نظریه تاریخ شفاهی (81)
نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
16 اسفند 1394
نحوه تبیین عنصر اجرای نمایشگونه فعل گفتاری توسط پژوهشگر مسئلهای است که راه حلهای متعددی برای آن پیشنهاد شده اما همین تدابیر نیز برای ما مسئلهآفرین بودهاند، به خصوص وقتی که تلاش میکنیم رویدادِ اجرایِ نمایشگونه را از فرهنگی به فرهنگ دیگر «ترجمه نماییم». خانم فیلیس مارو داستانهایی را از زبان مردم قبایل یاپیک آلاسکا شنیده بود. وی در تحلیل ظریفی در پی یافتن کاربرد و فایدهای برای داستانهای مذکور عنوان میکند که ثبت اجرای شفاهی روی کاغذ به خاطر «مسئله پدیدآورندگی»[1]نه تنها مشکلساز، بلکه غیر عاقلانه است.[2]اصلاً پدیدآورندگی (یعنی چه کسی سخن گفته است) یک مفهوم فرهنگویژه است. قصهگویی در فرهنگ قبایل یاپیک نه یک عمل فردی بلکه محصول به گردش افتادن داستان توسط داستانگویان متعدد تلقی میشود و از آن گذشته، روایتی که قصهگو ارائه میدهد معنا را غل و زنجیر نمیکند یعنی تغییر زمان، راوی و موقعیت نقل داستان به سَیَلان معنا دامن میزند. تفاوت فرهنگ غرب و قبیله یاپیک در نقل و تفسیر داستان بدین معناست که میل غربیها به تقلیل داستان در حد معنای آن (از طریق تحلیل گفتهها و نحوه گفتار) با میل بومیان به سرمایهگذاری معنا در اجرای نمایشگونه در تضاد است.
وجه اجرای نمایشگونه تاریخ شفاهی را به چند شیوه مختلف میتوان به نمایش گذاشت. بعضی از پاسخگویان، صحنه مصاحبه را از قبل به سلیقه خود آماده میکنند-مثلاً با چیدن میز و صندلی، ردیف کردن یادگاریها و عکسها و حتی دعوت از یک دوست یا خویشاوند برای حضور در مصاحبه (رویداد برنامهریزینشدهای که مصاحبه تک به تک را دچار اخلال میکند). بعضی دیگر نوشتههایی را از قبل آماده میکنند یا دلواپس این هستند که آیا داستانشان با چیزی که مصاحبهگر در ذهن دارد، همخوانی میکند یا خیر. ممکن است لهجه یا گویش خود را برای مصاحبهگری که از آن سر درنمیآورد یا معتقد است که تلفظ معیار برای اجرای عمومی مناسبتر است، تغییر بدهند. ممکن است مصاحبهشونده برای نمایش سبک روایی مطمئن و ماهرانهای که به کمک آن بتواند بر «مصاحبه» سوار شود، الگوی خاصی را برای اجرای خود برگزیند. هدف او از این کار این است که اعتماد به نفس خود را برای جلسه مصاحبه افزایش دهد یا تسلط خود را بر آن به اثبات برساند. بعضی از پاسخگویان داستانهای جذاب یا طنزآلودی تعریف میکنند. در همه این روشها میتوان اجرای نمایشگونه را از قبل برای مصاحبهگر تمرین و «زمینهسازی کرد».
عاملی که تا حدودی در تعیین شیوه اجرای نمایشگونه دخالت دارد، «متن قصه» است؛ یعنی داستان یا روایتی که مصاحبهشونده قصد بیان آن را دارد برای شنیده شدن به شیوه درست و مؤثر نیازمند قالب یا سبک خاصی است. من برای تفهیم این مطلب، روایت زنی از اهالی شِتلند به نام مری مَنسون را برای شما مثال میزنم؛ نمونهای که به ما یادآور میشود تولید واجنگاشتی حاوی خصوصیات شفاهی و حالات فیزیکی دقیق مصاحبه از اهمیت بالایی برخوردار است. فرانسیس گود نام این خصوصیت را «وجه انسانی کلام شفاهی» میگذارد.[3]
یک متخصص ادبیات عامیانه و یک نسبشناس در سال 1982 دو نوبت در خانه مری منسون با وی مصاحبه کردند که دو شخصیت دانشگاهی، شوهر مری و پرستار دهکده نیز در آنجا حضور داشتند. دستگاه ضبط صوت مصاحبهگران از نوع دو قرقرهای قدیمی بود. مری در آن موقع 85 سال داشت و تمام عمرش را در جزیره «یِل»[4]در منطقه شتلند زندگی کرده بود. این دو مصاحبه ظاهراً برای تخلیه حداکثریِ اطلاعات حکشده در ذهن مری از وضعیت مردم، کارهای انجامشده در این منطقه زراعی، آداب و رسوم و سنن محلی و شخصیتهای آن صورت گرفت. مری زن سر و زبانداری بود، به گویش شتلندی صحبت میکرد، شوق وافری به گفتگو داشت، و درباره اسامی، مکانها و تجربهها توضیحات روشنی میداد. اما در نیمههای مصاحبه دوم، اتفاق غیر منتظرهای افتاد. مری از روال پرسش و پاسخ گریخت و ناگهان کنترل مصاحبه را به دست گرفت. از او پرسیدند:«قضیه مادرتون که رفته بود به ... چی بود؟» هنوز پرسش تمام نشده بود که مری بدون توقف روایت بلندی را از مادرش و دوست او تعریف کرد که در سنین جوانیشان آنها را پای پیاده و با قایق به جزیره دیگری فرستاده بودند تا به خانه «زن دانایی» بروند و دارویی از او برای یکی از خویشاوندان بیمارشان بگیرند. سفر آنان مخاطرهآمیز بود اما با قایقرانان محلی گرم گرفتند و به کمک آنها از جزیرهای به جزیره دیگر رفتند. این حکایت منسجم و ماهرانهای است که مری چندین بار قبلاً تعریف کرده بود. از نیمههای این داستان قطعهای را که رسیدن دختران به خانه زن دانا را تعریف میکند، انتخاب کردهایم تا حال و هوای روایت را لمس کنید. ابتدا به گویش شتلندی توجه کنید و سپس «ترجمه» آن را بخوانید.
So dey got in here tad is auld wife’s hoose an da first that sho did wis ta come wi a basin o water ta dem ta wash dir feet in because I tink dir feet wis dat sore, travelling, my goodness, dey wir been travellin fae here da whole day an dan dey wir been travelling trow Unst. An sho got dem something ta eat, an I’ll tell you whit sho got dem ta eat wis a bursteen brunnie, a piece o bursteen brunnie, I don’t know if it wis tae or whit it wis bit onywye it wis a piece of bursteen brunnie, so dey got eaten dis. An so sho says, noo, I’ll ha eta leave you an geng furt an I’ll maybe be a braw start awa, bit onywye sho says you’ll geng ta bed an lay you doon, an I’ll pit you ta bed afore I go. An da bed at sho hed wis a boxed bed, it wis a boxed bed ootbye at da partition, an dis door drew close, a widden door at drew close in da bed. I mind Mammy saying it wis a fine bed at sho hed, sho hed a tauttit rug an a feather bed an of course, dan a days it wis laekly supposed ta be a wonderful bed. Onywye dey got aff o dem an dey got intae dis bed an sho drew da door across da front. So you can keen whit dey wir likely tinkin, lockit in a dis black prison-black prison, didna know whit wis going to happen efter dat. So anyway, sho left dem in yunder an sho gied oot, an show is a braw while awa, an at last dey heard her comin in, bit it had ta be kinda light, it hed ta be da spring do sees at sho could see, anywye, daylight coming up or something. Bit dey heard her comin in an dey heard her startin to get da fire up, it wis a fire in da middle o da floor an dey heard her getting doon da peats an getting dis fire going, an a pouring a water an a rattling o pans an tins an all dis. An dan efter a while dey fan da smell o laek dis roots, laek a strong smell o roots boiling. So Mammy said dey could lie no longer for dey wir never fallen asleep in yun, sho got up an sho tried, dir wis a chink in da door, an sho got up an sho tried ta peep an see whit wis going on an sho said that da old wife wis sitting ower da herstane wi all dis pots an pans an a great pot hanging in da crook, boiling with dis mixture. So eh, onyway sho said sho raise up, Mam wid swear at sho never made ony noise at all ta peep oot dis chink an of course dis old wife wis sittin wi her back till her an sho never kent or sho let oot a shout, lie doon an faa asleep dis minute, sho says, I keen ower weel at you’re watching me, you’re going to destroy da medicine.[5]
«بالاخره اونا به خونه پیرزنه رسیدن که همون موقع رفت و با یه لگن آب برگشت تا پاهای خسته و کوفتهشون رو بشورن. آخه راه زیادی رو پشت سر گذاشته بودن تا به «آنست-Unst» برسن؛ بعدش براشون غذا آورد. میدونین چی بود؟ کلوچه ذرت. یادم نیست براشون چایی هم آورد یا نه اما کلوچه ذرت رو یادمه که مادرم و دوستش خوردن. پیرزنه بهشون گفت باید تنهاتون بذارم و برم یه جای دیگه. پس بهتره برید توی اتاق خواب و دراز بکشین. اتاق خوابش یه اتاق جعبهای بود با یه رختخواب که دورش دیوار کشیده بودن؛ اتاقی که در داشت، یه درب چوبی که میکشیدن تا بسته بشه. مامان تعریف میکرد رختخوابش نرم بود، پیرزنه یه زیرانداز دستبافت نخنما داشت. رختخوابش پَر بود که اون موقعها یه رختخواب شاهانه بود. به هر حال مادرم و دوستش لباسهاشون رو درآوردن و خزیدن توی رختخواب و پیرزنه هم درب اتاقخواب جعبهایاش رو کشید جلو. فکر کنم میدونین اونا به چی فکر میکردن، احتمالاً فکر میکردن توی یه زندون تاریک گیر افتادن-یه زندون تاریک. نمیدونستن قراره چی پیش بیاد. پیرزنه اونا رو تنها گذاشت و رفت. خیلی طول کشید تا برگرده. بالاخره صدای پاش رو موقع ورود به خونه شنیدن، اما انگار دیگه روز شده بود، به نظرم اون موقع بهار بوده چون اونا میدیدن که از بیرون نور داره به داخل خونه میتابه. صدای پیرزنه رو شنیدن که داشت آتیش روشن میکرد، وسط اتاق یه بخاری داشت و داشت زغالسنگ رو زیر و رو میکرد تا آتیش اَلو بگیره، بعد آب ریخت و ظرفا رو تلق و تولوق به هم میزد. یه خورده بعد بویی مثل بوی ریشه گیاه به دماغشون خورد، بوی تندی هم داشت که معلوم بود دارن میجوشن. مامانم میگفت دیگه خوابش نمیبُرد چون از شب قبلش اصلاً خواب به چشمشون نرفته بود. مامانم از جاش بلند شد و رفت به طرف یه سوراخ کوچیک توی درب اتاق خواب تا از پشتش ببینه پیرزنه داره چیکار میکنه. دید که نشسته کنار بخاری و همه ظرف و ظروفاش رو هم گذاشته اونجا و یه قلاب هم روی گودی وسط اتاق آویزونه که معجونش توی ظرف داشت قُلقُل میکرد. پیرزنه یهو از جاش بلند شد. مادرم قسم میخورد موقعی که داشت از توی سوراخ پیرزنه رو نگاه میکرد جیک نزده بود و پیرزنه هم پشتش به اونا بود. اما یهو پیرزنه با صدای بلند گفت: خوب میدونم که دارین منو میپایین، نکنه میخواین این دارو خراب بشه، آره!»
[1]-authorship problem
[2]-Phyllis Morrow, ‘On Shaky Ground: Folklore, Collaboration and Problematic Outcomes’, in P. Morrow and W. Schneider (eds), When Our Words Return: Writing, Hearing and Remembering Oral Traditions of Alaska and the Yukon (Logan, Utah, 1995), pp. 27-51.
[3]-Frances Good, ‘Voice, Ear and Text: Words, Meaning and Transcription’, in Perks and Thompson, Oral History Reader, pp. 362-73; here p. 365.
[4]-Yell
[5]-Shetland Archive, 3.1.77.2: interview with Mary Manson.
تعداد بازدید: 4506
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3