جنبش دانشجویی اصفهان(1)
در گفتگو با مهدی حکاک
مهدی امانی یمین
04 آذر 1394
اشاره: مهدی حکاک در سال 1356 به عنوان دانشجوی رشته مهندسی مکانیک مقطع کارشناسی در دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد و در همان سال از فعالان سیاسی جنبش دانشجویی آن دانشگاه شد. او پس از فارغالتحصیلی سمتهای صنعتی متعددی را بر عهده گرفته و اکنون در هیئت مدیره شرکت سرمایه گذاری صنایع شیمیایی ایران مشغول کار است. پس از سی هشت سال او از فعالیتهای خود در سال اول دانشگاه میگوید.
*آقای حکاک با سخن از خود گفتگو را آغاز بفرمائید.
من مهدی حکاک هستم. نام پدرم محمد هست. متولد 1338 در شهرستان بروجردهستم. پدر من ترک شاهسون است. فارسی خیلی سخت صحبت میکرد. اصالت او به ناحیهای بین ساوه و تهران باز میگشت. ابتدا درآنجا ساکن بودند. در واقع پدر و پدر بزرگ من جز خانهای آن منطقه بودند و خدم و حشمی داشتهاند. آنها بودند، ما که نیستیم. ما مهندس هستیم. من زیاد با آن منطقه آشنایی ندارم. در دوره رضاشاه پدرم در راهآهن کار میکرد. به همین دلیل هر کدام از بچههای ایشان یک جا به دنیا آمدند. وی اوایل زمان رضاخان استخدام شده بود و زمان شاه هم هنوز سرکار بود. از نحوه استخدام شدن وی در راه آهن هم اطلاعی ندارم ولی میدانم که بعد از دوران سربازی در راه آهن استخدام شد. بعد از ازدواج هر زمانی در جایی از ایران بوده است. هر کدام از بچههای وی، بردار و خواهرهای می در یک جا به دنیا آمدهاند. مثلا خواهرم در میانه به دنیا آمده است. دیگری در شهر درود به دنیا آمده و من هم در بروجرد به دنیا آمدم. برادرم در اهواز به دنیا آمده است. ایشان به تناسب نیاز شرکت راه آهن به جاهای مختلف داشت، منتقل میشد. ایشان هیچ تحصیلات بخصوصی هم نداشت. در حد ابتدایی سواد داشت. خیلی سخت خواندن و نوشتن بلد بود.
اما چون پدر مادرم روحانی بود سواد مذهبی و دینی او بیشتر از پدرم بود. او خیلی داستان و روایات بلد بود و به اصطلاح ارتباطات فوقالعاده قوی داشت. مادرم اصالتاً خوانساری است. یعنی پدرش خوانساری است و او هم به این صورت خوانساری محسوب میشود. ولی جایی که پدرش ساکن بود همان اطرف بروجرد بود و او از شاگردان آیت الله بروجردی بود و بالاخره پدر مادر ایشان در اطراف بروجرد سکنی گزیدند. من هم که در یک مسافرت تابستان از اهواز به شهر بروجرد در آنجا به دنیا آمدم و دوباره به اهواز برگشتیم. در اهواز تحصیلاتم را از ابتدایی تا دیپلم ادامه دادم و در مقطع دبیرستان رشته ریاضی خواندم. خرداد سال 1356 دیپلم گرفتم. سال 1356 در دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شدم. آن زمان دانشگاه صنعتی آریا مهراصفهان بود. در آن مقطع دانشگاه صنعتی آریامهر تهران به دلایل سیاسی و امنیتی تعطیل شد و دانشگاه به اصفهان منتقل گردید.
*سال 56 این اتفاق پیش آمد؟
بله، سال 56 این اتفاق افتاد. در همان سال در دانشگاه صنعتی آریامهر تهران [دانشگاه صنعتی شریف] تغییراتی ایجاد شد. دانشگاه صنعتی اصفهان با همان آرم تأسیس گردید و الان هم آرمهای هر دو دانشگاه یکی است. ما در واقع جز اولین دورههای دانشگاه صنعتی آریا مهر اصفهان بودیم. که الان به نام دانشگاه صنعتی اصفهان معروف است. زمانی که به دانشگاه آمدیم هیچ چیزی در دانشگاه نبود. شاید سه تا ساختمان بیشتر نبود. این دانشگاه اکثر رشتههای مهندسی را داشت و در تمام رشتهها دانشجو میپذیرفت.
*الگوی دانشگاه در واقع همان صنعتی تهران بود؟
نه الگو گرفته از دانشگاه ام ای تی آمریکا بود. سبک امتحاناتش هم ترمی نبود. امتحاناتش کوارتری بود یعنی ما سه تا کوارتر داشتیم و یک کوارتر هم تعطیل بود و یک سال را چهار قسمت میکردند و سالی یک کوارتر تعطیل و سه تا هم درس بود. ما سه ثلث درس میخواندیم و در هر ماه امتحان داشتیم. نمراتش هم به صورت A و B و C نبود. اولین دانشگاهی بودیم که نمرات از صفر تا بیست اعلام میشد. سطح دانشگاه بسیار بالا بود. استادهای زبانمان به شکل پروازی از آمریکا میآمدند و بومی بودند. سه هفته این جا بودند و یک هفته هم استراحت میرفتند. خیلی از استادهای ما از دانشگاه صنعتی تهران میآمدند و درس میدادند و خیلیها هم از اینها بودند که در دانشگاه ام ای تی و آکسفورد تحصیل کرده بودند و برگشته بودند. ما دروس ابتدایی دانشگاه را با بهترین استادها شروع کردیم، ولی یک سال بیشتر نبود. انقلاب شد و بعد از آن انقلاب فرهنگی شد.
همه این اتفاقات در زندگی من موثر بودند. همه آنها تأثیرگذار بودند. آن دوران تأثیرگذارترین دوران عمر من بود. ما در آن دوران به محض این که وارد دانشگاه شدیم حدود دو ماه که درس خوانده بودیم، بعداز مهر و آبان سال 56 در 16 آذر اولین تظاهرات دانشجویی شروع شد هیچ کدام از دانشجوها عملاً درباره حرکت دانشجویی چیزی نمی دانستند. ما در دانشگاه صنعتی اصفهان سال بالایی نداشتیم که راهنمای راه ما باشد. در واقع قبل از 16آذر56 اولین تظاهرات دانشجویی، به نام روز دانشجو در دانشگاه ما برگزار شد که با توجه به این که دانشگاه جدیدالتأسیس بود و گارد هم نداشت، گفتند که گارد از تهران آوردهاند و در دانشگاه صنعتی اصفهان مستقر کردند.
روز تظاهرات ما صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که تعداد قابل توجهی گارد نظامی اطراف خوابگاه هستند. پرس و جو کردیم که چی شده و جریان چی هست. نمی دانستیم ماجرا چیست.گفتند: «امروز روز 16 آذر است و در این روز رییس جمهور آمریکا، نیکسون، در سال 1332 آمده بوده دانشگاه تهران و تظاهراتی شده بود و تعدادی دانشجو هم کشته شدند». ما جوان بودیم، وگفتیم: «دانشجو کشته شده؟ مگر میشود دانشجو کشته شود؟!» شروع کردیم به واکنش نشان دادن. گفتند اینها گارد هستند و برای سرکوب بچهها آمدهاند. ما هم آمدیم شروع به سر و صدا کردیم و با بچهها جمع شدیم و از خوابگاه بیرون آمدیم، ابتدا پچ پچ کردیم و شروع به شلوغ کردن کردیم و یواش، یواش تعدادی از این استادها هم آمدند. از استادهایی که سابقه قدیمی در دانشگاه داشتند. آنها آمدند و گفتند: «چه کار میکنید؟» و شروع کردیم به شعار دادن و بعد به سنگ انداختن به سمت گارد و گارد هم شروع کرد به مقابله به مثل. ما سنگ میانداختیم و میرفت در 100متری آنها میافتاد و آنها سنگ میانداختند و میرفت پشت سر میافتاد. آدمهای قلدر و قلچماقی بودند. در آن سال و در آن روز همین سنگ اندازیها منجر شد آنها گاز اشک آور بزنند و خوابگاه را محاصره کردند و به آن حمله کردند. موقع حمله آنها به داخل ساختمان، زدیم چندتا از شیشهها را شکستیم. با این کار خواستیم آنها ناراحت شوند. آنها حمله کردند و تمام شیشههای خوابگاه را خرد کردند و وارد خوابگاه شدند. تمام درها و شیشههای خوابگاه را خرد کردند و به داخل اتاقها رفتند و بچهها را حسابی ضرب و شتم کردند. در یک بیابان برهوت به بچهها حمله کردند و حول و حوش 44 نفر از بچهها را که اکثراً هم در جریان نبودند، دستگیر کردند. آنها مثل ماها نبودند که رفته بودیم سنگ انداخته بودیم. اینهایی که دستگیر شدند در اتاقها گیر افتاده بودند. گارد 44 نفر از آنها را گرفت. همه آنها عریان بودند. عکس هم من از دستگیرشدگان از آن زمان دارم. این قدر این موضوع برای من اهمیت دارد که آن عکس روی موبایل من هست.
بعداز اینکه 44 نفر را گرفتند آنها را داخل محوطه آوردند، در آن سرمای 16 آذرماه آنها را لخت کردند. آنها را فقط با یک لباس زیر در حالی که با زنجیر آنها را میزدند از دانشگاه بردند. نیروهای گارد دیوارهایی درست کرده بودند و وسط این دیوارها نیروهای گارد آنها را حرکت میدادند و با زنجیر توی سر و کله آنها میزدند. آنها را سوار ماشینهای ارتشی کردند و بردند. ما هم سرو صدا و داد و بیداد کردیم و بعضیها گریه میکردند و بعضیها توی سر خودشان میزدند و بعضیها فحش میدادند و بعضیها رییس دانشگاه را تهدید میکردند. خلاصه اینها را به ژاندارمری و کلانتری آن زمان بردند و ما هم اعتصاب غذا کردیم و دیگر به خوابگاهها نرفتیم.
*در همان روز 16 آذر؟
فکر کنم از 16 آذر تا نیمه شب 17 آذر طول کشید. بعد دیدیدم که اینها را یکی یکی برگرداندند. با رییس دانشگاه مذاکره کردیم و او هم با آنها مذاکره کرد. گزارشهای ساواک از آن ماجرا را من دارم. نمیدانم یکی این گزارش ها را پیدا کرده بود و در سایتی گذاشته بود. من اینها را پیدا کردم و همه آنها را دارم. معلوم است که چه کسانی را گفتند و چه کارشان کردند و بعد چه کسانی را اخراج کردند. اسنادی هم در این زمینه هست. البته یکی از بچهها روی سایت پیدا کرده بود و بعد رفتیم دیدیم که اسم بچهها هست، اسم اینهایی را که گرفتند هست و اسم اخراجیها هم هست.
خلاصه اینها یکی، یکی آمدند. بعد ساواک 13 نفر را از تظاهراتچیها را شناسایی کرد. به قولی آنها، اینها خیلی تخس و سردستهها بودند. بیچارهها سردسته هم نبودند. یک عده جوان و بچههای 18 ساله بودند که آمده بودند دانشگاه. بعد از شناسایی 13 نفر، یکی یکی آمدند در اتاقهایشان گرفتند و بردند و بعد آنها را اخراج کردند.
عکسها و اسنادی هست که نشان می دهند هر کدام از آن بچهها امروز یک جایی هستند، بعضیها که دیگر نیستند، بعضیها استاد شدند، بعضیها مدیر شدند، بعضیها تاجر شدند و بعضیها هم خارج رفتند. این بچهها هر کدامشان برای خودشان سرنوشتی پیدا کردند.
البته ماجرا به اینجا ختم نشد در همان قبل از انقلاب، یعنی همان سال 56 بعد از این سیزده نفر که از کوارتر اول اخراج کردند. در کوارتر دوم هم 59 نفر اخراج کردند. ما هم جزء آن 59 نفر بودیم که رفتیم تا بعد از انقلاب. ما اخراج دائم از دانشگاه شدیم. ورود ما به خوابگاه ممنوع بود، به همه جا ممنوع بود.
*این محدودیت برای همه شما چند نفر بود؟
بله. برای آن 59 نفری که اخراج شده بودند. کلاً از دانشگاه اخراج شده بودیم و ورود ما به دانشگاه ممنوع بود. تا اینکه من بعد از انقلاب به دانشگاه برگشتم.
* چه جریان یا جریانهای فکری و سیاسی در دانشگاه بودند؟
مذهبیها بودند و چپیها. چپیها از دانشگاههای دیگر حمایت هم میشدند. مثلاً از دانشکده نفت آبادان حمایت میشدند. بچههای قدیمی دانشگاه صنعتی تهران از این جریانهای چپ حمایت میکردند. بعضیها از فعالین سیاسی از دانشگاه علم و صنعت حمایت میشدند. ولی حمایتها خیلی واضح و روشن نبود. جنبش یک سیستم جوان و نوپا داشت. سن بچهها اکثراً 18 ساله بود. حمایت از مذهبیها و تعداد خود فعالهای سیاسی آنها هم قابل توجه بود شاید جمعیت آنها 20 – 30 نفر بود. من فکر میکنم این طیف مقداری از داخل اصفهان خط میگرفتند.
* از مردم بودند؟
بله از مردم اصفهان بودند. ارتباطهایی برقرار میشد. مثلاً اعلامیههایی از آنجا آورده میشد. اطلاعیههای امام(ره) میآوردند. عکس امام(ره) میآوردند. ولی آن جور نبود که تشکل خیلی قوی وجود داشت. نه چنین نبود. بزرگترین کارشان این بود که نصف شب بیدار میشدیم و میرفتیم شیشه رستوران [مشروب فروشی] میشکستیم و فرار میکردیم و میآمدیم خوابگاه. تشکلهای دانشجویی که بوجود آمده بود در حد این فعالیتها بود.
*اعلامیه هم به دانشگاه میآمد؟
اعلامیهها کم میآمد. پیامها بیشتر به صورت شفاهی رد و بدل میشد. اوایل خیلی کم بود ولی به مرور خیلی زیاد شد. تظاهراتهای مردمی که شدت گرفت، یواش یواش اعلامیهها هم زیاد میشد.
* اتهامی که به شما زدند چه بود؟
همین شلوغی در دانشگاه و همین شعارهایی داده بودیم. نیامدند که ما را بگیرند و دستگیر کنند ولی ما را از دانشگاه اخراج کردند. آن موقع پیش مرحوم آقای زوارهای[1] رفتیم. من یادم است که با سه نفر از دانشجوها تهران رفته بودیم. شکایتی علیه رییس دانشگاه به جرم اخراج غیرقانونی تنظیم کردیم. این نکته من یادم است، که توی اتاق زوارهای رفتم، خوب ایشان حقوقدان بود و بعد از انقلاب مدتی نماینده مردم تهران مجلس، شهردار تهران و مدتی در شورای نگهبان و قوه قضائیه بود.
آقای زوارهای آن موقع وکیل بود. ما رفتیم نزد او و یک شکایت علیه رییس دانشگاه تنظیم کردیم که ما را در واقع به آن جرم [کذایی] به طور غیرقانونی اخراج کردهاند. چون هیچ مدرک قانونی و اداری هم به ما ندادند. ما را اخراج کردند و نگفتند که جرم ما چی هست. فقط گفتند اخراج و بروید.
آقای زوارهای آن موقع یک عکس بزرگ از امام خمینی(ره) پشت سرش زده بود. زمان شاه کسی جرأت نمیکرد اسم امام را بیاورد. اما ایشان در اتاقش در پشت سرش؛ یک عکس بزرگ از امام قاب گرفته بود و به دیوار زده بود. من این صحنه یادم نمیرود که به اتاق ایشان رفتم. ما آن موقع هنوز او را نمیشناختیم.
سال 57 انقلاب که پیروز شد ما به دانشگاه برگشتیم. اوایل سال 58 بود، اگر خاطرم درست یاری کند، یواش، یواش رفتیم دانشگاه و مجدداً مشغول به تحصیل شدیم. بعد قانونی گذراندند و گفتند آنهایی که اخراج شده بودند، حکم اخراج آنها لغو شده است. تصویب این قانون زمان آقای بازرگان بود. بنابراین رفتیم دانشگاه و شروع به کار کردیم. بعد انقلاب فرهنگی شد. دانشگاه هم شلوغ بود و تقریباً میشود گفت که هر روز یک گروه سیاسی خلق میشد. از مجاهدین، دو و سه تا گروه خلق شد. نمیدانم، از اتحادیه کمونیستها، از چریکهای فدایی، از اقلیتها، از اکثریتها، از همه انشعاباتی متعدد بوجود آمد که هر کدام یک گروه دیگری تشکیل میدادند. در دانشگاه روزنامهها واطلاعیههایی متعددی میآمد. صبح که ما دراتاقها بیدار میشدیم، زیر در اتاق حداقل نزدیک به10-15 تا اطلاعیه از گروهها و طیفهای سیاسی مختلف آمده بود که اخبار میدادند و در فضای خوابگاههای دانشگاه شبها تا نیمه شب بحث گروههای سیاسی برقرار بود. گاهی سرانشان میآمدند و در دانشگاه صحبت میکردند. بعضیها از بیرون میآمدند و بعضی از شهرستانهای دیگر برای صحبت کردن میآمدند. گروههای مسلمان، با چپیها، با مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق با هم دیگر بحث و جدل و دعوا میکردند و به همدیگر حرفهای این ور و آن وری میزدند. خلاصه خبری از درس و مشق و این جور چیزها نبود. رستوران که میرفتیم در سینیهای غذا حداقل 7-8 تا اعلامیه از گروههای مختلف بود. بعضی وقتها داخل رستوران سر این چیزها دعوا میشد. این گروه با آن گروه، تودهایها با اقلیتها، اقلیتها با اکثریتها، اکثریتها با مجاهدین، مجاهدین با گروه میثمی،... نمیدانم، هر گروهی که داخل دانشگاه بود، بالاخره به جان همدیگر میافتادند. آن روزها به غیر از کار سیاسی، خبری از درس و مشق در دانشگاه نبود.
*یعنی اوایل دهه 60؟
نه اگر اشتباه نکنم، نیمه دوم سال 58 بود. البته الان من حضور ذهن تاریخی ندارم. تا اینکه انقلاب فرهنگی که شد و دانشگاهها تعطیل شد. فکر میکنم نیمه دوم سال 58 رفتیم و اواسط 61 بود که برگشتیم و دوباره ادامه تحصیل دادیم که بعد از این مدت عدهای از بچهها به خاطر آن مسائل سیاسی به دانشگاه راه پیدا نکردند.
* دانشجوها در کدام گروهها بیشتر بودند؟
هم چپ بودند و هم مجاهدین. تودهایها، فداییها همه دچار این سرنوشت شدند. ولی بعضی از آنها هم به دانشگاه آمدند. سال 61 که برگشتیم، اگر اشتباه نکنم، عده زیادی به دانشگاه ورود پیدا نکردند و عده زیادی هم دانشگاه نیامدند. عدهای هم در جنگ شهید شده بودند و به دانشگاه بر نگشتند. عدهای هم اعدام یا دستگیر شده بودند و نیامدند. اما تقریباً میشود گفت که اکثریت به دانشگاه برگشتند و درسشان را خواندند. در آن دوره کسی حوصله درس و مشق و این جور چیزها را نداشت. ما باید تا آن زمان فارغالتحصیل میشدیم و درسمان را تمام کرده بودیم و سر کار باید رفته بودیم، ولی همچنان ترم اول و دوم دانشگاه بودیم. بالاخره دانشگاه رفتیم تا اینکه در بهمن 64 در رشته مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شدیم. در زمانی که ما فارغالتحصیل شدیم میشود گفت که اقتصاد مملکت تقریباً خوابیده بود. یعنی هیچ کارخانهای به آن شکل کار نمیکرد و کار گیر آوردن هم سخت بود.
1- سید رضا زوارهای
تعداد بازدید: 6076
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3