خاطرات عزیز‌الله پورکاظم از جنگ در سال 1361/ بخش دوم

اعتماد به نفس مجدد برای فرماندهان

گفت‌وگو: علی تکلو
نظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران

29 اردیبهشت 1395


سردار عزیزالله پورکاظم در نخستین بخش این گفت‌وگو با مرور وقایع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از آغاز سال 1361، به صورت خاص به عملیات محرم پرداخت و خاطرات خود از این عملیات را بازگو کرد. بخش دوم و پایانی این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 

‌ بعد از اینکه شما روی تپه مستقر شدید، وضع تپه‌های کناری شما چگونه بود؟

کنار ما تیپ 25 کربلا بود. همزمان با تیپ 8 نجف اشرف موفق شده بود. در ادامه هم تیپ‌های 44 قمر بنی‌هاشم(ع) و 35 امام سجاد(ع) و لشکرهای 14 امام حسین(ع) و 17 علی‌ابن ابیطالب(ع) الحاق کردند. در مرحله اول عملیات الحاق انجام نگرفت، ولی در مرحله‌های دوم و سوم الحاق انجام گرفت. مرحله سوم هم صرفاً جهت این انجام گرفت که یک مقدار جلو برویم، ما هم که سر تپه مستقر بودیم. وقتی ارتفاع 290 را بالا رفتیم، روی ارتفاع یک دشت بود. شهید کاظمی آمد گفت: «در مرحله سوم شما باید جلو بروید، یک ارتفاعی جلوتر است، این ارتفاع را هم بگیرید که دشمن به این طرف اصلاً دسترسی نداشته باشد و جاده دهلران به دشت عباس و اندیمشک ـ اهواز امنیت کامل پیدا کند.» از آن طرف هم شهر زبیدات عراق و یک تعداد چاه نفت آزاد شدند. حدود 70 حلقه چاه نفت عراقی‌ها به تصرف ایران درآمد. در این منطقه حدود 600 کیلومتر مربع از اراضی ایران در دست عراق بود که آزاد شد. حدود 300 کیلومتر مربع از اراضی عراق هم تصرف شد. این پیشروی که انجام شد، خدا شهید حسن باقری را رحمت کند، برای طرح عملیات بعدی که والفجر مقدماتی بود، از این نقطه بالا آمد و منطقه را دید و جاده‌ الاماره به بصره را مشاهده کرد، طبق جلساتی ما بعد تیپ را تحویل گرفتیم؛ چون سردار کاظمی بچه‌هایی را که زیاد با آنها کار نمی‌کرد ابتدا مسئولیت جانشینی به آنها می‌داد، مسئولیت مستقیم نمی‌داد. علی‌رغم اینکه ایشان فرمانده سپاه هفتم حدید بود، فرمانده لشکر 8 نجف هم بود، برای تیپ 3 هم گفت: «من به عنوان فرمانده، شما به عنوان جانشین.» گفتیم: «ما در خدمت شماییم، شما اصلاً بگویید ما یک سرباز باشیم، یک تفنگ دست‌مان باشد راحت‌تریم، اما چون امر می‌فرمایید چشم.» گفت: «نه، شما تمام موارد را با خود من باید هماهنگ بکنید.» ولی واقعاً یک جانشینی بودیم که همه اختیارات را به ما داده بود، چون ایشان هم فرمانده سپاه هفتم بود، هم فرمانده لشکر بود، دیگر فرصت اینکه زیاد بیاید نبود، ما می‌رفتیم کلیات را به ایشان گزارش می‌دادیم، بعد هم که یک مدتی کار کردیم دیدند کارها خوب پیش می‌رود، زیرمجموعه‌ها می‌رفتند گزارش می‌دادند؛ اطمینان خوبی روی این قضیه پیدا کرده بود. این بود که وقتی عملیات شانزدهم آبان که مرحله سوم بود تمام شد، قرار شد که توسعه رزم سپاه انجام بگیرد. یگان‌هایی هم که آنجا بودند، از جمله ما، قرار شد عقب بیاییم و نیروهای تازه نفس که آمده بودند، باز یک گردان از بچه‌های خمینی‌شهر به فرماندهی آقای محمود عموشاهی آمده بودند، پدافند را قبول کردند. ولی دشمن در تاریخ 21 آبان ماه 1361 آمد یک تک خیلی سنگینی را انجام داد که بتواند این منطقه عملیاتی را دوباره تصرف کند. از یگان‌هایی که در آنجا فعال بودند لشکر 17 علی‌ابن‌ابیطالب(ع) و لشکر 8 نجف اشرف بودند، این دو تا لشکر ایستادند مقابله کردند و باز دشمن را عقب راندند. دشمن بعد از این تک بیست‌و‌یکم آبان به این نتیجه رسید که امکان بازپس‌گیری این اراضی وجود ندارد و کنار رفت و عملیات محرم بیست‌و‌دوم، بیست‌و‌سوم آبان ماه سال 1361 خاتمه پیدا کرد و فرماندهان آمدند برای عملیات والفجر مقدماتی آماده شدند که در بهمن ماه انجام شد.

●‌ از خود این عملیات آیا خاطره جالبی هم دارید که بخواهید تعریف کنید؟

یکی از خاطراتی که هست؛ آن موقع زمان عملیات‌ها که می‌شد یک تعداد روحانی از حوزه علمیه به عنوان فرهنگی گردان‌ها می‌آمدند. یک روحانی بود که پدر دو تا شهید هم بود؛ حاج‌آقا نوراللهی، مال نجف‌آباد اصفهان بود. هر وقت صحبت می‌کرد در 10 دقیقه اول همه را می‌خنداند، خیلی شاد و خوب؛ بعد هم آنجایی که نیاز بود، چون ماه محرم بود و ذکر مصیبت، واقعاً ذکر مصیبت می‌کرد. این یکی از آن خاطرات خوبی است که داریم. یکی دیگر اینکه دو تا نوجوان داشتیم. یکی از آنها نادعلی کاملی بود، یکی هم مهدی امیریوسفی بود، اینها جثه‌های خیلی کوچکی داشتند، ولی تیربارچی بودند و عجیب بود با این جثه کوچک‌شان. تقریباً نزدیک یک صندوق فشنگ به کمرشان پیچیده بودند و به محضی که هر جا پیشروی می‌کردیم و جلو می‌رفتیم و نیاز بود و عراقی‌ها تیربارهایشان کار می‌کرد و بچه‌های آرپی‌جی زن هم با آرپی‌جی می‌زدند، اینها هم با تیربار شروع به تیراندازی می‌کردند. این دو تیربارچی نقش خیلی خوبی در گردان داشتند، هر دوتاشان هم بعداً شهید شدند که یادشان را گرامی می‌داریم. یک نکته دیگری در مرحله سوم عملیات بود. شب خیلی سردی بود. چون آبان ماه بود و منطقه هم بارندگی شده بود. حالا درست است آن بارندگی نهم آبان بود، ولی شب‌های دیگر هم باران می‌آمد. آن شب خیلی هوا سرد بود، به طوری که وقتی ما به یک تپه رسیدیم، بچه‌ها از سرما داشتند می‌لرزیدند. یکی یک پتوی مشکی سربازی هم بیشتر نداشتند. با فرمانده گروهان‌ها به نتیجه رسیدیم، با سرنیزه‌ای که بچه‌ها داشتند یکی یک گود بکنند و داخلش بروند و این پتو را روی سرتان بکشند. یک جانبازی داشتیم به نام یدالله امام‌دوست، ایشان مسئول تدارکات گردان بود. ما به فرمانده گروهان گفته بودیم کمک‌مان بکند، چون طول مسیری که نیروها را چیده بودیم حدوداً 150 متر بود. این مسیر را به گروهان ما داده بودند، مجبور بودیم برویم آن سر، دوباره بیاییم این سر بچه‌ها را مستقر کنیم. بعضی‌ها که خیلی سردشان بود سرنیزه‌شان را می‌گرفتیم، کمک‌شان یک مقدار می‌کندیم. این طور در تلاش بودیم و چون در تلاش بودیم زیاد سرما را احساس نمی‌کردیم. یک جا، یک مقداری زانوهایمان خسته شده بود، نشستیم. دیدم یک نفر به سر شانه‌ام می‌زند. برگشتم دیدم یدالله امام‌دوست، مسئول تدارکات است. قوطی‌های خالی کمپوت را برداشته بود و با روشن کردن خرج آرپی‌جی در زیر آنها، آب جوش آورده و چای درست کرده بود. در آن بزنگاه و آن وضعیت گفت:‌ »آقا این چایی را بخور گرم شی، می‌خواهی ادامه بدهی بتوانی.» (با خنده) این هم باز یکی از آن خاطرات شیرینی بود که در عملیات داشتیم.

●‌ احمد کاظمی در جلسه گفت: ما آقایان را می‌فرستیم مأموریت انجام دهند، می‌روند می‌نشینند کاهو می‌خورند...

●‌ درباره اسیران جنگی، اسیرانی که آنجا گرفته شدند و اصل غافلگیری خود عراقی‌ها و آن لحظه‌ای که رفتید و شما را دیدند، می‌توانید بیشتر توضیح دهید؟

عراقی‌ها براساس منابعی که خودشان نوشتند و خاطراتی که اسرای عراقی گفتند و کتاب «ویرانی دروازه شرقی» (شامل خاطرات وفیق سامرایی که مسئول اطلاعات بوده) قریب به اتفاق عملیات‌ها را می‌دانستند کدام منطقه است، ولی اینکه چه شبی ما می‌خواهیم حمله کنیم به اضافه یگان‌ها را برای بعضی عملیات‌ها نمی‌دانستند. بعضی عملیات‌ها را که ستون پنجم متأسفانه خیانت می‌کرد و گزارش می‌داد اینها خبردار می‌شدند. در این عملیات با توجه به اینکه از ابتدا کنترل شده بود، به نیروهایی که در منطقه آمدند گفتند: «حق خروج تا بعد از عملیات را ندارید.» یعنی این نیرو کاملاً آنجا مستقر بود، اطلاعات از بین نرفته بود، باران هم که بارید و خدا لطف کرد، بشکه‌های مواد شیمیایی و سنگرهای کمین و مین‌هایی هم که عراقی‌ها کار گذاشته بودند، کارایی نداشت. آنجا منطقه کوهستانی بود و این مین‌ها همه مشخص بود. الان بچه‌ها را برای یادواره شهدا به ارتفاع 290 می‌آورند؛ بچه‌هایی که توجیه هستند می‌برند. یکی از این دوستان هست به نام مهدی رحیمی که آن موقع جانشین دوم مهندسی بوده، می‌گوید من بچه‌ها را که به آنجا می‌برم می‌گویم: «بچه‌ها! الان می‌خواهیم این ارتفاع را بدون کوله‌پشتی، بدون اسلحه، بدون پتو، بالا برویم، باران هم نیامده، خشک هم هست... .» می‌گویند: «آقا از این که نمی‌شود بالا رفت، خیلی ارتفاعش تیز است.» یعنی واقعاً در جبهه‌ها خدا بود و خدا بود و خدا بود و نیروی ایمانی که بچه‌ها داشتند، اگر نه، عراقی‌ها تا بن دندان مسلح بودند و انواع و اقسام سلاح‌ها و مهمات را داشتند و ما کمترین امکانات را داشتیم. درباره آن اصل غافلگیری هم به هر حال عراقی‌ها اصلاً باورشان نمی‌شد. حتی بعضی از آنها که داشتند پتوهایشان را خشک می‌کردند فکر کردند اینها نیروهای خودشان هستند دارند می‌روند. ولی سیاست این بود که بچه‌ها ابتدا درگیر نشوند، بروند کاملاً اینها را دور بزنند و بعد محاصره‌شان بکنند. آن تیپ 606 که تسلیم شد، یک تیپ کامل بود که لشکر 8 نجف اشرف آنها را کاملاً به عقب انتقال داد، دو روزی هم شهید احمد کاظمی فرمانده تیپ‌شان را با خودش نگه داشت و به زیرمجموعه‌اش پیام می‌داد. به آنهایی که مقاومت می‌کردند، می‌گفت: «مقاومت نکنید، ما تسلیم شدیم.» یکی از آن عملیات‌هایی بود که علی‌رغم کوچک بودنش، ولی هم موفقیت‌آمیز بود، هم غیر از بحث سیل که از بچه‌های لشکر 14 امام حسین(ع) و 17 علی‌ابن‌ابیطالب(ع) و 84 خرم‌آباد و 21 حمزه یک تعدادی شهید گرفت، نسبت به سختی عملیات، میزان شهید ما هم کم بود. از خود خمینی‌شهر، 1100 تا نیرو در این عملیات حضور داشتیم و 10 درصد شهید داشتیم. در صورتی که همه می‌گفتند شما از این 1100 تا نیرویتان، امکان اینکه 250 ـ 200 تا شهید داشته باشید وجود دارد، به علت سخت بودن عملیات؛ ولی آخر عملیات دیدیم 107 تا شهید داشتیم. تازه یک تعدادی از این بچه‌های ما، چون دو تا سپاه داشتیم، یکی سپاه خمینی‌شهر، یکی سپاه درچه، در لشکر 14 امام حسین(ع) بودند که در اثر آن سیل شهید شده بودند. اگر آنها را کم بکنید، در خود منطقه حضور لشکرهای 8 نجف و 25 کربلا، علی‌رغم اینکه محوری که به آنها داده بودند محور سختی بود، ولی آمار شهیدشان کمترین آمار بود. آنجا هم دلیلش فقط سیل بود که آمار را بالا برد. به هر حال توانمندی و ایمان بچه‌ها و واقعاً جسارت و تصمیم‌گیری خیلی خوب فرماندهان ما، از سپاه و ارتش و قرارگاه کربلا که به عنوان قرارگاه مشترک بود، در این قضیه اثرساز بود و توانستند چنین عملیاتی را انجام دهند. بازتابش بعد در دنیا پیچید که نه، اینکه خصوصاً رادیو اسرائیل و رادیو آمریکا و انگلستان می‌گفتند ایران دیگر نمی‌تواند عملیات انجام دهد، چنین نیست. خصوصاً وقتی حدود دو هزار و خرده‌ای از عراقی‌ها و یک تیپ‌شان هم کامل اسیر شده بود، واقعاً توانمندی دوباره ایران را نشان داد و از طرفی هم یک اعتماد به نفس مجدد برای فرماندهان ما شد. چون فرماندهان ما در جریان عملیات رمضان طی سه مرحله عمل کردند و هر مرحله‌اش با مشکل مواجه شد. در همان عملیات رمضان هم یکی از گردان‌های لشکر 8 نجف اشرف تمام موانع را پشت‌سر گذاشت و رفت، ولی صبح، چون بقیه نرفته بودند دستور دادند برگردد و مجبور شدند برگردند. یعنی این عملیات یک اعتماد به نفسی ایجاد کرد که بعد آمدند عملیات والفجر مقدماتی را طراحی کردند و هدفش گرفتن شهر الاماره بود؛ البته آن هم با خیانتی که ناخدا افضلی، فرمانده نیروی دریایی کرد، نشد. ولی آن عملیات، عملیات خوبی بود که باید درباره آن صحبت کرد.

●‌ قوطی‌های خالی کمپوت را برداشته بود و با روشن کردن خرج آرپی‌جی در زیر آنها، آب جوش آورده و چای درست کرده بود؛ در آن بزنگاه و آن وضعیت...

●‌ کتابی در دست انتشار دارید به اسم «نبرد محرم»، درباره این کتاب توضیح دهید که چه حرف تازه‌ای برای گفتن دارد؟

بعد از آبادان و خرمشهر، دو تا شهرستان در کشور هست که آمار شهیدش بالای 2000 است؛ نجف‌آباد با 2500 شهید، خمینی‌شهر هم با 2300 شهید. کنگره‌ها مخصوص مرکز استان‌هاست ولی آمدند به این دو تا شهرستان هم طبق یک تبصره‌ای که اگر بالای 2000 شهید دارند، کنگره دادند. نجف‌آباد در سال 1393 کنگره کشوری برگزار کرد. خمینی‌شهر هم امسال در چهارم تا هفتم آبان ماه قرار است این کنگره را برگزار کند. ما یک بحثی را تحت عنوان تاریخ دفاع مقدس این شهرستان تعریف کردیم. درباره ابتدای جنگ که نیروهایمان به خرمشهر و جبهه آبادان رفتند، کتابی تألیف شده به نام «ذوالفقاریه»؛ چون در جبهه ذوالفقاریه مستقر بودیم. این کتاب دو جلد است و هم وقایع جبهه ذوالفقاریه و هم وقایع جبهه ایستگاه هفت آبادان را در بر دارد. عملیات بعدی، طریق‌القدس بود، ولی بچه‌های ما به صورت مستقیم شرکت نداشتند، پراکنده بودند. عملیات فتح‌المبین را بعد از جبهه آبادان رفتیم و در عنکوش و شُلیبیه‌ شهرستان شوش و صالح مشطط، مستقر شدیم. خدا به حقیر توفیق داد برای آن کتابی تدوین کردم به نام «نبرد شوش»، بعد قرار شد عملیات‌های بیت‌المقدس و رمضان را دوستان تدوین کنند که این هنوز صورت نگرفته. با توجه به اینکه در عملیات‌های محرم و والفجر مقدماتی حضور و مسئولیت هم داشتم، دوستان نظرشان این بود که این کار را برای عملیات محرم انجام بدهیم. من با حدود 70 رزمنده‌ که در این عملیات حضور داشتند مصاحبه کردم و مصاحبه بیش از 50 نفرشان را در این کتاب آوردم. در این کتاب هم بیشتر سعی کردیم نقش شهرستان خمینی‌شهر و نقش تیپ 8 نجف اشرف را بیان کنیم. از تیپ‌ها و یگان‌هایی که حضور داشتند نام برده‌ایم، اما اگر می‌خواستیم به آنها هم بپردازیم، فرصت زیادی می‌برد. این کار حدود سه سال زمان برد. چون یک‌یک این افراد را باید در جاهای مختلف پیدا و با آنها مصاحبه می‌کردم. تیپ 8 نجف اشرف 12 تا گردان داشته، از این 12 گردان 8 فرمانده گردان تا به حال شهید شده‌اند، 4 تا مانده‌اند، از این 4 تا یک نفرشان در یکی از شهرستان‌های استان اصفهان بود. بعد از مدت‌ها تلفن برادرش را پیدا کردم و از طریق برادرش تلفن خودش را، با ایشان تماس گرفتیم، راضی به مصاحبه نشد. از طریق اطلاعات عملیات لشکر و سردار مشتاقیان کار کردیم که ارتباط برقرار کنیم، باز رضایت نداد. سه نفر دیگر، یزدی بودند، دو نفرشان در یزد بودند و یک نفر از این یزدی‌ها هم به مشهد رفته بود. به این دو نفر که در یزد بودند زنگ زدیم. یکی از آنها فرمانده پادگان آیت‌الله خاتمی یزد و سردار محمدکاظم میرحسینی است که با هم آشنا بودیم، ایشان استقبال کرد. یکی دیگر هم حسین پهلوان‌حسینی بود که او هم استقبال کرد. سفری به یزد رفتیم و اینها هم آمدند و در پادگان آیت‌الله خاتمی با آنها مصاحبه کردیم. برای فتحعلی فلاح هم که فرمانده گردان 14 معصوم(ع) بود رفتیم مشهد و با او مصاحبه کردیم. حاصل اینها را جمع و یک کتابی تدوین کردیم که یک پیشگفتار دارد. در این پیشگفتار این سیکلی که طی کردیم را توضیح دادیم. یک مقدمه دارد که در آن هم توضیحاتی هست. 6 فصل برای این کتاب تعریف کردیم.

●‌ شهیدان خرازی و ردّانی‌پور طوری بودند که اصلاً کسی نمی‌دانست کدام از اینها فرمانده‌اند، کدام جانشین، غیر از آنهایی که نزدیک بودند

فصل اولش را «خمینی‌شهر در نجف اشرف» نامگذاری کردیم. در این فصل سابقه تشکیل تیپ نجف اشرف و اینکه از چه زمانی نیروهای خمینی‌شهر وارد این تیپ شدند را گفتیم. چون بعد از عملیات ثامن‌الائمه(ع)، فرمانده وقت سپاه، سرلشکر محسن رضایی دستور داد که تیپ 17 قم که الان لشکر 17 علی‌ابن‌ابیطالب(ع) است و تیپ 14 امام حسین(ع) و تیپ 25 کربلا، تشکیل شوند. این سه تا که آمدند، عملیات طریق‌القدس را انجام دادند. بعد از عملیات طریق‌القدس آقا محسن دستور تشکیل تیپ 8 نجف اشرف را به احمد کاظمی داد که خود احمد کاظمی فرمانده بود، مهدی باکری جانشینش بود. در تیپ 27 حضرت رسول(ص) هم که حاج احمد متوسلیان فرمانده بود، محمود شهبازی جانشینش بود و ابراهیم همت هم رئیس ستادش بود. حسین همدانی از بچه‌های همدان هم با آنها بود. اینها در عملیات فتح‌المبین وارد شدند. بعد از عملیات محرم سپاه پاسداران برای اولین بار سه سپاه تشکیل داد که در سپاه سوم صاحب‌الزمان(عج)، شهیدان خرازی و ردّانی‌پور از فرماندهانش بودند. این نکته را هم بد نیست بدانید که شهید خرازی با ردّانی‌پور طوری بودند که اصلاً کسی نمی‌دانست کدام از اینها فرمانده‌اند، کدام جانشین، غیر از آنهایی که نزدیک بودند. یعنی اینها اینقدر بزرگوار بودند و اینقدر متواضع بودند که اصلاً کسی متوجه این قضیه نمی‌شد. در سپاه هفتم هم احمد کاظمی فرمانده بود و مرتضی قربانی جانشین بود. در سپاه یازدهم قدر هم حاج ابراهیم همت فرمانده بود. این سه سپاه تشکیل شد و بعد آمدند تیپ‌ها را تشکیل دادند. سابقه تشکیل تیپ نجف را هم توضیح دادیم.

فصل دوم کتاب «محرم در دهلران» است. چون واقعاً بعضی از این شهرها در عملیات‌ها و در جنگ مظلوم واقع شدند. از آنهایی که مظلوم واقع شده‌اند، دهلران و شوش هستند. مثلاً از دزفول به علت آن موشک‌باران‌ها خیلی صحبت شد و از قصر شیرین و مهران به علت اینکه دشمن آنها تصرف کرد، ولی از دهلران زیاد صحبت نشد؛ ما آمدیم شهر را از لحاظ جغرافیای طبیعی و انسانی و وضعیت مرزها و همه اینها بررسی کردیم. در فصل سوم با عنوان «محرم در محرم»، توان نظامی هم ایران و هم عراق را بررسی کردیم. عراق در این منطقه سپاه چهارمش را مستقر کرده بود که از مهران تا کل ارتفاعات حمرین بود، لشکرهای زرهی و مکانیزه و 17 تا تیپ مستقل داشت و جمعاً دشمن 23 تا تیپ رزمی در این منطقه مستقر کرده بود. یگان‌های سپاه محدود بودند؛ تیپ 14 امام حسین(ع) با 15 گردان، تیپ 17 علی‌ابن‌ابیطالب(ع) با 10 گردان، تیپ 25 کربلا با 10 گردان، تیپ 8 نجف اشرف با 8 گردان، تیپ 84 خرم‌آباد با 9 گردان، تیپ یک لشکر 21 حمزه با 5 گردان، گروهان ژاندارمری موسیان از گردان 205 ژاندارمری ناحیه کرمانشاه، تیپ 35 امام سجاد(ع) با 6 گردان، تیپ 44 قمر بنی‌هاشیم(ع) با 5 گردان، لشکر 30 زرهی سپاه با 90 دستگاه تانک و نفربر به اضافه هوانیروز و نیروی هوایی ارتش.

فصل چهارم، عملیات محرم است که ما سه مرحله عملیات را، مرحله اول که در تاریخ نهم آبان و شب دهم شروع شد، مرحله دوم که از روز یازدهم شروع شد تا پانزدهم آبان ماه و مرحله سوم که از 15 آبان تا 16 آبان بود و نهایتاً تکی که 21 آبان ماه عراق به این منطقه زد، توضیح دادیم. در فصل پنجم یک‌سری خرده خاطرات را که رزمندگان تعریف کردند ذکر کردیم. خیلی جالب است؛ مثلاً تیپ نجف یک مسئول تدارکات داشت به نام مرتضی کاظمی، یک روز احمد کاظمی صدایش می‌زند و چون مقر تیپ 8 نجف در دانشگاه شهید چمران بود، می‌گوید: «مرتضی یک دوربین در دانشگاه داریم و این دوربین را نیاز داریم، سریع همین الان حرکت می‌کنی می‌روی دوربین را برمی‌داری و می‌آیی، نامه‌اش را هم می‌نویسی که از کی تحویل گرفتی.» او هم با ماشین حرکت می‌کند. یکی از این اُوازهای عراقی‌ها دستش بود. در جاده اندیمشک ـ اهواز، یک مقدار که از هفت تپه رد می‌کند، کاهو فروش‌ها را می‌بیند که آمده بودند کاهو گذاشته بودند. این بنده خدا خسته بوده، می‌آید استراحت کند و یک کاهویی می‌گیرد که بخورد. نشسته بوده که بخورد، می‌بیند یک ماشینی از تیپ آمد و رد شد،‌ اما ترمز کرد و دنده عقب گرفت. حالا نگو احمد کاظمی بوده که می‌آید. یک نگاهی به او می‌کند و می‌رود. می‌گفت: «نگاه ایشان کاهوی ما را زهرمار کرد. خلاصه رفتیم سریع دوربین را گرفتیم و برگشتیم. فردا یک جلسه بود، دیدیم در جلسه گفت: «ما آقایان را می‌فرستیم مأموریت انجام دهند، می‌روند می‌نشینند کاهو می‌خورند.» یعنی اینقدر روی افراد حساس بود؛ نه که مخالف کاهو خوردن باشد، ولی می‌گفت: «زودتر باید این دوربین می‌آمد که استفاده کنیم.» نمونه‌های این طوری زیاد داریم که در آن خرده خاطرات گفتیم. در فصل ششم هم ارزیابی عملیات را انجام دادیم؛ با توجه به اینکه خبرگزاری‌های دنیا بعد از عملیات رمضان می‌گفتند ایران دیگر توان انجام عملیات ندارد، اما حرف خودشان را پس گرفتند و گفتند نه انگار ایران باز توانسته است. چون هم 600 کیلومتر مربع اراضی اشغالی آزاد شد، هم 300 کیلومتر مربع از اراضی دشمن را تصرف کردند و این اولین جایی بود که جای پا در زمین‌های عراق باز کردیم. بعد از این توانستیم عملیات‌های دیگر مانند خیبر و بدر و والفجر 8 و گرفتن فاو را انجام بدهیم، ولی اولین نقطه این بود. در انتها هم اسناد و منابع و تصاویر را به عنوان ضمیمه‌ها آورده‌ایم.

●‌ شما پیش از کتاب «نبرد محرم»، تجربه نگارش چند تا کتاب دیگر را داشتید؟

من خودم کتاب «نبرد شوش» را داشتم، دو تا کتاب دیگر هم هست؛ یکی به نام «زیر این عَلم» درباره سردار محمدرضا ابراهیمی، از اولین کسانی که در آبادان شهید شد. خانم زهرا شمس زحمتش را کشیده بود، ما تصحیح و بازخوانی‌ آن را انجام دادیم. کتاب دیگری هم با همکاری ایشان تدوین کردیم به نام «از ب... تا انار»، در این کتاب سرنوشت همسران شهدا را آورده و یک اشاره‌ای هم به بعضی از زنان زمان پیامبر(ص) داشتیم که در جنگ‌ها بودند و اینکه چطور مبارزه کردند. کتاب «نبرد شوش» را هم گفتم. در این کتاب از یک چیزی که ناگفته مانده بود، نوشته شده است؛ سه شب قبل از عملیات فتح‌المبین دشمن تک سنگینی را در جبهه عنکوش و شلیبیه زد، اگر بچه‌هایی که که از خمینی‌شهر و چهارمحال و استان خوزستان آنجا بودند، مقاومت نکرده بودند، کل عملیات فتح‌المبین از بین رفته بود. ما نمی‌دانستیم اینها چقدر نیرو دارند، بعدازظهرش محسن رضایی آمد آنجا، شروع کردیم به گله کردن که «ما دیشب تا حالا زیر آتش بودیم، هر چه می‌گفتیم نیرو بفرستید...» گفت: «چقدر نیرو اینجا بوده؟» گفتیم: «حدود 500 نفر.» گفت: «می‌دانید دیشب چقدر به شما حمله کرده‌اند؟» گفتیم: «نه.» گفت: «دو تا لشکر به شما حمله کردند، حالا یک تعدادی شهید دادید، می‌خواهید ندهید!» دو تا لشکر اصلاً قابل قیاس نیست، تمام دشت پر از کشته‌های عراقی‌ها بود. گفت: «شما چند برابر تعدادتان از عراقی‌ها کشته‌اید.» واقعاً این نقش را توانستیم در آن کتاب منتشر کنیم. یک کتاب هم هست به نام «دیده‌بان» درباره شهید محسن رضایی و کتاب «بنیان‌المرصوص» درباره آزاده جانباز، شهید محمدعلی کاشی که ایشان باجناق حقیر هم بود. ما با هم در سپاه و آشنا بودیم. آقای هاشمیان را راهنمایی و کمک کردیم و در حد وسع‌مان هم به ایشان کمک کردیم که این دو تا کتاب را تدوین کرد. کتاب عملیات والفجر مقدماتی را هم در دست تدوین داریم که اگر خدا کمک کند و بتوانیم، تا هفته دفاع مقدس آماده‌اش می‌کنیم.

●‌ این کتاب‌ها شامل خاطرات خودتان هم می‌شود یا مجموع خاطرات دیگران را تدوین کرده‌اید؟

خاطرات خودمان را هم که مربوط به این عملیات‌هاست نوشتیم. مثلاً در کتاب عملیات محرم خاطرات خودمان را نوشتیم، چون خودمان در صحنه حضور داشتیم، یا در همین کتاب والفجر مقدماتی که داریم تدوین می‌کنیم خاطرات خودمان که مربوط به این عملیات است را نوشتیم.

●‌ دشمن بعد از تک بیست‌و‌یکم آبان 1361 به این نتیجه رسید که امکان بازپس‌گیری اراضی وجود ندارد و کنار رفت و عملیات خاتمه پیدا کرد

●‌ در این کتاب‌ها فقط از خاطرات استفاده شده یا از منابع دیگر هم استفاده کردید؟

چون عملیات را توضیح دادیم، نقش شهرستان و یگان در عملیات هم هست. چون جبهه واقعاً اقیانوس بود، یعنی ما فقط همین دروازه‌ای که می‌رفتیم را می‌دیدیم، ولی سمت راست و سمت چپ و یک کیلومتر جلوتر و یک کیلومتر این طرف‌تر آنها هم باید نوشته شود. این که الان مقام معظم رهبری می‌فرمایند برای این 8 سال اگر 80 سال هم نوشته شود هنوز یک قطره از اقیانوس است، واقعاً همین است. یعنی هر چقدر گفته و نوشته شود، این که الان درباره شوش و عملیات فتح‌المبین نوشتیم، فقط برای عنکوش، شلیبیه و صالح مشطط توانستیم بنویسیم و حدوداً 400 صفحه شده.

●‌ پس این کتاب شامل یک بخش پژوهشی تحقیقی و یک بخش خاطرات است؟

بله.

●‌ آیا در این کار از کسان دیگر مشاوره و کمک گرفتید؟ نویسندگان دیگر، افراد دیگر.

بله، دامادم، آقای باقری که دکترای علوم سیاسی دارد و آقای کمری در حوزه هنری. سال 1388 هم آقای کمری را دعوت کردیم، چند روزی به خمینی‌شهر آمد و برای حدود 50 نفر از خانم‌ها و آقایانی که لیسانس داشتند و به کار نویسندگی و جمع‌آوری خاطرات علاقه داشتند دوره گذاشت. با دانشگاه اصفهان و گروه تاریخ آن، آقایان دکتر نورایی، منتظرقائم و ابوالحسنی هم ارتباط برقرار کردیم. کتاب «نبرد محرم» را دادم آقای دکتر نورایی خواند و نظر داد. درباره تدوین آن هم چون آقای نورایی ایران نیستند و به مغولستان رفتند، گفتند: «با آقای دکتر ابوالحسنی جمع کنید، من قبول دارم.» ما سعی کردیم در این قضیه از تمام کسانی که اطلاعات دارند و اهل فن هستند، اطلاعات و مشورت بگیریم. حتی سردار محمدعلی مشتاقیان که یک مدت زیادی مسئول اطلاعات عملیات لشکر نجف اشرف بوده؛ کتاب «نبرد محرم» را دادم و ایشان دو بار آن را خواند. چون در اطلاعات عملیات بوده و در زمینه‌های مختلف اطلاع دارد، نظراتش را داد و اصلاح کردیم. یک جانباز هم داریم به نام غدیرعلی قصری، ایشان در تیپ 44 قمر بنی‌هاشم(ع) مسئول تخریب بود. به علت جانبازی روی تخت خوابیده، اما مطالعات خیلی زیادی روی این زمینه‌ها دارد، کتاب را دادیم ایشان هم خواند و نظر داد. نمی‌شود بگوییم بی‌غلط و بی‌اشکال است، ولی در حد وسع‌مان سعی کردیم تا آنجا که می‌توانیم مستندات مطلب را ارائه دهیم؛ باز هم پیرو این گفته مقام معظم رهبری که توصیه کردند حواس‌تان باشد عین جریان عاشورا که این تحریفات وارد شد، در دفاع مقدس وارد نشود. ما سعی کرده‌ایم سند هر چیزی را ذکر کنیم که این مصاحبه بوده یا احیاناً مطلبی از کتابی؛ درباره همه منابع امانت‌داری و ذکر کردیم که مستند باشد و مشکلی نداشته باشد.

●‌ خیلی ممنون، لطف کردید وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید.

 

خاطرات عزیز‌الله پورکاظم از جنگ در سال 1361/ بخش نخست

 



 
تعداد بازدید: 6215


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124

شبِ عملیات فتح‌المبین فرا رسید. حمله ساعت دوازده آغاز شد. مزدوران اردنی، مصری، سودانی و... را جایگزین واحد ما کردند و ما بلافاصله به خط مقدم آمدیم. این مزدورها کینه عجیبی از نیروهای شما داشتند. امکان نداشت اسیری را زنده بگذارند. تا ساعت سه بعد از نیمه‌شب حمله‌ای روی موضع ما نبود ولی از موضع دیگر صدای توپ و خمپاره به شدت شنیده می‌شد. ساعت سه صدای تیراندازی و الله‌اکبر بلند شد.