ناخدا دوم سعید کیوان شکوهی از عملیات «شهید صفری» میگوید
لحظههای حساسی که تکاوران، کمر پایانههای نفتی دشمن را شکستند
مریم اسدی جعفری
19 آبان 1395
نفت و دسترسی به آبهای آزاد، شاهرگهای اقتصادی ـ سیاسی ایران و عراق در جنگ هشت ساله ارتش صدام علیه جمهوری اسلامی ایران بودند. از سویی هر دو طرف، تمام تلاش خود را برای تداوم استخراج و صادرات نفت از راههای دریایی به کار میگرفتند. از سوی دیگر، تسلط بر آبهای آزاد جنوب کشور و انهدام نیروی دریایی ارتش صدام از اهمیت خاصی برخوردار بود. در این میان، نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با اجرای عملیات شهید صفری در نیمه آبان 1359 اولین گام برای از بین بردن دو پایانه نفتی عظیم دشمن را در دستور کار خود قرار داد. ناخدا دوم بازنشسته، سعید کیوان شکوهی که جزو تیم طراحی عملیات و افسر هماهنگ کننده طرح این عملیات و همچنین از طراحان عملیات مروارید بوده، خاطرات خود از نبرد دریایی شهید صفری را در ادامه و در گفتوگو با خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران بازگو کرده است.
■
وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، شما کجا بودید؟
جنگ که شروع شد، تهران بودم و قصدم این بود که از نیروی دریایی بیرون بیایم. شرایط برای کسانی که به انضباط در ارتش اعتقاد داشتند و سلسله مراتب را امری حیاتی برای دوام و بقای ارتش میدیدند، خیلی مناسب نبود. بنابراین به تهران منتقل شده بودم و قصد داشتم که در مجرای برکناری، بالاخره تصمیم نهایی خودم را بگیرم. در این حال و هوا بود که جنگ شروع شد و حمله هواپیماهای دشمن بعثی به پایگاههای هوایی، فرودگاهها و بهخصوص فرودگاه مهرآباد، نقطه شروع مجددی برای ادامه کارم بود. بنابراین برای اعزام به جبهه داوطلب شدم. اعزام شدم و به عنوان متخصص در ناوشکنها مشغول فعالیت شدم. ماه اول جنگ را در بندرعباس بودم. آنجا با ناوشکنهای سنگین و همراه با فرماندهان تاکتیکی به دریا میرفتم، اما بعد از دو دریانوردی پشت سر هم در همان اولین ماه جنگ، حس من این بود که آثار جنگ به بندرعباس نرسیده و دشمن هم توانایی رسیدن به بندرعباس را نداشت. درخواست کردم که من را به بوشهر بفرستند؛ جایی که حس میکردم به لبه جلویی منطقه نبرد، نزدیکتر است. در آغاز کار در بوشهر برای عملیات ویژه در نظر گرفته شدم.
عملیات ویژه چه بود؟
مجموعه عملیات غیرمتعارفی که در چارچوب روابط سازمانی و فرماندهی نمیگنجید. عملیات ویژه، امور خاصی است که در آن، از جمعآوری اطلاعات دشمن تا ایجاد مزاحمت برای او و یا در انتها، حمله کارساز به دشمن، میتوانست مورد استفاده قرار بگیرد. سازمان عملیات ویژه، در سازمان نیروی رزمی 421 قرار داشت که فرماندهی جنگ دریایی را در سراسر جبهه دریایی - یعنی گستره خلیج فارس یا هر جایی که جنگ دریایی ممکن بود با دشمن درگیرد - برعهده داشت. فرماندهی این تیم از نظر سازمانی با نیروی رزمی 421 و ناخدا یکم مصطفی مدنینژاد بود و تیم عملیات ویژه در دلِ آن قرار داشت. سازماندهی و اجرای این نیروی رزمی و دستورالعمل هدایتگر آن، از قبل نوشته شده بود. سازمان عملیات ویژه، ترکیب غیرمتعارفی از داوطلبان نیروی دریایی بود. کسی نبود که نخواهد آنجا باشد و به زور نگهش دارند. به این ترتیب، ترکیب غیرمتعارف و تعریف نشده و در عین حال با آزادی عمل - بسته به اینکه چقدر میل داشتند که با دشمن درگیر شوند- و فضا برای آنها وجود داشت.
فرماندهی تیم عملیات ویژه را از عملیات شهید صفری برعهده گرفتید؟ آیا این اولین تجربه شما در جنگ بود؟
حالا نگوییم فرمانده عملیات ویژه در آن مقطع بودم. چون وقتی به تیم عملیات ویژه وارد شدم، یکی از اعضای این تیم بودم. پله پله اتفاقاتی افتاد که مسئولیت تیم را در عملیات مروارید بر عهده گرفتم. ابتکارهای جنگی بهخصوص در عملیاتی مثل عملیات ویژه، با تخصص قبلی نمیتواند فرم گرفته باشد. ما هم که قبلاً جنگی نداشتیم که در آن، تخصصهای خاص موردنیاز جنگ را به دست آورده باشیم. ولی به هر صورت، فرهنگ عملیات نظامی، از یک اصولی برخوردار است که در نتیجه، تلفیق این اصول در نوعی ابتکارها، نتیجهاش همان چیزی شد که در هشت سال دفاعمقدس دیدید که بدون داشتن تجهیزات، امکانات و در محاصره کامل سیاسی - نظامی رقم خورد. عملیات آفندی موفق شهید صفری نیز از همین دست بود.
از شکلگیری عملیات شهید صفری بگویید.
در حقیقت عملیات شهید صفری، که چهاردهم آبان ماه 1359 صورت گرفت، اولین حرکت آفندی موثر نیروهای مسلح ایران در مقابل دشمنی بود که غافلگیرانه از شرایط خاص آن ایام انقلاب، استفاده کرده و به سرزمین ما تجاوز کرده بود؛ بخشی از سرزمین ایران را اشغال کرده بود و هرکجا هم که مقاومتی بود، در جهت جلوگیری از ادامه پیشرفت دشمن اتفاق میافتاد. خودِ من، نام این عملیات را «عملیات چریک دریایی» تلقی میکردم. چون آن زمان، اسم خاصی نداشت و از نظر من این عملیات، عملیات چریک دریایی تلقی میشد. چریک دریایی هم اصطلاحی است که تا آن زمان وجود نداشت و الان هم به آن صورت نیست. ولی در واقع، نوعی عملیات غیرمتعارف است که شرایط خاص خودش را میطلبد و آن را میتوان در عملیات شهید صفری مشخص کرد. اما فراز اصلی عملیات شهید صفری برای ثبت در تاریخ، اجرای اولین آفند موثر ارتش جمهوری اسلامی علیه دشمن است. ویژگی خاص عملیات شهید صفری - جز فعالیتهای عملیاتی که منجر به این موفقیت شد- ثبت رسانهای آن بود. رسانه ملی، تیمی را برای جبهههای مختلف اعزام میکرد. این تیم هم برای حضور در صحنه دریایی و آگاهی از چند و چون فعالیتهای دریایی آمده بود و بر حسب اتفاق، دقیقاً با انفجار و انهدام دژهای البکر و العمیه در شانزدهم آبان ماه 1359 همزمان شد.
زمینههای موثر بر طراحی این عملیات دریایی چه بود؟
تفکر فرمانده وقت نیروی رزمی 421 از لحظه شروع جنگ و تشکیل این نیروی رزمی، تشخیص درستی بود که برای پیروزی در جبهه دریایی، دو دژ اساسی را در پیش رو داشتیم که دشمن در اختیار داشت. اینها دو پایانه عظیم صادرات نفت و یک مجموعه بسیار پیچیدهای از فولاد و بسیار مستحکم بود. دژهای البکر و العمیه از لحاظ نظامی نیز در نقطه استراتژیکی در دهانه خور عبدالله، به نوعی خاکریز دشمن در دریا بود. خاکریزی که در پشت آن مستقر میشدند و با خروج از این خاکریز، میتوانستند برای ما مشکلات عدیدهای به وجود بیاورند. اگر عملیاتهای شهید صفری و مروارید اتفاق نمیافتادند، قطعاً جنگ به هشت سال نمیرسید و ما به عنوان پیروز این جنگ بیرون نمیآمدیم. خطوط مواصلاتی ما به شدت مورد تهدید دشمن بود و اگر نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به نیروی دریایی عراق فرصت میداد تا گسترش پیدا کند، از یک طرف مانع صادرات نفت ما میشدند و از طرف دیگر، مانع واردات نیازمندیهای اصولی کشور؛ تنها بندر فعال ما بعد از سقوط خرمشهر، بندر امام(ره) بود. یادمان باشد که دشمن، مجهز به 12 ناوچه موشکانداز و هر ناوچه مجهز به 4 موشکsx و 400 تیر موشک قتالهsx بود. اگر این صفحات پرتاب و ناوچههای موشکانداز به گستره خلیجفارس دسترسی پیدا میکردند، مسلماً جریان جنگ به شکل دیگری رقم میخورد و به احتمال زیاد، ممکن بود که منجر به نوعی مصالحه اجباری شویم و دشمن در مهمترین سرزمینهای ما باقی بماند. عملیاتهای شهید صفری و پیکان، پلههای یک حرکت هستند که در هفتم آذر 1359 منجر به از بین رفتن نیروی دریایی دشمن و کابوس رخنه نیروی دریایی عراق به آبراههای خلیجفارس، خارک و بندر امام(ره) شد.
پس در عملیات شهید صفری، نقش اصلی را تیم عملیات ویژه انجام دادند.
بله. از گذشته، نیروهای زبده خاصی در درون تکاوران دریایی سازماندهی شده بودند. اینها آموزشهای لازم برای تخریب و غواصی را گذرانده بودند. یعنی فعالیتهای تخریبی در زیر دریا، سطح دریا و فعالیتهای چریکی را با شیوههای خاصی آموزش دیده بودند. ما از تکاوران دریایی در جبهه خرمشهر نیز استفاده کردیم. گروهی دیگر با نام S.B.S - مخفف SPECIAL BOAT SERVICE - درون مجموعه این تکاوران وجود داشتند. تواناییآنها این بود که میتوانستند غوص کنند و به اعماق آب بروند، زیر دریا انفجار و تخریب انجام دهند. ما متخصصان تخریب زیادی داریم که همه، پروردههای جنگ هستند. اما اینها قبل از جنگ، آموزشهای مربوط به انفجار را فرا گرفته بودند.
تا اینجا از زمینهها و شرایط لازم برای اجرای عملیات شهید صفری گفتید. حالا از طراحی آن بگویید.
بر اساس همان خرد جمعی و با فرماندهی ناخدا مصطفی مدنینژاد که قبلاً به آن اشاره کردم، به این نتیجه رسیدیم که دژهای البکر و العمیه باید منهدم شوند. او اصرار داشت که به هر ترتیب، راهی برای انهدام این دژها پیدا کند. این هدف در دستور کار قرار گرفت. ما از نیروی زمینی برای انجام انفجارها کمک خواستیم. از آنجایی که تکاروان ما در خرمشهر درگیر بودند، ابتدا از وجود چنین سازمانی درون نداجا خبر نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم که عناصر نیروی زمینی، بیشتر روی خطوط زمینی کار کردهاند، دریا را نمیشناسند، با حال و هوای دریا آشنایی ندارند. بنابراین فضای علمیات، برای آنها فضایی گنگ و ناشناخته است و از اینکه آنها بتوانند برای ما کمک مفیدی باشند، ناامید شدیم. ناخدا مدنینژاد بالاخره عناصر این تیم عملیات ویژه را پیدا کرد. شخصیت دلاوری به نام ناخدا یکم رحمان الفتی، یکی از تکاوران و از اعضای S.B.S بود. روزی سر و کلهاش پیدا شد. او دوره آموزش افسری را طی کرده و به درجه ناوبان سومی رسیده بود. او آدم روبهجلو، اهل نبرد و اهل ریسکی بود و در عین حال در بین نفرات خودش هم از نوعی مقبولیت و محبوبیت برخوردار بود. سادهاندیش، رُکگو و بیشیلهپیله بود. در جلسههای اول و دوم هر چه میگفتیم، میگفت مشکلی نیست و انجام میدهیم. هیچ چیز منفی در حوزه او نبود و ما هم از حرفهایش قویدل شده بودیم و خوشحال بودیم که نیروهای خودمان میتوانند این کار را انجام دهند.
چه شد که اسم عملیات را «شهید صفری» گذاشتید؟
من در انتخاب اسم عملیات شهید [جواد] صفری دخیل بودم. موقع طراحی عملیات، گفتیم که یک اسم برای این عملیات بگذاریم. من از رحمان سوال کردم که اولین شهیدتان از تیم s.b.s در خرمشهر که بود؟ گفت: شهید صفری. ما هم اسم این عملیات را شهید صفری گذاشتیم. من آن موقع افسر هماهنگ کننده طرح شهید صفری و رابط بین نیروها و قسمتهای مختلف بودم. تعداد نفرات، نوع تخریب، میزان مواد منفجره و تجهیزات مورد نیاز نیز به وسیله رحمان و تیمش مشخص شدند. ابتدا در این فکر بودیم که این نیروهای زبده و نفرات تخریب را چگونه بدون سر و صدا و در سکوت به دژهای البکر و العمیه نفوذ دهیم. مقرر شد که این کار به وسیله یکی از واحدهای مصادره شده نیروی دریایی انجام شود. این واحدها، قایقهای ماهیگیری لاوان بودند که نیروی دریایی در آنها تغییراتی ایجاد کرده بود و با مسلح کردن قایقهای ماهیگیری، نیروهای خود را سوار آن میکرد و برای عملیات جمعآوری اطلاعات و پارهای عملیاتهای ویژه استفاده میشدند. چون شکل و شمایلشان شبیه قایق ماهیگیری بود، کسی شک نمیکرد.
منظور شما لنجهای ماهیگیری است؟
خیر. قایقهای فولاد ماهیگیری بودند که جرثقیلهای مخصوص انداختن تور در دریا و کشیدن آن را داشتند و هر دریانوردی تشخیص میداد که قایق ماهیگیری است. قبضه مسلسل را هم پنهان میکردند. دستگاه مخابراتی برقرار بود و نیروها هم با لباس غیرنظامی و به شکل ماهیگیر در عرشه حضور داشتند. من آن زمان دنبال یدککش بزرگ بودم که آن موقع در اختیار شرکت نفت بود و این یدککشها، قدرت مانور بسیار بالایی داشتند و برای نفوذ مناسب بودند. اما گرفتن مجوز از شرکت نفت خیلی طول میکشید، پس قرار شد که از همان قایقها استفاده کنیم و پس از خرجگذاری دژهای البکر و العمیه، آنها را منهدم کنیم.
چقدر مهمات برای انهدام این دژها نیاز داشتید؟
حدود دو تُن مواد منفجره پلاستیکی نیاز داشتیم که شب قبل از حرکت برای عملیات، خودم به تنهایی از زاغههای مهمات تحویل گرفتم. چون هر کاری که میکردیم، عدهای از عناصر خودفروخته به عنوان ستون پنجم وجود داشتند. به خصوص مجاهدین خلق که اطلاعات را به دشمن میدادند. برای پرهیز از آگاهی دشمن از عملیات شهید صفری، پنهانکاری بسیاری انجام شد. ساعت دو نیمه شب در یک شب مهتابی، جاده طولانی منتهی به سبزآباد و زاغههای مهمات در بوشهر را با وانتی که نمره شخصی داشت، رانندگی کردم. فقط هماهنگ شده بود که فرمانده زاغه و یک ناوی در آنجا حضور داشته باشند. این بارگیری را خودمان انجام دادیم و شبانه به همان قایق ماهیگیری منتقل شد. عصر همان روز – چهاردهم آبان 1359- بود که تکاوران را – از خرمشهر- دریافت کردیم و بوشهر را به طرف هدف ترک کردیم. شب به زیر دژها رسیدیم. در تاریکی مطلق و ظلمات نفوذ کردیم. شاید شما ظلمات را تجربه نکرده باشید. چون همیشه در شهرها آلودگی نوری وجود دارد. در ظلمات، فقط ستاره ها هستند، ماه طلوع نکرده و یا غروب کرده و آسمان شب، پر از ستاره است، ولی انگار یک لایه قیر روی ستارهها کشیدهاند و هیچ چیزی نمیبینید. با آن قایق ماهیگیری به فرماندهی زندهیاد ناخدا فرهاد گریست، به همراه نیروهای رحمان الفتی که همه داوطلب و حدود 20 نفر بودند، حرکت کردیم. اما در تاریکی مطلق، نتوانستیم – در کنار دژها- پهلودهی کنیم.
آیا اتفاقی افتاد که آن را پیشبینی نکرده بودید؟
بحث چیز دیگری بود. وگرنه شناسایی به خوبی انجام شده بود. وقتی شما در تاریکی مطلق و سکوت رادیویی – بدون رادار- وارد عملیات میشوید، هر اتفاقی ممکن است رخ دهد. ما در دژ البکر گیر افتادیم. قدرت موتور قایق ماهیگیری لاوان کم بود و مثل مرغی که در دام افتاده باشد، در مقداری کابل فشار قوی گیر کرده بودیم. این کابلها به جرثقیل لاوان گیر کرد. نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. دو تُن مواد منفجره هم روی واحد بود. اگر رادار را روشن میکردیم، دشمن متوجه حضور ما میشد. بنابراین در سکوت رادیویی و ظلمات و شرایط بحرانی قرار گرفتیم. در این شرایط، نقش زندهیاد الفتی در آرام نگاه داشتن تکاوران بسیار موثر بود. بالاخره با ابتکارات ناخدا گریست، خودمان را از کابلها بیرون کشیدیم. برگشتیم و از زاویه دیگری برای نزدیک شدن به دژ اقدام کردیم، اما قدرت موتور کفایت نمیکرد. بند دلمان هم تا حدودی پاره شده بود و نگران بودم که اگر خدای نکرده اتفاق بدی بیفتد و این عملیات با شکست مواجه شود، برداشتن گام بعدی به این آسانیها نخواهد بود. بنابراین فکر کردم که ادامه دادن عملیات، ریسک بیمورد است. پس عملیات را در همان شرایط رها کردیم و مسیر آمده را برگشتیم. البته ناوچه موشکانداز پیکان به فرماندهی شهید محمد همتی از دور مراقب ما بود. مسیر را برگشتیم و پیام عدم موفقیت برای نزدیکی به دژها را به نیروی رزمی اعلام کردیم. نیروی رزمی خیلی خردمندانه دستور داد که به یکی از کمینگاههایی که در دریا داشتیم، برگردیم. حالا صبح شده بود.
وقتی برگشتید، چه حس و حالی داشتید؟
خُب در ابتدا کمی ناراحت بودیم، اما مجدد، نیرو و روحیه خود را به دست آوردیم و با جانشین فرماندهی نیروی رزمی، شور ستادی عملیاتی گذاشتیم. دور هم جمع شدیم و سعی کردیم که راهی پیدا کنیم. شهید همتی، لحظهای ما را ترک کرد و برگشت و گفت که من آمادگی دارم تا امشب، عیناً همان برنامه قبل را اجرا کنم. این یک موهبتی برای من بود که عملیاتی که در شکلگیری، طراحی و اجرای آن حضور داشتم، از بین نرود و حالا ناوچه پیکان، داوطلب اجرای آن شود. پیکان یک واحد استثنایی از نظر ترکیب پرسنلی بود که برای هر عملیات، داوطلب بودند. گویا شهید همتی رفته بود و با کارکنان خودش صحبت کرده بود که میخواهیم وارد یک عملیات بسیار خطرناک و احتمالاً بدون بازگشت شویم. اگر یکی از شماها با این برنامه هماهنگ نباشد، من از پیشنهاد خودم صرفنظر خواهم کرد. ظاهراً حتی یک نفر هم از بین کارکنان ناوچه پیکان، مخالفت نکرده و همه با اعتقاد و اطمینان به فرمانده خود آماده اجرای عملیات بودند. جلسه تمام شد و تجهیزات را به پیکان منتقل کردیم و شب بعد، درست در همان ظلمات، مجدداً این برنامه اجرا شد. در مرحله اول، نیروها را در دژ العمیه تخلیه کردیم و مهمات مربوط به آنها را دادیم. برگشتیم روی دژ البکر. در این حالت، مشغول تخلیه نیروهای تکاور بودیم. موقعی که روی سینه ناوچه- قسمت جلویی عرشه- مشغول رد کردن نفرات و مواد منفجره بودیم، شهید همتی آمد و زیر گوشم گفت که سه هدف سطحی دارم و باید برای درگیری از دژ جدا شوم. پیکان در سکوت رادیویی بود، اما هر ده دقیقه یکبار، رادار را روشن میکرد تا موقعیت دشمن را ببیند. این سه هدف هم در حال نزدیک شدن سریع به دژها ملاحظه شده بودند. برای من، برای اولینبار فرصتی پیش آمده بود که هم به عنوان افسر هماهنگ کننده عملیات، به تیم تکاور بپیوندم و هم روی ناوچه پیکان بمانم. چون تا آن دوران، تجربه عملی درگیری دریایی را نداشتم. پس ترجیح دادم که روی پیکان باشم و این درگیری را تجربه کنم. پیکان در آنجا شاهکاری را خلق کرد که ناگفتنی است. یک واحد با سه واحد درگیر شد. ابتدا با سرعت به اهداف نزدیک و با توپخانه درگیر شد. یکی از واحدها با توپخانه پیکان منهدم شد. یکی دیگر وقتی در حال فُرم گرفتن برای حمله به ما بود، با موشک زده شد و سومی که قدرت مقابله نداشت، از صحنه فرار کرد و پیکان با سرعت به دنبال او رفت، اما از ادامه کار منصرف شد. چون در شروع جنگ، ما در مقابل 400 تیر موشک دشمن، فقط 11 تیر موشک داشتیم. پس باید مهمات را مدیریت میکردیم. بنابراین پیکان از تعقیب آن منصرف شد و به سمت آبهای سرزمینی خودمان برگشت و ادامه کار را به دلاور مردان تکاور s.b.s واگذار کرد. خرجگذاری 24 ساعت طول کشید. روز بعد، پیکان مجدد به صحنه برگشت و نیروهای تکاور اضافی را از روی دژها تخلیه کرد و فقط دو یا سه نفر برای روشن کردن فیوزها روی دژها ماندند.
تکاوران چگونه 24 ساعت روی دژها، بهخصوص در روشنایی روز پنهان ماندند؟
زمانی که دژ در حال خرجگذاری است، در واقع در تصرف ماست و از نیروهای دشمن چیزی باقی نمانده است. حالا مدارهای انفجار روی دو دژ پیاده شده و در روز شانزدهم آبان 1359 هستیم. دژها دارای سکوی فرود بالگرد بودند. برابر طرح، بالگردها آماده حرکت بودند تا نیروهای باقی مانده را برگردانند. ما پیشبینی کرده بودیم که روی هر دژ، دو یا سه نفر برای فیوزکشی بمانند. این فیوزها تاخیری و کُندسوز هستند. شما بر حسب فیوز، بین پنج تا 20 دقیقه وقت دور شدن از منظقه انفجار را دارید. یعنی تکاوران از نقطه انتهایی فیوزگذاری شده تا محل فرود بالگرد، باید میدویدند. پس این بالگردها را در نظر داشته باشید که قرار است بیایند و نفرات باقیمانده را منتقل کنند. از آن طرف پیشبینی کردیم که اگر به بالگردها حمله شد و نتوانستند عناصر انفجار را سوار کند، چه کنیم. دو قایق لاستیکی یا جیمینی را زیر هر کدام از دژها جاسازی کردیم که نیروها با این قایقها تخلیه شوند. حالا شرایط آماده فیوزکشی و انفجار است. بر حسب اتفاق، تیم تلویزیونی هم آمده بود و مدنینژاد که آدم بسیار خبره و پختهای بود، ما را اینطور توجیه کرد که این آقایان را ببرید. اگر عملیات موفقیتآمیز بود، بگویید که اینجا کجاست. اما اگر موفق نشدید، نگویید که قضیه از چه قرار است. یک بالگرد روی دژ البکر و یک بالگرد روی العمیه فرود آمد. من روی العمیه فرود آمدم؛ یعنی جایی که رحمان الفتی فرمانده آن دژ بود. یکی دیگر از دلیرمردان تکاور s.b.s هم بود که نامش را فراموش کردم. آنجا نشستیم و دقایقی بعد، دژ البکر منفجر شد. اکیپ تلویزیون از البکر فیلمبرداری کرده بود. صدای مهیب انفجار همراه با شعلههای آتش و دود، این فضا را برای ما بسیار زیبا کرده بود. اما رحمان به من گفت که هوای دیشب شرجی بوده و مدارها خیس شدهاند. دو ساعت وقت لازم دارم که مدارهایم را خشک کنم. حالا هر لحظه انتظار دارید که دشمن از هوا و دریا بر شما بتازد. ولی چارهای نبود. به بالگرد گفتم که ما دو ساعت وقت لازم داریم. گفتند مگر چنین چیزی ممکن است؟ الان از در و دیوار میریزند روی سرمان! گفتم به هر صورت شما برو، دو ساعت دیگر برگرد. بالگرد صحنه را ترک کرد و من ماندم روی دژ. فکر کردم که اگر بالگرد نیامد، سه نفری با همان قایقهایی که پیشبینی کرده بودیم، صحنه را ترک خواهیم کرد و خدا بزرگ است. رحمان مشغول خشک کردن مدارها و تعویض قسمتهایی از آنها شد. خشک کردن مدار یعنی چاشنیهایی که نم کشیده بود را عوض میکرد. نهایتاً این کار انجام شد. یک دوربین هشت میلیمتری برای نیروی دریایی بود که با خودم بُرده بودم و از آخرین فعالیتهای این دو نفر فیلمبرداری میکردم.
اکنون میدانید این فیلم کجاست؟ آیا در دسترس است؟
یک وقتی در – بخش- اطلاعات نیروی دریایی بود. بعد به عقیدتی - سیاسی نداجا منتقل شد. سپس به تلویزیون رفت تا در آنجا پخش شود. فرازهایی از آن را در تلویزیون دیدم، ولی کل آن را نفهمیدم چه شد؟ خلاصه نشسته بودم و گوشم به صدای بالگرد - از آن سمتی که قرار بود بیاید- بود. در جایی که خیلی انتظار نداشتم بالگرد برگردد، صدای بالگرد آمد و روی پد آن نشست. فیوزکشی شروع شد. آن فیلم هشت میلیمتری نشان میدهد که آن دو نفر دارند فیوزکشی میکنند و من هم در حال عقب عقب دویدن هستم و فیلم کمی تکان دارد. ولی سند مشخص تاریخی از اتفاقات دژ العمیه است. به بالگرد رسیدیم. بالگرد بلند شد و مدتی بعد، انفجار صورت گرفت و این دژ هم شعلهور شد.
حضور تیم تلویزیونی در عملیات شهید صفری، فرصتی برای نشان دادن قدرت نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در آغاز جنگ تحمیلی بوده است. حالا تیم تلویزیونی با خبر شدند که قضیه از چه قرار است؟
بله. نفرات تلویزیون حالا میدانند اینجا کجاست و میخواهند این صحنه را هم برداشت کنند. جالب است که انفجار العمیه به قدری هماهنگ اتفاق افتاد و تمام این دژ از دریا و سطح دژ به ترتیبی شعله ور شد که موج انفجار آن، فیلمبردار را که لبه بالگرد به صورت نشسته آماده فیلمبرداری بود، به داخل بالگرد پرتاب کرد و به بدنه آن خورد. ولی همانطور که افتاده بود، صدا میکرد که بلندم کنید! بلندم کنید! فیلم بگیرم. زیر بغلش را گرفتیم، سر جای خودش قرار گرفت و آن فیلم تاریخی، آن شب روی آنتن رفت. بعدها شنیدم، کسانی که در جبهههای زمینی تحت فشار بودند و بعضاً در حال عقبنشینی بودند و یا اینکه مقاومتهایشان تلفات سنگین می داد و اوضاع بر وفق مراد نبود، وقتی این آفند را از تلویزیون دیدند، به عنوان یک قوت قلب برای آنها ارزنده بود. ضمن اینکه پیامی به شیوخ و عناصری بود که آن زمان، ناآگاهانه و یا بنا به دستور، به عراق کمک میکردند. همچنین ضربهای به دشمن بود که حالا یکباره متوجه شده بود، آنطور هم که پیشبینی کرده بود، ظرف مدت کوتاهی به تهران نخواهد رسید. نیروی دریایی و اکیپ ناوچه پیکان، تکاوران s.b.s و خودِ من هم جایگاه خاصی پیدا کردیم. از همه مهمتر، مدنینژاد نیروهایش را در عمل آزموده بود و در عین حال، برای آفندهای بعدی که در ذهنش طراحی کرده بود، فضا و زمان را مناسب میدید.
ارتش صدام اعلام میکند که ایران به سکوهای البکر و العمیه، هیچ آسیبی نزده است! آیا این حرف، فقط یک مانور رسانهای بود؟
میشود گفت که یک مانور رسانهای و سیاسی بود. تخریب دژ البکر، این پایانه نفتی را از حیّز انتفاع انداخت. مقایسه دو انفجار با همدیگر روی نوار ضبط شده، کاملاً مشخص است. البکر در چند نقطه حساس منفجر میشود، اما العمیه بهطور کامل و یکباره در یک اشتعال شدید قرار گرفت. ضمن اینکه جنس کف دژ العمیه از تراورس بود. تراورس، چوبهای فشرده شدهای بودند که معمولاً برای ریل قطارها استفاده میشدند. اینها هم در سالیان دراز آغشته به مواد نفتی شده بودند. ولی البکر، فولادی و سیمانی بود. بنابراین آن خیسخوردگی در نفت و انفجار یکباره در سراسر العمیه، در البکر اتفاق نیفتاده بود. اما آنچه که غیرقابل کتمان است، شما در تصاویر کاملاً میبینید که این دو دژ مورد حمله قرار گرفتند، منفجر شدند و در آتش میسوزند.
آیا میتوان گفت که عملیات موفق شهید صفری، باعث طراحی عملیات مروارید شد؟آیا طراحی، شناسایی و اجرای عملیات مروارید را با تکیه بر تجربه عملیات شهید صفری انجام دادید؟
دقیقاً. در واقع عملیات مروارید، مکمل عملیات شهید صفری است. حدود دو روز مشغول جشن و سرور برای این عملیات بودیم. بعد از آن بلافاصله، فکر و ایده و طراحی مروارید شروع شد. چون وقتی عملیات شهید صفری با موفقیت انجام گرفت، توجه عناصر فرماندهی وقت نیرو نسبت به این موضوع جلب شد. به هر صورت ناخدا مدنینژاد و نیروی رزمی 421 و تیم عملیات ویژه تکاورانs.b.s خودشان را نشان دادند و موثر بودنشان مشخص شد. رحمان الفتی هم حالا در بین همقطاران خود جایگاهی پیدا کرد. رحمان با نیروی رزمی، رابطه نزدیک پیدا کرده و حالا زبان مشترکی هم پیدا شده بود. در اینجا و از همه مهمتر باید به نقش ناوچه پیکان و نماد این ناوچه، شهید همتی اشاره کرد. وقتی این عملیات با موفقیت انجام شد، زمینه آشنایی نزدیکتری بین من و شهید همتی ایجاد شده بود. قبل از آن، ارتباط چندانی نداشتیم. او یک شب من را به منزلش دعوت کرد. آن ایام هم بوشهر در تاریکی مطلق بود. خانوادهها هم آنجا را ترک کرده بودند و اغلب افراد نیروی دریایی، تنها بودند. او شامی درست کرده بود. یک مرغی را سرخ کرده بود و مقدار زیادی هم زردچوبه زده بود! با هم صحبتهای خودمان را میکردیم. من متوجه شدم که شهید همتی از من چیزی میخواهد. به من گفت، چون تو در تیم عملیات ویژه هستی و از عملیات بعد خبر داری، یکجوری به من اطلاع بده. من میروم نوبت دریایم را جابهجا میکنم که در آن عملیات باشم. خُب چه ناوچهای بهتر از ناوچه پیکان و چه کسی بهتر از همتی. این خودش قوت قلبی برای ما بود که فرماندهای شجاع و دلاور را در عملیات بعدی در کنار خودمان داشته باشیم.
تعداد بازدید: 9388
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3