بازنگری خاطرات یک سرباز استرالیایی جنگ جهانی اول:
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(5)
آلیستر تامسون*
ترجمه: صفا صهری
08 آذر 1394
آلیستر تامسون استاد تاریخ دانشگاه مانش و رئیس سابق انجمن بینالمللی تاریخ شفاهی
اسناد معاصر و منابع خاطرات
مورخانی که از تاریخ شفاهی در کنار دیگر منابع استفاده میکنند، اغلب نسبت به قوت و ضعف هر کدام از منابع هشدار میدهند. گزارشهای "ریپت" ارزش فوق العادهای در نمایش روند زمانی بهبود سلامتی "فرد" در دوران پس از جنگ دارند و جزئیات دقیق تاریخیای ارائه میدهند که اغلب از حافظهها رفته است. اما همان طور که اسناد مکتوب امروزی میتواند به امور فراموش شده رهنمون شوند، مصاحبهها هم میتواند به خطاها یا تعصبهای موجود در این اسناد اشاره کنند. یک مثال قانعکننده از تست حافظه درباره صحت اسناد قدیمی که در سال 1982 انجام شد، مربوط به وقتی است که "فرد" گزارش پزشکی 48 صفحهای "ریپت" در دهه 20 که به او کمک میکرد برای درخواست حقوق و مزایا اقدام کند، را دریافت کرد. او کاغذهای یادداشت زرد رنگی (از پشت صفحات مجله سوسیالیست استفاده کرد!) را به چکیده بحثبرانگیز این گزارش منگنه کرد و سپس نقدی 24 صفحهای به رفتار توهین آمیز مقامهای "ریپت"، اشتباهات و فرضهای آنان نوشت (برای مثال، در پاسخ به دکتر "جیلانی[1]" که در سال 1971 "فرد" را پرحرف و فردی تهاجمی گزارش کرده بود، نوشت که این دکتر هیچ ایدهای درباره آثاری که جنگ در سنگرها میتواند روی افراد داشته باشد، ندارد). یک سال بعد یعنی در 1983 در مصاحبه ما "فرد" چندان وارد جزئیات نشد، اما همان انتقادها را از"ریپت" در دوران بین دو جنگ و تشخیصهای آنان مطرح کرد.
کاغذهای "ریپت" هم مانند هر آرشیو اسناد دیگری با کمبودهای مهم ناقص شده است. برای مثال، گزارشهای پزشکی بسیار مهم دوران جنگ که میتوانست گواهی روان رنجوری "فرد فارال" در دوران جنگ باشد، پس از جنگ از بین رفته بود و یاداشتهای دکتر"آرتور[2]" از سال 1920 پیدا نشد. علاوه بر این، نتیجهگیری پزشکان بر اساس سیاستها و روند درمانی موجود در"ریپت"، یافتههای پزشکی آن زمان، گرایشهای سوسیالیستی و تعصبات حرفهای صورت میگرفت. این گزارشها همچنین تفاوت میان پزشکان را روشن میکند و تغییرسیاستهای "ریپت" و تشخیصهای پزشکی را در طول زمان نشان میدهد. ما میتوانیم این تغییرات را به وضوح در واکنش نسبت به بیماری روانی ببینیم. سربازان سابق مانند "فرد فارال" تحت تأثیر رفتارهای معمول، انتظارات، فهم رسمی و عمومی از بیماریها بودند، آنها درخواستهایشان را به گونهای مطرح میکردند که بیشترین شانس پذیرش در سیستم را داشته باشد. بنابراین ضروری است اظهارات "فرد" به "ریپت" درباره بیماریاش و دلایل بروز آن در این زمینه مورد مطالعه قرار گیرد. به طور خلاصه، لازم است گزارشهای "ریپت"، مانند هر سند دیگری در آرشیوهای دیگر، با نگاهی هوشیارانه مورد مطالعه قرار گیرند.
هنگامی که من پرونده "فرد فارال" در"ریپت" را میخواندم، دیدم چگونه او با سیستم کار میکرده و برای به دست آوردن بهترین نتیجه به تاریخ درمانیاش شکل میداده است، من حتی تعجب کردم که شاید "فرد" با من هم در طول مصاحبهها همین طور رفتار کرده باشد. آیا من یک پژوهشگر خام و صاف و ساده تاریخ شفاهی بودم که برای پذیرش گفتههای "فرد" به عنوان حقایق تاریخی آمادگی زیادی داشتم؟! در پاسخ، فکر نمیکنم خیلی این گونه بوده باشم. من متقاعد شدم که "فرد" به داستانی که برای من تعریف میکرد باور داشت و در واقع بیش از آنچه گفته بود اکنون به واسطه یافتههای جدید و گزارشهای مستند فراوان از زندگی او ، از گزارشهای "ریپت"، نامههای شخصی، آرشیو اتحادیه کارگری و حتی پروندههای اطلاعاتی دولت بدست آوردهام. در مصاحبه ما، "فرد" حوادث مهم زیادی از جنگ و پس از آن را به طور دقیق و قابل توجه به یاد آورد. از رژه ثبتنام سربازان در سال 1915، زخمی شدن در پولیگنوود در 1917، طغیان در سال 1918 تا بیکاری و بیماری در دهههای 20 و 30، و ...
البته پروندههای "ریپت" و دیگر گزارشهای معاصر مانند نامههای "فرد" در زمان جنگ، در کنار مصاحبهها، نشان میدهد چگونه بعضی از مفاهیم در داستان جنگ "فرد" در طول زمان تحت تأثیر تغییر زندگی و نگرش او قرار گرفتهاند. در طول یک عمر زندگی روایت "فرد" از جنگ که گاهی موافق و گاهی مخالف روایت همگانی از سربازان آنزاک بود، او را در مواردی منزوی و ساکت کرد، اما در مواردی هم مورد پذیرش و تأیید قرار گرفت. مصاحبههای ما آخرین تجسم یک عمر خاطرات جنگ و تلاش برای فهم معانی این خاطرات بودند.
گزارشهای "ریپت" و نامههای شخصی "فرد فارال" یکی از اصلیترین استدلالهای کتاب خاطرات آنزاک را تأیید میکند. استدلالی که میگوید این که افراد چگونه زندگی گذشتهشان را به یاد میآورند، در طول زمان در اولین تلاش برای تعریف داستان و انتقال اهمیت جنگ و تجربیات پس از جنگ، در ترسیم خاطره با مفاهیم دردسترس و متغیر فرهنگی با به کارگیری فرمهای تأثیرگذار، و تحت تأثیر روابط صمیمانهای که این خاطره در آن پذیرفته شده (یا نه)، در تلاش برای درک بخشهای ناگوار تجربهها و ساختن یک گذشته قابل تحمل، و در پاسخگویی به حوادث زندگی جدید که شیوه جدید فکر کردن درباره گذشته را میطلبد، بهبود مییابند. تاریخ شفاهیدان ایتالیایی، الساندرو پورتلی، در استدلال معروفش میگوید مفاهیم بیشتر به یادآورده میشوند تا حوادث. حافظه انبار غیرفعالی برای وقایع نیست، بلکه بیشتر روند فعالی از خلق مفاهیم است. این روند هنگام نوشتن نامهای یک ماه یا بیشتر پس از جنگ، در تاریخ پزشکی علائم و دلایل که در دهه 30 به پزشکان "ریپت" ارائه شده یا در یک مصاحبه تاریخ شفاهی که در دهه 80 ضبط شده میتواند به کار بیافتد. بنابراین مصاحبه اولین و یا آخرین کلمهای که به یاد آورده میشود، نیست.
مورخان از خاطرات ثبت شده برای کارکردن روی تضادهای تاریخ شفاهی استفاده میکنند. از یک سو، به خاطر آوردن، شامل خلق فعالانه معانی در بستر اجتماعی و فرهنگی زمان حال است. از سوی دیگر، تحقیقات روی حافظه نشان میدهد حافظه بلندمدت به صورت قابل ملاحظهای قوی است. در حالی که حافظه کوتاه مدت از جزئیات زندگی روزمره گذرا تشکیل شده و در عرض چند ساعت یا چند روز از بین میرود. ما حافظه بلند مدت را درباره خاطرات مهمی میسازیم که بار عاطفی دارند، علائم به یاد ماندنی دارند، یا جدید، برجسته و مهم هستند. تعجبآور نیست که "فرد فارال" چنین خاطراتی با جزئیات از نامنویسی ارتش در سال 1915، از روز زخمی شدنش در سال 1917 یا از وخیم شدن سلامتیاش در سال 1926 به یاد دارد. همچنین داستانگویی در ایجاد حافظه دراز مدت امری محوری است. خلق و تکرار یک داستان درباره یک حادثه آن را به تجربهای معنیدار تبدیل میکند و در ذهن به آن استحکام میبخشد. این داستان هرگز ثابت نمیماند، هر بار که ما باز میگردیم و حادثه را در برابر مخاطبان متفاوت یا مصاحبهگری به خاطر میآوریم ممکن است اندکی تغییر کند. یا حتی میتواند به شکل قابل توجهی تغییر کند و مفاهیم جدیدی با خود به همراه بیاورد، اگرچه بیشتر جزئیات اساسی دستنخورده باقی میمانند؛ مانند گزارش "فرد فارال" از اسرای آلمانی. بنابراین چالش برای محققان تاریخ شفاهی هضم این تضاد و خلق بیشترین خاطرات در زمینهای است که برای کارمان ترجیح دارد. ما در تاریخ شفاهی فرصت داریم هم گذشته بدون تغییر و هم تغییر مصارف و مفاهیم گذشته را در زمان حال مورد مطالعه قرار دهیم.
مفاهیم بین ذهنی: رابطه حافظه و تاریخ شفاهی
گزارشهای "ریپت" مجموعهای از اتفاقات و روابطی را به تصویر میکشد که در آنها داستانهای معنیدار جنگ در طول زمان شکل میگرفتند. برای مثال، ما میتوانیم ببینیم چگونه عقیده "فرد فارال" درباره این که جنگ به اعصابش آسیب رسانده در خلال دهههای بسیار در جریان کشمکش با "ریپت" تکامل یافته است. این مثال اهمیت آنچه گروه حافظه ملی در دهه 80 میلادی به عنوان خاطره "گروهی از مردم" تعریف کرد و همچنین اهمیت آنچه که نظریهپردازان متأخر به آن برچسب حافظه ارتباطی یا انتقالی زدهاند را تأیید میکند. داستانهای زندگی در خلال داستانگوییهایی مانند جمع شدنهای خانوادگی، تجدید دیدار سربازان قدیمی، معاینات پزشکی و البته مصاحبههای تاریخ شفاهی شکل میگیرند و بیان میشوند. در این ارتباطات افراد داستانشان را تمرین میکنند، آنها را اصلاح کرده و سپس انتقال میدهند، اغلب به سئوالات دیگران پاسخ میدهند و گاهی نسبت به روایتهای دیگر از داستان شان مقاومت میکنند. داستان یک نفر میتواند در ارتباط با علاقمندیهای دیگران و با تأیید آنها قدرت و انسجام زیادی بدست آورد، یا ممکن است به دلیل عدم هماهنگی با گزارش مورد پذیرش عموم خاموش و ساکت شود.
یکی از پیشرفتهای کلیدی تاریخ شفاهی در دهه 80 پذیرش سئوالات و شخصیت مصاحبهکننده است. این که مصاحبهشونده او را چگونه میبیند، روی داستانهایی که بیان میشوند، تأثیرگذار است. البته مصاحبهکننده هم تحت تأثیر تجربه ثبت داستان یک زندگی قرار میگیرد. محققان تاریخ شفاهی هم اکنون به دنبال فهم و کار با این مفهوم بین ذهنی هستند، مفهومی که جزء اساسی ارتباط در مصاحبه است. در ضمیمه روششناسی اولین نسخه کتاب خاطرات آنزاک من درباره روابطم با سربازان مسنی که در دهه 80 با آنها مصاحبه کرده بودم، تأثیری که رابطه ما بر به یادآوردن خاطراتشان و بر خود من داشته، نوشتهام. اکنون که به رابطهام با "فرد فارال" نگاه میکنم، واضح است که او میخواسته داستانی اخلاقی و سیاسی را به نماینده نسل جوان ارائه کند و میخواسته مطمئن شود که داستان او به بخشی از گزارشهای تاریخی تبدیل میشود. از روی دفترچه خاطراتم در دوران تحقیق، میتوانم بفهمم که من تحت تأثیر "فرد" و داستانش قرار گرفته بودم که موجب تجدید نظر من درباره سوسیالیسم و سیاستهای ضد جنگ شده بود. من با اعتقاد "فرد" به " مکتب مارکسیسم بررسی نشده"، موافق نبودم و گاهی از این که مصمم بود با شیوه صحبت کردن آهسته و سنجیدهاش از هر اتفاقی درسهای سیاسی بیرون بکشد، ناامید میشدم. هنگامی که برای اولین بار با "فرد فارال" در سال 1983 مصاحبه کردم، او روی داستان زندگیاش درباره جنگ و عواقب آن به خوبی کار کرده بود، او داستانش را از طریق خواندن، فعالیتهای سیاسی و روابط در حال تحولش با "ریپت" پرورش داده بود. بیشتر اوقات "فرد" صحبت میکرد و من دنباله بحث او را ادامه میدادم، اما گاهی هنگامی که من داستان "فرد" را به شیوههایی که او انتظار نداشت، مورد کاوش دوباره قرار میدادم، مصاحبه از مسیر خودش خارج میشد. مصاحبه تاریخ شفاهی گاهی آشفتگی ایجاد میکند، اما پیچیدهتر و غنیتر از گزارشی است که در تکگویی(مونولوگ)های زندگینامههای خودنوشت (اتوبیوگرافی) بدست میآید.
من از روزهایی که با "فرد" گذراندم، لذت میبردم و معتقدم که او هم همین احساس را داشت. هنگامی که من برای زندگی به انگلستان مهاجرت کردم ما همچنان به ارتباطمان تا کمی پیش از فوت او در سال 1991 ادامه دادیم. ارتباط نوشتاری من با "فرد" در صورتی که او بیشتر زنده میماند، سختتر میشد. هنگامی که من نسخه پیش نویس مصاحبهمان را برای "فرد" فرستادم، او ناراحت شد که چرا نوشته من کاملاً با همان داستانی که او میخواسته ضبط شود، مطابق نیست. او شروع به بازنویسی این نسخه به زبان انگلیسی معیار کرد، که موجب شد آهنگ کلامش در گزارش شفاهی را از بین ببرد، او بخشهایی را که با آنچه میخواست تطابق نداشت، ویرایش کرد (برای مثال، از میزان پرداختن به مذهب در دوران کودکیاش کاست). اما در آن زمان "فرد" پیرمرد شکنندهای شده بود. او بعد از دو صفحه از ویرایش مطلب دست کشید و نوشت: "در هر حال، آلیستر من کار را به تو میسپارم." سپس من با استفاده از نسخه پیادهشده داستان جنگ "فرد" که فاقد ویرایشهای "فرد" بود، و نسخه پیادهشده مصاحبه با سه سرباز استرالیایی تندرو دیگر در کنار آن، یک نسخه دستنویس منتشرناشده تهیه کردم. "فرد" از این که این مطالب را روی وب سایت "مای لایف"[3] دید، ذوق کرد، من هم این احساس او را دوست داشتم.
هنگامی که من شروع به نوشتن خاطرات آنزاک کردم ابتدا سعی میکردم روایتهای فردی (خاطرات خصوصی) را با خاطرات جمعی (خاطرات عمومی) ترکیب کنم. در نوشتن داستان جنگ "فرد فارال" و کاوش درباره تغییرات آن در طول زمان، رویکردی را ایجاد کردم که نامش را "بیوگرافی حافظه" گذاشتم و به خلق تئوری خاطره و تسلط بر خود پرداختم. نوشتن ماجرای جنگ "فرد" به من کمک کرد تاریخ شفاهی را به شیوه جدیدی درک کنم. اما "فرد" به د لیل ابتلا به سکته مغزی در سال 1988 ضعیف شده بود و قادر نبود درباره نسخه پیاده شده داستانش که در کتاب خاطرات آنزاک نوشته بودم، نظری بدهد. البته من هم مجبور نبودم مطالب این کتاب را به "فرد" نشان بدهم، با این وجود فکر کردم رابطه نزدیکی که ما با هم شکل داده بودیم، مانند بسیاری از محققان تاریخ شفاهی با سوژههایشان، من را به احتیاط زیاد درباره تفاسیرشخصیام وا میداشت.
اکنون که سالها پس از مرگ "فرد" مینویسم، اگرچه از نظر فکری تغییر کردهام و شیوههای جدید فهم خاطرات و تاریخ شفاهی من را به سمت تفسیر مجدد کشانده، اما همچنان احساس مسئولیت میکنم. من در دهه بیست زندگیام (که در انگلستان زندگی میکردم) مورخ تازه کاری بودم. اولین بار خاطرات آنزاک را به عنوان پایاننامه دکترای خودم نوشتم. اکنون با گذشت نیمی از عمرم، به استرالیا بازگشتهام، بخشهای کتاب برای نسخه جدید، که این مقاله بر اساس آن نوشته شده، تحت تأثیر تجربیات زندگی و دیدگاه نسبتاً متفاوت زندگیام قرار گرفته است. مانند بسیاری از مردم، من هم ضعف روانی را تجربه کردم و اکنون احتمالاً بهتر میتوانم بفهمم "فرد" چگونه با این بیماری و پیچیدگیهای آن زندگی میکرد. اکنون هنگام بازنویسی این کتاب در سال 2014 میتوانم از رویکردهای نظری جدید به تروما، حافظه و سلامت روان که در دهه 80 در دسترس نبودند، استفاده کنم و درک بهتری از تجربه "فرد" و داستان روان رنجوری جنگ او داشته باشم.
من نمیتوانم همچنان با قطعیت درباره این که چگونه جنگ بر سلامت روان "فرد فارال" تأثیر داشت، چیزی بنویسم. "فرد" به عنوان یک جوان بدون اعتماد به نفس احتمالاً نسبت به وحشت و اضطراب جنگ به طور ویژهای آسیبپذیر بوده است. شرایط جنگ، و به خصوص بمبارانهای توپخانهای وحشتناک، روی وضعیت روانی "فرد" تأثیر عمیق و تضعیفکنندهای داشت، هر چند بیکاری پس از جنگ، شکست خانوادگی و مخالفت سیاسی احتمالاً "بیقراری" او را وخیمتر میکرد. اضطراب و افسردگی "فرد" در دوران پس از جنگ احتمالاً ریشه در استرس و وحشت زمان جنگ او دارد، اما آثار این حوادث آسیبرسان احتمالاً به علت ناتوانی "فرد" در بیان ترس، به احساساتش درباره کمبود مردانگی، و به نبود یک روایت فرهنگی اطمینان بخش برای توضیح "بیقراری" او به عنوان یک پدیده رایج از عواقب جنگهای مدرن به جای ضعف شخصی، وضعیت او را بدتر کرده بود. با گذشت زمان، هنگامی که "فرد" با پزشکان "ریپت" بحث میکرد و بخشهایی از تشخیصهای آنان را قبول میکرد، هنگامی که تاریخ جدید سربازان آسیب دیده را به عنوان قربانیان جنگی معرفی کرد، "فرد" داستانی خلق کرد که جنگ او را توضیح میداد. او روان رنجوری جنگ را از خودش نساخته بود، اما استفاده از توضیحات قانعکنندهای که درباره ضعف سلامتش ساخته بود برای او مزایای عملی و نفوذ سیاسی به همراه داشت. در سال 1983 من بخشی از داستان جنگ "فرد" و حافظه در حال تحول او شدم.
من بهاندازه کافی خوش شانس بودم که دوباره مدتها پس از مرگ "فرد" داستان او را با منابع جدید و تفکرات جدید بازبینی کنم. آرزو میکنم ای کاش میتوانستم اکنون از "فرد" درباره نتایج جدید سئوال میپرسیدم و بحثی جدی با او را تصور میکنم. این بحثی است که "فرد" در دهه 80 از طریق تاریخ شفاهی برای من آغاز کرد و پس از مرگش همچنان به آن ادامه داد.
پایان
*آلیستر تامسون استاد تاریخ دانشگاه مانش و رئیس سابق انجمن بینالمللی تاریخ شفاهی است.
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(1)
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(2)
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(3)
آسیبها، خاطرات و تاریخ شفاهی(4)
[1] Gilani
[2] Arthur
[3] . My Life:
وب سایت آمریکایی که به مردم اجازه میدهد انتشار اطلاعات درباره خودشان یا هر کس دیگری را ببینند.
تعداد بازدید: 6180
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3