نگاهی به روزهای انقلاب و جنگ در عکسهای محمدحسین خالدی(2)
هر عکس خاطرهای دارد
گفتوگو و تنظیم: سارا رشادیزاده
05 مهر 1394
در یکی از عکسهایم از درگیریهای سوسنگرد، کوکتل مولوتفها را در خاکریز کنار خیابان گذاشتهاند تا در صورت حمله عراقیها از آنها استفاده شود. همچنین به کمپ جنگزدههای خرمشهر میرفتم که نزدیک خرمشهر قرار داشت و از بچههای آنها عکس میگرفتم. در بیابانهای اطراف اهواز هم از بقایای جنگنده نیمه سوخته عراقی عکس گرفتهام.
اشاره: محمدحسین خالدی، مردی که در میان اطرافیان خود به «حسین عکاس» شهرت یافته، یکی از افرادی است که خاطرات خود را از وقایع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در آلبومی شخصی به تصویر کشیده است. آنچه در ادامه میخوانید بخش دوم گفتوگویی است که خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران به بهانه بازبینی عکسها و مروری بر خاطرات روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با وی انجام داد. خالدی در بخش نخست این گفتوگو از سرگذشت خود و نحوه ورودش به دنیای عکاسی و وقایعی که تا این مقطع شاهد آنها بوده، سخن گفت.
از حال و هوای سال 57 چه چیزهایی به خاطرتان مانده است؟
از آبان ماه 57 انقلاب رنگ و بویی دیگر یافت و تجمعات گسترده شد و در شعرها، ترانهها و فیلمهای بسیاری به مخالفت با رژیم شاه اشاره میشد. در آن زمان کتابهای دکتر شریعتی را میخواندم و دوست داشتم خودم هم شهید شوم و به صف آنان بپیوندم و از میان این کتابها، کتاب «فاطمه، فاطمه است» را بیشتر دوست داشتم.
کتابهای گروههای سیاسی مختلف را هم خواندید؟
کمی به کتابهایشان نگاه میکردم و میدیدم حرفشان چیز دیگری است و علاقهای نداشتم.
به گروه خاصی گرایش سیاسی داشتید؟
من فقط به امام خمینی(ره) گرایش داشتم.
کارهایی مثل پخش اعلامیه یا شرکت در تجمعات چه؟ آیا انجام میدادید؟
از خودم تعریف نمیکنم، اما نمایشگاه عکس من تأثیر بسیاری داشت.
این نمایشگاه قبل از پیروزی انقلاب برگزار شد؟
خیر، چندی پس از پیروزی انقلاب، در همان بهمن سال 57. از جریاناتی مثل راهپیماییهایی که از خیابان انقلاب تا آزادی ادامه داشت، مجموعه عکسی تهیه کردم و به نمایش گذاشتم.
در روزهایی که از تجمعات عکاسی میکردید، بازداشت هم شدید؟
دی ماه سال 57، در حین عکاسی از تجمعات من را دستگیر کرده و به کلانتری مرکز بردند. کلانتری مرکز در خیابان ولیعصر(عج) یا همان خیابان پهلوی قدیم قرار داشت. افسر کشیک به من گفت:«چرا عکس میگرفتی؟»من هم خودم را به کوچه علی چپ زدم و گفتم:«عکاسی بلد نیستم و فقط برای دل خودم عکس میگیرم.» دوربینم را آوردند و به افسر دادند. افسر کلانتری تصمیم گرفت آزادم کند و من را تهدید کرد که اگر بار دیگر دستگیر شوم من را به جایی نامعلوم میفرستد؛ من هم گفتم:«دوربین من خبری نیست و خبرنگار هم نیستم» و به سرعت از در کلانتری بیرون رفتم. کارم را ادامه دادم، اما در حوزه انتظامی آنان عکس نمیگرفتم.
اوج دوره حرفهای عکاسیتان چه زمانی بود؟
بعد از مدتی دیدم با دوربینم نمیتوانم عکس بگیرم و تمام عکسهایم تار میشود؛ به همین دلیل رفتم یک دوربین زنیت روسی خریدم و در کلاس عکاسی هم ثبت نام کردم تا عکاسی را حرفهای بیاموزم. در خیابان مطهری، نزدیک خیابان ولیعصر(عج) یک زیرزمین بود که پیرمردی در آنجا عکاسی را آموزش میداد. من به اتفاق دوستم در یکی از دورههای آنجا ثبت نام و شرکت کردیم و در آنجا عکاسی و تنظیم دیافراگم دوربین را بهتر آموختم.
جایی که عکسها را برای ظاهر کردن میبردید با شما چطور برخورد میکردند؟ آیا به دلیل محتوای ضد حکومتی عکسها، شما را به ساواک معرفی نمیکردند؟
خیر، در روزهای پایانی حکومت پهلوی، عکاسی از تجمعات امری عادی شده بود و همه عکس میگرفتند.
از سال 57، موردی بود که در خاطرتان ماندگار شده باشد؟
در روز 22 بهمن 57، کارکنان بهشت زهرا سرکار نیامدند و جنازهها روی هم تلنبار شد. در نتیجه وضع بدی ایجاد شد. رادیو نیز اعلام کرد که مردم یخ به بهشت زهرا ببرند. با دو تن از روحانیان محل به خانه آیتالله طالقانیرفتیم. با سر و صدا و دعوای زیاد توانستم از جمعیت بگذرم و وارد شوم و با آیتالله طالقانی صحبت کنم. وقتی وارد شدم،آیتالله طالقانی در حال نوشیدن چای بود؛ خطاب به من گفت: «چرا اینقدر شلوغ میکنی؟» گفتم: «آقای طالقانی جنازهها در وضع بدی قرار گرفته، جنازهها بو گرفته و هیچ مأمور و مسئولی همنیست.» آیتالله طالقانی همراه با راننده و ماشینش همراه ما به سمت بهشت زهرا به راه افتاد؛ اماوقتی به محل نگهداری اجساد رسید از شدت بوی بد بینیاش را گرفت. کمکم یخها به سالن رسید و تصمیم گرفتند تمام جنازهها را بدون لباس کرده، در کیسه بگذارند و یخها را روی کیسهها قرار دهند. لباسهایشان راهم که بیانگر هویت آنان بوددر کیسه جدا قرار دهند. بعد تصمیم گرفتند جنازهها را زودتر به خاک بسپارند.
در یکی از عکسهایتان یک کلانتری در حال آتش گرفتن است، از این صحنه خاطرهای دارید؟
در روز 22 بهمن، مردم به سمت کلانتری سوار هجوم بردند و آن را به آتش کشیدند، از دیوار بالا رفتند و کلانتری را گرفتند. کلانتری سوار محل آزمون رانندگی بود. البته خیلی از کلانتریها در آن روز در پایین شهر به آتش کشیده شد.
در یکی از عکسهایتان، علم عزاداری دیده میشود، از میان اشخاص حاضر در این عکس چه کسانی در آن زمان شناخته شده بودند؟
یکی از افراد حاضر در عکس، شیخ حسن است که حالا در میدان شوش قهوهخانه دارد و تمام علمهای عزاداری را به همراه طوق طیب که خیلی سنگین است را خریده و در قهوهخانه خود نگهداری میکند. یکی دیگر از این افراد، آقای جغدی است که پیشکسوت علمدارها بود و در آن زمان در محله ما شناخته شده بود.
وقتی از صحنههای تظاهرات و تجمعات عکس میگرفتید، با مشکلی مواجه نمیشدید؟
من عکسهایم را از فاصله دور و پنهانی میگرفتم، اما پس از پیروزی انقلاب دیگر مشکلی نداشتم و به راحتی در خیابان عکس میگرفتم. حتی در یکی از عکسها، نیروهای شهربانی به من گفتند از ما عکس بگیر.
یکی از عکسهایتان تجمع جلوی در دانشگاه تهران است؛ ماجرای آن تجمع چه بود؟
قبل از 22 بهمن 57، مردم جلوی در دانشگاه تهران تجمع کرده بودند و با بالا آوردن دستهایشان شعار میدادند.در آن زمان همه با هم متحد بودند، حزبهای مختلف با هم هماهنگ بودند و در تجمعات همه احزاب میآمدند. همه یک حرف میزدند و همه از جمهوری اسلامی میگفتند. بعد از یک سال دستهبندی حزبها مشخص شد. آن روزها، عدهای موتورسوار بودند که در جلوی دسته راهپیمایان مانور میدادند و مردم به دنبال آنها، مسیر راهپیمایی را دنبال میکردند.
چگونه از مکان و زمان تجمعات باخبر میشدید؟
من از صبح به عناوین مختلف از اداره فرار میکردم و به خیابان میآمدم و در جاهای مختلف به عکاسی میپرداختم.
عکسهایتان را جایی هم منتشر کردهاید؟
خیر، به دلیل مشکلات مالی، فقط چند دوره در کنار خیابان نمایشگاه برپا کردم. بعضی از آنها را برای خودم به صورت آلبوم در آوردم اما بسیاری را نیز جداگانه نگه داشتهام.
در عکسهایتان ساختمانی نیمه کاره هم به چشم میخورد، این ساختمان حالا چه شده است؟
آن روزها ادارات نیمه تعطیل بود، مردم و عکاسان هر روز از صبح زود از این ساختمان که نزدیک میدان آزادی قرار داشت بالا میرفتند تا شاهد راهپیمایی و تجمعات باشند. اگر ساعت 11 صبح به سمت ساختمان میرفتید، حتی جای بالا رفتن از پلهها نبود.علاوه بر این بین مردم رسم شده بود، در ماه محرم، عزاداران و افرادی که نذر داشتند، غذا و نذورات خود را به خیابان میآوردند و به راهپیمایان که خسته و تشنه شده بودند، میدادند.
تنهایی عکاسی میکردید یا دوستانی هم داشتید؟
در برخی تجمعات، عکاسانی را میدیدم و به یکدیگر میگفتیم از چه صحنههایی عکس بگیریم.
در یکی دیگر از عکسهایتان فردی از نیروهای نظامی در حال شلیک به مردم است، چگونه از او عکس گرفتید؟
این فرد در حال شلیک به مردم بود، به محض اینکه خشاب تفنگش خالی شد و خواست خشاب عوض کند، مردم ریختند سر او. همچنین در صحنههای مختلفی از آوردن جنازهها و مراسم تشییع و دفن شهدا عکس گرفتم.
پس از پیروزی انقلاب چه شد و چه کردید؟
پس از پیروزی انقلاب، مردم کلانتری مولوی را که تخلیه شده بود گرفتند و ما رفتیم اسلحههایشان را گرفتیم و با خود به مسجد بردیم و در عوض امضاء کردیم. من هم مانند بسیاری از مردم، داوطلبانه به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمدم؛ اما پس از مدتی دیدم که نمیتوانم میان کارم در اداره تعاون و کار در کمیته تعادل برقرار کنم، به همین دلیل از کمیته استعفاء دادم و بسیاری از مردم نیز کمیته را ترک کردند و به کارهای خود بازگشته بودند.
کار کمیتههای انقلاب در آن دوران چه بود؟
آنها نقش کلانتری را در هر محله ایفا میکردند.اما پس از مدتی اکثر افراد شاغل، کمیته را ترک کرده و به محل کار خود بازگشتند.در یکی دیگر از عکسهایم فردی هست به نام شهید حسن گلدوست. قمی بود و در کوچه ما با خواهرش زندگی میکرد. روزی که به پادگانها حمله شد، هر کدام از بچههای محله ما یک اسلحه با خود آورده بود، از ژسه(G3)گرفته تا باقی اسلحهها. حسن گلدوست هم رییس کمیته محله ما شد و کسانی که اسلحه گرفته بودند نیز اعضای کمیته را تشکیل میدادند.
امام خمینی(ره) را چه زمانی ملاقات کردید؟
از اعضای کمیتهها دعوت شد تا برای دیدار با امام به مدرسه علوی بروند و من که هم از اعضای کمیته بودم، در آنجا برای نخستین بار امام را از نزدیک دیدم.
در یکی از عکسهای شما رژه پرستاران دیده میشود، چه زمانی بود؟
سال 59 پرستاران در حمایت از جمهوری اسلامی در خیابان طالقانی راهپیمایی کردند و از آنها عکس گرفتم. در آن زمان گروههای مختلف در حمایت از جمهوری اسلامی راهپیمایی میکردند.
شما از رژه سپاه پاسداران هم عکس گرفتهاید...
سال 62 بود و در آن روز من در همان خیابان بودم؛ در سه راه طالقانی ایستاده بودم. این عکس، رژه سپاه پاسداران است که با لباس فرم در میان عموم ظاهر شدند. من هم تا میدان فلسطین با آنان رفتم و عکس گرفتم.
از عکاسی در دوره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز بگویید.
در آن دوران به عنوان عکاس آزاد به منطقه جنگی میرفتم. مجوز این کار را از سپاه و وزارت ارشاد دریافت میکردم. یک تا دو روزه میرفتم و عکس میگرفتم. در این سفرها از جبهه جنوب و شهرهای سوسنگرد، اهواز، آبادان و خرمشهر عکس گرفتم. البته اجازه حضور در عملیاتها را نداشتم.
خاطره خاصی هم از عکاسی دوران جنگ دارید؟
روزی به آبادان رسیدم که 24 ساعت از آزادسازی خرمشهر گذشته بود. اجازه ندادند وارد شهر شوم. اما از دور عکس گرفتم.در یکی از عکسهایم از درگیریهای سوسنگرد، کوکتل مولوتفها را در خاکریز کنار خیابان گذاشتهاند تا در صورت حمله عراقیها از آنها استفاده شود. بعضی از عکسهایم از کمپ جنگزدههای خرمشهر است که نزدیک این شهر قرار داشت و از بچههای آنها عکس میگرفتم، یا عکس دیگری از یک روز در بیابانهای اطراف اهواز است. رفتم تا از بقایای هواپیمای نیمه سوخته عراقی عکس بگیرم. البته آنقدر صحنههای مختلف را میدیدم که برایم عادی شده بود و خاطره خاصی در ذهنم نمانده است.از عکاسهای خارجی استقبال خوبی میشد، اما از ما زیاد استقبالی نمیکردند.
در عکسهایتان، از لبنان هم عکس دارید، ماجرای آن چه بود؟
همراه با حجتالاسلاموالمسلمین علیاکبر محتشمیپور به لبنان رفتیم و در آنجا از مزار دکتر شریعتی نیز عکاسی کردم.
چطور شد از لبنان سر در آوردید؟
دوستم عکاس وزارت امور خارجه بود و مرا برای این سفر معرفی کرد.
در یکی دیگر از عکسهایتان یاسر عرفات به چشم میخورد، این عکس در کجا گرفته شده است؟
یاسر عرفات به ایران آمده بود و روز 22 بهمن 58 بود. در خیابان به راهپیمایی مردم نگاه میکرد که من از او عکس گرفتم.
در یکی از عکسها مردم در حال نماز خواندن هستند و بالای سر آنها تابلو ترمینال دیده میشود، ماجرای آن چیست؟
این عکس در ترمینال جنوب تهران گرفته شده است. سال 58 بود و در دانشگاه تهران درگیری رخ داده بود. آن زمان نیروهای چپ بعد از نماز جمعه، به راهپیمایان نمازگزار حمله میکردند و حتی یادم است یک نفر در این درگیریها کشته شده بود. این نماز جمعه در محل اکنون ترمینال جنوب برگزار شد.
از نمایشگاههای عکسهایتان بگویید.
در تهران، در میدان خراسان، بلوار کشاورز و خیابان مولوی و در شهرهای دیگری از جمله شیراز، دوگنبدان و اصفهان با خرج شخصی خودم و در خیابان یا چادر نمایشگاههایم را برگزار میکردم. عکسهایم بچههایم هستند و از هر فریم به فریم آنها خاطره دارم.
آخرین نمایشگاهتان چه سالی بود؟
سال 58 آخرین نمایشگاهم را برگزار کردم.
تعداد بازدید: 4467
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3