در گفتوگو با «محمود فرهنگ» بیان شد
بُرشهایی از تاریخ شفاهی تئاتر دفاع مقدس
گفتوگو: مهدی خانبانپور
تنظیم: مریم رجبی
26 آبان 1395
در این گفتوگو به خاطرات محمود فرهنگ میپردازیم؛ متولد ۱۳۳۲ در همدان و نویسنده، کارگردان و منتقد تئاتر. کسی که سالها در زمینه دفاع مقدس فعالیت کرده و همواره امید دارد که با پیشرفت هنرمندان، روزی آوازه بزرگمردان این دفاع به گوش جهانیان خواهد رسید. در گفتوگوی سایت تاریخ شفاهی ایران با محمود فرهنگ از برنامهها، وقایع و چهرههایی سخن به میان آمده که سرآغازی برای تدوین تاریخ شفاهی تئاتر دفاع مقدس محسوب میشوند.
■
برای ورود به گفتوگو باید با شما آشنا شویم. کمی از خودتان بگویید.
محمود فرهنگ، نویسنده، کارگردان و بازیگر هستم. در حال حاضر مدیریت کانون نمایشهای دینی کشور را به عهده دارم. در زمان حیات امام خمینی(ره) برنامهای برای قدردانی از هنرمندانی که در هشت سال دفاع مقدس در زمینههای تئاتر، شعر، موسیقی، ادبیات و چند رشته دیگر فعالیت کردند، تدارک دیده شد. در این برنامه، من، مرحوم سعید فلاح و دو نفر دیگر مدال و لوح درجه یک هشت سال دفاع مقدس را که به خط حضرت امام بود به همراه دیپلم افتخار و یک سکه طلا که فقط برای این هنرمندان ضرب شده بود را از دستان رهبر انقلاب که در آن زمان رئیسجمهور بودند، گرفتیم و این اتفاق برای من یکی از افتخارات بزرگی است که در این سالها به دست آوردهام.
به خاطر دارید که این جریان در چه سالی اتفاق افتاد؟
کمی بعد از پایان جنگ تحمیلی بود. من تندیسهای بسیاری از جشنوارههای تئاتر دفاع مقدس، تئاتر سنگر و... دارم، اما این نشان و لوح برایم باارزشتر است.
از چه زمانی به نمایشهای دفاع مقدس روآوردید؟
اولین روزی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، من به همراه مرحوم سلحشور و چندین گروه دیگر در حوزه هنری مشغول تمرین تئاتر بودیم. اولین حمله که اتفاق افتاد، تمرین تعطیل شد. ما بعد از آن روز کاری، تمرین آن نمایش را که «اقیانوس» نام داشت زمین گذاشتیم و شروع کردیم به فعالیت در زمینه دفاع مقدس. به این معنی که از آن پس سعی کردیم که اولویت تمام کارهایمان دفاع مقدس باشد. اولین نمایشی که در آن سالها کار کردم، «اسم شب» نام داشت که درگیریها و جنگ در کردستان را مطرح میکرد و در کانون فعالیتهای انقلاب اسلامی شروع شد. ما اکثراً در مساجد جامع شهر تهران نمایش اجرا میکردیم. به خاطر دارم در زمانی که درگیریهای چپیها، مارکسیستها، فداییها و تودهایها در شمال زیاد شده بود، از ما خواستند تا در شفت و فومن نمایش اجرا کنیم. بعد از اجرای ما در فومن تظاهرات شد و طومار این گروههای شورشی در آن شهر بسته شد. امام جمعه فومن از این اتفاق بسیار خوشحال شد و گفت که ما با وجود این بچههای زخمی بسیجی و سپاهی که از جنگ کردستان میآورند، نمیدانستیم که با این شورشیان چه باید بکنیم.
اخوی من در عملیات شکست حصر آبادان شهید شد و من با وجود اینکه قبلا آبادان را دیده بودم، میخواستم محل شهادت برادرم را از نزدیک ببینم. پس به آبادان رفتم و وقتی در آنجا مستقر شدم فهمیدم که آنجا یک نمایش در حال اجرا شدن است. تعجب کردم که چگونه با وجود شلیک خمپارهها این کار انجام میشود. به همین علت رفتم تا از نزدیک ببینم. وقتی رسیدم دیدم که بچههای سپاه خرمشهر نمایشی به اسم «محاصره خرمشهر» را اجرا میکنند. داستانی واقعی از آخرین خانهای که توسط عراقیها محاصره شده بود را داشت. این نمایش را آقای سعید بهروزی، آقای کرمی، کاهدی و چند تن از بچههای دیگر کار کرده بودند.
شب اولی که من نزد این دوستان رسیدم، متوجه شدم که مشکل گریم دارند و از آنجایی که یکی از تخصصهای من گریم است، با جور کردن اندکی وسایل مشکلشان را حل کردم. در حین انجام کار از دوستان خون مصنوعی خواستم برای کار گریم، یکی از دوستان گفت که تهیه خواهد کرد. رفت و چند کیسه خون فاسد شده از بیمارستان آورد. در همان لحظه من به یاد برادرم افتادم که همرزمش تعریف میکرد او را سه کیلومتر پیاده در نخلستان به دوش کشیده بود تا وانتی پیدا شود و او را به بیمارستان برساند. ولی خونی که به گروه خونی برادرم بخورد پیدا نشد. خلاصه به حرف دوستان ما هر شب یک کیسه از آن خونها را استفاده کردیم و پس از اجرای نمایش در آن شهر من با بچههای گروه تئاتر آنجا دوست شدم و دوستیمان هنوز هم ادامه دارد.
کار بعدی ما «اما امام ما گفت» نام داشت؛ بر اساس واقعیتی بود که از رادیو پخش شده بود و داستان نوجوانی به اسم فیروز بود که کل خانوادهاش را ازدست داده و توانسته بود از دست عراقیها فرار کند. من به خاطر دارم که از حوزه هنری به کانون شهید مفتح رفتم و در آنجا طرحی نوشتیم و داستان زندگی این جوان، خانواده و شهادتش را به نمایشنامهای تبدیل کردیم و تصمیم گرفتیم که به جبهه برویم. گروه آماده شد. از طریق روابط عمومی سپاه به اهواز و سپس به آبادان راهی شدیم. این نمایش را ابتدا در کانون شهید مفتح و سپس ده روز در آبادان اجرا کردیم و همانجا هم ضبط شد. زمان اجرای این نمایش، اواخر دوره ریاست جمهوری بنیصدر بود. رزمندگانی که این اجرا را میدیدند، برایشان بسیار جالب بود. در مدت اجرای این نمایش نوشتههای جالبی از بچهها به دستمان رسید که همگی آنها موجود است؛ نوشته بودند که آقا دعا کنید شهید شویم، در این وضعیتی که اسلحه نمیدهند و بنیصدر در حال خیانت است.
نمایش بعدی «خفتگان بیدار» نام داشت؛ در مورد نود نفر از بچههای بسیجی بود که داوطلبانه روی معبرهای مین میخوابند تا نفرات از روی آنها رد شوند. ما این کار را ابتدا در شادگان و سپس در اهواز و بعد در آبادان اجرا کردیم. آقای اسماعیل سلطانیان بسیار علاقه داشت که بیاید، من نیز ایشان را برای اجرای نمایش با خودم به آنجا بردم. به خاطر دارم که ما حدود یک سال نمایش «تاجر ونیزی» را در تالار مولوی تمرین میکردیم. مرحوم سلحشور به کاگردان که آقای دکتر پناهیان بود گفت که جنگ تمام شد و قطعنامه پذیرفته شد، اجازه دهید تا ما به جبهه برویم، ایشان هم تحت تاثیر قرار گرفت و نمایش «تاجر ونیزی» بعد از یک سال تمرین و با مخاطب زیاد تعطیل شد. بعد ما ده روزه یک گروه تشکیل دادیم و نمایشی به اسم «روزی روزگاری» را در اتوبوس و در حال حرکت به سمت جنوب آماده کردیم. اولین اجرا را در موقعیت لشکر علیبنابیطالب(ع) داشتیم و سپس در کنار رود دز در مقر اطلاعات عملیات جنوب و برای رزمندگان تیپ 22 که بچههای آموزش و پرورش بودند. به یاد دارم که پرویز فلاحیپور در این کار بازی میکرد. در آن زمان رخوتی بین رزمندگان ایجاد شده بود و با توجه به اینکه زبان این کار طنز بود، خیلی روی روحیه بچهها تاثیر گذاشت.
بعدها من نمایشی کار کردم به نام «میثاق دیگر»؛ جریان خانوادهای بود که فقط یک پسر داشتند و حالا میخواستند پسرشان را راهی جنگ کنند. این نمایش در تالار وحدت اجرا شد. کار بعدی من «مجلس گل» نوشته سید مهدی شجاعی بود که در سالن چهارسو اجرا شد و موضوع آن داستان چند تن از اسرای ما بود؛ تصمیم میگیرند از یکی از مقرها فرار کنند. نمایش بعدی من «نطق» نام داشت که در واقع درباره یکی از نطقهای صدام بود و در نمایشگاه بینالمللی اجرا شد. نمایش «عزیزی دیگر» کار بعدی من بود که در نمایشگاه قرآن پادگان دوکوهه اجرا شد.
نمایشهای آخری را که گفتید، در واقع بعد از جنگ ساخته شدند؟
بله. نمایش بعدی من «لکه سرخ بر برگی سبز» نام داشت که در مورد شیمیایی شدن رزمندهها بود، اما با نوعی نگاه همراه بود که تأثیرات شیمیایی شدند را بر موجودات اطراف بررسی میکرد؛ این کار در جشنواره عروسکی اجرا شد. تصویری که الان پشت سر من وجود دارد مربوط به نمایش «از خاک تا افلاک» است که در سال 85 اجرا شد. وقتی در سال 74 این کار اجرا میشد، از من هم خواستند تا این نمایش را کار کنم. من در جواب گفتم که فقط با تیم حرفهای کار میکنم. در این عکس آقایان فلاحیپور، سیروس کبودنژاد و اکبر عبدی هستند. آقای عبدی به من گفتند: من شخصیت کمدینی هستم و از کار در آثار دفاع مقدس لذت نمیبرم. علتش را پرسیدم و ایشان گفت به این علت که اصغر (برادرم) در جنگ کردستان زخمی و سپس شهید شده است و از آن پس من حتی از اسلحه هم خوشم نمیآید. این تیم نمایش ما پرجمعیت بود و ما برایش تدارک دیده بودیم. قرار بود که در سالن اصلی حدود 26 انفجار داشته باشیم و حتی یک تانک تی 72 ساخته بودیم و قرار بود که روی صحنه بیاید و شلیک کند. من به آقای فلاحیپور گفتم که جمعه به میدان تیر خواهیم رفت و از ایشان خواستم تا در مورد این موضوع با آقای عبدی صحبتی نکند. خلاصه ما بچهها را از طرف سپاه به میدان تیر در اطراف دماوند بردیم. وقتی به نزدیکی میدان رسیدیم، آقای عبدی با شنیدن صدای تیر خواست تا برگردد، من برایشان بچههای آقای سیروس کبودنژاد را مثال زدم که با وجود سن کمشان با کلت 45 تیراندازی میکنند. وقتی ایشان پیاده شد صدای تیراندازی با اسلحه ژ3 میآمد. چون صدایی بلند داشت ایشان ترسید، من از مسئول خط تیراندازی خواستم تا به او اسلحه کلاشینکف بدهد و خلاصه ایشان توانست تفنگ به دست بگیرد و طوری تاثیرگذار بود که هرکس که این نمایش را میدید تصور میکرد ایشان هشت سال را در جنگ حضور داشته است. بعد آقای دهنمکی آمد و تمرینات ما را دید و سپس یک کار هم توسط ایشان آماده شد.
نمایش بعدی من در مورد جنگ اخیر داعشیها در سوریه است که در واقع به نبش قبر حجربنعدی میپردازد. این کار در سال 92 در نمایشگاه بینالمللی و فضای باز تئاتر شهر اجرا شد. تصویر دیگری که در سمت دیگر من ملاحظه میکنید مربوط میشود به نمایشی که من راجع به شهید چمران کار کردم، به نام «شهید چمران؛ حماسهای که چریک پیر آفرید». این نمایش را من از کتاب زندگی شهید بابانظر که یکی از فرماندهان لشکر نصر خراسان بود، گرفتم. در مورد سوسنگرد است. ما موضوع سقوط سوسنگرد و پیروزی و موفقیت شهید چمران و رزمندهها و نقش ایشان در این کار را اجرا کردیم. این کار با حدود 300 نفر در پادگان زاهدان اجرا شد. من یک کار تلویزیونی 40 قسمتی نیز کار کردم که معرفی ادبیات نمایشی کودک و نوجوان بود. در آن سالها یکی از دغدغههایمان کار کردن با موضوع دفاع مقدس برای کودک و نوجوان بود. تقریباً حدود 450 نمایشنامه کار شد که بخش اعظمی از آثار چاپ شده با موضوع دفاع مقدس برای کودکان بود. آثار از همه نمایشنامهنویسهای کشورمان بود. در واقع کودکان ما بزرگ شده و به مدرسه و دانشگاه میروند و ما باید اینان را از همان بچگی با موضوع دفاع مقدس آشنا کنیم. به این علت من آن کار 40 قسمتی را با یک گروه 30 نفره در شبکه دو به نمایش گذاشتم.
اندکی بعد من تصمیم گرفتم که موضوع دفاع مقدس را اندکی جدیتر برای مدارس پیگیری کنم. قرار بر این شد که 400 مدرسه را در تهران انتخاب کنم و 400 اجرا با موضوع دفاع مقدس در این مدارس برگزار شود. هماهنگیهای لازم انجام شد و درواقع بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و همچنین بسیج دانشآموزی کمک کردند که این اتفاق بیفتد. ما ده منطقه در تهران را انتخاب کردیم و با 400 مدیر از 400 مدرسه هماهنگ کردیم تا توانستیم این آثار را در 15 روز از ماه مبارک رمضان به اجرا درآوریم. کشش نمایشهای دفاع مقدس به همراه شیوه اجرایی که ما انتخاب کرده بودیم سبب شد که مثلاً در یک مدرسه 600 نفره، بچهها با علاقه به تماشای نمایش 2 تا 3 نفره ما بنشینند؛ عکسهای حیرت انگیزی از علاقه بچهها به آن اجرا از آن روزها مانده است.
این اجراها توسط چند گروه انجام میشدند؟
بله. در پایان این کار بعضی از گروهها متاثر شده بودند؛ از دریافت یادگاریهایی که دانشآموزان از عزیزان شهید شده خود به این دوستان هدیه کرده بودند مانند کیف یا دستمال عموی شهید خود و... .
به خاطر دارید که این کار در چه سالی اتفاق افتاد؟
بله، ابتدای دهه هشتاد، حدود 12 سال پیش که درواقع حوالی سال 1383 یا 84 میشود.
کار بعدی من درباره جنگ در صدر اسلام بود. در تاریخ صدر اسلام، زمانیکه مشرکان به شهر الانبار فعلی حمله میکنند و مسلمانان و شیعیان را میکشند، حضرت علی(ع) حکم جهاد داده و سعی میکنند تا مسلمانان را بسیج کنند و در نخیله جمع بشوند. این کار هم در واقع تحلیل جنگ در جریان نخلیه است؛ تصمیم گیریهای صحابه برای جنگ، تصمیمات امام علی(ع) برای اینکه چه کسانی جلودار، چه کسانی در میسره و چه کسانی در سمت چپ و راست باشند. این کار تقریباً به مدت 3 سال در ماه رمضان هر سال اجرا شد که و تقریباً چیزی حدود 100 اجرا از این کار در تالار وحدت به نمایش درآمد.
نام این کار چه بود؟
«اذان صبح»، نوشته آقای مهدی توسلی و به کارگردانی من. در این کار آقای ناصر فروغ و انوشیروان ارجمند حضور داشتند که هر دو به رحمت خدا رفتهاند.
«تئاتر سنگر» تقریباً بعد از شروع جنگ تحمیلی اولین جشنوارهای بود که در همان موقعیت جنگ در کرمانشاه تشکیل شد. من داور آن جشنواره بودم. جشنواره بعدی «گلچهرگان بسیج» بود که به محض آزادسازی سنندج برگزار شد. به خاطر دارم تمام دیوارها از خمپاره سوراخ سوراخ بود و آقای رحیم صفوی که فرمانده سپاه کردستان بود در آن زمان، برای اختتامیه جشنواره آمد. جشنواره بعدی «عاشوراییان» نام داشت که درباره دفاع مقدس بود و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آن را برگزار کرد. من در 13 دوره جزو داوران و هیئت انتخابش بودم. چندین دوره نیز در جشنواره تئاتر دفاع مقدس و جشنواره مقاومت داوری داشتم.
زمانیکه جنگ اتفاق افتاد، اولین جشنوارهای که برگزار شد، جشنواره تئاتر فجر بود؛ در سال 1360. از سال 1360 تا دهه 70، ما بخشی با عنوان تئاتر دفاع مقدس داشتیم که مسئولیتش با من بود. حتی در بعضی از سالها از جنوب لبنان عدهای از شیعیان را دعوت میکردیم تا در جشنواره تئاتر فجر با موضوع جنگ کار کنند؛ مسئولیت این گروهها با من بود.
کانونی را تاسیس کردم به نام «کانون نمایشهای تئاتر خیابانی» که حدود 11 سال مدیریتش با من بود. در این مدت بخش مهمی از فعالیتهای تئاتر خیابانی، تئاتر دفاع مقدس بود. در واقع ما موضوع تئاتر دفاع مقدس را به صورت مردمی در پارکهای تهران اجرا کردیم. گاهی اوقات تا حدی وسعت این کارها زیاد میشد که یک ماه قبل از جشنواره بینالمللی تئاتر فجر، کار گروهها در پارکهای سراسر تهران آغاز میشد.جشنواره بسیج هم که همچنان ادامه دارد و در چندین دوره من جزو داوران و هیئت انتخابش بودم. این جشنواره گاهی در مناطق جنگی برگزار شد که من هم افتخار داشتم در خدمتشان باشم. زمانی شورایی به نام «شورای سیاستگذاری تئاتر دفاع مقدس» در بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بود که من سه سال در آن شورا بودم. جشنواره دیگری هم برگزار کردیم که آقایان محمد کاسبی، محمد کیانیان و مرتضی سرهنگی داور بودند و من مدیریت برنامهریزی کار را برعهده داشتم. این جشنواره هم یکی از جشنوارههای خوب با موضوع دفاع مقدس بود که در فرهنگسرای پایداری برگزار شد.
زمانی که کانون نمایشهای تئاتر خیابانی به وجود آمد، تقریبا همه جشنوارهها بخشی با عنوان تئاتر خیابانی داشتند. مثلاً جشنواره تئاتر دفاع مقدس که همچنان در خرمشهر برگزار میشود، بخش تئاتر خیابانی بسیار فعالی دارد. بعد از اینکه جریان راهیان نور اتفاق افتاد، گروههایی به خطوط مرزی ما آمدند و شروع کردند آثاری را در آنجا به اجرا در آوردن. در واقع در راهیان نور خوزستان هر سال در چهار یا پنج نقطه آثاری با حدود 60 یا 70 نفر و در زمانی تا حدود دو ساعت با موضوع دفاع مقدس اجرا میشود. ما در ماه پیش با همکاری بسیج کلاسهایی را نیز با پنج یا شش استاد برای افراد این گروهها که در مورد دفاع مقدس کار میکردند، در زمینههای کارگردانی، بازیگری، اسپیشیال، طراحی صحنه، نور و صدا برگزار کردیم و بسیار هم مفید واقع شد. مسئولیت درس کارگردانی با من و مسئولیت درس بازیگری با آقای کریم اکبری مبارکه بود.
عکسهایی را مشاهده کردم که نشان میدادند تعدادی از نمایشها در زمان جنگ و در مناطق جنگی مانند حسینیه حاجهمت در دوکوهه اجرا شدهاند. چه کسانی این برنامهها را سازماندهی میکردند؟ آیا افراد یا سازمانهایی بودند که این جریان را پشتیبانی کنند؟ تیمها چگونه میرفتند و در مناطق جنگی کار میکردند؟
ما در کانون شهید مفتح کلاسهایی دو ساله برای مربیان پرورشی آموزش و پرورش، در دوره وزارت شهید رجایی برگزار کردیم. از همان بچهها کسانی مانند جواد شیدائیان یا سید جواد هاشمی بودند که هر کدام برای خود گروهی داشتند و این گروهها کاملاً خودجوش فعالیت میکردند. البته در تالار وحدت عدهای از دوستان مذهبیمان بودند که گاهی از اینان کمک میگرفتیم، اما بهطور کلی این فعالیتها خودجوش بودند. چون این نوع از ژانر (گونه) تازه در حال شکلگیری بود. امکاناتی که ما میخواستیم در وزارت ارشاد وجود نداشت. مثلاً بردن یک گروه ده تا پانزده نفره به مناطق جنگی بسیار سخت بود. زیرا اصلاً نمیدانستیم که سالم برخواهیم گشت یا خیر. به خاطر دارم که در کار «اما امام ما گفت» من به همراه همسرم و یک خواهر شهید بودیم. به محض اینکه به نزدیکی سالن اجرا رسیدیم، یک گلوله خمپاره در فاصله صد متری ما فرود آمد و همه دچار موجگرفتگی شدیم و روی زمین افتادیم؛ اما همانطور که امام خمینی(ره) به رزمندگان دستور میدادند، گروه تئاتر هم آن مسئولیت را به همان اندازه بر روی دوششان حس میکردند. آن زمان حرفی از پول و دستمزد بین بچهها نبود و برای تهیه وسایل و امکانات برای هر کار، مثلاً یک نفر از سپاه ماشین جور میکرد، یا یک نفر راننده میآورد و همه نیازها به این ترتیب و رابطهای جور میشدند. به خاطر دارم که با گروهی به منطقه جنگی رسیدیم. شب بود و گلولهها فرود میآمدند. راننده مینیبوس گفت که بیشتر از آنچه رفته بود، نمیتواند جلو برود. ما گفتیم که گروه لباس و وسایل بسیاری دارد و شما نیز حکم حرکت دارید. اینگونه بود که با آن احساس قلبی نزدیک بین بچهها و همچنین حس مسئولیت، کارها را انجام میدادیم.
پس هماهنگیهای لازم با بخش نظامی وجود داشت؟
بله، در واقع ما ابتدا از این بخش یک حکم میگرفتیم و سپس به اهواز رفته و برای ورود به منطقه جنگی حکم بعدی را میگرفتیم. بعد از آنجا قصد هر لشکری را که میکردیم، ابتدا وارد بخش اداری آن میشدیم که شناسایی میکردند و سپس گروه میرفت.
به خاطر دارم که رفتیم تا در مقر یک تیپ تئاتر اجرا کنیم. آنها گفتند که سن (سکوی اجرا) نداریم تا روی آن اجرا کنید. دیدیم کمی آنطرفتر قطعهای پل خیبری (نوعی از پلهای ساخته شده در سالهای دفاع مقدس) هست، گفتیم ما روی همین اجرا میکنیم. آن قطعه هم مدتها بود که زیر باران مانده بود. ما حین اجرا دیدیم که تعداد زیادی عقرب از آن بیرون آمدهاند و در حال بالا رفتن از پاهایمان هستند. ما امکانات و وسایل را خودمان همانجا جور کرده و نمایشها را اجرا میکردیم.
الان جا دارد خاطرهای را تعریف کنم. زمانی هواپیماهای دشمن آمدند و حدود 20 تا 25 دقیقه کرمانشاه را بمباران کردند. یکی از دوستانمان که خانهاش منهدم شده بود، ماموریت گرفته و به تهران آمده بود. از قضا ما در همان زمان میخواستیم به جشنواره فجر برویم و اثری را از آبادان، خرمآباد و دزفول انتخاب کنیم. من به همراه دو نفر دیگر از این شخص خواستیم تا با ما بیاید. او گفت آقا من از آنجا فرار کردهام، من را دوباره به آنجا نبرید. بسیار شوکه شده بود. خلاصه با ماشین حرکت کردیم و به نزدیکیهای خرمآباد که رسیدیم، هواپیمای دشمن آمد و بمباران کرد. این شخص دوباره خواست تا برگردد. از آنجا رد شدیم و شب را خوابیدیم و سپس به دزفول رسیدیم. در همان لحظه خبر دادند که به تازگی به آنجا موشک خورده است. آن شخص گفت آقا ما کشته خواهیم شد. شب به منزل یکی از دوستانمان به نام عبدالرضا خدرچی رفتیم. قرار بر این شد که به سپاه آبادان برویم و در نهایت کاری به نام «حافظون لحدودالله» را به کارگردانی آقای حسن برزیده و با بازی آقای باشهآهنگر انتخاب کردیم. هیچ وسیلهای هم برای اجرای نمایش نداشتیم. اتفاقاً متوجه شدیم که ماشینی در حال بوق زدن است. وقتی نزدیک شد دیدیم که روحالله برادری است. از او پرسیدم که روحالله اینجا چه میکنی؟ گفت که برای مأموریت آمدهام. حسین فرخی و یک راننده از برادران کرد هم همراهش بودند. سوار شدیم تا با هم به سمت اهواز برویم. او حکم برای حرکت به سمت آبادان را داشت و باید میرفت از فرماندار آنجا حکم ورود به خرمشهر را میگرفت. وقتی به دژبانی رسیدیم اجازه ورود نمیدادند. روحالله به سختی دژبان را راضی کرد و ما رفتیم. پل آهنی (پل سفید) و ژاندارمری را رد کردیم. گروههایی در آنجا مستقر بودند که مشغول خوردن ناهار بودند. روحالله برادری گفت که برویم و به بچههای خط مقدم سر بزنیم. آنها در جادهای که به سمت بصره میرفت با سرعت 120 کیلومتر حرکت میکردند. ناگهان به علت بسته بودن مسیر، ترمز کردند و مجبور شدند از سرازیری اطراف جاده پایین بیایند و در بیابان اطراف حرکت کنند. بعد از اندکی دیدیم که راه بسته است. از ماشین پیاده شدیم و یک سنگر را دیدیم. حسین فرخی به داخل سنگر رفت و ما نیز پشت سر او وارد شدیم. متوجه شدیم که سنگر، سنگر عراقی است. حسین فرخی یک کلاه عراقی پیدا کرد و گفت این برای نمایش خوب است. روحالله هم یک شلوار برداشت. یکی از بچهها چند مدال، درجه و نشانهای عقاب توپر و توخالی برداشت. ناگهان صدایی آمد. دیدم خمپاره دودساز است. به روحالله گفتم که خمپاره بعدی حتما روی سر ما خواهد افتاد. او توجه نکرد. خمپاره دوم با فاصلهای نزدیکتر به زمین خورد. در همین فاصله که این دوستان، مخصوصاً حسین فرخی برای کار تئاتر در تهران مشغول جمع کردن لباس، کلاه و دیگر وسایل عراقی بودند، ناگهان دیدم که راننده ماشین را برداشته و در حال رفتن است. خلاصه ما نیز وسایلها را رها کردیم و سوار ماشین شدیم. من فقط توانستم یک کلاه بردارم. بعد از حرکت کردنمان، همانجا را زدند. ما نیز به سمت نخلستانها و پل سفید رفتیم و ناهار را در کنار رزمندگان خوردیم و سپس به سمت اهواز رفتیم.
در این جریانها، آموزش و پرورش فعالیت میکرد؟ گروه سرود، گروه تئاتر یا از این قبیل گروهها به منطقه جنگی میآمدند؟
آموزش و پرورش یک تیپ داشت که شامل بچههای تربیت معلم بودند و حتی خودشان قرارگاه هم داشتند. مسئولان آموزش و پرورش آنجا بودند و به همین دلیل گروههای تئاتر یا سرود به مناطق جنگی میرفتند، اما مربی این گروهها میبایست فردی علاقهمند و ایثارگر میبود تا گروه را با همه سختیها و مسئولیتهایش به جبهه ببرد. البته معمولاً آن گروهها به خط مقدم نمیرفتند و در خط دوم، مقر تیپها یا مثلاً در پادگان دوکوهه برنامه اجرا میکردند. در کنار رودخانه دز، تیپ رزمندگان تهران و لشکرهایی مقر داشتند. گاهی اوقات نیروها میرفتند و در این مقرها آموزش میدیدند و خسته میشدند. این گروهها فرهنگی میآمدند و برایشان برنامه اجرا میکردند. اما ما چون نسبتاً بیپروا بودیم، در خط اطلاعات عملیات و نزدیک جبهه هم تئاتر اجرا میکردیم و بسیار مورد توجه قرار میگرفت.
پس عموم این اتفاقاتی که در زمان جنگ میافتاده خودجوش بوده و سازمان خاصی نبوده که این جریانات را هدایت کند؟
بله. بالاخره در آموزش و پرورش یک بخش اعزام به جبهه وجود داشت که هر کس علاقهمند بود میتوانست از این طریق اقدام کند. دانشآموزانی که میخواستند به جبهه بروند باید علاقهمند میبودند. چون کاری که میخواستند انجام دهند، کاری هنری و ارزشمند بود. البته حدود 10 گروهی بودند که افراد را به صورت تیمی برای اجرای نمایش به جبهه میبردند، مانند آقای شیدایی یا از وزارت دفاع که یکی دو گروه بودند. بعضی از آثاری که اجرا میکردند کمدی بود و بعضی جدی. مثلاً ما دو اثر در آبادان اجرا کردیم که هر دو به دلیل داشتن امکانات کافی با دیگر کارها تفاوت داشت. آخرین نمایشی که اجرا کردیم، «روزی روزگاری» نوشته آقای فیاض موسوی و به زبان طنز بود. کاری بسیار سنگین بود و خیلی مورد توجه رزمندهها قرار گرفت. در واقع بعضی از آثار اجرا میشدند تا رزمندهها احساس کنند باید خیالشان از پشت جبهه راحت باشد. گاهی اوقات آثاری ارائه میشدند که موضوع آنها جنگ، اما در قالب طنز بودند؛ طنزی که برایشان مفرح هم باشد و در عین بینظمی نظم خاصی در آنها وجود داشت.
چهار سال هم در گروه تئاتر تبلیغات و انتشارات سپاه بودم و آنجا هم وضعیت اینگونه بود که اگر ما برای مأموریت به لشکری میرفتیم، یکی از وظایفمان این بود که باید کار تئاتر تولید میکردیم. البته گاهی اوقات مأموریتهای من، مأموریت تئاتری نبود. مانند زمانی که به فاو میرفتم. چون در مکانی مانند فاو با وجود آن همه خمپاره که فرود میآمدند، امکانی برای فعالیتهای هنری وجود نداشت. در واقع جنگ یک واقعیتی است که تا زمانی که از نزدیک آن را لمس نکنی، متوجه عمق واقعه نمیشوی. ما با خود میگفتیم وقتی این همه از جوانان به جبهه میروند، جان ما چه ارزشی دارد که نرویم و کاری هنری در آنجا انجام ندهیم.
در زمان جنگ، نمایشهایی با موضوع انقلاب هم اجرا میشد، یا فقط نمایشهای دفاع مقدس اجرا می شدند؟
به هر حال آرمانهای انقلاب اسلامی در دل نمایشها وجود داشت.
منظورم نمایشهایی است که در آن اتفاقات دوران پیروزی انقلاب باشد.
خیر، بیشتر موضوع جنگ مطرح بود؛ شامل موضوعات اجتماعی پشت جبهه مانند خانواده یا آرمانها. من به خاطر دارم که حضرت آقا (رهبر انقلاب) یک پیامی به ستاد برگزاری راهپیمایی 22 بهمن دادند و در آن گفته بودند که در این روز کارهای هنری انجام دهند. همان سال ما 22 کفه تریلی از تقاطع خیابان شهید نواب صفوی تا میدان آزادی قرار دادیم و برای هر کفه پنج گروه هنری انتخاب شدند. گروههای موزیک ارتش، بسیج، سپاه، نیروی دریایی و نیروی هوایی بودند و گروههای تئاتری، با موضوع انقلاب اسلامی اجرا داشتند.
در چه سالی این اتفاق افتاد؟
حدود 10 سال پیش. موضوعات مطرح شده در نمایشها علاوه بر انقلاب اسلامی، کالبد شکافی شخصیتهای قبل از انقلاب و آرمانهای انقلاب بودند که به آگاهی دادن نسبت به زمان طاغوت (حکومت پهلوی) مربوط میشدند. کارهای پرجاذبهای بودند و مردم استفاده میکردند. به خاطر دارم با اینکه ساعت حدود دو بعد ظهر بود، اما در تقاطع خیابان استاد معین هنوز حدود 1500 نفر مشغول دیدن یک نمایش عروسکی با موضوع انقلاب بودند.
انجمنی به نام تئاتر انقلاب و دفاع مقدس در کشور داریم؟
بله.
چه فعالیتی میکند؟
فعالیت آن در زمینه تئاتر دفاع مقدس هست. البته با توجه به اینکه در همه اقشار، بسیج به وجود آمده است، بسیج هنرمندان هم یک بخش تئاتر دارد که یکی از اولویتهای آن موضوع دفاع مقدس است. البته به موضوعهای دیگر هم میپردازند. در انجمن تئاتر انقلاب و دفاع مقدس گاهی اوقات نشستهایی برگزار میشود. هنرمندان را دعوت میکنند و در قالب راهیان نور به جبههها میبرند تا با صحبتهای راویان که در آن فضا و حالوهوا گفته میشود، تاثیر بگیرند و آثاری را تولید کنند. بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس هم 13 دوره جشنواره عاشوراییان یا همان دفاع مقدس را برگزار کرد که یکی از سالهای قبل از اینکه بخش تئاتر آن تعطیل شود، در سنندج برگزار شد و سال آخر نیز در مشهد برپا شد. همچنین جشنواره دفاع مقدس هر سال در خرمشهر برگزار میشود. این جشنواره بیشتر با علاقهمندان خود خرمشهر برگزار میشود. آثار داوری و در سالنهای خرمشهر اجرا میشوند. البته در بعضی از سالنهای آبادان هم به اجرا د میآیند. هماکنون جشنواره مقاومت نیز هست که هر دو سال یکبار برگزار میشود. جشنواره بسیج نیز وجود دارد که بخش نهایی آن تقریباً بهمن هر سال برگزار میشود. ما اخیراً 125 اثر برگزیده را خواندیم. هنرمندان بسیج 900 طرح فرستاده بودند که 125 اثر از آنها تبدیل به نمایشنامه شده بودند. سال قبل هم خوشبختانه در جشنواره تئاتر فجر چند اثر خوب داشتیم. با ورود 175 شهید غواص به کشور، خون تازهای در رگهای هنرمندان دفاع مقدس ایجاد شد. یک اثر در مورد شهید چمران بود و یک اثر به نام «اروند خون» در مورد همین غواصهای شهید که یک کار محیطی خلق شد. البته کارهای فاخر نیاز به حمایتهای جدی دارند. یعنی شما باید هنرمند، طراح و امکانات حرفهای داشته باشید تا بتوانید کاری فاخر ارائه دهید.
بعد از مصاحبه با چند نفر از آزادگان دفاع مقدس و ضبط خاطراتشان، متوجه شدم که در زمان اسارت به تئاتر و نمایش اهمیت میدادهاند. آیا این اتفاق دستمایه تولید نمایشی شد؟
بله، به خاطر دارم وقتی که اولین گروه از اسرا به ایران آمدند، من، مجید مجیدی، سید مهدی شجاعی و چند نفر دیگر از بچههای تئاتر حوزه هنری به این فکر افتادیم تا با اسرا کار کنیم و این کار را هم کردیم. در همین سالن مشهور حوزه هنری به مدت شش تا هفت شب اجرا داشتیم که همه مسئولان آمده بودند. آیتالله جنتی هم حضور داشت. ایشان بهقدری از دیدن شکنجهها، کتک خوردن و آزار و اذیت شدن این بچهها تحت تاثیر قرار گرفته بود که گریه میکردند و میلرزیدند. ما در واقع از گفتههای خودشان این نمایش را ساختیم و فقط خود اسرا کل نمایش را بازی کردند و هیچ شخص دیگری غیر از خودشان روی صحنه نبود. در سراسر کشور نیز آثاری با موضوع آزادگان ساخته و اجرا شدند. در استانها گروههای خودجوشی که نسبت به آزادگان احساس مسئولیت میکردند، کارهایی را تولید کردند، اما این کارها مانند یک موج بود و وقتی که آخرین گروه آزادگان به کشور بازگشتند، این موج هم فروکش کرد.
حرف یا نکتهای که پایانبخش این گفتوگو باشد... .
لازم میدانم از شما تشکر کنم، برای اینکه فرصتی ایجاد کردید تا حرفهایی را بگوییم. شاید این حرفها روزی به درد بخورد و عدهای بدانند که در اوج دفاع مقدس، هنرمندان کوچکی بودند که تلاشهایی کردند، پس آنها نیز برخیزند و برای این جریان تلاش کنند.. در روایتی آمده است، زمانی که حضرت ابراهیم در آتش بود، زنبوی میرفته و با دهان کوچکش قطرهای آب میآورده و روی آتش میریخته است. حضرت ابراهیم به او میگوید تو چرا خودت را به زحمت میاندازی، با این قطره آب که این آتش خاموش نمیشود، زنبور گفت میخواهم وقتی از من سوال کردند بگویم که به اندازه خودم تلاش کردم. حالا ما نیز میتوانیم بگوییم که به اندازه خود در موضوع دفاع مقدس تلاش میکنیم. ما باید این فرصتها را به وجود بیاوریم تا هنرمندان حرفهای بتوانند وارد شوند، مانند آقای برزو ارجمند که یک ماشین به همراه یک چادر برداشت و به پنج استان رفت و در آنها نمایش دفاع مقدس اجرا کرد و جایزه فجر را هم گرفت. همیشه به من میگوید که من هرچه دارم از همان کار دفاع مقدس دارم.
تعداد بازدید: 7595
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3