کراوات بزن و عکاسی کن!
گفتوگو با محمدحسین جمالزاده درباره انقلاب اسلامی در اراک
یوسف نیکفام
04 آبان 1394
اولین نماز جمعه رسمی در زمین شهرصنعتی اراک، از راست حجتالاسلام میرمهدی، آیتالله ابوالفضل خوانساری (امام جماعت)، حجتالاسلام اسماعیل میرمهدی،؟، حجتالاسلام مجتبی میرجعفری
اشاره: محمدحسین جمالزاده در سال 1331 در اراک به دنیا آمده است. زندگی او با بخش مهمی از تاریخ شهر اراک گره خورده است. تاریخ شهری که مردان و زنانی سرنوشتساز و مؤثر داشته است. عکسهای منحصر به فرد او از تاریخ انقلاب مردم اراک در روزهای پایانی حکومت محمدرضا پهلوی از ارزش تاریخی فراوانی برخوردار است.
وی با بیش از چهل سال سابقه عکاسی، مجموعه نفیسی از عکسهای تاریخ اراک، چهرههای ماندگار، ورزشکاران، هنرمندان تئاتر و موسیقی، شاعران، نویسندگان، دانشگاهیان، پزشکان، فرهیختگان اراک و... را در گنجینه خود دارد.
نمایشگاههای عکس متعددی از او در اراک برپا شده است و همچنان به ثبت رویدادهای مهمی که در شهر به وقوع میپیوندد میپردازد و دوربین به دست در مناسبتهای مختلف در جای جای شهر اراک عکاسی میکند.
محمدحسین جمالزاده در عکاسخانه ژیلا
- اولین اقدام سیاسی جدی انقلاب در اراک کی و چگونه انجام شد؟
روز هفدهم دی سال 1356 مراسمی ویژه زنان در مدرسه عالی علوم اراک برپا بود. سالن پر جمعیت نشسته بود. بیشتر خانمها بودند. آقای دهقانپور فرماندار اراک، درباره روز هفدهم دی سخنرانی میکرد که عدهای دانشجو از پشت سالن حمله کردند و شیشهها را شکستند. میان حاضران مراسم، سرهنگ برادران رئیس شهربانی و رؤسای ادارات هم بودند. قبلاً سر و صداهایی بود. دیوارنویسیهایی برای مخالفت با رژیم انجام میشد؛ اما تا آن موقع به این شکل عملی و علنی نبود. خانمهای حاضر در مراسم حسابی ترسیدند و شروع به جیغ و داد و گریه کردند. چند نفری از ترس غش کردند و افتادند. مراسم به هم خورد. سرهنگ برادران، از کنار دیوار آمد و تا بخواهد به جلوِ در برسد و مأمورها را خبر کند. دانشجوهای به طرف کوههای مستوفی گریختند. به تهران اطلاع داده شد که در مدرسه عالی علوم اراک، دانشجوها اغتشاش کرده و شیشهها را شکستهاند. نفراتی را سین جیم کرده بودند و نتیجهای نگرفته بودند؛ تا اینکه گارد شاهنشاهی برای کنترل اوضاع به اراک آمد. گاردیها دور مدرسه را محاصره کردند. هر دانشجویی را که از مدرسه بیرون میآمد، بازجویی میکردند. اگر کسی جواب سربالایی میداد و یا محاسنی داشت، او میزدند. گاردیها باتومهای بلند و سپر داشتند و دور تا دور مدرسه را محاصره کرده بودند. هر کسی را که جلویشان میایستاد به زور میگرفتند و سوار اتوموبیل میکردند و میبردند. تا سه روز وضعیت مدرسه، اینچنین بود. این حرکت، اولین حرکت انقلابی در شهر بود که عملاً دانشجوها آن را به وجود آوردند.
- کسی بود که عکاسی بکند؟
نه. هیچ کس. کسی جرأت عکاسی نداشت. گاردیها ابهتی داشتند که آدم میترسید به طرفشان برود، چه برسد به اینکه عکاسی هم بکند. من فقط در روز هفدهم دی، داخل سالن را عکاسی کرده بودم. بعد از به هم خوردن برنامه، دوباره با عادی شدن وضعیت به سالن برگشتیم و مراسم با ترس و لرز به اتمام رسید و البته تمامی برنامههای آن انجام نشد.
- چه گروههایی بودند که شیشههای سالن را شکستند؟
مشخص نبود. اطلاعیه و یا بیانیه خاصی نداده بودند که معلوم شود متعلق به چه گروه و دستهای هستند. فقط معلوم بود که دانشجو بودند. بعد از این واقعه از طرف مدرسه آمدند و سر سه راه ارامنه، تقریباً جای ساختمان بیمه، ساختمان خیلی بزرگی را اجاره کردند و تبدیل به باشگاه دانشجویان کردند. آلات موسیقی و عیش و نوش برایشان مهیا کردند؛ تا به این طریق، آنها را سرگرم چیزهای دیگری کنند. با این حال دانشجوها شبها مشغول دیوارنویسی علیه رژیم میشدند.
با کتک خوردن و دستگیری دانشجوها، مردم شهر نیز تکانی خوردند. از این به بعد، دیوارنویسیها شدت بیشتری پیدا کرد و علنیتر شد.
- از طریق شعارنویسیها و دیوارنویسیها میتوانستی وابستگی سیاسی گروههای مخالف را تشخیص بدهی؟
نه. نمیشد تشخیص داد. البته گروههایی بودند که پنهانی عمل میکردند. در سال 1357 با رفتن امام(ره) به پاریس، اعلامیههای ایشان را قاچاقی به شهر میآوردند و توزیع میکردند.
- چه کسانی بودند؟
نمیدانم. اسامی آنها را نمیدانم. دست من هم میرسید. اعلامیهها را کپی میکردند و پنهانی توزیع میکردند. تا شهریورماه 1357 در اراک خبر خاصی نبود. شهرهای دیگر شلوغ شده بود راهپیمایی میشد. اعتراضات مردمی در اراک از شهریور ماه شروع و علنی شد. مردم به خیابان میریختند و شعارهای ضد رژیم میدادند. جوانان با پلیس شهر درگیر میشدند. شهریور ماه بود که من مسجد حاج تقیخان[1] رفتم. پایان درس قرآن بود. در آنجا یک روحانی بود به نام حاج آقا حمیدی که از قم میآمد و در زیرزمین مسجد حاج تقیخان به نوجوانان دروس قرآنی آموزش میداد. در این دروس قرآنی، مسایل سیاسی هم عنوان میشد. آن موقع، عمویم هم در این کلاسها شرکت میکرد. من رفته بودم که از مسجد عکاسی کنم. عکاسی کردم و وقتی که از مسجد بیرون آمدم، دیدم دور تا دور مسجد تعداد زیادی پلیس ایستاده. دستگیرم کردند و دوربینم را توقیف کردند. شهربانی میبردندم که بین راه، جناب سروان زمرد رسید و گفت که چی شده و جریان چیست و جمالزاده را کجا میبرید؟ یکی گفت: «توی اغتشاشگرها عکاسی میکرده.» سروان زمرد گفت: «این عکاس است و اغتشاشگر چیه! وسایلش را بدهید برود. دعوتش کردهاند، عکاسی کند. بگذارید برود. این که همه جا هست! تمامی مراسم دولتی را او عکاسی میکند. بگذارید برود!» دوربینم را دادند و به خیر گذشت.
- کسی را هم آنجا دستگیر کردند؟
نه. ولی زیر نظر داشتند. افراد داخل مسجد، نفرات اصلی را زود رد میکردند؛ تا از معرکه خارج شوند و دستگیر نشوند. حاج آقا حمیدی را از در پشتی یا جایی دیگر از معرکه بیرون بردند، تا دستگیرش نکنند. بار دوم رفتم جلوِ آموزش و پرورش تا عکاسی کنم. اول از انقلابیون پسگردنی خوردم و بعد نیروهای شهربانی دستگیرم کردند و تا شهربانی بردند. فیلم را از دوربینم بیرون کشیدند. گفتم که من هنوز عکسی نگرفته بودم. تازه میخواستم شروع به عکاسی کنم. من عکاس هستم و کارم این است. گفتند: «شما کراوات بزن و عکاسی کن! ما با شما کاری نداریم!»
- بار دوم کجا دستگیر شدید؟
در خیابان اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) دانش آموزها و معلمها جمع شده بودند و به اتفاق هم به عیادت بیماران به طرف بیمارستان پهلوی (ولی عصر کنونی) در میدان شهناز آن زمان میرفتند. وقتی جلوِ سینما قصرطلایی رسیدند، نفراتی از قصر طلایی با چوب و چماق بیرون آمدند و شروع به زدن دانشآموزان کردند. یکی از معلمها که جلو رفته بود را هم با چوب زدند و سرش را شکستند.
- چماقدارها عضو چه گروهی بودند؟
نمیدانم طرفداران چه دسته و گروهی بودند. بعد از این واقعه، معلمان و دانشآموزان آمدند و جلوِ اداره فرهنگ متحصن شدند. معلمی که سرش شکسته شده بود، شروع به سخنرانی کرد و تأکید کرد: «ما باید جواب چماقداران را بدهیم و پلیس باید جوابگو و پیگیر این واقعه باشد. در روز روشن بر سر دانش آموزان و معلمان میریزند.» من هم عکس میگرفتم. رفتم بالای دیواری تا بتوانم عکسهای بهتری بگیرم که پلیسی آمد بالا و پائین کشیدم و دستگیرم کرد و برد شهربانی. بازجویی شروع شد که چرا «از اغتشاشات عکس می2گیری؟» گفتم: «من تازه آمده بودم و هنوز عکاسی را شروع نکرده بودم که دستگیرم کردید.» به خاطر عکسهای زیادی که از مراکز دولتی گرفته بودم، من را میشناختند و یکی پرسید: «چی شده؟» گفتم: «داشتم چند عکس برای روزنامههای دولتی میگرفتم که دستگیرم کردند.» دوباره گفتند: «چرا کراوات نمیزنی؟» من فقط در مجالس رسمی کراوات میزدم. حالا دیگر تصمیم گرفته بودم کراوات بزنم. دوباره جلوِ اداره فرهنگ شلوغ شده بود و تحصن بود. تجمعهای اولیه بیشتر همانجا انجام میشد. داشتم عکس میگرفتم که این بار مخالفین رژیم با کتک نگذاشتند عکاسی کنم و از دیوار پائینم انداختند و گفتند که این ساواکی است و دارد عکس میگیرد برای ساواک. هر چی میگفتم: «بابا من عکاسم و ساواکی نیستم»، قبول نکردند. تا اینکه یک نفر آمد و گفت: «این که ساواکی نیست. دارد برای روزنامههای تهران عکاسی میکند.» خلاصه به دادم رسید و نجاتم داد. وقتی از شهریورماه راهپیماییها شروع شد و عکاسی میکردم، باز هم برخوردهایی میشد. از بالای تیر برق و دیوار پائینم میانداختند. همچنان از دو طرف نواخته میشدم.
تظاهرات مردم اراک در خیابان عباسآباد(شهید بهشتی)
- خواسته مخالفین چه بود و چه میخواستند؟
مدارس را تعطیل کرده بودند. از مهرماه چون مدارس و دوایر دولتی در تهران و بعضی از شهرستانها تعطیل شده بود، در اراک هم معلمها سر کلاسها نرفتند و محصلها هم همراهی کردند. همپای همدیگر از مدارس بیرون میآمدند و بر علیه حکومت شعار میدادند. اولین بار که بیرون آمدند، تقریباً چهارم یا پنجم مهرماه بود.
- عکسهای شما از انقلاب اراک اگرچه خیلی فنی نیستند، اما ارزش استنادی بسیاری دارند. در چه وضعیت و شرایطی عکاسی میکردید؟
متأسفانه عکسهای اولیهای را که گرفتم و بیشتر از بندآوردن راهها و آتشسوزیها بود، برای خودم نگه نداشتم. مردم در خیابان لاستیک آتش میزدند و راهها را میبستند؛ مستقیم فیلم را میفرستادم به تهران برای روزنامه آزادگان و بعضی وقتها روزنامه اطلاعات. بعد از مدتی فکر کردم که چرا فیلمها را میفرستم و چه اشتباهی میکنم؟ حالا دیگر فیلمها را آرشیو میکردم و عکس چاپ شده میفرستادم. با دوربین مامیا 330c دو لنزه که خیلی سنگین هم بود عکاسی میکردم. خیلی وقتها، از صحنه عکس میگرفتم و فرار میکردم و دیگر نمیایستادم که کتک بخورم، یا کسی کارم داشته باشد. جوان هم بودم و زبر و زرنگ و از در و دیوار بالا میکشیدم. فرصتی برای دقت کردن و قاببندی دقیق عکسها نداشتم.
- به خاطر دارید حدوداً چه تعداد عکس گرفتید؟
حدود 700 یا 800 عکس گرفتم. بدون احتساب عکسهای اولیهای که به تهران فرستادم و در آرشیوم ندارم. بیشتر عکسها را حفظ کردهام.
- به جز شما کسان دیگری نیز از تظاهرات و راهپیماییها عکاسی میکردند؟
حسن بیدل یکی از عکاسان قدیمی اراک و عدهای از دانشجویان مدرسه عالی علوم اراک نیز از تظاهرات عکس میگرفتند.
- از راهپیماییها بگوئید.
راهپیماییها در مهر و آبان خیلی منظم نبود. اواخر آبان ماه بود که خانمهای معلم، برای اولین بار با چادر راهپیمایی کردند. همراه با دختران دانشآموز از مدارس بیرون میآمدند. تا قبل از آن روز، اغلب خانمها[ی کارمند] بدون حجاب بودند. آن روز، راهپیمایی بزرگی به صورت منظم برگزار شد. روزنامهها نوشتند، معلمان اراک راهپیمایی کردند و برای اولین بار تصویر راه پیمایی خانمهای اراکی با چادر چاپ شد.
زنان اراک در تظاهرات انقلاب
- تظاهرات و راهپیماییها کجای شهر برگزار میشد؟
بیشتر تجمعات در باغ ملی بود. در مسجد آقا ضیاءالدین[2] و مسجد حاج تقیخان هم جمع میشدند. از این مساجد بیرون میآمدند و از خیابان محسنی و حصار عبور میکردند و به مرور در باغ ملی، مرکز شهر به هم میپیوستند. تا اینکه نفربرها و تانکها در باغ ملی مستقر شدند. برای جلوگیری از تجمعات، تیراندازی زمینی و هوایی انجام میشد. دو جوان را در بازارچه سهامالسلطان[3] شهید کردند. که بعدها به نام خیابان دو شهید نامگذاری شد. به خاطر تیراندازی شدید، مردم در همان روز پراکنده شدند. دوچرخه و موتورسیکلتهای زیادی، بعد از گریز مردم جلوِ کیوسک مطبوعاتی اکبرزاده در باغ ملی جا مانده بود. آنها را روی هم ریختند و همه را آتش زدند. فکر کنم بعد از این جریان، روز پنجم آذرماه، ارتشیها شهر را تسخیر کرده بودند و مانور میدادند.
روز نهم و دهم محرم (بیستم و بیست و یکم آذر)، حکومت به خاطر عزاداری این ماه، کاری با مردم نداشت و راهپیمایی را آزاد کرد. بزرگترین راهپیمایی در اراک، آن موقع انجام شد. مردم از طرف مساجد آقا ضیاءالدین، حاج تقیخان و حاج آقا صابر[4] به طرف باغ ملی آمدند. یک سر صف راهپیمایی، باغ ملی بود و سر دیگرش، تا مدرسه عالی علوم میرسید. روز بعد تا دروازه ملایر هم رفتند. سینه میزدند و شعارهای ضد حکومت میدادند. بیشتر شعارها مذهبی بود.
- چه کسانی تظاهرات را رهبری میکردند؟
در ابتدا، عدهای از دبیران و معلمان بودند. جلسهای در اداره فرهنگ گذاشته بودند و عدهای انجمن معلمان را که گروهی فعال بودند، پایهگذاری کردند. آقایان حسین فتاحی، جعفر یحیایی، حسن بابایی از اعضای مهم آنها بودند.
- در عکسهای شما از انقلاب اراک، کارگران ماشینسازی هم در تظاهرات دیده میشوند.
در اواخر مهرماه، بیشترین فعالیت اعتراضی را کارگران ماشینسازی اراک انجام میدادند. دو بار از ماشین سازی تا شهر پیاده آمدند. در آنجا، مردم به آنها میپیوستند. آبان ماه هم آمدند. بعد از آن تمامی کارخانهها به آنها پیوستند و اعتصابات گستردهتر شد.
تظاهرات کارگران ماشینسازی با حضور روحانیون
- در عکسی پلاکاردی دیده میشود با این نوشته: «خواسته معلم حقوق نیست».
آقای بهرام حجتی مدیرکل فرهنگ آن زمان بود. یک روز ایشان معلمها را دعوت کرد و از آنها خواست که به سرکلاسها بروند و دانشآموزان را هم برگردانند و قول داده بود که حقوقها را هم اضافه خواهند کرد. فردای آن روز معلمان با پلاکاردی بیرون آمدند که «خواسته معلم حقوق نیست». روحانیت جلوِ صف و همراه معلمان بودند.
تظاهرات فرهنگیان و روحانیون اراک
- از روحانیت چه کسانی بودند؟
حاج آقا میرمهدی، حاج آقا میرجعفری[5]، حاج آقا امامی، حاج آقا واعظی، حاج آقا عظیمی(دو برادر)، حاج آقا داودی، حاج آقا بیات و حاج آقا موسوی از فعالان انقلاب بودند.
- جریان پائین کشیدن مجسمه شاه در باغ ملی چگونه بود؟
بار اول که مردم تصمیم گرفتند مجسمه شاه[6] را پائین بکشند من نبودم. تیراندازی شده بود و مردم فرار کرده بودند. بار دوم در صبح روز بیست و ششم دی ماه، راهپیمایی بزرگی در شهر انجام شد. نماز ظهر و عصر در مدرسه عالی علوم خوانده شد. عدهای بعد از آن برای تسخیر ساواک اراک رفتند. حدود ساعت یک بعدازظهر بود که به ساواک در پشت باغ فردوس حمله کردند. آنجا را آتش زده، در را خرد کرده و وارد آن شده بودند. بعد از اعلام خروج شاه از ایران در اخبار ساعت دو، غروب همان روز مردم بیشتری جمع شدند. رئیس شهربانی سرهنگ برادران بود و رئیس کل شهربانی تیمسار شکوهی بود و سرهنگ ثقفی هم رئیس ساواک اراک[7] بود. اینها هم تقریباً با مردم شده بودند. اطلاع داده شد که گاردیها به میدان میآیند و هر چه زودتر متفرق بشوید. هیچ کس گوش نداد. حتی حاج آقا میرجعفری آمد و هر کاری کرد که مردم به خانههایشان بروند گوش ندادند. مردم در حال رفتن به طرف مسجد سیدها[8] بودند که گاردیها رسیدند و حمله کردند. تیراندازی شروع شد. من فرار کردم. عدهای شهید شدند و عدهای هم مجروح شدند. گاردیها از تهران با تانک و نفربر در اراک مستقر شده بودند. من با فاصلهای دور از تجمع مردم، از این جریان عکس تهیه میکردم.[9]
بار دوم نیز مردم هر کاری کردند، نتوانستند مجسمه را پائین بکشند. تریلی آوردند و بکسل کردند، اما نتوانستند. فکر میکنم که حدود بیست و یکم بهمن ماه بود که برای جلوگیری از خونریزی و کشتار مردم، شب، خود نیروهای نظامی از طرف شهربانی، مجسمه را از زیر شکافته بودند. مجسمه از زیر پیچ و مهره شده بود. بازش کرده بودند و به سه راهی توره برده بودند. شهربانیچیها هم دیگر تقریباً با مردم شده بودند.
مردم اراک در تلاش برای پائین کشیدن مجسمه شاه
- عکسی از مجسمه در حالی که پائین افتاده گرفتید؟
نه متاسفانه. پائین آوردن مجسمه دور از چشم مردم انجام شده بود.
- مجسمه چه شد؟
نمیدانم با مجسمه چه کار کردند و کجا بردندش. چهار تا شیر فلزی هم دور باغ ملی بود که گفته شد انبار شهرداری بردهاند. هنوز هم گفته میشود در یکی از انبارهای شهرداری است.
دو شیر از چهار شیر فلزی دور باغ ملی اراک
- بعد از جریان پائین کشیده شدن مجسمه چه پیش آمد؟
یازدهم محرم (بیست و دوم آذرماه)، بعد از اولین اقدام مردم برای پائین آوردن مجسمه شاه، شب تا صبح نیروهای نظامی در شهر میگشتند و تیراندازی میکردند و سیمهای برق را قطع کردند و همه جا را تاریک کردند. روز بعد به مدت دو روز، قرق چماقبدستان حکومت بود. آنها را از روستاهای اطراف آورده بودند و هر کسی را که عکس شاه را پشت شیشه اتوموبیلش و یا مغازهاش نمیگذاشت با چماق، شیشهاش را خرد میکردند.
از آن موقعی که امام پیام دادند که ارتش برادر ماست، مردم در راهپیمایی به روی سلاح تمامی نظامیها گل گذاشتند. نظامیها همچنان در شهر جولان میدادند، اما به مردم دیگر کاری نداشتند.
- در بهمن ماه 57 در اراک چه وقایعی اتفاق افتاد؟
بهمن ماه که شد از ششم بهمن، زمزمه ورود امام به ایران پیش آمد. که البته ورودشان عقب افتاد. از اراک چند اتوبوس، برای استقبال از ورود امام به تهران رفت. جالب اینجاست که چند وانت، نان خانگی و لوازم اولیه و چیزهای دیگر به تهران بردند. در درگیریهای تهران اعلام میشد که نیاز به باند و وسایل کمکهای اولیه به مجروحین است. از اراک یک وانت پر از وسایل لازم به تهران بردند. تا اینکه روز دوازدهم، ورود امام قطعی شد که اراکیهای زیادی دوباره به تهران رفتند. با آمدن امام، در اراک هم دیگر همه چیز آرام شده بود. با انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیری، دو روز به عنوان حمایت از ایشان در اراک راهپیمایی شد. متأسفانه نتوانستم برای عکاسی به تهران بروم، ولی همچنان در اراک عکاسی میکردم.
یادم است که هر جایی که تصرف میشد، اسم خاصی روی آن جا میگذاشتند. مثلاً مدرسه فرح را اسم دیگری گذاشتند. مدرسه عالی علوم را گذاشتند عسگریزاده[10] که یکی از مجاهدینی بود که در تهران شهید شده بود. پلاکاردی برای تغییر نام روی ساختمان میزدند. معلمها آبانماه آمدند در مدرسه پهلوی تجمع کردند و وقتی از مدرسه بیرون آمدند، روی تابلوِ پهلوی با پلاکارد قرمز کلمه پهلوی را به دکتر علی شریعتی تغییر دادند.
بعد از پیروزی انقلاب در سال 1358، اولین نماز جمعه رسمی اراک را عکاسی کردم. آن روز راهپیمایی عظیمی شد و مردم تا زمین فوتبال شهرصنعتی رفتند. اولین نماز جمعه رسمی آنجا برگزار شد. آیت الله خوانساری امام جمعه بود. خانمها و آقایان در آنجا با هم وضو میگرفتند. هنوز منعی نبود که آقایان جدا باشند و خانمها هم جدا. آیتالله خوانساری از طرف امام مأمور شده بود. بعد از نماز جمعه تهران که مرحوم آیتالله طالقانی خواند، در اغلب شهرها، خواندن نماز جمعه شروع شد. اعلان روز قدس که شد، اولین نماز جمعه روز قدس هم در شهر صنعتی خوانده شد. راهپیمایی روز قدس به طرف شهرصنعتی شد و باز هم آیتالله خوانساری نماز را خواند.
[1] . «این مسجد در محله قلعه و در خیابان محسنی است. بانی این مسجد قدیمی، یکی از بزرگان شهر به نام حاج تقیخان میباشد...» نامداران اراک، ص 318.
[2] . «مسجد آقاضیاء الدین در میدان ارک و در محله حصار واقع است. بانی آن شخص نیکوکاری به نام حسن ملک(ملکالتجار)، فرزند حاج میرزا محمد تاجر از بازرگانان معروف اراک بوده است. اولین امام جماعت مسجد، خود آقاضیاءالدین فرزند سیدمحمد باقر بوده است و در همان مسجد دفن شده است...» نامداران اراک، ص 322.
[3] . بازارچهای در مرکز شهر در میدان شهدا(باغ ملی). این بازارچه به نام سهامالسلطان(مرتضی قلیخان بیات) مشهور است.
[4] .«مسجد واقع در خیابان دکتر بهشتی(عباس آباد) است. این مسجد پس از مسجد حاج شیخ ابوالحسن به همت اهالی محله عباس آباد با سرپرستی مرحوم حاج آقا صابر بزرگ ساخته شده است. امام جماعت این مسجد جامع شهر از بدو تاسیس تاکنون با خانواده صابری انصاری میباشد. اول حاج آقا صابر بزرگ، دوم آقا محمد صابری، سوم محمد آقا صابری، چهارم حاج شیخ احمد صابری، خطیب،گوینده مشهور شهر اراک.» سیمای اراک، مجلد چهارم، ص 316.
[5] . مرحوم حجتالاسلام مجتبی میرجعفری در دورههای اول و دوم مجلس شورای اسلامی، نماینده مردم اراک بود.
[6] . از مجسمه محمدرضا شاه پهلوی در روز دوشنبه 28 مردادماه 1342 در باغ ملی اراک پردهبرداری شد. چگونگی نصب و پردهبرداری از مجسمه چنین است: «...این مراسم با حضور جناب آقای صدری کفیل استانداری تهران در ساعت 5 بعدازظهر مدعوینی که از طرف آقای فرماندار دعوت شده بودند در محل میدان گرد آمدند. بدواً جناب آقای فرماندار و سپس آقای شهردار و در پایان جناب آقای صدری معاون استانداری تهران هر یک درباره روز تاریخی 28 مرداد بیانات مفصلی ایراد و آقای صدری با قطع نوار سه رنگ پرده از مجسمه اعلیحضرت همایونی برداشته و در خاتمه آقای فولادوند رئیس انجمن شهر به نمایندگی از طرف مردم اراک مطالبی بیان نمودند و از ساعت 7 بعدازظهر نیز مراسم آتشبازی در محل میدان پهلوی برگزار شد.» نامه اراک، شماره 1824، 31 مرداد 1342، ص 1 و 4.
[7] . در اسناد باقی مانده از ساواک اراک که در کتاب «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک(استان مرکزی)» گردآوری شده است، تا قبل از اردیبهشت 1357 نام ثقفی به عنوان رئیس ساواک اراک و پس از آن نام احمدی درج شده است.
[8] . «مسجد سیدها از مساجد معروف شهر میباشد. از بناهای قدیمی شهر است. بانی آن یکی از سادات بسیار معروف شهر به نام آقاسید مؤمن و فرزندانش بودهاند و به همین مناسبت به نام مسجد سیدها نامیده شده است...» سیمای اراک، مجلد چهارم، ص 317.
[9] . اولین باری که مردم اراک تصمیم میگیرند مجسمه را پایین بکشند، روز 20 آذر 1357 است.
[10] . محمود عسگریزاده در سال 1325 در اراک متولد شد. در سال 1345 به سازمان مجاهدین خلق پیوست ودر سال 1346 از مدرسه عالی بازرگانی تهران فارغالتحصیل شد. وی مدتی مسئول کادر سازمان مجاهدین خلق در تبریز بود و در سال 1349 وارد کادر مرکزی مجاهدین شد. سپس در بخش اطلاعات سازمان بیش از 1300 عضو ساواک را شناسایی کرد و عاقبت در سال 1350 توسط ساواک دستگیر شد و به شهادت رسید.
تعداد بازدید: 9892
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3