جنبش دانشجویی اصفهان در گفتوگو با محمدعلی حاجی منیری(11)
مبارزات دانشجویی بهار و تابستان 1357
مهدی امانییمین
25 بهمن 1394
عکس ماندگار از 17 شهریور 1357؛ عکاس: عباس ملکی
بخش دهم گفتوگو با محمدعلی حاجی منیری تا ماجرای اعتراض به سخنرانی عبدالمجید مجیدی در دانشگاه صنعتی اصفهان پیش رفت. ادامه این گفتوگو چنین است:
* دانشجویان او را دعوت کرده بودند؟
نه، سازماندهی این جلسه از طرف خود دانشگاه یا از طرف حکومت بود. فقط اعلام میشد که عبدالمجید مجیدی در دانشگاه سخنرانی دارد و دانشجویان میتوانند بیایند در آن شرکت کنند. در سال 56 همین یک مورد سخنرانی بود. اما دعوت از گروههای موسیقی انجام شده بود.
* و دعوت از گروهای تئاتر؟
نه تئاتر را خود بچههای دانشگاه در سال 56 اجرا کردند. ولی گروههای موسیقی آذری دعوت شدند. بچههای چپ هم از آنها دعوت میکردند. این دعوت برای سال 56-57 بود که یک بار سال 56 و بار دیگر هم سال 57 بود.
* مسئله یا مورد خاصی هم که پیش نیامد؟
نه پیش نیامد، ولی ما - بچههای مذهبی- نرفتیم. بچههای مذهبی موسیقی نمیرفتند. به هر حال «موسیقی» بود و نمیرفتند. موسیقی سنتی و آذری بود و سرودهایی که در جریان چپ وجود داشت. سال 56 فکر میکنم یک بار یک گروه موسیقی دعوت شد که آن موقع ما نرفتیم. سال 57 یادم است که در خود دانشگاه بود، من رفتم. باز هم بچههای چپ آنها را دعوت کرده بودند و با چند تا از بچههای مذهبی رفتیم. موسیقی آذری بود. من با عبدالرضا مهاجری مقدم با هم رفتیم که در جنگ هم شهید شد. از وسط مراسم هم رفتیم، مراسم تمام نشده، بلند شدیم آمدیم. موسیقی را خوب نمیدانستیم؛ در واقع رفتیم ببینیم چه کسانی هستند، یا اصلاً موسیقی آذری چی هست!
* استقبال چهطور بود؟
بچهها زیاد بودند، حدود 300-400 نفر از بچهها در آن جلسه که ما رفتیم، بودند.
● دانشجویان که جریان 17 شهریور را شنیده بودند، شب با اتوبوس راه افتاده و به تهران آمده بودند. روز 18 شهریور 1357 ما دوباره همدیگر را پیدا کردیم؛ در تهران بودیم
* حوادث اصلی کوارتر سوم در دانشگاه، از فروردین 57 به بعد چه مواردی بود که در نهایت منجر به تعطیلی دانشگاه شد؟
نهم فروردین، چهلم شهدای تبریز پیش آمد و مشهد شلوغ شد. ما بچههای مشهد همه در این جریان بودیم. تعطیلی عید، بچهها رفته بودند مشهد. تظاهرات نهم فروردین مشهد در آن کوچه که خانه آقای آیتالله شیرازی قرار داشت، نزدیکِ چهار راه نادری اتفاق افتاد. بچهها اطراف حرم و مسجد گوهر شاد و آن حوالی بودند. حادثه مشهد ظاهرا بزرگترین [جریان شد]. چون داستان قم که پیش آمد، بزرگترین چهلمیکه برگزار شد در تبریز بود و معروف شد. بعد از درگیری تبریز در مشهد هم این اتفاق پیش آمد که در تاریخ انقلاب ثبت شد؛ 9 فروردین، چهلم تبریز در مشهد بود. این چهلم با درگیری همراه شد. البته من یادم نیست که در واقعه نهم فروردین مشهد کسی شهید شده باشد. ولی به هر حال درگیری بود و خود ما هم در آن درگیری بودیم. پلیس در این درگیری از باتوم، گاز اشکآور و ابزار شلیک آن استفاده میکرد. ولی نمیدانم کسی شهید شد یا نه! بعد از این حادثه و تعطیلات عید، بچهها به دانشگاه برگشتند. بعد از واقعه مشهد، جریانهای اجتماعی و مبارزاتی در جامعه بازتر شده بود. مثلاً تعداد اعلامیهها بیشتر شده بود. از طرفی بیشترِ اعلامیهها از نجف میآمد. بعد از جریان قم، تبریز و مشهد ارتباطات با نجف خیلی بیشتر شده بود. ارتباط کسانی که در حوادث بودند، با امام خمینی بیشتر شده بود. تعداد اطلاعیه و سخنرانی بیشتر میشد. نوارهای سخنرانی امام در دسترستر بود. نوارها به دانشگاه میآمد و دست به دست میشد. به دلیل این جریانات اجتماعی و سیاسی، کلاسهای دانشگاه به خاطر مناسبتهای مرتبط با آن حوادث تعطیل میشد. مثلاً بعد از واقعه مشهد، دوباره حادثه 19 اردیبهشت بود که این تظاهرات و درگیریها در یزد پیش آمد و بچههای یزد هم در دانشگاه بودند. از جمله کاظم فتوحی که ما با هم دوست بودیم و دوتایی با هم در گروه اتاق فیلم و در اتاق کوه بودیم. از طریق کاظم فتوحی ارتباطم با بچههای یزد زیاد بود. بچههای ما با یزدیها ارتباط زیادی داشتند؛ چون یزدیها هم طیف مذهبی بودند. در نتیجه ارتباط بین بچههای مشهد و یزد زیاد بود. با شکلگیری جریانات پیشآمده در اردیبهشت 57، دوباره در دانشگاه صنعتی آریامهر تظاهرات برپا شد. شبها تظاهرات برگزار میشد. تعطیلی کلاسها متناوباً وجود داشت. بچهها یک سری از استادان آمریکایی را که در دانشگاه زبان را درس میدادند اذیت میکردند و حتی یکی از آن استادها تهدید به مرگ شده بود. نامه نوشته بودند و در کلاس روی دفترش گذاشته بودند. استاد آمریکایی بعداً متوجه شده بود و پیش رئیس دپارتمان شکایت برده بود.
* میدانستید که نوشتن نامه کار چه کسی است؟
من شخصاً نمیدانم کار کی بود. در آن ترمی که اخراج شده بودیم، کلاس زبان ما هم منحل شده بود. در کوارتر دوم، بچههای اخراجی کوارتر اول که دستگیر شده بودند با دیگر بچهها با هم بودیم، شاید به خاطر این که بچهها مشخص باشند. خلاصه در آن کلاس یکی از بچهها نامهای برای آن آمریکایی نوشته بود و او را تهدید به مرگ کرده بود که شما اینجا چه کار میکنید؟ از این کشور بروید.
* بعد، کلاسها ادامه پیدا کرد یا نه؟
اتفاق خاصی نیفتاد. ولی رئیس دپارتمان زبان که آمریکایی بود را آوردند و صحبت کرد که اگر کلاس و جو این طور باشد، کلاس را تعطیل و منحل میکنیم. کسی چیزی نگفت و کسی هم دانستن عامل این اتفاق را بر عهده نگرفت.
● وقتی تیراندازی شروع شد و جمعیت ردیف اول تیر خوردند، دیدم یکی از آنها از دوستان دانشگاه بود. هنوز هم آثار آن در پای او هست
* شاید هم کار بچههای چپ بود!
بله، شاید هم بوده است. خلاصه این جریانات بود و بعد از آن داستان، فکر کنم در اردیبهشت بود که دیگر جریانات این قدر سنگین و عمومی بود، که یکمرتبه دانشگاه اطلاعیه زد که کوارتر، منحل است و همه باید ظرف سه روز یا یک هفته خوابگاهها را ترک کنند.
*در تاریخ 27/2/57 داخل سلفِ غذاخوری اعتصاب هم داشتید؟
بله. این اعتصاب و تظاهرات، همه جا بود. در تالارها، داخل کلاسها و در سلف هم بود. این داستان تقریباً عمومیشده بود.
*16خرداد، دیوارنویسی با مضمون درود بر امام و شهدای قم داشتهاید.
بله. فکر میکنم با جریان یزد که 19 اردیبهشت بود، این جریانها تشدید شد. اواخر اردیبهشت بود که در دانشگاه همین اطلاعیه انحلال ترم زده شد و این طور نبود که وسایل بچهها در اتاق بماند. گفتند که باید کلاً خالی و ترک کنید.
* پس در آذر 56 تعداد 12-13 نفر اخراج شدند، در کوارتر دوم حدود 216 نفر از امتحان پایان ترم محروم شدند و در نهایت در کوارتر سوم ترم منحل شد.
بله.
* آن 216 نفر در کوارتر سوم حضور پیدا کردند؟
آنها که برای کوارتر سوم برگشتند، ولی در کوارتر سوم کل دانشگاه تعطیل شد. بعدها به این موضوع فکر میکردم که اگر هدف از تأسیس دانشگاه صنعتی اصفهان و یا آوردن دانشگاه به اصفهان این بوده که جریان جنبش دانشجویی جدیدی که از سال 44 در دانشگاه شروع شده بود و منجر به این شده بود که دانشگاه صنعتی آریا مهر تهران آن موقع مکانی برای تربیت چریک تبدیل شده بود، قطع این جریان بوده که جلوی افزایش تعداد دانشجویان چریک را بگیرند، در واقع ناموفق بودند. دلیل هم داشت. در اصفهان همه دانشجوها کم سن و سال بودند. ارتباط آنها با هم نزدیک بود. بزرگتر و دانشجوی سال بالاتری نبود که در این گروه دانشجو، باعث گرایشهای متفاوت بشود. اصلاً ساختاری وجود نداشت. خود این دانشجوها جریان زندگی دانشجویی را در تمام ابعادش که حالا یکی از آنها هم مبارزه دانشجویی بود، شکل میدادند. پس جریان مبارزاتی یک دفعه در سال 56 وجه پررنگی از زندگی دانشجویی دانشگاه صنعتی آریامهر میشود و بلافاصله این وجه، آنجا عمومیمیشود. ولی در دانشگاههای دیگر این چنین نبود. چرا؟ به خاطر اینکه در آن دانشگاهها جریانات مختلفی وجود داشت و دانشجوهای جدیدالورود که میآمدند، طبیعتاً در جریانات، تقسیم میشدند. یک موضوع دیگری که فکر میکنم خیلی نقش داشت، دور بودن محیط این دانشگاه از شهر بود. این موضوع در دانشگاههای دیگر چنین بود. زمانی که من بعداً از دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان به شهر تهران آمدم، به دانشگاه پلیتکنیک رفتم. پلیتکنیک وسط شهر بود و زمانی که دانشجو دو ساعت هم کلاس نداشت، از در دانشگاه میآمد بیرون و حداقل داخل خیابان انقلاب یا به کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران میرفت. بالاخره دانشجو در اوقات فراغت و استراحت به داخل شهر و جامعه میرفت.
● زمانی که در مشهد درس میدادیم، هر روز تظاهرات بود. تابستان 1357 ما این طور میگذشت
* جمعیت دانشجو همیشه داخل دانشگاه متورم نبود...
بله، نبود. ولی آنجا یک محیط محصور، محدود، بسته و دور افتادهای بود که اگر دو ساعت هم بیکار بودی با همین دانشجوهای دیگر به دنبال اینکه چه باید کرد، بودیم. بنابراین همه جریانات به یک سمت میرفت. جریانی که قویتر میشد همه موجودیت دانشگاه را شکل و جهت میداد. در صورتی که دانشگاههای دیگر این طوری نبود. یعنی عملاً در سال57 فکر میکنم جزء معدود دانشگاههایی بود که این شکلی شد؛ تنها دانشگاهی که با 16 تا رشته کلاً تعطیل شد، این دانشگاه بود. هیچ دانشگاهی این طوری نشده بود. جوانترین قشر دانشجویی ایران هم همین دانشگاه بود که همه دانشجوی سال اول بودند. ولی بقیه دانشگاههای ایران این طوری نبود. این سیر جریانات نشان میداد که این تحلیل انتقال دانشگاه، توسط تصمیمگیرندگان، اشتباه بوده است. اما آن مجموعه شرایطی که در سال 56 در آنجا به وجود آمد جریان را رادیکالتر کرد. حتی نسبت به دانشگاه صنعتی آریامهر تهران رادیکالتر شد و همه را به یک سمت برد. حتی بچههایی که در همان شرایط، هیچ خط سیاسیای نداشتند، در اعتراضات بودند؛ اگر نگوییم همه آنها، اما یک طیف زیادی از آنها در این جریانات باعث شدند که آن قدر این جنبش گسترده شود و عمق پیدا کند، که دانشگاه، کلاً ترم را منحل کند؛ اتفاقی که فکر میکنم تنها در دانشگاه صنعتی آریامهر افتاد.
* یعنی به ماه خرداد نرسید؟
نه، نرسید؛ اداره آموزش دانشگاه اطلاعیه داد.
* سوم خرداد نبود؟
بله، احتمالاً سوم خرداد بود؛ شاید هم هفته اول خرداد بود. ولی فکر میکنم تا 11 خرداد فرصت داده شد که دانشگاه را ترک کنیم. شاید 15 خرداد هم هنوز بودیم. چون این صحبت در بین بچهها بود که برای 15 خرداد حرکت و اعتراضات بزرگی شکل داده شود.
* واکنش نسبت به این اقدام دانشگاه چه بود؟
بچهها نمیتوانستند کاری کنند. در داخل سلف غذاخوری تظاهراتی شد و حتی یک شیشه هم از سلف سرویس شکسته شد. فکر کنم در خوابگاه 9 یا 10 یک شبی هم اعتراض شد و شیشهها هم شکسته شد. ولی اعتراض در همین حد بود. چون برای جلوگیری از انحلال ترم نمیشد کاری کرد. بچهها خوابگاهها را ترک نکردند و بعد یک اطلاعیه بعدی داده شد که اگر
● یکی از دانشجویان نامهای برای آن استاد آمریکایی نوشته بود که «شما اینجا چه کار میکنید؟ از این کشور بروید«!
دانشجوها خوابگاهها را ترک نکنند با پلیس آنها را بیرون میکنند و اگر وسایلشان را نبرند وسایل آنها را از بین خواهد رفت. این را هم کتبی اعلام کردند و باعث شد که بچهها این موضوع را جدی بگیرند و وسایل خود را جمع کنند. بچهها اعتراض داشتند که ما نمیتوانیم وسایل را ببریم. بعد دانشگاه آمد یک انباری را بیرون از دانشگاه گرفت. من نمیدانم چرا این کار را کردند! دانشگاه جاهایی را داشت که برای نگهداری وسایل بچههای دانشگاه اختصاص دهند. این انباری در میدان انوشیروان بود. اول ورودی اصفهان، میدانی است که آن موقع اسم آن انوشیروان بود. یادم است از تهران که به ورودی شهر اصفهان وارد میشدیم، این ورودی شهر بعد از پلیس راه و پالایشگاه به میدان انوشیروان میرسید. بعد از این میدان، جادهای بود که به دانشگاه میآمد و میرفت همایونشهر و یکی هم به سمت داخل اصفهان میرفت. در همان میدان انوشیروان کاروانسرایی قدیمیبود. در آن کاروانسرا برای ما جا گرفته بودند. نایلونهای بزرگی دادند که این وسایل را در آن بگذاریم. چون بچهها در دانشگاه زندگی میکردند، لباسهای آنها زیاد بود. یادم است که با تعدادی از بچههای مشهد یک نایلون بزرگ مثلا 30،40 کیلویی بسته بودیم؛ بردیم آنجا گذاشتیم. اول ترم 57 که آمدیم دیدیم همه این نایلونها پاره و وسایل گم و گور و داغون شده بود. انگار کسی آمده بود به اینها صدمه بزند. شاید هم آمده بودند گشته بودند که چیزی در آنها پیدا کنند. خلاصه منظورم این است که وسایل را این طوری داغون کرده بودند.
* از آذر 56 تا خرداد 57 با وجود این اتفاقات سطح کیفیت خواسته از طرف دانشگاه ارتقاء داده شد یا نه؟ مشخصا وضعیت امکانات بهتر شد یا نه؟
در مورد غذا و این مسائل یک سری اعتراضها میشد. به نظر میآمد دانشگاه، تلاش خود را برای بهتر کردن کیفیت غذا، میکرد. توجه میکرد که خود وضعیت غذا تبدیل به دستآویزی برای اعتراض نشود. برای همین به نظرم این کار را میکرد. حتی در زمینه امکانات رفاهی یک استخری در سال 56 برای بچهها، بیرون از دانشگاه صنعتی که متعلق به تربیت بدنی اصفهان بود گرفته بودند و سرویسی برای بچهها گرفتند. یادم هست یک شب با بچهها رفته بودیم استخر و وقتی برگشتیم شام تمام شده بود. ما یک شب اعتراض کردیم که: «این چه وضعش است، ما در اینجا وسط بیابان واسه شام چه کار کنیم». یک شب هم دوباره دیر رسیدیم، سلف سرویس غذا- پیمانکار داشت- املتی یا نیمرویی برای ما درست کردند و به ما دادند. یک شب دیگر هم یادم هست که این ماجرا پیش آمد و رئیس خوابگاه آمد که فکر کنم آقای «نفیسی» نامی بود؛ ما را با یک سرویس برگرداند به هتل جلفای اصفهان که شام بخوریم. فکر کنم 14 - 15 نفر بودیم که رفتیم. بعد از شام باز ما را با مینیبوس به دانشگاه برگرداندند.
* بعد از تعطیلی دانشگاه از جمله اتفاقات مهم در تابستان 57 وقایع شهریور بود که شما تهران بودید.
بله. یادم است که قبل از آن با 5-6 نفر از بچهها تمام تابستان را در مشهد کلاسهای سیر مطالعاتی برقرار کردیم. با هم کار و تدریس خصوصی میکردیم و پول در میآوردیم. هم به کنکوریها درس میدادیم، هم تجدیدیها. آن زمانی که مشهد درس میدادیم، هر روز تظاهرات بود. شاگردی داشتم که همه درسهای او را به غیر از یکی دو تا درس من برداشته بودم. داشت دیپلم میگرفت و همه درسهایش را هم تجدید شده بود. درس ریاضیاش را با من برداشته بود. خانه این شاگرد ما نزدیک چهارراه نادری و اطراف حرم بود. ما هر روز ظهر قرار میگذاشتیم که وقتی ظهر تدریس ما تمام میشد، برویم حرم و نماز ظهر را داخل مسجد گوهرشاد بخوانیم. هر روز دنبال این بودیم که اگر چهار نفر بشویم، یک شعاری هم در خیابان بدهیم. خلاصه یک روز که برای نماز رفتیم و بعد از خواندن نماز برگشتیم، از چهارراه نادری به چهار راه بعدی نرسیده که خانه آیتالله شیرازی بود، آنجا یک نفر شعار داد؛ بلافاصله ما هم شروع کردیم و بیست نفر شدیم. یک سری پاسبان هم جلوی باغ نادری ایستاده بودند. اینها با باتوم دنبال ما افتادند و ما فرار کردیم. سه یا چهار نفر جوان بودیم. یک نفر دیده بود که چهار نفر شعار دادند و پاسبانها فکر کرده بودند که ما بودیم. یک نفر از اینها دنبال ما افتاد و بقیه را رها کرد. خانه آن شاگرد که گفتم در یکی از این کوچههای باغ نادری بود. ما گفتیم خانه او برویم و فرار کردیم. رفتیم خانه این شاگرد که ما را نگیرند. آن تابستان هر روز ما این طور میگذشت.
بعد از اینکه امتحان تجدیدیها برگزار شد، من آمدم تهران. در جریان 17 شهریور، تهران بودم. با یک دوستی که از بچههای مدرسه عالی بازرگانی بود و الان فکر کنم در دانشگاه علامه طباطبایی است با هم بودیم. این دوستم یکی از همدورهایهای ما در آنجا بود. به یک دلیلی با این دوستم بودم؛ یادم است ما در میان جمعیت بودیم، وقتی از میدان انقلاب به سمت میدان آزادی میرفتیم، یک لحظه جمعیت زیاد شد. به محمد گفتم بیا برویم بیرون از جمعیت در پیادهرو بایستیم، ببینیم چه قدر هستند!
* روز 17 شهریور؟
نه 16 شهریور. ما که هر روز در خیابانها بودیم، دنبال این بودیم که شاید یک دستهای را گیر بیاریم و دنبال آن بیفتیم و شعار بدهیم. ولی آن روز جمعیت، زیاد شد. در این جریانات، ما همیشه اطراف و روبهروی دانشگاه تهران بودیم. بالاخره آنجا مرکز شلوغیها بود. ما 16 شهریور آنجا بودیم که یک دسته راه افتاد؛ رسید به میدان انقلاب و جمعیت زیاد شد. وقتی به چهارراه اسکندری رسیدیم من به این دوستم گفتم: «بیا برویم بیرون بایستیم»؛ آن زمان هم در خیابان آزادی پل عابر و هوایی نبود و نمیشد بروی بالای پل از بالا جمعیت را نگاه کنی. ما در جلوی جمعیت بودیم. وقتی این جمعیت را میدیدیم، نیم ساعتی گذشت که داشتند رد میشدند. با 10-20 نفر که شعار میدادیم، وقتی پلیس با باتوم و تیراندازی دنبال ما میافتاد فرار میکردیم. اصلا این حجم جمعیت در باورما نبود! برای خود ما هم عجیب و غریب بود. دقیق یادم است، این شعارها را میدادند: «فردا صبح ،8 صبح، میدان شهدا»، این را با ریتم شعار میدادند. اسم «میدان ژاله» را به این خاطر «میدان شهدا» گذاشته بودند که روزهای قبل یک تیراندازی شده بود و یکی، دو نفر شهید شده بودند. فکر کنم این واقعه 11 یا 13 شهریور اتفاق افتاده بود. ولی آن روز دیر به میدان ژاله رسیدم؛ شاید ساعت 8 و 15 دقیقه بود. جمعیت داخل خود میدان نشسته بود. سربازها آن جلو را بسته بودند و دوبله ایستاده بودند. جمعیت هم روی زمین نشسته بود. من وقتی رسیدم، کمی بالاتر از خیابان ژاله و جلوی اداره برق با یک کم فاصله ایستادم، یعنی 100 متر فاصله داشتم. جمعیت جلوی من زیاد بود.
● بعد از جریان قم، تبریز و مشهد، ارتباطات با نجف خیلی بیشتر شده بود. نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) در دسترستر بود. نوارها به دانشگاه میآمد و دست به دست میشد
* اگر جا بود جلو میایستادی؟
بله. غرور زیاد بود و عقبنشینی نداشتم. وقتی تیراندازی شروع شد و جمعیت ردیف اول تیر خوردند، دیدم یکی از آنها از دوستان دانشگاه بود که تیر خورد و هنوز هم آثار آن در داخل پای او هست. بچهها و مردم او را به بیمارستان برده بودند. شب، عدهای از مجروحان را در بیمارستان دستگیر کرده بودند، چطوری از بیمارستان خارج شده بود نمیدانم، اما به هر حال دستگیر نشد، با این که او را عمل کرده بودند. ولی 17 شهریور تیراندازی را دیدم. جمعیتی که روی زمین ریخت را دیدم؛ فرار کردم. ما فرار میکردیم و بعد دوباره بر میگشتیم. این تیراندازی ها در کوچههای اطراف سازمان برنامه، در خیابان ظهیر الاسلام ، میدان بهارستان و آن حوالی اتفاق افتاد. این تیراندازی و درگیری تا میدان بهارستان ادامه پیدا کرد. سربازها افزایش پیدا کردند که با تیراندازی منطقه را پاکسازی کنند. ما با جنگ و گریز از آن کوچههایی که به خیابان ژاله رفته بودیم برگشتیم. در همان خیابان اصلی و اطراف سازمان برنامه و کوچههای آن اطراف تیراندازی بود. خدا بیامرزد، یکی از فامیلهای ما هم بود که فوت کرده است. یادم است که در این کوچهها از دو طرف تیر اندازی شد. ما در یک کوچهای فرار کردیم و دیدیم از آن طرف هم یک گروه سرباز آمدند و از آن طرف هم تیراندازی کردند و ما رفتیم داخل جوی خوابیدیم. جرات نمیکردند داخل کوچههای باریک بیایند و همین جوری کوچه را به رگبار گرفتند. یادم است که یک نفر هم همانجا باز تیر خورد. وقتی سربازها از یک طرف کوچه بیرون رفتند ما این مجروح را برداشتیم به در یک خانهای که در را باز کرده بودند بردیم. ما آمدیم بیرون و نفهمیدیم که چه شد.
خلاصه روز 17 شهریور این طور گذشت. روز 18 شهریور باز در آن کوچهها بودیم. من در همان اطراف میدان مخبرالدوله، بچههای مشهد را دیدم. بچههای دانشگاه را دیدم که جریان 17 شهریور را شنیده بودند و شب با اتوبوس راه افتاده و به تهران آمده بودند. من هم که در همان اطراف جمعیت بودم، همدیگر را پیدا میکردیم. خدا رحمت کند همین عبدی و علی و بیشتر بچهها از مشهد آمدند و روز 18 شهریور ما دوباره همدیگر را آنجا پیدا کردیم. در تهران بودیم و این تیم شکل گرفت تا تقریبا نزدیک اول مهر بود که به دانشگاه رفتیم.
جنبش دانشجویی اصفهان در گفتوگو با محمدعلی حاجی منیری(8)
جنبش دانشجویی اصفهان در گفتوگو با محمدعلی حاجی منیری(9)
جنبش دانشجویی اصفهان در گفتوگو با محمدعلی حاجی منیری(10)
مطالب مرتبط پیشین:
جنبش دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان
خاطرهگویی شاهدان 17 شهریور 1357
تعداد بازدید: 5338
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3