بازنگری خاطرات یک سرباز استرالیایی جنگ جهانی اول:

آسیب‌ها، خاطرات و تاریخ شفاهی(2)

آلیستر تامسون
Alistair Thomson
ترجمه: صفا صهری

17 آبان 1394


فرد فارال، 1926 بیرون کارخانه دوزندگی مبل و پرده در سیدنی که در آنجا کار‌ می‌کرد، در سالی که برای اولین بارسلامت جسمی‌اش رو به وخامت گذاشت.

وحشت از جنگ و بازگشت به میهن

مجموعه دیگری از منابع مستند که به تازگی در دسترس من قرار گرفته، درباره مستمری سربازان و گزارش‌های درمانی آنان است که دریافت من از داستان‌های "فرد" درباره وحشت از جنگ را کامل‌تر کرده و نشان می‌دهند گزارش‌هایی که من در دهه 80 میلادی ضبط کرده بودم تنها حاصل رنج‌های "فرد" از دوران جنگ نبوده، بلکه حاصل رابطه‌ای است که آسیب‌های دوران جنگ و بیماری و ضعف دوران پس از جنگ با یکدیگر داشته‌اند. رابطه‌ای که "فرد" آن را در طول سال‌ها شکل داده است. به طور خلاصه ترکیب مصاحبه تاریخ شفاهی با اسناد جدید من را قادر ساخت تاریخ نسبتاً متفاوتی از آسیب‌های جنگ، خاطرات و بازگویی خاطرات آن به دست آورم. اکنون من دوباره آنچه برای روح و جسم "فرد" در دوران جنگ اتفاق افتاد، آنچه برای داستان او از جنگ و عواقبش رخ داد و این که چه نوع تاریخی می‌تواند با این منابع جدید شکل بگیرد را با کمک اسناد و فهم جدید مورد مطالعه قرار می‌دهم.

 

پس از جنگ، اداره بازگرداندن سربازان استرالیایی[1] (که به اختصار "Repat" خوانده می‌شود) پرداخت حقوق و مزایا به سربازان را اداره می‌کرد. این اداره گزارش‌های پزشکی وضعیت سربازان در زمان جنگ را جمع‌آوری کرد، پزشکان و کارمندانی استخدام کرد تا تعیین کنند آیا مشکلات جسمی سربازان از عوارض جنگ است یا نه؟! و این عوارض تا چه حد روی کسب درآمد آنها تأثیر می‌گذارد؟! به سربازی که کاملاً و برای همیشه ناتوان شده بود، صددرصد حقوق و مزایا تعلق می‌گرفت که البته کمی کمتر از حداقل حقوق پایه کارکنان عادی بود به طوری که سربازان معلول و خانواده‌هایشان به طبقه فقیر کارگر ملحق شدند. به دیگر سربازان هم با توجه به شدت جراحت و تأثیر عوارض جنگ درصدی پرداخت می‌شد.

 

محققان سرانجام در دهه گذشته به پرونده‌های مربوط به این حقوق و مزایا اجازه دسترسی پیدا کردند. این پرونده‌ها که زمانی در جریان بودند وقتی سربازی درخواست حمایت برای درمان عوارض و بیماری‌های جنگی‌اش را می‌کرد، توسط اداره مزبور بازگشایی می‌شدند. همین طور که اداره به درخواست‌ها رسیدگی می‌کرد، پرونده هر سرباز در خلال سال‌ها با گزارش‌های درمانی و سایر مدارک انباشته و بزرگ‌تر شد. این پرونده‌ها سند فوق‌العاده ارزشمندی از تاریخ اجتماعی و درمانی سربازان استرالیایی در قرن بیستم به شمار می‌آیند. نامه‌های سربازانی که به خانه بازگشتند و نامه‌های همسران و والدینشان شکایات آنها، درخواست‌های درمانی و تقاضای آنها برای دریافت حقوق و مزایا را به تفصیل شرح می‌دهد. پزشکان، متخصصان و مقام‌های "ریپت" درباره هر پرونده‌ای گاهی با دلسوزی و گاهی با سوءظن به تمارض بحث می‌کردند.

 

پرونده‌های پزشکی "فرد فارال" 10.75 سانتی متر قطر داشت. پنج پرونده قطور که ابتلا به هشت بیماری به عنوان عوارض جنگی در آن پذیرفته شده است. اولی در سال 1920 و آخری در سال 1981. هیچ کدام از این بیماری‌ها از نظر پزشکی به سادگی پذیرفته نشده‌اند و موضوع درخواست‌های بی‌پایان، تجدید نظر و بحث‌های مداوم بوده‌اند. این پرونده‌ها سند ارزشمندی از عوارض جسمی و روحی جنگ و کشمکش سربازان با "ریپت" در دوران پس از جنگ هستند. آنها تضادها و تغییر تصمیم‌های درمانی "ریپت" را انعکاس می‌دهند و نشان می‌دهند این اداره چگونه متقاضیان مضطربی مانند "فرد" را توصیف می‌کرده است. همچنین نشان می‌دهد چگونه گاهی تصمیم‌گیری برای پرداخت مزایا تحت تأثیر جهل پزشکی و تعصب قرار می‌گرفت.

 

پرونده "فرد" حاکی است او فوراً به یک فعال مصمم و سرزباندار برای رسیدن به اهداف خودش و دیگر سربازان تبدیل شد. "فرد فارال" یادگرفت چگونه با سیستم "ریپت" کار کند تا بهترین نتایج را به دست آورد. او اصرار داشت فهرست رو به رشد بیماری‌هایش حتی در مواردی که تشخیص رابطه علی و معلولی میان بیماری و جنگ بسیار دشوار بود، همگی از عوارض جنگ هستند. در خلال این سال‌ها او به دقت اما به صورت انتخابی به دستورات پزشکانی که معاینه و درمانش کرده بودند، عمل می‌کرد و هنگامی که تشخیص یک پزشک به نظرش معقول می‌آمد، آن را به جنگ ربط می‌داد. پرونده‌های "فرد" جزئیاتی را که او در مصاحبه‌ها بازگو نکرده بود، آشکار کردند و نشان دادند چه بخش‌هایی از مصاحبه او ساخته و پرداخته خودش و تحت تأثیر گذر سال‌های طولانی و رابطه خصمانه‌اش با "ریپت" بوده است.

 

من روی پر جنجال ترین ادعای "فرد" یعنی ابتلا به بیماری روانی در اثر اضطراب و وحشت جنگ برای دریافت حقوق و مزایا تمرکز کردم. این اصطلاح بیماری روانی در اوایل جنگ استفاده شد، هنگامی که تصور می‌شد قرار گرفتن زیر گلوله باران، روی مغزعوارض جسمی‌ای دارد که علائمی مانند لرزیدن، لکنت زبان، ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با دیگران یا حرکت دادن اعضای بدن و در بدترین حالت جنون را ایجاد می‌کند. اما هنگامی که معلوم شد همه مبتلایان به این علائم زیر گلوله باران نبوده‌اند، بیشتر این استدلال‌ها رد شد. اگرچه در سال 1920 اصطلاح "روان رنجوری جنگ"[2] در منابع رسمی بسیار متداول تر بود، اما عبارت اضطراب جنگ و وحشت گلوله باران[3] در میان مردم رواج داشت. البته خانواده مجروحان و خود مبتلایان برای حسن تعبیر از واژه بی‌قراری استفاده می‌کردند. امروزه احتمالاً ما از عنوان "اختلال استرس پس از سانحه" استفاده می‌کنیم. اما سربازان مدعی هستند در طول جنگ وحشت و اضطراب، ترس و تمارض در نظرگرفته می‌شد. بالاخره تعداد زیاد افرادی که دچار این حالت می‌شدند، از جمله تعداد زیاد افسران مقامات را مجبور کرد این مشکل را هم در طول جنگ و هم پس از آن جدی بگیرند. مورخان رسمی پزشکی استرالیا تخمین زده‌اند که 80 درصد درمان‌های پس از جنگ مربوط به مشکلات روانی سربازان بوده است.

 

 

در نامه‌های "فرد" به خانواده‌اش در سال 1917، اشاره‌ای به "بی‌قراری" نشده در حالی که این همان چیزی است که موجب شد او آرزو کند توسط سربازان آلمانی مجروح شود. اگرچه "فرد" با اضطراب دست و پنجه نرم می‌کرده، اما احتمالاً می‌خواسته با نوشتن کلیشه‌های مرسوم درباره داشتن روحیه خوب و شهامت در برابر دشمن به خانواده‌اش اطمینان دهد و نمی‌خواسته یا نمی‌توانسته اضطرابش را به خانواده‌اش منتقل کند. تعجب‌آورتر این که هیچ گزارشی درباره وحشت و اضطراب "فرد" در دوران جنگ در پرونده‌های پزشکی او وجود ندارد، البته ممکن است این مدارک همراه بیشتر پرونده‌های پزشکی ارتش استرالیا که در سال 1919 در لندن به اشتباه نابود شد، از بین رفته باشد. در هر حال هیچ گزارش پزشکی‌ای باقی نمانده که خاطرات "فرد" را تأیید کند و گواهی بدهد او اولین نشانه‌های اضطراب را در بیمارستان انگلیسی‌ها هنگامی که به دلیل جراحت زانو ناشی از حمله جنگ پولیگن در سپتامبر 1917 بستری بود، از خود نشان داده است.

 

 

در مصاحبه‌های ما "فرد" به یاد آورد که وقتی پس از جنگ به استرالیا بازگشته، احساس می‌کرده مانند یک "حیوان خانگی فراموش‌شده" است. او شش ماه در بیمارستان نظامی سیدنی به خاطر سرمازدگی پا بستری بود و حقوق و مزایای یک مجروح 25 درصدی را به خاطر پادرد دریافت می‌کرد، اما در 1920 این حقوق و مزایا را هم پس از آن که یکی از پزشکان "ریپت" اعلام کرد دیگر نشانه‌ای از مشکل وجود ندارد و پای "فرد" معلولیتی ندارد، از دست داد. سرانجام "فرد" در کارخانه مبلمان خانگی کار پیدا کرد. بعداً کارفرمای او به "ریپت" گفته بود وضع سلامتی او بسیار بد است، "فرد" از اسهال خونی، خون دماغ‌های زیاد و پا درد رنج می‌برد. با این وجود پزشکان "ریپت" حاضر نشدند این بیماری‌ها را از عوارض جنگ اعلام کنند. "فرد" به یاد می‌آورد که چقدر از سیاست‌های سخت‌گیرانه آنها عصبانی شده بود، به طوری که تصمیم گرفت دیگر کاری با "ریپیت" نداشته باشد. گزارش‌های درمانی هم این وقفه را تأیید می‌کنند، همچنین نشان می‌دهند که "فرد" در سال 1926 هنگامی که وضعیت سلامتی‌اش به شدت رو به وخامت گذاشت، مجبور به جلب حمایت دوباره آنها شد.

 

 

در نیمه دهه 20 میلادی "فرد" در یک خانه خدمات جنگ در سیدنی زندگی می‌کرد. با سیلویا در 1923 ازدواج کرد و دخترش والری در فوریه 1925 به دنیا آمد. او همچنین در اتحادیه کارگری و حزب کارگر فعال شد. در همان زمان، افزایش نامه‌نگاری‌ها در پرونده "ریپت" او وخیم‌تر شدن وضعیت سلامتی‌اش را تأیید می‌کند. او به کلینک سرپایی "ریپت" رفت، شکایت داشت که پادرد مانع کارکردن او شده و شغلش را چند روز قبل به خاطر معده درد از دست داده است. پزشک خودش هم به "ریپت" گزارش داد که "فرد" به علت ابتلا به اسهال وزن کم کرده و پا دردش هم بسیار بدتر شده، به طوری که گاهی نمی‌تواند کار کند. "فرد" در سال 1983 برای من توضیح داد که در 1926 سلامت جسمی‌اش به شدت وخیم شد، در حالی که خودش در آن زمان نمی‌دانسته این وضعیت از جمله عوارض استرس‌های مربوط به جنگ بوده، شرایطی که به موجب آن "تو اصلاً انرژی نداری یا میل نداری حرکتی به خودت بدهی". استفاده از ضمیر تو در مصاحبه نشان می‌دهد "فرد" بیماری‌اش را تعمیم می‌داده، در حالی که او در سال‌های بعد متوجه آن شده بود. در درخواست‌های "فرد" برای دریافت حقوق و مزایا در سال 1926 یا در گزارش پزشک‌ها هیچ نامی از "بی‌قراری" برده نشده است. احتمالاً "فرد" هنوز درباره بیماری‌اش با این اصطلاحات فکر نمی‌کرده، یا این که شاید فکر می‌کرده با تأکید روی علائم جسمی که بیشتر پزشکان آنها را می‌فهمیدند و می‌پذیرفتند شانس بیشتری برای دریافت حقوق و مزایا داشته است. بالاخره پزشکان "ریپت" قبول کردند که سرمازدگی پا، روماتیسم و عفونت نازوفارنکس (بیماری بینی و گلو که علائمی مانند سرماخوردگی دارد) همه از عوارض جنگ هستند و پذیرفتند که حقوق و مزایای "فرد" دوباره برقرار شود. اما حکمی که درجه مجروحیت "فرد" را تنها 15 درصد اعلام کرد و موجب شد وی فقط 15 درصد حقوق و مزایا را بگیرد، نشان می‌دهد اگرچه "ریپت" مجبور شده حقوق "فرد" را دوباره پرداخت کند، اما پزشکان قانع نشده بودند که این بیماری‌ها مشکلات جدی برای او به همراه آورده باشد.

 

"فرد" از این تصمیم شوکه شد و در 1927 برای "ریپت" نوشت ادامۀ کار به خاطر وضعیت پاهایش کاملاً غیر ممکن است و حقوق 15 درصدی معادل 6 شیلینگ و 3 پنی در هفته اصلاً کافی نیست. او در پایان چنین نوشت: "من آرزو نمی‌کنم برای خودم حقوقی دست و پا کنم، بلکه آرزو می‌کنم خوب و سلامت باشم. اما در شرایطی که وضعیت جسمی من آن گونه که باید نیست و من از دریافت درمان به خاطر عوارض جنگ محروم هستم، فکر می‌کنم حداقل مستحق دریافت حقوق مناسبی هستم." در اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 تبلیغات گسترده‌ای درباره پدیده‌ای که به "سوختن دیگِر"[4] ( نام مستعار سربازهای استرالیایی ) معروف شده بود، صورت می‌گرفت. افزایش سربازانی با مشکلات جسمی بسیار که ریشه در جنگ داشتند، به "ریپت" و مطبوعات گزارش می‌شد. سربازانی که با بالاتر رفتن سنشان بیماری‌هایشان عود کرده بود و از فشار اقتصادی در فاصله میان دو جنگ جهانی هم رنج می‌بردند. در واقع سربازان زیادی به عوارض جسمی و روانی ناشی از جنگ مبتلا بودند. ممکن بود بعضی از آنها درباره بیماری‌هایشان اغراق کنند یا تلاش کنند رابطه‌ای میان بیماری‌شان و جنگ جعل کنند تا در شرایط سخت اقتصادی حقوق و مزایای بیشتری دریافت نمایند. به همین دلیل پزشکان "ریپت" نسبت به تقلب و تمارض مشکوک بودند، و از آنجا که اداره آنها به دنبال کاهش هزینه‌ها بود (در زمان رکود اقتصادی دولت استرالیا از طلبکاران بین‌المللی‌اش اخطاری برای کاهش هزینه‌های عمومی دریافت کرد)، بنابراین این احتمال نبود که پزشکان "ریپت" درخواست‌های مشکوک را بپذیرند. بین 1930 و 1934 درخواست‌های بیشتری به"ریپت" رسید و تحقیقات افزایش یافت، اما تعداد درخواست‌های پذیرفته شده به شدت کاهش پیدا کرد.

 

آسیب‌ها، خاطرات و تاریخ شفاهی(1)

 

[1] The Australian government’s Repatriation Department (“Repat”):

 

اداره دولتی بازگشت سربازان استرالیایی (ملقب به ریپت)

[2] War Neurosis

اصطلاحی که برای توصیف اختلالات عصبی و روانی سربازان در جنگ‌های مدرن استفاده می‌شود.

[3] Shell Shock

اصطلاحی که برای توصیف ترس، وحشت و اضطراب سربازان که در جنگ جهانی اول ابداع شد.

[4] Digger:

نام مستعاری که برای سربازان استرالیایی به کار می‌رفت.



 
تعداد بازدید: 7263


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126

من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه‌روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.