نگاهی به خاطرات خودنوشت شاهرخ مسکوب
در حال و هوای جوانی
محمود فاضلی
30 آذر 1394
در حال و هوای جوانی
شاهرخ مسکوب
انتشارات:اچ اند اس میدیا[1] لندن
نوبت اول: 1393
قیمت: 18 یورو
حسن کامشاد[2] از دوستان نزدیک شاهرخ مسکوب پژوهشگر، شاهنامهپژوه، مترجم و نویسنده[3] یادداشتهای روزانه مسکوب را به سه بخش تقسیم کرده است که بخش نخست از 31/3/1342 تا 8/10/1342 است. شاهرخ پس از چهار سال و اندی دست از روزانهنویسی برمیدارد، چون «در آن سالها، شاید بیهوده، میترسیدم که مبادا روزی بیموجبی گرفتار دستگاههای امنیتی شوم و آنها کنجکاو که این کیست و آن کی، و با این چه کار داشتی و با آن چه کار میکردی. پس از ترس دفتر و دستک را بستم و از خیرش گذشتم». یادداشتهای این دوره بیشتر کشمکشهای درونی و تنشهای عاطفی جوانی احساساتی است.
کامشاد در مقدمه کتاب دلایل خود را برای تنظیم یادداشتهای مسکوب تشریع نموده و مدعی میشود: «میدانم این رویه را بسیاری نمیپسندند ولی مطمئنم این کاری است که خود شاهرخ اگر زنده بود میکرد.» در جایی در همین یادداشتها میگوید: «... از این نقطه بازیهای خسته شدم، همهاش در کار آنم که پرده ناموسی را ناسور کنم و همهاش ناموسپرستی میکنم و اسمها و آدمها را مخفی میکنم. زمانه این جوری میخواهد و بر این زمانهی دورو لعنت که آدم را حتی پیش خودش دورو بار میآورد...».
وی در یکی از یادداشتهای به تاریخ 31/3/1342 آغاز نوشتن یادداشتهای خود را چنین توضیح میدهد: «پنج شش ماه است که میخواهم نوشتن این یادداشتهای روزانه را شروع کنم. شاید نزدیک یک سال از وقتی که نوشتن «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» را برای سومینبار شروع کردم. آنوقت مثل مردی بودم که تنگنفس دارد و از کوهی بالا میرود. تمرین نداشتم و ندارم و نوشتن دیگر از کشتی و جفتکچارکش کمتر نیست، تمرین میخواهد. فکر کردم کمترین فایده این یادداشتها آن است که ورزشی است. بهعلاوه اگر آدم چشمهای بینا داشته باشد بسیاری چیزها میبیند که شایسته نوشتن است. اما برای دیدن: باید به فکر آن بود و نوشتن یادداشت خود تمرینی است برای دیدن، یاد میدهد که آدم چشمهایش را باز کند. از همه اینها گذشته، کسی چه میداند. شاید بعد از سالها بعضی از این نوشتهها به کاری بیاید و ارزش آن را داشته باشد که بهدست دیگران برسد. باری مدتهاست که در این فکرم. اما در سی و هشت سالگی خود را به چیزی عادت دادن سخت است، معرکهگیری سر پیری است. بههرحال امروز شروع کردهام و مثل هر کار دیگری که برایم اهمیتی داشته باشد، مدتها تردید کردم، با فکرش کلنجار رفتم و سبک و سنگین کردم. در این مواقع مثل آدمی هستم که بخواهد در آب سرد بپرد. مدتی دودلی است و بعد دل به دریا زدن. میخواهم راحت و ساده بنویسم. این دیگر شرحِ بر ادیپ و پرومته یا مقدمه بر رستم و اسفندیار نیست. پیشامدهای روزانه است، از زشت و زیبا، شهر فرنگی است که آدم از صبح تا غروب تماشا میکند و چهبسا مبتذل و گذراست. اما زندگی لبریز از همین مبتذلات است. بههرحال مقدمهچینی را کوتاه کنم. انگار مرض مقدمهنویسی گرفتهام و اگر همینطور پیش بروم این کتابچه میشود: «مقدمهای بر یادداشتهای مردی مقدمهنویسم».
راوی در جای جای کتابش بدون هیچ پنهان کاری دیدگاهش در خصوص موضوعات فرهنگی و کتاب های مورد مطالعه خود را توضیح میدهد: «مطالعه کتاب «زرتشت نامه» از زرتشت بهرام پژدو را تازه تمام کردم. حماسهای مذهبی با مضمون بسیار خرافی و مبتذل و شعری بیارزش و اکثراً خشک و نارسا که هیچ چیز شاعرانهای ندارد. اما کتاب از نظر تحول ادراک زردشتیان از مذهبشان و بدبختی خود آنان بسیار جالب توجه است. تولد، ظهور و پیغمبری زرتشت همراه با خرافاتی است که در اوستا نه تنها نشانی از آنها نیست بلکه چنین استنباطی و ادراکی از مذهب در آن نیست. «زرتشت نامه» دریافت به کلی دیگری است از مزدیسنا. مذهبی است که براثر شکستهای پیاپی و سیاه بختی پیروانش به انحطاط گراییده و تباه شده است. معجزات زردشت معجونی است از خرافات مبتذل و سطحی و نازیبای اسلامی و زردشتی».
وی در نوشتههایش در این دوره تاریخ ادامه میدهد: «کتاب معین را به نام «مزدیسنا و تاثیر آن در ادب پارسی» تمام کردم. زحمتهای زیادی کشیده است. نوشتن چنین کتابی به راستی چند سالی کار میبرد. پر از مدرک و مآخذ است. اما مثل همه کتابهای این مؤمنین در نوشتن آن فقط سواد دخالت دارد نه شعور. اطلاعات فراوانی جمع شده ولی نتیجهگیریها عجیب است. موضوع کتاب از اسمش پیداست آدم منتظر است پس از آن همه مقدمات که نیمی از کتاب را فرا گرفته است ببیند مثلاً در مورد شاهنامه چه بحث پیش میآید. همه گفتگو این است که آیا فرودسی نیز مانند گذشتگان عنصر آتش را برتر از خاک دانسته است یا نه و آیا از از سه نیک (پندار و گفتار و کردار نیک) و سه بد در شاهنامه اثری هست یا نه و یک نمونه هم پیدا کرده است و بحثهایی از این گونه. کوهی موشی میزاید و سر و ته مطلب هم میآید. در حالی که مطالب بسیار ارزندهای برای گفتگو وجود دارد».
مسکوب در یادداشتهای روزانه خود از سهراب سپهری چنین یاد کرده است: «امروز عصر نخستین روز نمایشگاه تازهای بود از کارهای سهراب سپهری. او این اواخر چله نشسته بود. نزدیک دو ماهی از خانه بیرون نمیآمد مگر گاه گاه و یک نفس کار میکرد. این نمایشگاه نتیجه آن کارها بود. قضاوت من بیمعنی است ولی برای خودم این جور خیال می کردم که این نمایشگاه به اندازه نمایشگاههای قبلی موفق نیست. در آنها هربار آدم مرحله تازهای از کارهای سهراب را میدید و خوب پیدا بود که نقاش دست به کوشش تازهای زده است ولی این بار چیزی بود دنباله کارهای قبلی و شاید تکرار آنها. در میان هنرمندانی که میشناسیم هیچکس به پرکاری و خودآگاهی سهراب نیست و اگر این پشتکار و فروتنی ادامه پیدا کند بیگمان او برای خودش کسی خواهد شد».
او در بخش از یادداشتهایش از نوشتن و نویسندگی خود چنین یاد میکند: «از نوشتن بیزارم. البته این مزخفات که من به عنوان یادداشت مینویسم بیزاری هم دارد. اما اساساً این روزها کلاف سردرگم هستم و خدا میداند چرا. من که نمی دانم چرا. تنگسیر چوبک را تقریباً یک نفس خواندم و لذت بردم همین طور شازده کوچولوی[4] سنت اگزوپری بیچاره را. خدا میداند چه نوشته ظریف و شاعرانهای است با چه فکرهایی! زال و رودابه را هم یک بار دیگر خواندم. البته خیلی از شاهکارهایی مثل سیاوش یا رستم و اسفندیار فاصله دارد و این دفعه دیدم که انگار دارم مثل فضلا و محققین کتاب را میخوانم پاورقیها را میکاوم و در جستجوی چگونگی کلمات هستم. از این حالت بدم میآید. خدا همه بندگانش را از شر حماقت حفظ کند».
اولین یادداشتهای روزانه مسکوب به تاریخ 5/1//1394 از خواندن کتاب تاریخ مغول عباس اقبال آغاز میشود: «هم اکنون پایان کار جلالالدین را تمام کردم. چه مرد مردانه و بیپروایی! افسوس که مثل بیشتر مردان دریادل سرنوشت دردناک و بسیار غم انگیزی داشت. عباس اقبال به عنوان مورخی بیگذشت و خشک بر او ایراد کرده است که در پایان کار عیاش و شرابخواره بود و حرکات سفیهانهای میکرد. چه خوب است که من مورخ نیستم. داوری درباره دیگران چه کار دشواری است و چه آسان میگیرندش. فساد دستگاههای حکومتی در آن روزگار به نهایت بود و این از همان چند صفحه کتاب اقبال به خوبی پیداست. همه به جان هم افتاده بودند و هم سرداری و امیری برای پارهای خاک و شهری و غنیمتی به آب و آتش میزد. بیچاره جلالالدین تلاش بیهودهای میکرد که جلو سیل و مصیبتی را بگیرد. میدانم و گفتهام که قضاوت درباره دیگران کار دشوار و آسان نمایی است ولی با این همه من هم داوری خود را نوشتم. داوری مورخانه و رسمی اقبال را دوست ندارم ولی داوری انسانی خود را دوست دارم چون از جلالالدین نه چون پادشاهی باتدبیر بلکه چون مردی که سر فرود نمیآورد، چون مردی حماسی خوشم میآید و همدرد او هستم کاش مؤمن بودم و برای آن دلاور ناکام طلب رحمت میکردم».
مسکوب در یادداشتهای بارها زندگی خود را سفید و سیاه نشان داده است. اگر ارتباطاتش او را به وجد آورده باشد همه چیز در زندگی سفید و زیبا و پر از احساس است و شادی آفرین است: «احساس میکردم که زندگی در من است، نه در باران خرمی بخش است و نه در خاک پروندهای که جنگل انبوه را در دامن دارد. هرچه هست در من است و سرشار از زندگی بودم. در چنین حالی گستردگی و انبساط بیکران است و همه جهان را در بردارد. با تمام طبیعت زییایی که از هر جانب مرا احاطه کرده بود برادروار و یگانه بودم. نشاه درختیهای جنگل را احساس میکردم که ریشههای چسبنده شان را در دل زمین بند کرده بوده و برگهای سرسبزشان را آرام آرام تکان میدادند. همه سازگار در کنار هم به سر میبردند تا آنگاه که پیر شوند و بپوسند و در پای هم به خاک بیفتند. و رودخانهای که با تلاشی جاودان از زیر و روی سنگها خود را به سوی دریا میکشاند تا در عین پیوستگی از چشمههایش جدا شود و به دریا بریزد درست مثل خود ما که همیشه در گریز از سرچشمههای خودیم و همیشه در بند آنیم».
و اگر زندگیش بر وفق مراد نباشد می نویسد: «... از زندگی بیحاصلی که دارم بیزارم. نسبتاً زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطره ها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به برون نمییابد. آتشی است که زبانه کشیده میافسرد. تنها مرا میسوزاند و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.
کتاب 295 صفحهای «در حال و هوای جوانی» که به یاداداشتهای شاهرخ مسکوب در سالهای 1342 الی 1346 اختصاص یافته و با لحن و ادبیات خاص وی به رشته تحریر درآمده است به دلیل عبور وی از حوزه اخلاق در بخشی از یادداشتهایش قابل انتشار در داخل کشور نیست. کتاب به دلیل صرفاً یادداشتهای روزانه راوی بر خلاف دیگر آثار مسکوب قطعاً از ماندگاری کمتری برخوردار است اما توانسته است روحیات شخصی و زندگی و آزمون و خطاهای نامبرده را در این دوره زمانی نشان دهد. کتاب فاقد هرگونه فهرست و نمایه است اما از کیفیت چاپ بالایی برخوردار است.
[2] «حسن کامشاد» متولد 1304 مترجم، محقق و پژوهشگر ادبیات فارسی است. وی دارای مدرک کارشناسی از دانشگاه علوم سیاسی دانشگاه تهران و دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه کمبریج است. کتابهایی همچون «در خدمت تخت طاووس»، «خاورمیانه»، «استالین مخوف»، «قبله عالم»، «سرگذشت فلسفه»، «دنیای سوفی»، «تاریخ چیست» و «دریای ایمان» آثار او در زمینه ترجمه هستند. «پایهگذاران نثر جدید فارسى» (تالیف به دو زبان فارسى و انگلیسى) و «مترجمان، خائنان» (تألیف) نیز از کتابهای تالیفی او به شمار میآیند. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به «حدیث نفس (جلد اول)»، هفته نامه تاریخ شفاهی، شماره 134، 10 مهر 1392 و همچنین نگاه کنید به«حدیث نفس )جلد دوم)»، هفته نامه تاریخ شفاهی، شماره 135، 17 مهر 1392.
[3] - برای آشنایی بیشتر با شاهرخ مسکوب (1384-1302) نگاه کنید به هفته نامه تاریخ شفاهی، شماره 134، 10 مهر 1392.
[4] Le Petit Prince
تعداد بازدید: 7172
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3