روایت «عملیات فریب»

خاطرات دفترچه، خاطرات هم‌رزمان

الهام صالح

21 تیر 1395


این‌طور تصور کنید! سال‌ها از شهادت برادرتان گذشته. از او یک دفترچه خاطرات به یادگار مانده است که به آن سر می‌زنید، مطالب و خاطرات و دل‌نوشته‌هایش را می‌خوانید. منبع خوبی برای یک کتاب است. تصمیم می‌گیرید به افرادی که در دفترچه خاطرات از آنها نام برده شده، مراجعه و خاطرات آنها را از یک عملیات جنگی جمع‌آوری کنید. «عملیات فریب»* همین‌گونه شکل گرفته است. در این کتاب، مرتضی قاضی؛ برادر شهید اسدالله قاضی، خاطرات همرزمان برادرش را گردآوری کرده. وی معتقد است که این دفترچه، نه تنها بخشی از کتاب، بلکه استخوان‌بندی و محور خاطرات و اتفاقات آن است.

خاطرات شفاهی

خاطراتی از دفترچه شهید اسدالله قاضی، بخشی از کتاب را تشکیل می‌دهد. بخش دیگر هم روایت‌هایی از افراد حاضر در عملیات‌های مختلف جنگی است. آنها به صورت مشترک از عملیات والفجر 8 سخن می‌گویند، اما اعزام به جبهه، اوضاع مناطق جنگی، رفاقت‌ها، مجروحیت‌ها و ... هم بین این خاطرات روایت می‌شود. مثلا «حسین دولتی»، دایی شهید اسدالله قاضی که در دوران جنگ مجروح شده، درباره اعزام مجروحان این‌طور می‌گوید: «آن زمان دو نوع اعزام می‌کردند. یک نوع اعزام اضطراری بود که با هواپیما بود تا سریع مجروح برود عقب. یک نوع اعزام دیگر هم بود که نقاهتگاه بود. آنهایی که حالشان بهتر بود، منتظر ماشین می‌ماندند.»

دولتی، هم شرایط مجروحیت خود را توضیح می‌دهد، هم از لابه‌لای صحبت‌هایش شرایط آن زمان آشکار می‌شود: «تا آن زمان قطار ویژه‌ هلال احمر ندیده بودم. توی تمام سالن قطار دو طبقه تخت گذاشته بودند. توی هر سالن دو، سه تا دکتر بود. کنار تخت‌ها سرم زده بودند. خیلی شیک بود؛ عین بیمارستان...»

همدلی در آن روزها بین مردم موج می‌زد. در بخشی از این خاطرات، همدلی مردم هم تصویر می‌شود: «کلی آدم با ماشین آمده بودند، می‌گفتند: «تو رو خدا یه مجروح رو بدین ما ببریم خونه.» وضع من خراب‌تر از آن بود که کسی ببردم. بردندم جایی که مفروش بود. انگار همه‌ اداره‌ها و مدرسه‌ها را فرش کرده بودند برای مجروحان.»

اکبر معصومیان هم از صبح عملیات حرف می‌زند: «ما صبح روز عملیات وارد جزیره شدیم، یعنی پشت سر بچه‌های گروه اول. من سر ستون بودم و بچه‌ها را هدایت کردم نوک جزیره. بچه‌ها توی کانال سنگر گرفته بودند. ته کانال درگیری شدید بود. بچه‌هایی که از قبل توی جزیره بودند، می‌جنگیدند... کانال که تمام می‌شد، نیزار بود. چند تا از بچه‌های گروهانم رفتند جلوتر توی نیزار. به‌شان گفتم «احتیاط کنید.» آتش عراقی‌ها زیاد بود. از جزیره‌ ماهی هم با دوشکا و دولول آتش می‌ریختند روی سرمان.»

نویسنده سعی کرده در این کتاب، علاوه بر استفاده از خاطرات شفاهی رزمندگان ایرانی از زاویه‌ای دیگر نیز به عملیات والفجر 8 نگاه کند. به همین دلیل هم خاطراتی را از یک افسر عراقی مورد استفاده قرار داده. این خاطرات از کتاب قله‌ گردمند ترجمه حسین زوار کعبه نقل شده است.

ترفندی برای تصاویر

هر فصل کتاب با یک تصویر آغاز می‌شود. این تصاویر، گروهی هستند، اما سوژه ثابت همه آنها شهید اسدالله قاضی است. پس از این عکس دو نفره، یا گروهی، عکسی از راویِ خاطره ارائه شده. ترفند مورد استفاده در کتاب این است که به دلیل وجود نداشتن عکس‌های تکی، یا دو نفره، عکس‌های گروهی، به عنوان منبع عکس‌های تکی مورد استفاده قرار گرفته‌اند.

این ترفند، مشکل کمبود عکس را به خوبی حل کرده است. نکته قابل توجه در کتاب عملیات فریب، کاربرد درست تصویر است. در این کتاب بر خلاف بسیاری از کتاب‌هایی که در زمینه تاریخ شفاهی منتشر شده‌اند، با عکس‌هایی کم کیفیت مواجه نمی‌شویم. اگر هم عکسی هست که کیفیت لازم را ندارد، به گونه‌ای طراحی شده که این نقص به چشم نیاید.

 

شرح عکس‌ها

عکس‌هایی که آغازگر هر فصل است، به نوشته‌هایی مزین شده. این نوشته‌ها فقط شرحی اجمالی بر عکس نیستند، بلکه دل‌نوشته‌ای هستند که راوی هر فصل را با متنی ساده و صمیمی به مخاطب معرفی می‌کند: «اسم این فصل را از مستند «ما سی نفر بودیم» الهام گرفتم. یکی از بچه‌های سرخه، روح‌الله فخرو، همت کرده و یک مستند بازسازی خوبی از قصه‌ احمد داوودی و هم‌رزمانش در این عملیات ساخته. عکس این فصل، تصویر یازده نفر از جمع سی نفری است که در یک شب به خط دشمن  زدند. احمد داوودی نفر گوشه‌ تصویر است. بچه‌ها همه لباس‌های غواصی‌شان را پوشیده‌اند و آماده‌اند برای عملیات. عملیاتی که برگشتنی برایشان تصور نمی‌شده.»

این دل‌نوشته‌های ابتدای هر فصل، شرحی است بر کمبودهایی که مولف کتاب با آن مواجه بوده و همچنین چگونگی گذر از این مشکل را هم توضیح می‌دهد: «بین بچه‌های سرخه، رضا فدوی از همه پُرعکس‌تر بود. ولی مشکل این بود که عکس‌هایش کیفیت نداشت. این شد که رفتم سراغ عکس‌های دیگران. برای بعضی از عکس‌ها، از بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان کمک گرفتم. زحمت گرفتن و ارسال عکس‌ها هم افتاد گَردن پسرخاله‌ام، علیرضا کلامی.»

این نوشته‌ها ضمن آشنا ساختن مخاطب با محدودیت‌های انتشار کتاب در حوزه تاریخ شفاهی جنگ، اعتماد او را هم به مطالب افزایش می‌دهد.

دفترچه خاطرات شهید

عملیات فریب، با یک تیر، دو نشان می‌زند، هم به خاطرات اطرافیان شهید اسدالله قاضی می‌پردازد و هم خاطرات این شهید را برای مخاطب بازگو می‌کند. خاطرات اطرافیان شهید که در فصل‌های مختلف ارائه می‌شود، درست مانند بسیاری از کتاب‌های تاریخ شفاهی جنگ است، اما خاطرات شهید اسدالله قاضی، قالب ارائه جالبی دارد. این خاطرات در صفحاتی مجزا و بین خاطرات اطرافیان، انتشار یافته و همگی آنها دست‌نوشته‌هایی قرمزرنگ از شهید است. هر خاطره، شماره دارد. نخستین خاطره درباره اعزام وی به جبهه است: «بعد از یکی دو ماه تلاش برای رفتن و اعزام به دیار عاشقان بالاخره در تاریخ 1349/9/18 به بسیج مقداد تهران رجوع کرده و متاسفانه با همه تلاشی که کردم، موفق به اعزام نشدم، بی‌صبرانه و ناراحت چند روز در خانه ماندم و در روز 1364/10/2 به سمنان مسافرت کرده و به بسیج سپاه سرخه رجوع کردم. در آنجا هم گفتند مهلت ثبت نام تمام شده...»

سه صفحه پایانی دفترچه خاطرات این شهید که در کتاب ارائه شده، شامل دل‌نوشته‌های اوست: «خدایا! دوستان رفتند. نرفتند بل آمدند. به قول شهید بهشتی: ما شهیدانمان را از دست ندادیم بلکه به دست آوردیم. شهید جمال‌ها و شهید نوروزی‌ها و دیگر شهیدان والفجر 8 و 9 زنده‌اند هم در نزد تو و هم در یاد ما. الهی! چه می‌شد ما را هم همراه این مسافران و مهاجران الیک ملحق می‌کردی. خدایا هر چه شهیدانمان زیاد می‌شوند، مسئولیت‌هامان بیشتر می‌شود و ما روسیاهان سرافکنده‌تر...»

گرافیک، اعلام، تصاویر و عملیات‌ها

هر کتاب علاوه بر متن خوب باید ویژگی‌های دیگری هم داشته باشد. گرافیک، یکی از همین ویژگی‌ها است. عملیات فریب، در صفحات داخلی، گرافیک مناسبی دارد. جلد آن هم در واقع عکسی است که توسط شهید ابوالقاسم بوذری به ثبت رسیده. این کتاب، دارای بخش‌های تکمیلی نیز هست. بخش اعلام آن به مخاطب برای دسترسی سریع‌تر به واژگان کمک می‌کند. در بخش تصاویر هم عکس‌هایی از همرزمان شهید اسدالله قاضی و این شهید در کنار خانواده و همرزمان به چشم می‌خورد. بر هر کدام از عکس‌ها نیز شرحی نوشته شده. این شرح عکس‌ها نیز زبانی متفاوت دارند که مطالعه آنها را جذاب می‌کنند.

در کتاب عملیات فریب، از عملیات‌های مختلفی نام برده می‌شود که بیت‌المقدس، بدر، خیبر، رمضان، مرصاد، مطلع‌الفجر و والفجر 8 جزو این عملیات‌ها به شمار می‌روند.

عملیات فریب در پانزده فصل تدوین شده است. یادگاری، اسدالله من، دو برادر، دسته‌ خنده، مسافر کربلا، یک قدم تا بهشت، جزیره‌ ناشناخته، سخت‌ترین شب، مرد خدا، سر خم نمی‌کرد، جان‌سخت، تنها میان دشمن، ما سی نفر بودیم، مدال شجاعت و روضه‌ آخر، عناوین این فصل‌ها را تشکیل می‌دهد.

مادر شهید اسدالله قاضی، محمود نظنزی، علی عربی، علی مکی، حسین دولتی، حسن ایثاری، داوود فیض، محمدرضا ابراهیمی، رضا فدوی، حسن یوسفیان و احمد داوودی، راویان این خاطرات هستند.


*عملیات فریب: روایت شهید اسدالله قاضی از عملیات والفجر 8 و چند روایت دیگر، مرتضی قاضی، انتشارات روایت فتح، چاپ اول: 1394، 344 ص



 
تعداد بازدید: 4669


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.