گفتوگو با ایثارگران حوزه هنری(1)
هاشمیان: یکی از 96 امدادگر تیپ ویژه شهدا بودم
سارا رشادیزاده
07 مهر 1395
با شنیدن نام دفاع مقدس، مردانی اسلحه به دست در ذهن مخاطبان جان میگیرند که دلاورانه به سوی خط دشمن پیش میتازند تا از میهن خود دفاع کنند. اما در کنار این مردان جان بر کف، افراد دیگری هم بودند که سلاح آنان لوازم درمان زخمهای رزمندگان بود. افرادی که پا به پای فرماندهان و نیروهای ایرانی در هر عملیات پیش میرفتند و جان خود را به خطر میانداختند تا جان مجروحان را نجات دهند. سایت تاریخ شفاهی ایران در گفتوگویی با سید قاسم هاشمیان، امدادگر تیپ ویژه شهدا از استان خراسان به مرور خاطرات وی از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پرداخت. او در حال حاضر پزشک حوزه هنری است.
خودتان را معرفی کنید و بگویید نخستین بار چگونه سر از جبهههای جنگ در آوردید؟
من سید قاسم هاشمیان، متولد سال 1349 هستم. نخستین بار زمانی که 16 ساله بودم برای حضور در جبهههای نبرد نامنویسی کردم، اما به دلیل سن کم از پذیرش من سر باز زدند.
چطور توانستید مسئولان مربوطه را راضی کنید و به جبهههای نبرد بروید؟
تابستان سال 1365 بود که به همراه چند نفر از دوستانم از جمله شهید دوستی برای اعزام به جبهههای نبرد به پایگاه محلهمان مراجعه کردیم و مسئولان به دلیل سن کم با اعزام ما مخالفت کردند. ما هم با تغییر شناسنامه توانستیم خودمان را چند سالی بزرگتر معرفی کنیم و بالاخره از مرحله نخست رد شویم.
بعد از اینکه با اعزامتان موافقت شد، چهکار کردید؟
در مرحله دوم قرار شد تا ابتدا برای آموزش اعزام شویم. به همین دلیل حدود یک ماه و نیم در بیمارستان به عنوان امدادگر تحت تعلیم قرار گرفتیم. روند تقسیمبندی هم به این صورت بود که در روز سوم آموزش نظامی به ما اعلام کردند هرکس که تحصیلاتی بیشتر از سیکل (مقطع سوم راهنمایی) دارد، خود را معرفی کند. از مجموع 700 نفر نیروی اعزام شده، حدود 96 نفر از ما که بیشتر شامل دانشآموزان دبیرستانی بودیم، خود را معرفی کردیم و برای آموزش دوره امداد به بخش دیگری فرستاده شدیم. پس از آن حدود دو هفته آموزش تئوری داشتیم و دو هفته را نیز در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد با آموزش عملی سپری کردیم. در نهایت هم دو هفته آموزش نظامی دیدیم و پس از 10 روز استراحت به تیپ ویژه شهدا که اکنون لشکر ویژه شهدا نام دارد، رفتیم.
دوره آموزشی امدادگری، سال 1365، بیمارستان امام رضا(ع) در مشهد
پس از پایان دوره آموزشی به کدام منطقه فرستاده شدید؟
پس از پایان دوره آموزشی ما را به جبهههای غرب و منطقه حاجعمران فرستادند که شهری در نزدیکی مرز عراق با ایران است. در آن دوره قرار بود ما به عنوان نخستین عملیات خود در جبهههای نبرد، در عملیات کربلای 2 حضور بیابیم.
فرمانده شما در عملیات کربلای 2 چه کسی بود؟
ما در عملیات کربلای 2 به فرماندهی شهید محمود کاوه شرکت کردیم که ایشان در همان عملیات به شهادت رسیدند.
شما هم در همین عملیات مجروح شدید؟
بله، در همین عملیات دوستم که در گردان امام حسین(ع) حضور داشت، به شهادت رسید و من هم مجروح شدم. ماجرا از این قرار بود که ما سوار بر آمبولانس برای رسیدگی به مجروحان میرفتیم که با اصابت خمپاره، دید راننده آمبولانس کم شد و ما به همراه آمبولانس به پایین پرتاب شدیم. من هم که سوار بر آمبولانس بودم از ناحیه کمر و هر دو گوش مجروح شدم و پس از گذراندن دوران نقاهت دوباره به جبهههای نبرد بازگشتم.
روند حضور امدادگران در عملیاتها چگونه بود؟
از روزی که به مقر تیپ ویژه شهدا در مهاباد رسیدیم، من و همه بچههای بهداری مدام به این فکر میکردیم که چرا ما را در این محل نگه داشتهاند. چرا به همراه سایر رزمندگان به خط مقدم نمیرویم و سوالاتی از این دست مدام برای ما مطرح بود. با شروع عملیات ما را به اورژانسی در نزدیک خط مقدم بردند و هر 48 ساعت به صورت گردشی چند نفر از ما را به خط مقدم میفرستادند و بعد دوباره به اورژانس باز میگرداندند. از مجموع 96 نفر امدادگر تیپ ویژه شهدا در آن زمان، تعداد زیادی در جریان عملیاتها به شهادت رسیدند و تنها 11 نفر زنده ماندند که اغلب جانباز و ایثارگر هستند.
خاطرهای از عملیاتها و برخورد با نیروهای ارتش صدام دارید که هنوز در ذهنتان پررنگ مانده باشد؟
بله، در عملیات کربلای 2 به دلیل آنکه در ارتفاعات بودیم و عملیات کوهستانی بود باید یک کوه را دور میزدیم و به هر قیمتی که بود زیر باران گلولههای تیربارها از معبرها میگذشتیم. در آن عملیات افراد بسیاری از نیروهای ما شهید شدند. ارتش صدام نیروهای ایرانی را به اسارت نمیگرفت و در صورتی که با نیروهای ما مواجه میشد به آنها تیر خلاص میزد، به خاطر میآورم که دوستم نیز در همان عملیات از ناحیه پا مجروح شد و نتوانست به عقب بازگردد. به همین دلیل پس از رسیدن نیروهای دشمن، با تیر خلاص آنها به شهادت رسید.
جریزه مجنون، سال 1365، همزمان با عملیات کربلای 5، محور کاسه
همزمان با عملیات کربلای 5 ما را به موقعیتی در جزیره مجنون بردند که به خط کاسه مشهور شده بود. این منطقه که پیشانی جنگی ما به حساب میآمد، شامل چهار سنگر بود و به قدری در تیررس نیروهای دشمن بودیم که تقریبا هر شب حداقل یک مجروح یا شهید داشتیم. بهطوری که بچهها بین خودشان به این ناحیه سنگر امامحسین(ع) میگفتند. ما تقریبا 15 روز آنجا بودیم و شنیده بودیم پیش از ما نیروهای ارتش صدام در همان منطقه سر غواصان ایرانی را بریده بودند. به همین دلیل شرایط دشواری را پشت سر میگذاشتیم و تمام مدت به طور نشسته نماز میخواندیم اما به دلیل آنکه خط کاسه نقطه استراتژیک جنگی بود، نمیتوانستیم آن را ترک کنیم.
تا پایان جنگ در چه عملیاتهایی حضور یافتید؟
پس از بهبود مجروحیتم و بازگشت به جبهههای نبرد برای حضور در عملیات کربلای 5 رفتم که در دی ماه سال 1365 اجرا شد و پس از آن هم به منظور شرکت در عملیات بیتالمقدس 2 که در دی ماه سال 1366 و در منطقه شمال سلیمانیه انجام شد به سوی جبهههای غرب بازگشتم. در نهایت هم به عنوان آخرین عملیات، در عملیات مرصاد حضور یافتم.
تعداد بازدید: 6346
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3