتاب نیکسون (بازپرسی رئیس‌جمهور: بازجویی از صدام حسین) جلسات بازجویی بیشتر به مصاحبه‌های رئیس‌جمهور شباهت داشت تا بازجویی‌های نظامی؛ حتی فقط یک اشاره به بازجویی نظامی، می‌تواند یک زندانی را تحریک کند و دچار خشم و غیظ کند. صدام بلافاصله در روزهای بعد از دستگیری تمیز و مرتب شد و تحت مراقبت‌های پزشکی قرار گرفت و به او فرصت داده شد تا خود را با شرایط جدید وفق دهد، همین باعث شد ساعات طلایی از بین برود. نیکسون می‌نویسد: «تقریباً هر کسی که تجربه بازجویی از زندانی‌ها را داشته باشد به شما خواهد گفت 24 تا 48 ساعت اول، بسیار مهم است، زمانی که شوک دستگیری هنوز تازه است.»

وقتی نیکسون و گروهش صدام را ملاقات کردند، دیکتاتور سابق به شخصیت (جایگاه) درونی‌اش برگشته بود؛ دوباره به همان شخصیتی تبدیل شد که یک‌بار مارک بادن، روزنامه‌نگار، او را به ستاره‌ای در داستان حماسی زندگی خویش، تشبیه کرده بود: «مردی که گاهی اوقات شق و رق می‌ایستد و بر سر اسیرانش فریاد می‌کشد: من صدام حسین تکریتی، رئیس‌جمهور عراق هستم، تو که هستی؟» زمانی که نیکسون با او صحبت می‌کند اثری از ابتذال شر دیده نمی‌شود، ابتذال از بین رفته و فقط شر باقی‌مانده است.

صدام، شرور و به صورت قابل ملاحظه ای باجذبه بود، شاید اینها صفاتی است که بازجوی صدام خیلی مشتاق است روی آن تأکید کند. نیکسون می‌گوید: «نمی‌توان انکار کرد که صدام با همه‌ بی‌رحمی‌اش، جذبه‌ زیادی داشت. او یک مرد درشت اندام با قامتی حدود 190 سانتیمتر بود. قد من 195 سانتیمتر است، ولی او به این اختلاف هیچ ‌اهمیتی نمی‌داد.» نیکسون با این‌گونه توصیفات و قیاس ظاهر ‌هالیوودی او،‌ قصد دارد که این بی‌تفاوتی ظالمانه را تلطیف کند. خیلی قبل‌تر از صفحات پایانی کتاب، کاملاً مشخص است که جذبه شیطانی صدام که مشخصه بارز یک بیمار جامعه‌ستیز (پسیکوپات) است، او را باوجود اینکه در اسارت و گرفتاری است، ترک نکرده است. وقتی نیکسون پرسش‌هایی ناخوشایند درباره بمباران شیمیایی کردهای حلبچه در سال 1988 از او می‌پرسد به ما می‌گوید: «هیچ‌کس تاکنون چنین نگاه نفرت‌انگیز و مرگباری به من نکرده بود که آن روز صدام کرد.» ولی او تقریباً از این تفاوت خشنود است. با بیانی محتاطانه،‌ نتیجه‌گیری نیکسون برای بحث باز است : «از ابتدای شروع این نوشته، فقط شاهد پیامدهای ناخوشایندی بوده‌ام که براندازی صدام برای ایالات متحده به همراه داشته است.»

در جلسات بازجویی هیچ شیشه ضدگلوله‌ای، هیچ تماشاگری و شاید مهم‌تر از همه هیج شهادت دادگاهی برای قربانی‌شدگان وجود نداشت. فقط صدام و بازجویانش و نیکسون، که از این مشاجره‌ها، گفت‌وگوهای روان‌شناختی جذاب و گیرا را شکار می‌کرد در جلسه حضور داشتند. یک فیلم با دو بازیگر در انتظار ساخته شدن از روی این نوشته‌هاست. نیکسون برای گذر و عبور از این استحکامات ذهنی و لفاظانه‌ای که صدام در طی زندگی ریاکارانه و ظالمانه ساخته بود، زمان بسیار کوتاهی داشت، او نتیجه این مشاجره‌های کلامی را با دقت و اختلافی بسیار جزیی توصیف می‌کند.

البته پایان از پیش مشخص است. در آخر سیا،‌ صدام را تحویل می‌دهد. ‌او بعداً دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرد و در زمانی کوتاه برای محاکمه و اعدام به دولت موقت عراق بازگردانده می‌شود. او در دسامبر سال 2006 در حالی که آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، با سردادن فریاد اعتراض بر سر جلادانش اعدام شد. کتاب «بازپرسی رئیس‌جمهور» (چاپ 2016) خیلی بیشتر از آنچه که ما از او می‌دانستیم به ما اطلاعات می‌دهد.

 

 

[1] Steve Donoghue

[2] willing



 
تعداد بازدید: 5512


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124

شبِ عملیات فتح‌المبین فرا رسید. حمله ساعت دوازده آغاز شد. مزدوران اردنی، مصری، سودانی و... را جایگزین واحد ما کردند و ما بلافاصله به خط مقدم آمدیم. این مزدورها کینه عجیبی از نیروهای شما داشتند. امکان نداشت اسیری را زنده بگذارند. تا ساعت سه بعد از نیمه‌شب حمله‌ای روی موضع ما نبود ولی از موضع دیگر صدای توپ و خمپاره به شدت شنیده می‌شد. ساعت سه صدای تیراندازی و الله‌اکبر بلند شد.