مصاحبههای تاریخ شفاهی، در مسیر تدوین تاریخ محلی
نانسی کاگشال[1]
ترجمه سهیلا حیدری
29 آذر 1395
دیوید وَلِس اَدِمس سال 1981 به ماگدالنا[2] در ایالت نیومکزیکو آمد تا مدیریت برنامه آموزشی مدرسه منطقه حفاظت شده آلامو ناواهو[3] را به مدت دو سال بر عهده گیرد. از آنجا که نسبت به منظقه کنجکاو بود، در تاریخ محلی شروع به تحقیق کرد. تمام چیزی که عایدش شد کتاب «خبری از زندگی برای یک زن نیست»[4] نوشته اگنس مورلی کیلیولند[5] بود. ولی این داستانِ کلاسیکِ محلی هرگز به پیچیدگیهای این منطقه فرهنگی- قومی نپرداخته بود که در آن انگلیسیتبارها[6] اسپانیاییتبارها و سرخپوستان آلامو ناواهو زندگی میکنند. او مصمم برای پر کردن این جای خالی، یک ضبط خرید و شروع به مصاحبه کرد. کندلاریا گارسیا[7] به او گفت: «روزی میرسد که به همه این داستانها و سرگذشتها دست خواهی یافت.»
تحقیق َادِمس به 3000 صفحه مصاحبه پیاده شده تبدیل شد و «کتاب سه مسیر به مَگدالِنا: بزرگشدن در یک منطقه مرزی جنوب غربی بین سالهای 1890 تا 1990»[8] (دیوید وَلِس اَدِمس[9]، دانشگاه کانزاس، نسخه چاپی و الکترونیکی 34.95$، 454 صفحه) هم اکنون در دسترس است.
مصاحبههای تاریخ شفاهی هسته اصلی این کتاب را تشکیل میدهند. این کتاب تاریخ مگدالنا، درگیریها و مسائل مربوط به اقامت اهالی این منطقه را در دورانی پرتحول روایت میکند که حضور همزمان سه فرهنگ مختلف را تجربه میکرد. مگدالنا در جریان رشد و توسعه خود به یک شهر خانوادگی (شهری پر از بچهها) تبدیل شده است که نتیجه آن دستیابی به معدن و بهرهبرداری از آن، دامداری و مزرعهداری و از همه مهمتر راهآهن فرعی از سوکورو[10] بوده است. نویسنده برای اینکه «تقاطع مرزی»[11] را مشخص کند، از اصطلاح «منطقه مرزی»[12] استفاده میکند، جایی که اسپانیاییتبارها و انگلیسیتبارها و سرخپوستان آلامو ناواهو در حالی که پا به سن میگذارند با بچههای اقوام دیگر آشنا میشوند. او میگوید این نقاط ارتباطی در «استحکام بخشیدن به مزرهای قدیمی و ایجاد روابط عمیق بین گروهها نقش مهمی دارند.»
در ماگدالنا مدرسه یک مکان مشترک بود و در اواسط دهه سی قرن بیستم «نوزادی که در محله سوکورو به دنیا میآمد کمتر از 50 درصد شانس زندهماندن تا یکسالگی را داشت.» این یکی از بالاترین آمارهای ایالت است، سه برابر و نیم بالاتر از میانگین ملی آمریکا، که به خاطر راه دور مزرعهها و دستمزد دکترها برای پیمودن این مسافتها، نقش سنتی زنان در تولد نوزاد اتفاق افتاده است.
بچههایی که به مدرسه میرفتند به رگ مادری اهمیت زیادی میدادند. در خاطرات کودکی مصاحبهشدگان میتوان به پسر یک خانواده دامپرور اشاره کرد که به خاطر میآورد مادرش یک گله اسب وحشی را به سمت پایین رودخانه هدایت میکرد. یا کندلاریا گارسیا زمانی را به یاد میآورد که مادرش در یک مسابقه اسبسواری مردها را شکست داد. یک پسر سرخپوست آلامو ناواهو هم مرگ مادرش را در آتشسوزی یک کلبه خانوادگی به یاد میآورد.
در ماگدالنا وضعیت اقتصادی خانوادهها واضح بود. بچههای خانوادههای پولدار انگلیسیتبار ممکن بود در خانههایشان کتابخانه داشته باشند. آنها ممکن بود موسیقی یاد بگیرند، ممکن بود در مدرسه آمادگی حاضر شوند و یا در خارج تحصیل کنند. خانوادههای مرفه اسپانیاییتبار ممکن بود کارگر خانگی داشته باشند و درباره «قیمت روی و سیاستهای اروپا و جک دمپسیِ[13] مشتزن» صحبت کنند.
در دهههای بیست و سی قرن بیستم، انگلیسیتبارها جزء طبقه افرادِ با درآمد بالا قرار میگرفتند، در حالی که اسپانیاییتبارها «بیشتر در بخشهای خدماتی و کارگری حضور داشتند.» در دوره رکود اقتصادی، ساکنان زمینهای واگذارشده در پای تاون[14] روزگار را همانند اسپانیاییتبارها به سختی گذراندند، اما سرخپوستان آلامو ناواهو از همه بیشتر زجر کشیدند. یک سرخپوست در حیرت است که چگونه در کودکی جان سالم به در برده، وقتی مجبور بوده با پای برهنه و خوردن روزانه دو تکه نان ذرت تورتیلا، گوسفندان را چرا ببرد.
با اقامت در خوابگاههایی که توسط اداره امور سرخپوستان ساخته شده بود، دانشآموزان آلامو ناواهو در سال 1959 در مگدالنا در سر کلاسهای درس حاضر شدند. آمدن این دانشآموزان به مدرسه، مسلّماً مهمترین پیشرفت در میان هر سه گروه قومی در دوره پس از جنگ جهانی دوم به شمار میآمد. علاوه بر دلتنگی، بزرگترین مشکلی که بچههای آلامو ناواهو با آن روبهرو بودند، مسئله زبان بود، همانطور که قبلاً این مسئله برای بچههای اسپانیاییتبار یک مشکل محسوب میشد. این موضوع باعث شد انگلیسیزبانها، بچههای آلامو ناواهو را به سخره بگیرند که این اتفاق منجر به تحقیر و پایین آوردن اعتماد به نفس این تازه واردان میشد. دانشآموزان غیر انگلیسیزبان نمیدانستند که برای رفتن به دستشویی باید اجازه بگیرند و نمیدانستند برای اجازه گرفتن چه باید بگویند. «ولی به آرامی، تعداد زیاد دانشآموزان این شکاف عمیق تفاوتها را پر کرد.»
در سال 1968 در تیم بسکتبال استیرز[15] دبیرستان مگدالنا، به اوج خود رسید. بازیکنهای سیاهپوست، انگلیسیتبار، اسپانیاییتبار و آلامو ناواهو، بدون حتی یک باخت در 29 بازی برنده شدند و توانستند به بازیهای فینال ایالتی و صفحات روزنامههای سراسری آمریکا راه پیدا کنند. ورزش و نوجوانی با هم ادغام شده بودند تا شهر را به سوی حسی عمیق از جامعه سوق دهند. یک شوت ناکام و اخطار سهثانیه، امیدشان را برای قهرمانی ایالتی در بازیهای حذفی به ناامیدی تبدیل کرد. یک عکاس از این صحنه عکسی گرفت که تبدیل به یک عکس جهانی از شکست شد. عکس ری مارتینز[16] و رامون گوتیرز[17] گاردهای شروع بازی را نشان میداد که روی زانو ایستادهاند و باربارا جولیان[18] از تشویق کنندگان تیم، با دست جلوی دهانش را گرفته است. سرویسهای خبری عکس را در سراسر جهان پخش کردند و این اتفاق برای تیم بیشتر از یک پیروزی، شهرت به همراه داشت.
اَدَمس به مسائل زیادی میپردازد، از جمله روابط بین گروهی، تأثیر نهادها بر هویت، تغییر پایگاههای قدرت و نقش بچهها در منطقهای که قومیت به طور واضح قابل تشخیص است. سرگذشتهایی که اَدَمس جمعآوری کرده و به صورت مجموعه درآورده است، نشاندهنده اهداف اوست و همزمان برای خوانندگان این امکان را فراهم میآورد که با داشتن نگاهی اجمالی به گذشته، شناخت بهتری از دیگران داشته باشند.
(نانسی کاگشال، نویسنده این مطلب، نویسنده کتاب «افسانه گیلا کانتی: زندگی و زمانه گوئنتین هولس»[19] است.)
منبع: دچییفتن
[1] Nancy Coggeshall
[2] Magdalena, New Mexico
[3] Alamo Navajo Reservation School
[4] No Life for a Lady
[5] Agnes Morley Cleveland
[6] Anglos
[7] Candelaria Garcia
[8] Three Roads to Magdalena: Coming of Age in a Southwest Borderland, 1890-1990
[9] David Wallace Adams
[10] Socorro
[11] border crossing
[12] borderland
[13] Jack Dempsey
[14] Pie Town
[15] Steers
[16] Ray Martinez
[17] Ramón Guttiérez
[18] Barbara Julian
[19] Gila Country Legend: The Life and Times of Quentin Hulse
تعداد بازدید: 8136
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3