نباید واقعیت‏های تاریخ را پاک کرد


سید مرتضی نبوی از خاطرات قصر می‏گوید

مرتضی نبوی از جمله زندانیان سیاسی قبل از انقلاب است که مدتی از دوران محکومیت خود را در زندان قصر سپری کرده است. خاطرات او از این زندان آمده است. بنوی هم اکنون مدیر مسئول روزنامه رسالت، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو شورای مرکزی جامعه مهندسین است.

* شما به چه اتهامی دستگیر شدید و برای اولین بار کی به زندان قصر رفتید؟

اواخر مهر 52 بود که به اتهام کمک‏های مالی به سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم و بعد از 6 ماه که در کمیته مشترک ضدخرابکاری بودم. به زندان قصر انتقال داده شدم.

*دوره محکومیت تان چند سال بود؟

در مرحله اول سه سال و بعد در مرحله تجدید نظر به دو سال کاهش یافت. اما بعد از پایان دوران محکومیتم، مرا از زندان قصر به اوین انتقال دادند که به اصطلاح به دوره «ملّی کِشی» معروف بود.

*یعنی بدون هیچ محاکمه و جرم جدیدی زندانتان ادامه پیدا کرد؟

بله، از آن جایی که می‏ترسیدند اگر دوباره آزاد شویم وارد فعالیت‏های انقلابی شویم، مجدد نگه داشتند و فقط همان طور که گفتم زندانمان را عوض کردند.

*اتهام کمک مالی به سازمان «مجاهدین» عنوانی است که خیلی از زندانیان سیاسی دیگر هم چون آقای سنجابی را به زندان قصر آورده است. این حمایت‏ها سازمان یافته و تشکیلاتی بود؟

خیر، مثلاً خود من تحت تأثیر برادر شهید دکتر لبافی نژاد، ترغیب به جمع‏آوری کمک‏های مالی برای این گروه شدم. در یک جلسه‏ای بودیم که ایشان از زندگی مخفیانه اعضای سازمان و شرایط بد اقتصادی آنها گفت و من نیز از دوستانی که مشغول به کار بودند یا برخی از اقوام، مبالغی را جمع‏آوری می‏کردم و در اختیار یکی از دوستان نزدیکمان که با آنها در ارتباط بود، آقای علی یارمحمدی قرار می‏دادم. بعدها که دستگیر شدند، فهمیدم که آقای یارمحمدی هم کمک‏ها را به محمد صحراکار می‏رساند و او نیز به محمد مهرآیین که آن زمان به داوود آبادی معروف بود و مسئول فدراسیون ایثارگران و استاد جودو و کاراته مجاهدین بود. خوب آن زمان؛ خانواده‏های این بچه‏ها در سختی و مضیقه بودند و زندگی مخفیانه شان، مشکلاتی را از جمله تهیه خانه و اجاره و مسائل روزمره زندگی به وجود آورده بود. طبیعی بود ما و برخی از دوستان به این گروه سمپاتی داشته باشیم، گروهی که مسلحانه علیه نظام مبارزه می‏کردند و در اعلامیه‏هایشان از موضعی اسلامی و مذهبی به حکومت اعتراض می‏کردند.

*از پنج، شش ماه کمیته مشترک عبور می‏کنیم تا برسیم به زندان قصر، هم بندی‏های شما در زندان قصر چه کسانی بودند؟

آنهایی که به خاطر دارم، آقای عبدالمجید معادیخواه بود، آقای پورنجانی، شهید تندگویان و یک روحانی بزرگواری که بعدها در حادثه هفتم تیر به شهادت رسید، آقای حسینی، ایشان نماینده دور اول زابل هم بودند. یک سری از بچه‏های مجاهدین هم بودند. مثل ابوذر ورداسبی.

*برنامه‏های شما در زندان چه بود و بیشتر با چه کسانی همراه و هم صحبت بودید؟

وقتی به زندان افتادم. احساس کردم فرصت خوبی برای مطالعه فراهم شده است. خوب، بخشی از وقتم با هم پرونده‏ای‏هایم بود، چون آقایان یارمحمدی و صحراکار و مهرآیین هم، به قصر آمدند. اما در این میان به خاطر رفاقت بیشتری که با آقای یارمحمدی داشتم، با او بودم و باهم شروع کردیم به تفسیر قرآن خواندن.

*چه تفسیری می‏خواندید؟

تفسیر مرحوم فیض کاشانی در دسترس بود با عنوان تفسیر «صافی» متن کتاب هم عربی بود، و گرچه با این زبان آشنایی داشتم، اما در آغاز کمی دشوار بود. به غیر از تفسیر، یکی دوتا از کتاب‏های استاد شهید مرتضی مطهری بود که آن جا و در مقابله با مارکسیستها، خیلی راهگشا و کمک‏کننده بود.

*مگر آقای مطهری در آن مقطع به عنوان یک چهره مخالف نظام شناخته نمی شد؟

چرا.

*پس چه طور کتاب‏هایش به راحتی در زندان در دسترس بود؟

آقای مطهری از شاگردان آیت ا… بروجردی بود که به توصیه ایشان به دانشگاه آمده بود و با ادبیات دانشگاهی آشنا بود و با دسترسی به آخرین مسائل و علوم جدید قادر بود جدیدترین شبهات نسبت به اسلام و قرآن را پاسخ دهد. ضمن این که کلاس‏های ایشان، در دانشکده الهیات، معروف شده بود و بحث‏هایشان در برخی محافل مانند انجمن اسلامی مهندسین نهضت آزادی، مورد استفاده همه ما مذهبی‏ها قرار می‏گرفت. اما خاطرم هست، در این میان دو کتاب ایشان یعنی«عدل الهی» و«علل گرایش به مادی‏گری» را که در زندان خواندم. بسیار پسندیدم و چون جواب‏های محکمی برای برخی از سئوالات و شبهات مارکسیست‏ها و مجاهدین داشت، کلاً آقای مطهری و آثارشان، مطرود آنها بود.

*آیا با آنها، جلسات بحث و گفت‏وگو داشتید؟

خیر، مارکسیست‏ها خیلی وارد بحث نمی شدند. آنها بیشتر زیر پای جوانان را خالی می‏کردند تا از نماز و روزه و شرعیات و بعد کلاً دین و اسلام دست بکشند و برگردند. با ما که کمی بیشتر اطلاع داشتیم و این نوع کتاب‏ها را می‏خواندیم. کاری نداشتند یک بار با جمشید سپهری که از مطلعان و با سوادهای مارکسیست بود خواستیم صحبت کنیم، به من گفت آقای نبوی ما با هم بحثی نداریم. ما می‏گوییم مارکسیسم در چند کشور دنیا باعث انقلاب بوده و توانسته علیه سرمایه‏داری قیام کند. شما هم هر موقع توانستید مبتنی بر دین انقلابی برپا کنید، بیایید با هم صحبت کنیم. خیلی پراگماتیستی جواب ما را داد. خب آن زمان عصر انقلاب‏ها بود و همه نظریه‏ها دال بر این بود که چون انقلاب یک پدیده مدرن است با دین که مربوط به سنت است، جور در نمی‏آید و به همین دلیل نباید دنیای انقلابی دینی بود و تنها مارکسیسم می‏تواند راه را برای انقلاب ملتها هموار کند.

*شاید خود مذهبی‏ها هم آن زمان به فکر یک انقلاب مذهبی یا تشکیل یک حکومت دینی نبودند.

بله، وقتی مرا در کمیته مشترک، شکنجه می‏کردند، بازجو با صدای بلند می‏خندید و می‏گفت: «اینها می‏خواهند حکومت تشکیل بدهند» این حرف برای آنها خنده‏دار بود. راستش برای خود ما هم خنده دار بود که حکومت قدرتمندی ساقط و جایگزین آن حکومتی با الگوی مذهبی باشد. اما ما در اصول تردیدی نداشتیم و مطمئن بودیم باید با حکومت جور و سم مبارزه کرد و نمی‏توان با حکومتی که مستبد و ضد اسلام است کنار آمد. ولی چون آن زمان با مباحث ولایت فقیه حضرت امام آشنا نبودیم، فکری برای جایگزین آن نداشتیم.

* به غیر از آثار شهید مطهری، چه کتابهایی در زندان بیشتر مورد توجه زندانیان بود؟

وقتی که بیرون از زندان بودیم، از آثار و کتاب‏های دکتر شریعتی هم استفاده می‏کردیم کتاب‏های ایشان هم با زبان روز بود و ما را به گفتمانی مسلط می‏کرد که می‏توانستیم در مقابل مارکسیستها احساس هویت کنیم. اما در زندان متوجه شدیم آثار دکتر شریعتی به نسبت کتاب‏های مرحوم مطهری آن چنان عمقی ندارد که بتواند ما را در پاسخ به مخالفان کمک کند. البته آثار دکتر شریعتی بیشتر جنبه‏ای جامعه شناسانه داشت که با شور وشوقی هنرمندانه بیان شده بود.

* جدای از اختلافات ایدئولوژیک، رابطه شما با مارکسیستها چگونه بود؟ هیچ تعاملی با هم نداشتید؟

به این شکل نبود که هیچ ارتباطی نباشد. مثلاً یکی از باسوادهای مارکسیست بود که ما با هم مثنوی می‏خواندیم و چون ملای رومی فراوان از حدیث و روایات استفاده کرده و خیلی جاها آنها را به عربی آورده است، من به او کمک می‏کردم. هر کس ما را با هم می‏دید تعجب می‏کرد که یکی از رئوس مارکسیست با یکی از مذهبی‏ها، مثنوی می‏خوانند و این چنین صمیمانه با هم گفت و گو می‏کنند.

* برخورد مسئولان زندان چگونه بود؟

خیلی سنگین، خشن و غیرقابل‏انعطاف بود. تنها یک افسری بود که کمی با انقلابیون همکاری می‏کرد، که الان اسمش را به یاد نمی آورم. اما سایر مسئولان زندان مدام در جهت مشکل‏تراشی و مانع‏آفرینی بودند، خصوصاً برای مذهبی‏ها. مثلاً ما یک مدت برای نماز صبح دچار مشکل شدیم، چون قبل از بیدارباش بود و اجازه نمی‏دادند که ما بلند شویم و نماز بخوانیم. یکی از خاطراتی که من از شهید تندگویان دارم، به همین ماجرای نماز صبح باز می‏گردد که آنقدر پایداری کرد تا او را بردند به میله‏های اتاق ملاقات‏کنندگان آویزان و سخت‏ترین شکنجه‏ها را به او تحمیل کردند. یک بار دیگر هم شهید تندگویان قنوت نماز عید فطر را بلند خواند تا بقیه بخوانند، باز بردند و شکنجه‏اش کردند.

*رئیس زندان در آن زمان چه کسی بود؟

فکر کنم سرگرد زمانی بود.

* نحوه مدیریت داخل زندان چگونه بود؟ برای کار‏های داخلی زندان تا چقدر مذهبی‏ها و غیرمذهبی‏ها با هم همکاری داشتند؟

تقریباً همکاری خوبی از این حیث بین بچه‏های مذهبی و غیرمذهبی بود. فقط توده‏ای‏ها حساب خود را از بقیه جدا می‏کردند که یک اتاق کوچک برای خود داشتند و با بقیه کاری نداشتند. چون به کلی مخالف مبارزه مسلحانه بودند. مسئولان زندان هم با آنها خوب بودند. کلاً زندانبان‏ها با دو گروه همراه‏تر و ملایم‏تر بودند. از بین غیرمذهبی‏ها با توده‏ای‏ها و از بین مذهبی‏ها با انجمن حجتیه‏ای‏ها.

*غیر از این دو گروه، نحوه تعامل شما با سایر زندانیان غیر مذهبی بر سرمسائل صنفی زندان چگونه بود؟

ما در زندان یک تجربه مدیریتی داشتیم. خوب حدود 200 تا 300 نفر بودیم و بدون مدیریت نمی‏شد کارهای زندان را پیش برد. ما به صورت مخفیانه شورای مدیریت تشکیل داده بودیم و هر روز یک شهردار انتخاب می‏کردیم و سایر کارها را تقسیم‏بندی می‏کردیم. بد نیست بدانید که یکی از کارهای شیرین و جذاب در زندان، کارکردن است. مثلاً روزی که نوبت ما می‏شد باید صبح زودتر بلند می‏شدیم و آب جوش و چای را روی بخاری نفتی درست می‏کردیم، بعد سفره می‏انداختیم، بعد جمع می‏کردیم، تا وسایل و ظروف را می‏شستیم، نوبت تحویل گرفتن و توزیع ناهار می‏شد و بعد باز هم همان کارها برای شام، کل آن روز را سرگرم می‏شدیم.

*شهردار بیشتر از شما انتخاب می‏شد یا از مارکسیست‏ها؟

خب جمعیت آنها بیشتر بود. ولی چون این کارها، صنفی بود کاملا با هم همکاری داشتیم و مشکلی نبود.

*شما در مناسبت‏های مذهبی، مراسم خاصی داشتید؟ واکنش مارکسیست‏ها و مسئولان زندان چگونه بود؟

ما حتی برای روزه گرفتن هم شکل داشتیم. در ماه مبارک رمضان مخفیانه ‏در همان رختخواب مختصری سحری‏ای می‏خوردیم تا مسئولان زندان اذیتمان نکنند. یا نماز جماعت که نمی‏گذاشتند بخوانیم، اما مدتی قرار گذاشته بودیم، اول وقت با زیلوهایی که داشتیم به حیاط بیاییم، نماز فرادا اما دسته جمعی بخوانیم. خیلی روحیه‏بخش بود. نیروهای چپ هم برخورد نمی‏کردند اما برایشان ناخوشایند بود و برخی از مجاهدینی‏ها هم می‏گفتند وحدت را به هم نزنید. برخی از روحانیون هم چنین اعتقادی داشتند.

*معمولاً روحانیون لیدر مذهبی‏ها در زندان بودند. در زندان قصر این نقش را کدام روحانی ایفا می‏کرد؟

زمانی که من در زندان قصر بودم، اکثر روحانیون معروف انقلابی در اوین بودند. مثال خاطرم هست وقتی رفتم اوین، خیلی‏ها تحت تأثیر آقای محمدجواد حجتی کرمانی بودند، بسیار خونگرم بود و صمیمی و جوان‏گرا، یا خود من از خیلی برخوردهای مرحوم سیدنورالدین طالقانی خوشم می‏آمد که بسیار شجاع بود و پر روحیه و هیچ اهمیتی برای زندانبان‏ها و ساواکی‏ها قائل نبود. اما در خود قصر همان طور که گفتم من با آقایان معادیخواه و حسینی هم بند بودم که در برخی از مسائل از راهنمای‏های آنها استفاده می‏کردم. از جمله در عربی خواند.

* آیا موردی بود در زندان که اصطلاحاً کم بیاورید؟

معمولاً مذهبی‏ها مقاوم‏ترین بچه‏های زندان بودند. آنهایی که بریده بودند به تدریج دچار یأس و سرخوردگی می‏شدند و کم می‏آوردند، اما ما با تکیه به قرآن و ادعیه روحیه خود را حفظ می‏کردیم و مضامین آنها کمکمان می‏کرد.

*زندان، امکانات سرگرمی و ورزشی داشت؟

بعضی مواقع ‏از فرصت استفاده می‏کردیم و ورزش هم می‏کردیم. مثلاً در بند 7 و 8 گاهی والیبال بازی می‏کردیم که یکی از هم بازی‏های ثابت‏مان، آقای سیدهادی خامنه‏ای بود که بعد از انقلاب هم مدتی با هم ورزش باستانی می‏رفتیم.

*از این جا به بعد، سئوالاتی از بعد از زندان دارم. تا چه میزان صف بندی‏های داخلی زندان و احتمالاً درگیری‏ها و اصطکاک زندان، در تصمیمات بعد از زندان و حتی بعد از انقلاب در زمانی که مسئولیت داشتید، مؤثر بوده است؟

ما که در زندان درگیری و اصطکاکی با شخص خاصی نداشتیم که بخواهیم مثلاً بعداً تلافی کنیم. همه یک دشمن مشترک داشتیم و آن رژیم شاهنشاهی بود. بعد از انقلاب خب متأسفانه برخی از افراد و گروه‏ها، جلوی نظام ایستادند و دیگر فرصتی برای همکاری با برخی از آنها پیش نیامد. به خصوص مجاهدین خلق که کاملاً مدعی بودند و ضمن این که انقلاب مردمی را انقلابی کور می‏دانستند و رهبری امام خمینی را قبول نداشتند، بعد از پیروزی می‏گفتند ما مبارزه کردیم و رهبری باید به دست ما باشد. متأسفانه این برخوردها، خیلی از فرصت‏ها را گرفت و امکان استفاده ار برخی توانایی‏های آنها را صلب کرد.

*و شما حسرت خوردید؟

طبیعتاً بله. بالاخره خیلی‏هایشان بچه‏های مسلمانی بودند که در مقابل نظام نمی‏ایستادند، می‏توانستند به انقلاب اسلامی کمک کنند.

*آیا خاطرات مشترک‏تان در زندان باعث نمی‏شد که شما به سمت آنها بروید؟

ما سعی خودمان را کردیم، آنها نخواستند. من برای شما یک مثال بزنم. یکی از هم پرونده‏های ما که با هم در یک دانشگاه بودیم و البته یک سال از ما جلوتر بود، شخصی بود به نام آقای ذاکری. مدت محکومیت ما که تمام شد و آمدیم بیرون، مرا مجدد برای عضویت رسمی در سازمان و کارهای مسلحانه دعوت کرد و من چون آنها را در زندان بیشتر شناخته بودم و اسلام شان را ناب نمی‏دانستم، قبول نکردم. اما خودش به فاصله کمی دستگیر شد. به واسطه آن آشنایی‏ها و چون مذهبی بود و با هم همکار بودیم، مرتب به خانواده‏اش سر می‏زدم و بچه کوچکی هم داشت و اگر کاری از دست ما برمی‏آمد، انجام می‏دادیم و در کل ‏رفت و آمد خانوادگی داشتیم. تا این که ایشان آمد بیرون و دیدیم اصلاً همه چیز عوض شده و اصلاً خودش دوست ندارد دیگر با ما رفت و آمد داشته باشد. خلاصه آن که آنها خودشان راهشان را جدا کردند. مثلاً در راهپیمایی‏های میلیونی یادم هست با آرم‏های مخصوص داس و چکشان می‏آمدند و بین خود و صف اول یک فاصله‏ای می‏انداختند تا کل راهپیمایی‏کنندگان را همراه خود نشان دهند. از این جور شگردها و برنامه‏ها زیاد داشتند. به هر ترتیب با انقلاب مردمی و انقلاب اسلامی همراه نشدند و بعد از آن که با همین انقلاب مردمی و بعد از یورش مردم به زندان‏ها، آزاد شدند، علیه مردم شوریدند و مدعی هم شدند.

*به غیر از سازمانی‏ها، برخی از هم بندی‏های مذهبی تان نیز امروز در گروه‏ها و جناح‏های سیاسی دیگری ‏قرار دارند، آیا باز هم می‏توان کنار هم نشست؟

بله، بچه‏های مسلمان زندان‏های قبل از انقلاب تشکلی دارند یا عنوان «کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب» الان هم روابط عاطفی ما با کسانی که مقابل نظام قرار نگرفتند، حفظ شده است، ولو به لحاظ سیاسی با ما همراه نباشند.

*اما رئیس همان کانون، کیوان صمیمی، الان باز در زندان است.

اتفاقاً ایشان هم قبل از این ماجراها و زمانی که بیرون بودند، پیش ما آمدند و حتی همین دفتر هم آمده بودند و روابط عاطفی ما قطع نشده بود.

*سئوال آخرم در خصوص موزه شدن زندان قصر است که اسامی برخی از زندانیان روی زندان ناقص آمده است، مثلا لطف ا... میثمی، فقط اسمش آمده ، لطف ا...

من این نوع نگاه‏ها را نمی پسندم و فکر می‏کنم باید صورت مسأله و واقعیات تاریخی را پاک کرد. بالاخره برخی‏ها را که امروز قبول نداریم، سابقه زندان سیاسی قبل از انقلاب دارند، چه لطفی دارد که لطف ا... میثمی را بنویسیم، لطف ا...؟!

ابوذر مولوی


منبع: مهرنامه، شماره 27، آذر 1391، صفحات: 109-108



 
تعداد بازدید: 7179


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.