جنبش دانشجویی اصفهان در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری(10)

ماجرای اعتراض به عبدالمجید مجیدی در دانشگاه

مهدی امانی یمین

21 بهمن 1394


*‌ در جلسه قبل تا این واقعه پیش رفتیم که شما را به همایونشهر بردند و به کم و کیف شیوه‌های بازجویی پرداخته شد. آیا حکم اخراجی و ممنوعیت از تحصیل شما را مراجع قضایی صادر کردند؟

 دادگاه به بخش اتهام، دفاع و بازجویی رسیدگی کرد؛ دادگاه حکمی‌صادر نکرد؛ حکم اخراج را کمیته انضباطی دانشگاه صادر کرد. از آنجا که برگشتیم دانشگاه، چند روز بعد حکم اخراج را به دست ما دادند و ما را بیرون کردند؛ یعنی نگذاشتند در خوابگاه هم بمانیم. به ما اجازه نمی‌دادند امتحان پایان ترم هم بدهیم.

*‌ بعد از اخراج چه کار کردید؟

به مشهد برگشتیم. سه نفر، من وآقای فرزاد شهابیان مقدم و آقای علی شایان‌فر با هم بودیم. ما سه نفر از آن گروه 12 نفر بودیم. به مشهد که برگشتیم تقریباً هر روز با هم بودیم و با تعدادی دیگر که به ما اضافه شدند، برنامه مطالعاتی گذاشتیم. جلسات را هم در خانه‌ها برگزار می‌کردیم. فکر می‌کنم سه موضوع را شروع به مطالعه کردیم؛ نهج‌البلاغه، قرآن و کتاب‌های دکتر شریعتی. روی این سه موضوع یک گروه مطالعاتی ایجاد و شروع به کار کردیم. غیر از ما سه نفر، تعدادی دیگر هم با ما بودند. جلسات یک بار خانه ما بود، یک بار خانه فرزاد یا خانه علی بود. در این دوره کار ما شد رفتن به داخل جامعه و درک مسائل آن و از این قبیل داستان‌ها.

●‌ ‌ در جلسه سخنرانی عبدالمجید مجیدی بودم و سؤالی که نوشتم این بود: «چهل هزار مستشار نظامی ‌آمریکایی در ایران چه کار دارند می‌کنند؟»

* ‌ در این مقطع، ارتباطی با دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان نداشتید؟

 نه، دیگر نداشتیم. بچه‌هایی که از دانشگاه می‌آمدند، ارتباط ما با آنها برقرار بود. ولی ما دیگر دانشگاه نرفتیم و ارتباط مستقیم نداشتیم. چون اسم‌ها را داخل برد زده بودند و ما را راه نمی‌دادند. اما بچه‌های دانشگاه، مخصوصاً بچه‌های مشهد، ارتباط داشتند.

 *از جریانات دی 56 به بعد دیگر شما حضوری نداشتید؟

 چرا، ما دی 56 به دانشگاه برگشتیم و در دانشگاه حضور پیدا کردیم.

*دی ماه نبود. چون به مدت یک سال از دانشگاه اخراج شدید!

چرا، اتفاقاً حکم ما یک سال بود، منتهی بعد از این که حکم‌ها داده شد - دلیل اش را نمی‌دانیم- این حکم‌ها را تا بعد از تمام شدنِ ترم، کم کردند. به هر دلیلی، نمی‌دانم چرا این تخفیف داده شد! فکر نمی‌کنم آن موقع کسی از این بچه‌ها این موضوع را دنبال کرده باشد، که این کم شود و این حرف‌ها یا حداقل من خبر ندارم. اما دانشگاه هم حکم کتبی و رسمی برای بازگشت به ما نداد. اما زمانی که مشهد بودیم، با ما تماس گرفتند. یادم است علی شایان‌فر گفت که خانه ما زنگ زدند و گفتند: «این ترم می‌توانید بیاید دانشگاه و ادامه تحصیل بدهید.» علی اول به من گفت و هنوز به من زنگ نزده بودند. فردای آن روز به من زنگ زدند و به فرزاد هم همین طور؛ بنابراین ما به دانشگاه برگشتیم.

 در آن زمان سیستم آموزشی جدیدی را به دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان آورده بودند به نام کوارتر که تِرمیک نبود. سال تحصیلی در سه تا کوارتر و یک کوارتر تابستانی تشکیل می‌شد. در سه تا کوارتر یا ثلث به اصطلاح درس ارائه می‌شد و آن داستان 144 واحد که در دوره لیسانس بود، فکر کنم به 220 واحد درس تبدیل شده بود.

  اینکه چرا دانشگاه صنعتی آریامهر به اصفهان منتقل شد، اتفاقاً دیروز جایی بودیم که یکی از بچه‌ها این سؤال را داشت که آیا واقعا به خاطر این که ارتباطات قطع شود، یک جمع پاستوریزه ساخته شود و یک سری دانشجو پاستوریزه تربیت شوند، ایادی در صدد بودند صنعتی تهران تعطیل شود؟ این حرفی بود که در آن زمان هم گفته می‌شد. اما به طور مشخصی سیستم آموزشی صنعتی آریامهر اصفهان نسبت به دانشگاه صنعتی آریامهر تهران تغییر داده شده بود و این تغییر، فشار بیشتری روی دانشجو باقی می‌گذاشت. دلیلش هم این بود که دانشجو یک ضرب درگیر بود. این فشار درسی هم باعث می‌شد که دانشجو به زمینه‌های دیگر کمتر بتواند برسد. در نتیجه در اصفهان سیستم آموزشی کوارتری بود. کوارتر دوم مثل ثلث دوم دبیرستان بود که شما درس را از اول دی شروع می‌کردید تا پایان اسفند، یا یک بخشی هم برای فروردین می‌افتاد؛ امتحان می‌دادید و باید واحد درسی پاس می‌کردید و ترم بعدی را شروع می‌کردید. ما برگشتیم دانشگاه و آن کوارتر دوم را دانشگاه بودیم، یعنی دی ماه دانشگاه بودیم که جریانات دی ماه 56 پیش آمد.

*‌ از هیچ سند و مدرکی در این موضوع اطلاع ندارید، ضمن اینکه چه کسی موضوع اخراجی‌ها را پیگیری کرد تا دوباره به دانشگاه برگردند؟

 نه، چیزی نمی‌دانم که چه کسی موضوع را دنبال کرد یا اینکه چرا دانشگاه این کار را کرد که ما را برگرداند. سوای آن گروه‌های اولیه یعنی در آن [لیست]، دو تا از بچه ها بودند که برای همیشه محروم شدند. در آن 13 نفر، دو نفرشان برای همیشه محروم شدند. یکی فدایی بود که فکر می‌کنم نامش محمد بود یکی هم علی عنایت‌زاده. برای 11 نفر هم یک سال اخراج بود و بعد شرایط تغییر کرد. من یادم است ما که برگشتیم، یک ترم، یعنی یک کوارتر محروم شدیم. البته حکمی‌دست ما داده نشد، ولی تلفنی ما را دوباره به دانشگاه دعوت کردند و ما دوباره ثبت نام کردیم.

* ‌ حکم اخراج را قبلاً به شما داده بودند؟

 بله. حکم اخراج ها را داده بودند. ولی بعد از این که ما را دعوت کردند حکم مجدد به ما ندادند. از آن بچه‌ها یادم است که محمد فدایی آن ترم هم نیامد و فکر می‌کنم که ترم بعد یا دو ترم بعدش آمد. ولی علی عنایت آمد. یعنی محمد فدایی را باز هم برنگرداندند. کوارتر دوم هم محروم بود. فکر می‌کنم کوارتر سوم برگشت. ولی علی عنایت هم با ما برگشت.

*‌ این دو نفر وابستگی به احزاب چپ داشتند؟

 علی عنایت که مذهبی بود، ولی محمد فدایی را نمی‌دانم که جزء چپ ها بود یا نه. از مقطع انقلاب در چپ ها بود، ولی از قبلش نمی‌دانم. بعد از انقلاب از «رنجبران» و اینها بود.

* ‌ خبر خاصی از او ندارید؟

 شنیدم که اعدام شده ولی مطمئن نیستم. علی عنایت هم آمریکاست. یکی از بچه‌ها که با او در تماس بود می‌گفت که آمریکاست.

* ‌ به دانشگاه که برگشتید، برنامه‌های مبارزاتی را دوباره شروع کردید؟

طبیعتا برگشتیم، دوباره ارتباطات در دانشگاه برقرار شد. منتهی به دلیل این که ما یک مقدار در دانشگاه حتی برای بچه ها شناخته شده بودیم طبیعتا ملاحظات ما یک مقدار بیشتر شد و در کارهایی که جلوی چشم بود ما دیگر این قدر فعال نبودیم. یعنی مثلا وقتی اتاق کوه و اتاق فیلم راه‌اندازی شد، ما کوه می‌رفتیم، در داستان فیلم من و کاظم فتوحی بودیم و برای تهیه فیلم به تهران می‌آمدیم، ولی در جریانات روزمره دیگر ما خیلی توی چشم نبودیم. آرام و ساکت بودیم. ولی ما با همین بچه‌ها هم اتاقی بودیم. اتفاقات و جریاناتی که بیرون دانشگاه بود را دنبال می‌کردیم.

●‌ ‌ نوشتن اعلامیه‌ها مخفیانه بود، ولی در جاهایی زده می‌شد که بقیه ببینند؛ تا آخر سال 1356 به همین شکل بود

*‌ از مقطع دی ماه 56 به بعد اساسا لیدِرهای جنبش دانشجویی دانشگاه چه کسانی بودند؟

  به نظر من این نبود که یک سازماندهی مشخص وجود داشته باشد و یک تیم یا یک گروه رهبری باشد. اصلا سال 56 این جوری نبود. به نظر می‌آمد جریاناتی که وجود داشت پراکنده و جدا از هم بودند. هر گروهی که با هم جمع شده بودند و ارتباط نزدیک‌تری با هم داشتند، فعالیت می‌کردند. حتی گاهی هم این فعالیت‌ها با هم موازی می‌شدند. به خاطر این که مثلا جریان 16 آذر برای همه شناخته شده بود، هر کسی که داشت فعالیتی می‌کرد و اعلامیه‌ای می‌زد و یا نقشی داشت، برای اینها واقعه 16 آذر یک مفهوم داشت. طبیعی بود که در نزدیکی آن مقطع تمام این فعالیت‌ها با هم همزمان می‌شد. حالا چه در طیف بچه‌های مذهبی و چه در طیف بچه‌های غیر مذهبی بود. بنابراین سیر این جریانات همزمان می‌شد و طبیعتاً هیچ کسی جلوی کار گروه دیگری را نمی‌گرفت یا مانعی برای کار گروه دیگری نبود. اما بعد از آن مناسبت مشخصی که همه را هم سو می‌کرد، باز دوباره این ارتباطات نبود. علاوه بر این به خاطر جو امنیتی و ترسی که وجود داشت اصلا تشکیلات سیاسی علنی به آن شکلی نبود که دفتری به نام انجمن اسلامی ‌یا مثلا در چپ‌ها طرفدارهای فلان و بهمان در جایی مشخص باشد. جریانات قبل از انقلاب در دانشگاه چندان سامان نداشت. فعالیت‌ها، فعالیت‌هایی بود که بچه‌ها در ارتباط با هم و در اثر شناختی که از هم داشتند دنبال می‌کردند. یک فعالیت علنی که فرد رسما برای آن تبلیغ بکند و کسی بتواند در آن گروه به فرد خاصی مراجعه کند و یا بخواهد اصلا با شما باشد و این حرف‌ها، اصلا نبود. چون اگر جریان علنی می‌شد بلافاصله شناخته می‌شد و موانع و ساواک و اینها پیش می‌آمد. بنابراین به شکل سازمان یافته نبود، فعالیت‌ها به صورت جدا، جدا بود.

* فعالیت‌ها و وضعیت نصب اعلامیه‌ها چطور بود؟

 بعد از جریان قم فعالیت بیشتری شکل گرفت. یادم است که بیستم یا بیست‌و‌یکم دی 56 در دانشگاه تظاهرات و شعار دادن ها در شب‌ها پیش آمد. به فاصله یک روز یا دو روز بود که در دانشگاه این وضعیت ادامه داشت. خبر آمد که در قم چه اتفاقی افتاده، بچه‌ها هم آمدند شعار دادند، این طوری هم بود- حالا من خودم بعدازظهر شنیدم - که امشب قرار است یک تظاهراتی برپا شود، هوا که تاریک می‌شود در محوطه خوابگاه‌ها تظاهراتی برپا می‌شود. وقتی این جریان شکل گرفت، تعدادی از بچه‌ها آمده بودند و روی صورت‌شان تغییراتی ایجاد کرده بودند و کاپشنی روی سرشان انداخته بودند. به نظرم همه از برپایی این تظاهرات مطلع بودند. یک جمع زیادی، شاید حدود 200 نفر آمدند. بنابراین از آن زمان یک مقدار فعالیت‌ها زیاد شد. طبیعتا اعلامیه‌ها یا دیوارنویسی‌های بیشتری در جهت محکوم کردن جریاناتی که پیش آمده بود، زده می‌شد. روی در و دیوار جاهای مشترک و زیر پل‌ها و اینها شعار نوشتن بیشتر بود. بعد از این مقطع، در 29 بهمن ماه سال 56 جریان تبریز پیش آمد. تظاهراتی به عنوان برگزاری چهلم شهدای قم بود برگزار شد و درگیری پیش آمده بود. از تبریز هم شنیده‌هایی به ما می‌رسید که به مردم تیراندازی شده است. این اتفاق باز جریانات را در دانشگاه‌ها تشدید کرد. این در داستان مقطع بهمن ماه بود. تعطیل کلاس‌ها و تظاهراتی که تقریبا چندین شب یا شاید هر شب ادامه پیدا کرد. حتی در طول روز تظاهرات متفرقه‌ای، شعار دادن، شعارنویسی و برنامه‌هایی در تالارها برگزار و اعلامیه‌هایی زده می‌شد. کلاس‌ها بیشتر تعطیل شد. برای آن ترم این سلسله اتفاقات منجر به اخراج 200 نفر از بچه‌ها شد که از امتحانات آن ترم محروم شدند. البته جریان ساواک و درگیری و این چیزها پیش نیامد. اما خود دانشگاه آمد 200 و خرده‌ای نفر را از امتحانات همان کوارتر دو سال 56 محروم کرد .

●‌ ‌ جریانات قبل از انقلاب در دانشگاه، فعالیت‌هایی بودند که دانشجویان در ارتباط با هم و در اثر شناختی که از هم داشتند دنبال می‌کردند

*‌ کمیته انضباطی دست به این کار را زد؟

 بله. کمیته انضباطی به هیچ یک از بچه‌ها نامه هم نداد. یک لیستی زده شد و اعلام کردند که این دانشجوها از امتحانات کوارتر دوم به خاطر جریانات پیش آمده در دانشگاه محروم هستند. خیلی از بچه‌ها در آن لیست بودند و تقریباً همه بچه‌های فعال در آن بودند. حدود 200 را که مطمئنم هستم اخراج شدند؛ فکر می‌کنم شاید 220-230 نفر بودند.

*‌ اعلام شد که این گروه یک ترم محروم شدند؟

بله.

*‌ برای همان ترم دوم یا کوارتر سوم را هم شامل می‌شد؟

 نه، همان کوارتر دوم. یک ماه به امتحانات مانده بود که اینها اخراج شدند و از همان کوارتر دوم محروم شده بودند. در کوارتر سوم، بعد از عید، بچه‌ها دوباره آمدند و همه بودند. در کوارتر سوم دیگر کلاً دانشگاه تعطیل شد.

*‌ شما جزء اخراجی‌ها بودید؟

 نه من نبودم. هیچ کدام از ما سری قبلی‌ها در این لیست نبودیم. اما چرا این طوری بود و شد نمی‌دانم! چون اخراجی‌های آذر ماه شناخته شده بودند و برای آن بچه‌ها ملاحظات بیشتری وجود داشت. اما همه تقریبا می‌دانستند که در جریانات و تظاهرات هستند، یعنی این طوری نبود که اینقدر ملاحظه کاری کنند و حضور پیدا نکنند. مثلا در همین حوادث 20-21 دی ماه در محوطه خوابگاه‌ها، همه این گروه 10 یا 12 نفره بودند، ولی حضور علنی هم نداشتند. خیلی دنبال آن فعالیت‌های علنی نبودند. اما در آن 200 و خرده‌ای نفر هیچ کدام از این 12 نفر نبودند. همه آن ترم (کوارتر دوم) در دانشگاه بودند و از امتحان هم محروم هم نشدند.

*‌ اعلامیه‌ها و دیوار نویسی‌ها اوایل بیشتر در خفا (مثلا در دستشویی‌ها) نوشته می‌شد. از این دوران که کوارتر دوم شروع و تظاهرات بیشتر شد و اعتراضات و تظاهرات‌ها عمق و شدت بیشتری پیدا کرد، آیا اعلامیه و دیوارنویسی‌ها از حالت خفا و پنهان‌نویسی خارج شد؟

 بله. نوشتن و تهیه اعلامیه‌ها طبیعتا مخفیانه بود. ولی در جاهایی زده می‌شد که بقیه ببینند؛ در گذر عمومی‌ و در جاهایی که پر تردد بود، مثل محوطه خروجی درهای خوابگاه‌ها، در راهروها، دستشویی‌های خوابگاه‌ها یا در کلاس‌های درس آن زمان. یک ساختمان شش بود که کلاس زبان و آزمایشگاه در آن برگزار می‌شد، یا تالارها بود که کلاس استادهای درس‌های اصلی آنجا برگزار می‌شد؛ در آنجاها این اعلامیه‌ها زده می‌شد. اما طبیعتا تهیه اعلامیه‌ها مخفیانه انجام می‌شد و کسی خبر نداشت. بعد از آن هم تا آخر سال 56 این داستان همین شکلی بود. یعنی با این که تعداد اعلامیه‌ها بیشتر شد، ولی هنوز مخفیانه بودند و جنبه علنی پیدا نکرده بودند.

* ‌ اعلامیه چاپی هم می‌آمد؟

  اعلامیه چاپی به ندرت می‌آمد. بیشتر اعلامیه‌ها دست‌نویس بودند. شاید اعلامیه‌های دست‌نویس حداقل به تکثیر شدن نیاز داشتند. اعلامیه‌های چاپی طبیعتاً نوشته و تکثیر می‌شدند تا بشود در 10-20 مکان نصب شوند. این هم بود که اگر فردی از بیرون تعداد زیادی اعلامیه چاپ شده می‌آورد، در راه اگر اتفاقی می‌افتاد و فرد گیر می‌افتاد کاری نمی‌شد کرد. ولی اگر یک برگ بود، می‌شد کاری کرد؛ از روی آن نوشته و در معابر زده می‌شد. تا آخر سال56 این شکل مخفیانه قضیه حفظ شد و اصلاً علنی نبود.

* ‌ در جمع اعتراض‌کنندگان محمدرضا مصحفی داشتید؟

بله داشتیم.

* ‌ هنگامی‌که عبدالمجید مجیدی به دانشگاه صنعتی آریامهر آمد، اعتراض کرده بود...

 من هم در جلسه سخنرانی آقای عبدالمجید مجیدی بودم؛ رئیس جناح پیشرو حساب رستاخیز بود. قرار بود که با سؤال و این چیزها جلسه را شلوغ کنیم و نظم آن را به هم بزنیم.

*گزارشی هست مبنی بر اینکه مصحفی در آن جلسه اعتراض کرده و قبلاً اعلامیه پخش کرده است.

آن طور که من در خاطرم هست، در آخر جلسه آقای مصحفی بلند شد و به آمدن آقای مجیدی اعتراض کرد و گفت: «شما برای چی به دانشگاه آمدی؟» و از این حرف‌ها. ولی بچه‌های دیگری هم بودند که سؤال طرح کردند.

 

* ‌ موضوع جلسه‌ چه بود؟

عنوان جلسه را یادم نیست. آمده بود که در مورد مسائل کشور، جریانات دانشجویی و در مورد پیشرفت کشور سخنرانی کند. آن چیزی که در ذهنم هست این است که حزب رستاخیز دو تا جناح داشت و رئیس این دو تا جناح، معاونین دبیر کل این حزب بودند و مجیدی، رئیس جناح پیشرو حساب رستاخیز بود. اسم آن یکی جناح را یادم نمی‌آید. دبیر کل حزب آقای هویدا بود. مجیدی جزء تحصیل کرده‌ها بود. آن زمان یادم است که در سازمان برنامه سمتی داشت. البته آن زمان چیزی نمی‌دانستیم و با این دیدگاه امروزی نگاه نمی‌کردیم، ولی بعد از انقلاب و سال‌های خیلی بعد از آن متوجه شدیم که سازمان برنامه مسائل را بررسی می‌کرد. حتی در سال 55-56 کارشناسان سازمان برنامه به این نکته پی می‌برند که نرخ واقعی ارز در مملکت یا نرخ اصلی دلار نباید 7 تومان باشد. این مطلب را که به شاه می‌گویند، می‌گوید که نه. این گزارشات نشان می‌دهد که این کارشناسان حتی مسئله را تا پیش خود شاه پیگیری و طرح می‌کردند. مجیدی، گرچه به نسبت خیلی جوان بود، اما معاون حزب رستاخیز و رئیس سازمان برنامه و بودجه بوده است. لذا به این دلیل باید بیشتر مورد توجه قشر دانشجو قرار می‌گرفت؛ ولی واقعیتش این طوری نشد. من خودم در آن جلسه بودم و سؤال نوشتم، ولی بلند نشدم که بپرسم. سؤالی که

●‌ سه موضوع را شروع به مطالعه کردیم؛ نهج‌البلاغه، قرآن و کتاب‌های دکتر شریعتی. روی این سه موضوع یک گروه مطالعاتی ایجاد و شروع به کار کردیم

نوشتم این بود که «چهل هزار مستشار نظامی‌آمریکایی در ایران چه کار دارند می‌کنند؟» البته او هم جواب نداد. خیلی سؤال نوشتند. چون قرار این بود سؤال زیاد بنویسند و بدهند. سؤال درباره همین چیزهایی که به نظر ما تضادها و تناقض‌هایی اجتماعی محسوب می‌شد. آقای مصحفی هم بود و ما هم بودیم، ولی آن زمان این هماهنگی نبود که بی‌نظمی ‌ایجاد شود. خیلی از پرسش‌ها، بی‌پاسخ ماند. خودم شاید 3-4 مورد سؤال نوشته بودم. شاید به دلیل جواب ندادن، بچه‌ها بلند شدند اعتراض کردند. چون وقتی که مجیدی می‌خواست برود، آقای مصحفی بلند شد، اعتراض کرد و گفت: «سؤال ها را جواب نداد و حرف‌هایی که می‌زند سندیت ندارد.»

* ریشه و علت اصلی اعتراض چه بود؟

 به آمدن مجیدی که «شما آمدی و داری حرف‌های دروغ می‌زنی. برای این که قشر دانشجو را – ببخشید- خر بکنی این حرف‌ها را می‌زنی و اینهایی که گفتی واقعیت ندارد؛ وگرنه به سؤال‌هایی که از شما شد جواب می‌دادی». آقای مصحفی این را گفت و او هم زیاد [چیزی نگفت] و رفت. مصحفی هم دوره‌ای ما و ورودی سال 56 بود. حالا این که گفته شده اعلامیه پخش می‌کرده است، اعلامیه علنی پخش نمی‌شد که کسی دیده باشد.

* ‌ شما مصحفی را به خوبی می‌شناختید؟

بله. آقای مصحفی را می‌شناختم، به هر حال بچه مذهبی بود. ولی اینکه ایشان علنی اعلامیه پخش کند، من خودم نمی‌دیدم. چون کسی این کار را نمی‌کرد. کسی نمی‌ایستاد در روز روشن اعلامیه دستش بگیرد و پخش کند. سال 56 اصلا این طوری نبود.

* عبدالمجید مجیدی هم نسبت به اعتراض مصحفی و بچه‌ها، موضع خاصی گرفت؟

 نه هیچ توجهی نکرد.

 

ادامه دارد... ‌‌

 


 

جنبش دانشجویی اصفهان(1)

جنبش دانشجویی اصفهان(2)

جنبش دانشجویی اصفهان(3)

جنبش دانشجویی اصفهان(4)

جنبش دانشجویی اصفهان(5)

جنبش دانشجویی اصفهان(6)

جنبش دانشجویی اصفهان(7)

جنبش دانشجویی اصفهان در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری(8)

جنبش دانشجویی اصفهان در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری(9)

 

مطالب مرتبط پیشین:

حمله گارد به خوابگاه ١٠

جنبش دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان



 
تعداد بازدید: 6085


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 114

شبِ عملیات فتح‌المبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کرده‌ای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما ‌آمدم و سرباز احتیاط هستم.