درباره خاطرات جوان‌ترین فرمانده گردان لشکر 41 ثارالله

راه‌اندازی «انتشارات اسارت» در اردوگاه دشمن

الهام صالح

13 مرداد 1395


«بچه‌های حاج قاسم»* کتابی است که خاطرات سردار حسین معروفی را از سال‌های کودکی، دفاع مقدس و اسارت در اردوگاه‌های ارتش صدام دربرمی‌گیرد. سردار سرتیپ معروفی در نوجوانی به صورت داوطلبانه به جبهه‌ رفت و بارها مجروح شد. او کم‌سن‌ترین فرمانده گردان لشکر 41 ثارالله در طول دوران دفاع مقدس بود.

این کتاب در 6 بخش تدوین شده است. سال‌های نخست، سال‌های دفاع مقدس، دوران اسارت، همسر اسیرم حسین معروفی، تصاویر و نمایه، بخش‌های آن را تشکیل می‌دهند. این کتاب که در سال 1395 منتشر شده، در همین سال نیز به چاپ سوم رسیده است.

حال و هوای جبهه

کتاب «بچه‌های حاج قاسم» که با سال‌های نخست زندگی سردار حسین معروفی آغاز شده، در بخش دوم به سال‌های دفاع مقدس می‌پردازد. راوی که در تاریخ 30 آبان سال 1360 برای شرکت در یک دوره آموزشی از خانواده‌اش خداحافظی کرده، در بخش دوم درباره اعزام به جبهه و شرکت در عملیات‌های مختلف سخن می‌گوید.

یکی از این عملیات‌ها، یک عملیات برون‌مرزی بود که قرار بود در اسفند سال 1366 در منطقه حلبچه در خاک عراق انجام شود: «برف سنگینی باریده بود. پوششی عجیب و زیبا، همه جا را پوشانده و منظره‌ای چشم‌نواز پدید آورده بود. در مرحله‌ اول با هزار سختی خود را به بالای ارتفاعات رساندیم. از آنجا به روستای دِزلی، به سمت شیار وِشنکار، محل اصلی منطقه‌ عملیاتی لشکر 41 ثارالله رفتیم...»

راوی کتاب، درباره شرایط عملیات‌های مختلف نیز توضیح داده است که عملیات والفجر 10 یکی از همین علمیات‌هاست: «حقیقتا عملیات والفجر 10، قبل از آن‌که جنگ با دشمن باشد، جنگ با طبیعت بود و این یک تجربه‌ جدید و فراموش نشدنی برای سپاه اسلام بود. تجربه‌ای که در سردترین فصل سال و در سخت‌ترین و صعب‌العبورترین ارتفاعات پربرف ایران رقم خود و عملیاتی موفقیت‌آمیز را برای رزمندگان ما به ارمغان آورد.»

این کتاب، فقط شرح حضور در عملیات‌ها نیست، بلکه ارتباط صمیمانه رزمندگان با یکدیگر و حال و هوای معنوی جبهه را هم توصیف می‌کند: «یک شب در خط گشت می‌زدم. از کنار یک سنگر رد می‌شدم. سنگر تدارکات گروهان بود. صدای مناجات و دعای سوزناکی را شنیدم. چند لحظه صبر کردم. تحت تاثیر قرار گرفتم. رفتم تا آخر خط به سنگرها سر زدم و برگشتم. دیدم هنوز آن دعا و سوز و گداز ادامه دارد. حساس شدم. صدا خیلی باحال بود، زیبا و عاشقانه و خالصانه...»

توصیف شرایط مفقودان

کتاب «بچه‌های حاج قاسم» درباره یکی از رزمندگانی است که جزو مفقودان بوده. این کلمه وقتی بهتر مفهوم پیدا می‌کند که مخاطب تفاوت یک اسیر و مفقود‌الاثر را بداند. سردار معروفی، در بخش‌هایی از کتاب به این تفاوت اشاره کرده است: «اسرایی که در صلیب سرخ نام‌نویسی شده بودند، دارای جیره و حق و حقوق بودند؛ آنها قلم و کاغذ در اختیار داشتند و می‌توانستند گاه‌گاهی به خانواده‌هایشان نامه بنویسند و جواب دریافت کنند. رد و بدل شدن همین نامه‌ها خیلی در روحیه‌ آنها و خانواده‌هایشان تاثیر می‌گذاشت و آنها را به آزادی و بازگشت به وطن امیدوار می‌کرد، اما مفقودین از هر نوع حق و حقوقی محروم بودند و خانواده‌هایشان نیز هیچ امیدی به زنده ماندن و بازگشتن آنها نداشتند.»

اوضاع اردوگاه‌ها

مفقودالاثرها بر خلاف سایر اسرا، در صلیب سرخ، شناسنامه‌ای نداشتند، به‌جز این تفاوت، شرایط حاکم بر اردوگاه آنها مانند سایر اسرا بود. راوی، در قسمت‌هایی از این کتاب، جو حاکم بر اردوگاه‌های اسرا را تشریح می‌کند که بخش‌هایی از آن درباره کمبود امکانات است: «پادگان متروکه و بلااستفاده‌ تکریت، هیچ امکاناتی نداشت؛ نه دستشویی داشت و نه حمام. کف اردوگاه خاکی و شن‌زار و اطرافش سیم خاردار نصب شده بود.»

شرایط اقلیمی و آب و هوا نیز در این کتاب توصیف می‌شود: «زمستان تکریت هم عجیب بود. هوای خشک و سرمای استخوان‌سوزی داشت. به هر نفر از ما دو تخته پتوی کهنه‌ سربازی، که نخ‌نما شده بود دادند. پتوها به قدری نازک بودند که سرما به راحتی از آنها عبور می‌کرد. سوزن نداشتیم. با هزار مکافات، یک تکه سیم خاردار را مثل سوزن لحاف‌دوزی درست کردیم و با نخ خود پتوها، دو پتو را به هم دوختیم تا ضخیم‌تر شود و بتواند گرمای بیشتری را در خود نگه دارد.»

اسرا، رنج‌ها و سختی‌های بسیاری را تحمل می‌کردند، اما این موضوع باعث نمی‌شد تا از تقویت معنوی خود عقب بمانند. برنامه‌های فرهنگی دقیقا به همین منظور برگزار می‌شدند: «چند نفر از بچه‌ها که به زبان‌های انگلیسی و عربی تسلط داشتند، به اسرا آموزش زبان می‌دادند، به‌خصوص زبان عربی که در اسارت بیشتر به دردمان می‌خورد. مدتی بعد آموزش احکام را نیز شروع کردیم. این فعالیت‌ها به صورت کاملا مخفیانه انجام می‌شد؛ تا اینکه عراقی‌ها متوجه شدند...»

یکی دیگر از کارهای فرهنگی که راوی کتاب «بچه‌های حاج قاسم» به آن اشاره می‌کند، راه‌اندازی «انتشارات اسارت» است که نوشتن قرآن از روی قرآن جیبی با سوره‌های کوچک، نوشتن احادیث و روایات ائمه اطهار(ع)، نوشتن بخشی از دعاهای کمیل، توسل، زیارت عاشورا، دعای عهد امام زمان(عج)، دعای سلامتی امام زمان(عج)، نوشتن شعارهای اسلامی و نوشتن مطالب مربوط به نماز و احکام، برخی از برنامه‌های این انتشارات به شمار می‌رفت.

عکس‌ها و شرح حال خانواده

در کتاب «بچه‌های حاج قاسم»، فقط به بیان خاطرات حسین معروفی، اکتفا نشده، بلکه بخشی نیز به خاطرات همسر وی اختصاص یافته است. این بخش، بیشتر از آنکه تاریخ شفاهی باشد، خاطره‌گویی صرف است و این خاطرات نیز اغلب به موضوع سختی‌های دوران دوری از همسر و دلتنگی‌های فرزندان می‌پردازد.

بخش پایانی کتاب هم دربردارنده تصاویر است. این بخش که با تصویر یک نامه آغاز می‌شود، نامه‌ای از سردار حاج قاسم سلیمانی (که به خانواده راوی نوشته شده)، پاسخ راوی به نامه سردار سلیمانی، پیامی که راوی برای مراسم استقبال در شهربابک آماده کرده بود و عکس‌هایی از دوران جبهه و جنگ را شامل می‌شود. در این بخش همان‌طور که راوی اشاره کرده، به علت مفقود‌الاثر بودن، عکسی از دوران اسارت وی وجود ندارد.

نمایه

کم نیستند کتاب‌هایی که در آنها جای فهرست اعلام یا نمایه خالی است، اما این بخش به درستی و با درایت در کتاب «بچه‌های حاج قاسم» وجود دارد. یکی از ویژگی‌های نمایه، این است که مخاطب را در دسترسی آسان‌تر به موضوعات کتاب یاری می‌دهد. در این نمایه نیز می‌توان فهرستی از نام اشخاص، مکان‌ها، رویدادها و... را مشاهده کرد. یکی از این رویدادها، عملیات‌هایی است که در طول دوران دفاع مقدس صورت می‌گرفته و در کتاب نیز به آنها اشاره شده است.

عملیات بدر، عملیات بیت‌المقدس، عملیات بیت‌المقدس 7، عملیات خیبر، عملیات رمضان، عملیات طریق‌القدس، عملیات فتح‌المبین، عملیات کربلای یک، عملیات کربلای چهار، عملیات کربلای 5، عملیات کربلای 10، عملیات مرصاد، عملیات نصر 4، عملیات والفجر مقدماتی، عملیات والفجر یک، عملیات والفجر 4، عملیات والفجر 8 و عملیات والفجر 10، در این نمایه دیده می‌شوند. این فهرست مخاطب علاقه‌مند را برای جست‌و‌جوی بیشتر درباره این عملیات‌ها راهنمایی می‌کند.

عنوان؛ یک انتخاب مناسب

و «حاج قاسم». این کتاب، «بچه‌های حاج قاسم» نام گرفته، عنوانی که بدون هماهنگی، یا مشورت با سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی انتخاب شده، اما با توجه به این موضوع که در کتاب بارها از وی نام برده شده، انتخاب این نام طبیعی به نظر می‌رسد. قدرت فرماندهی حاج قاسم بین مطالب مختلف، مورد تاکید قرار گرفته است: «ناگهان حاجی بلند شد و خطاب به راننده‌اش گفت: بریم اهواز، پادگان گلف (منتظران شهادت). آنجا محل اصلی تصمیم‌گیری‌ها بود. او خطاب به بچه‌ها گفت: کسی سست نشه. همه در حالت آماده‌باش قرار بگیرند. اگه مواظب نباشیم، احتمال این‌که دشمن سوء استفاده کنه و به ما ضربه بزنه خیلی زیاده!»

در بین مطالب کتاب به خوبی می‌توان تاثیر حاج قاسم را بر رزمندگان و علاقه و اعتماد آنها را به وی مشاهده کرد: «یک شب حاج قاسم آمد و بین نماز مغرب و عشا با بچه‌ها صحبت کرد. بچه‌ها حاجی را خیلی دوست داشتند. همه دورش حلقه زده بودند و او را می‌بوسیدند. حاجی هم آنها را مورد تفقد قرار می‌داد. بچه‌ها سراپا گوش بودند که ببینند فرمانده‌ عزیزشان چه می‌گوید تا به آن عمل کنند.»  

او بین عراقی‌ها هم به عنوان یک فرمانده ایرانی شناخته شده بود. با این اوصاف، «بچه‌های حاج قاسم»، عنوان کاملا مناسبی برای این کتاب است.



*بچه‌های حاج قاسم: خاطرات سردار حسین معروفی، خاطره‌نگار: افسر فاضلی شهربابکی، تهران، فاتحان: سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس سپاه و بسیج، 528 صفحه، چاپ دوم: 1395

 

گفت‌و‌گو با خاطره‌نگار کتاب «بچه‌های حاج قاسم»



 
تعداد بازدید: 6873


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.