نقد کتاب: زندگی خصوصی خانوادهها در شوروی
زندگی خصوصی خانوادهها در شوروی
اورلاندو فایجیز ،پچپچهگران، زندگی خصوصی در روسیۀ استالین
[نیویورک]، انتشارات پنگوئن، 2008 [2007]، شابک: 0-01351-141-0-978
Soviet Families' Inner Lives
Alexander Freund, University of Winnipeg
Orlando Figes. The Whisperers. Private Life in Stalin's Russia. [New York:]
Penguin, 2008 [2007]. ISBN 978-0-141-01351-0.
چگونه وحشت از استالین «جهان درونی شهروندان عادی شوروی» را شکل داد (xxix)؟ برای پاسخ به این سؤال، مورخ بریتانیایی اورلاندو فایجیز، تیمی از محققین را تشکیل داد تا با روسها درباره زندگیشان از زمان انقلاب، مصاحبه کنند. آنها همچنین مدارک شخصی آنها را جمعآوری کردند و چندین آرشیو و یک وبسایت http://www.orlandfiges.com)) ایجاد کردند که در واقع ضمایم کتاب فایجیز است. «حوزه اخلاقی خانواده» (xxx) موضوعی است که روایت 700 صفحه ای فایجیز به آن پرداخته است. در این کاوش گسترده او استادانه انبوهی از منابع را به کار گرفت و توانست تاریخ پیچیدهای از تغییرات بیشمار روانی، احساسی، فکری، اجتماعی و فرهنگی را در دوره ای نزدیک به یک قرن، جمعآوری نماید. اصل این داستان پرجذبه و غالباً غم انگیز از زندگی روزمره خانوادهها در روسیه استالینی، براساس صدها سند شامل نامه، عکس، یادداشت روزانه، خاطره، تاریخ شفاهی، و اشخاصی که باصطلاح خودشان سند هستند، بدست آمده است. نتیجه، تاریخی از نحوه تفکر جامعه شوروی در دورهای طولانی است.
داستان فایجیز با رعایت ترتیب زمانی از سال 1917 تا سال 2006 پیش میرود و به سالهای سلطه استالین از حدود سال 1928 تا زمان مرگش در سال 1953، و سه سال بعد از آن تا زمان «سخنرانی مخفی» خروشچف (1956) میپردازد. بعد از انقلاب اکتبر، بلشویکهای لنین نسلی از کودکان را – که فایجیز آنها را «کودکان 1917» مینامد - با روحیه کمونیسم پرورش دادند تا حزب را جایگزین خانواده کنند و یک «شخصیت جمعی» شکل دهند(ص4). آنها کوشیدند تا جامعهای بدون خانواده بسازند، که به عنوان یکی از نهادهای سرکوب بورژوازی کنار گذاشته شد. به تدریج حوزه خصوصی فروپاشید و شکلهای جمعی زندگی و یک «نظام نظارت و انتقاد متقابل» یا خود-انضباطی جای آن را گرفت (ص35). در حالی که برخی از مردم بر سبک زندگی و تفکر روستایی و بورژوازی سنتی خود غلبه کردند، برخی دیگر زندگی دوگانه داشتند، در ظاهر مطابق خواستههای حزب زندگی میکردند، و در خفی ارزشها و عقاید قدیمی خود را حفظ میکردند. گرچه برای زندگی در روسیه پچ پچ کردن چیز تازهای نبود، پچ پچ به شکلی از ارتباط -برای بقا یا خیانت- وارد جامعه شد. پچپچهگر(1) بدون ترس از شنیده شدن پچ پچ میکند، یک خبرچین(2) هم پشت سر مردم نزد مسئولین پچ پچ میکند. در دوره حکومت استالین، «کل جامعه شوروی از دو نوع پچپچهگر تشکیل شده بود» و غالباً یک پچ پچ کننده هم پچپچهگر بود و هم خبرچین.
سالهای 1930-1928 شاهد اشتراکیسازی گسترده کشاورزی بود. این واقعه «شکست بزرگ» یا «[به علت] تخریب نوعی از زندگی که در طول قرن ها شکل گرفته بود، نقطه عطف عظیمی در تاریخ شوروی»، بود (ص81). فایجیز در روایت های پیاپی به طور مستندنشان می دهد چگونه حرص و حسد، روستائیان سرمست پیروزی و پسران نوجوان را به گروه کومسومول(3) (سازمان جوانان حزب کمونیست) ملحق ساخت، و دهقانان «ثروتمند» روستایی را که شاید تنها دارایی اشان یک تخت خواب بود، «کولاک»(4) نامیدند. سپس کولاکها را به اردوگاههای کار اجباری یا به دیگر شهرها فرستاندند. اسناد خصوصی تجربیات کولاکها و هم انگیزه تقبیح کنندگان را نشان می دهند. با این همه، این دیدگاه متوازن که البته مشخصه کل کتاب و یکی از نقاط قوت متعددکتاب است، به تحلیل وقایع از منظر همه افراد درگیر میپردازد و در عین حال آشکارا با قربانیان کمونیسم شوروی همدردی میکند.
بسیاری از فرزندان کولاک، نظیر فرزندان بورژواها و نجیبزادگان، اصالت اجتماعی و «زندگینامه فاسد» خود را پنهان کرده و کوشیدند تا شهروند خوب شوروی و عضو خوب حزب باشند. اغلب آنها «در نهایت استالینیستهای سرسخت شدند»(143). در دهه 1930، سیاستهای دولت اشتیاق جمعی آنها را از بین برد و در عوض به سمت ایجاد یک جامعه بسیار منظم و سلسله مراتبی حرکت کرد که در آن محرومیت مادی با از دست دادن کامل حریم خصوصی و پیدایش یک ترس همیشگی از خیانت، اتهام و بازداشت همراه شد. گرچه این تصویر جامعه استالینی بسیار غم انگیز است با این حال فایجیز جنبههای دیگر آن را نیز نشان میدهد و براساس خاطرات روزانه، نامهها و تاریخهای شفاهی توضیح میدهد که با این همه کودکان، دوران کودکی شادی داشتند و اعضای حزب تا حدّی به حزب ایمان داشتند که حتی دستگیری خودشان را به عنوان یک فداکاری لازم برای اهداف بزرگتر قلمداد میکردند.
برای مثال الکساندر تواروفسکی،(5) والدین و برادرانش را به کولاک بودن متهم کرد و موجب تبعید شدن آنها به اردوگاه کار اجباری شد. بعد از آن نیز طی چندین ملاقات با پدر و یکی از برادرانش به نام ایوان، مجدداً آنها را متهم به خیانت کرد. ایوان انگیزه برادرش را چنین توضیح می دهد: «من برای برادرم احساس تاسف میکنم. چه خوشم بیاید چه نیاید مجبورم اعتراف کنم که او از دهه 1920 یک عضو راستین کومسومول بوده است. اکنون فکر میکنم که الکساندر دید که خشونت انقلابی چگونه والدین ما، برادران و خواهران ما را از میان برد، و گرچه این کار غیرمنصفانه و اشتباه بود، اما آزمایشی بود برای این که او بتواند خودش را به عنوان یک عضو راستین کومسومول ثابت کند. [...] این منطق او بود: اگر از اشتراکیسازی حمایت کنید، بدان معناست که از انحلال کولاکها به عنوان یک طبقه حمایت کرده اید، و از نظر اخلاقی حق ندارید برای خانواده خود استثناء قائل شوید، آنها هم یکی از هزاران خانواده کولاک هستند» (6-135).
جامعه استالینی عامل جایی برای نهاد انسانیت باقی نگذاشت، و سپس تنها ابتداییترین شکل بقای فیزیکی، فرصت طلبی، فریبکاری، خیانت، و اتهام به جا ماند و حتی شجاعت خطر پذیری برای کمک و نجات دیگران نیز از میان رفت. این جامعهای بود کاملاً عاری از حریم خصوصی. این جامعه یک پانوپتیکوم(6) اجتماعی بزرگ بود.(7) وقتی در مورد فضای زندگی شهرهای شوروی مطالعه میکنید انگار در حال خواندن کتاب 1984 نوشته جرج اورول هستید، به جز آن که صفحه تلویزیون «برادر بزرگ»(8) و میکروفهای مخفی جایشان را به دهها چشم و گوش همسایهها داده اند. دیوارهای نازک کاغذی بین اتاقهایی بلوکهای آپارتمانی بزرگ که خانوادهها در آنها زندگی میکردند (با آشپزخانه و حمام مشترک برای دهها نفر) استراق سمع را آسان میکرد، ساکنین را مجبور میکرد پچ پچ کنند و به خبرچینها این امکان را میداد تا پشت سرشان پچ پچ کنند. بیشتر درگیریها برخاسته از حسادت بود که غالباً با لو دادن و پچ پچ کردن اتهامات ابراز میشد. زندگی جمعی آپارتمانی «نوع جدیدی از شخصیت شورویایی» را ایجاد کرد که بر عادات و ارزشهای جمعی تاکید داشت. در خاطرات مردم تضاد آشکار و فاحشی میان این نظارت متجاوزانه و درک و حتی لذت بردن از زندگی جمعی و ارزشهای اشتراکی دیده میشود. گاهی فایجیز تردید دارد که چنین خاطرات مثبتی را باور کند یا خیر و یا آنها را یک نوستالوژیب داند؛ قطعاً جا برای تحقیق و تحلیل بیشتر درباره این نوع تجربیات و خاطرات وجود دارد.
[برخی از] شهروندان شوروی به چنین شرایط زندگی اعتراض کردند، اما در اقلیت بودند. درعوض فایجیز توجهاش را معطوف میلیونها نفری کرد که جذب نظام شده بودند، کسانی که واقعاً به آرمانشهر کمونیستی ایمان داشتند، تا حدی که مایل به چنین فداکاریهای قابل توجهی بودهاند. در این جا، به جای این که همه انرژی خود را صرف این موضوع کنیم که بفهمیم چرا تعداد بسیار اندکی از مردم به چنین نظامهایی اعتراض میکردند، این رویکرد فایجیز است که باید مورخین شفاهی را ترغیب کند به این موضوع بپردازند و دریابند چرا مردم اغلب جذب سیستم میشدهاند. تاریخ شفاهی به خصوص برای چنین تحقیقاتی مناسب است. در واقع طرحهای مهم دهههای 1970 و 1980 در آلمان و ایتالیا دقیقاً بر این پرسشها متمرکز شده بودند: چرا در دهه 1930 طبقه کارگری چپ جذب ایدئولوژی نازی و فاشیست شد؟(9)
سالهای «ترس بزرگ» (8-1937) سالهای دستگیری حداقل 3/1 میلیون نفر «به جرم جنایت علیه کشور» بود. وحشت بزرگ، در تاریخ شوروی به عنوان دورانی شناخته می شود که «یک سیاست حساب شده برای کشتار جمعی» حاکم بود (ص234). بلشویکها به جای آزار و اذیت کولاکها و دیگر افرادی که «زندگینامه فاسد» داشتند، متوجه خودشان شدند. احتمال دستگیری در سطوح بالای سلسله مراتب حزب بیشتر بود. از آنجایی که دستگیریها تصادفی به نظر میرسید (و اغلب نیز چنین بود)، همه با ترس دستگیری خود زندگی میکردند. تجربیات شخصی که فایجیز از سالهای 41-1937 بازسازی میکند به شکل نفسگیری دردناک هستند. آنها داستانهای سیاه و سپید و خیر و شر ساده نیستند. بلکه مردم در یک ترس دائمی لو رفتن زندگی میکردند، بسیاری باور داشتند که در مورد آنها اشتباهی رخ داده و خیلی زود به خانواده خود باز میگردند. اما همسران و فرزندانشان پر از شک و تردید بودند. در اکثر مواقع، آنها بر اثر تبلیغات حزب، باور میکردند که همسر محبوبشان، پدر یا مادرشان واقعاً «دشمن خلق» است.
موج جدیدی از پچ پچها در کشور به راه افتاد؛ حتی بیشتر موضوعات، مکانها و مخاطب مکالمات تابو شده بودند. در کل خانوادهها و جامعه ساکت تر شدند. اکنون آنها تنها در حضور دولت،که طی دهه 1920 یاد گرفته بودند، یا در حضور همسایهها و دوستان،که طی دهه 1930 یاد گرفته بودند، پچ پچ نمیکردند. اکنون، حتی در حضور نزدیکترین اعضای خانواده شان نیز پچ پچ میکردند. «با پایان ارتباطات درست و واقعی، عدم اعتماد سراسر جامعه را فرا گرفت» (ص255). همه به یکدیگر مظنون بودند که یا جاسوس است یا «دشمن خلق». یقیناً «خبرچینان داوطلب و رسمی همه جا» بودند (ص258). بسیاری از کسانی که به اردوگاههای گولاگ(10) فرستاده میشدند «همچنان حزب را منبع همه عدالت میدانستند». آنها «همچنان به وجود «دشمن خلق» را باور داشتند» که البته خودشان را یکی از آنها نمی دانستند (صص 275،272).
والدین زندانی به منظور حمایت از فرزندانشان به آنها میگفتند که آنها را لو دهند. لیزا(11) (نام خانوادگی مشخص نیست) در سال 1937 زندانی شد. روزی نامه ای از دختر 15 ساله اش به نام زویا(12) دریافت کرد که طی آن از مادرش پرسیده بود «آیا تو گناهکاری یا خیر». در صورتی که او گناهکار نبود، زویا به کومسومول ملحق نمیشد. «اما اگر تو گناهکار باشی، من دیگر هرگز برایت نامه نمینویسم، زیرا من حکومت شوروی را دوست دارم و از دشمنانش بیزارم و اگر تو هم یکی از آنها باشی از تو هم متنفر میشوم. مادر، حقیقت را به من بگو.» لیزا نامه چهار صفحه ای خود را به دخترش با این کلمات و با حروف بزرگ به پایان برد: «زویا حق با توست. من گناهکارم. به کومسومول بپیوند. این آخرین باری است که برایت مینویسم. تو و لیالیا(13) شاد باشید. مادر.» براساس گزارشی از الگا آداموآ-سلیوزبرگ(14)، دوست لیزا در زندان، «لیزا این مکاتبات را به الگا نشان داد و سپس سرش را به میز کوبید. در میان هقهق گریهاش گفت: «بهتر است از من متنفر باشد. بدون کومسومول چگونه میخواهد زندگی کند – مثل یک بیگانه؟ او از قدرت شوروی متنفر خواهد شد. بهتر است از من متنفر باشد.» الگا میگوید بعد از آن روز لیزا هرگز کلمهای در مورد دخترش نگفت و نامهای نیز از او دریافت نکرد.» (صص3-302).
کسانی که زندانی نبودند اما ناپدید شدن دوستان و بستگان خود را میدیدند باور داشتند که آنها «دشمن مردم» بوده اند، یا به آسانی این روند را نادیده میگرفتند. فایجیز چنین نتیجهگیری میکند که «مردم شکهای خود را [درباره حزب] سرکوب میکردند، یا راهی مییافتند آنها را منطقی جلوه دهند تا ساختار اصلی عقاید کمونیستیاشان حفظ شود. آنها این کار را آگاهانه انجام نمیدادند و معمولاً سالها بعد از رفتار خود آگاه شدند (ص277). «وحشت بزرگ»، اعتمادی را که اعضای خانواده را به یکدیگر نزدیک میساخت، تحلیل برده بود.» (ص300).
در غالب مواقع فایجیز تجربیات شخصی را در جایگاه والاتری قرار میدهد. او همچنین از گرفتن نتایج جسورانه ابایی ندارد. اما گاهی اوقات اجازه میدهد اسناد «خودشان صحبت کنند» و میبینیم که فایجیز از نقش وقایع نگار خارج شده و یک مورخ میشود. خواندان خاطرات یک مادر جوان زندانی در اردوگاه کار نشان میدهد که چگونه او شاهد کشته شدن تدریجی نوزاد دخترش و هزاران نوزاد دیگر بوده است(ص5-362)، من میخواهم درباره پرستارانی بدانم که این جنایات را رقم زدند و شرایط زندگی اردوگاه که آنها را وادار به انجام چنین خشونت و قساوتی کرد. اما، این بخشها دربرگیرنده داستانهایی با خشونت کمتر و در نهایت «شادتر» است.
«جنگ کبیر میهنی» که منجر به کشته شدن 26 میلیون نفر، معلولیت، بی خانمانی و قحطی زدگی تعداد بیشتری شد، فرا رسید – و این تا حدی با شواهد موجود - به عنوان مهلتی برای عصر وحشت استالین و احیای ارزشهای کهن، متضاد است. زمزمههای مردم خشمگین و برافروخته از آشفتگی و بی کفایتی بوروکراسی در سالهای نخست جنگ، درباره دولت به طور روزافزونی بلندتر میشد. فایجیز نه تنها تجربیات سربازان خط مقدم را نشان میدهد بلکه تجربیات خانوادههای از هم پاشیدهی جنگ بر اثر کوچ کردن، تخلیه و تبعید و همچنین تجربیات سخت در گولاگ و «ارتش کار» کارگران اجباری (که بسیاری از آنها اقلیتهای قومی بودند که جمعآوری شده و تحت شرایطی شبیه زندان نگهداری میشدند(صص31-423)) را نیز بیان میکند. فایجیز معتقد است این تجربیات از تبعیض، «اسطوره شوروی از وحدمت ملی در زمان جنگ» (ص419) را از بین برد. وحدت ملی انگیزهای برای جنگیدن سخت برای سربازان نبود. در کنار اجبار، میهنپرستی، و تنفر از دشمن، «شاید مهمترین عامل عزم سربازان برای جنگ، آیین فداکاری بود. شهروندان شوروی با روانشناسی دهه 1930 به جنگ رفتند. آنها در یک حالت همیشگی مبارزه زندگی میکردند و همواره از آنها خواسته شده بود که خودشان را برای اهداف بزرگتری فدا کنند، آنها برای نبرد آماده بودند.» 0صص16-415).
در اواخر جنگ، جامعه شوروی قدری آرام گرفت و مردم حسی از آزادی را چشیدند که طی دوره ای طولانی آن را حس نکرده بودند. نسل جدید که به جز استالینسم چیز دیگری نمیشناخت و اکنون میشنید که دیگران علناً و بدون ترس از محکومیت و زندان، از رژیم انتقاد میکنند، چشم شان باز میشد. شهروندان شوروی بعدها، از سالهای جنگ با یک حس نوستالوژیک به عنوان بهترین سالهای زندگی خود یاد میکنند. یکی از موارد شگفت انگیزی که علیرغم این که فایجیز چندین بار به این حس نوستالوژی اشاره میکند، خود در دام آن میافتد، وقتی است که میگوید در نتیجه «آزادی بیان جدید» (ص437)، «یک جامعه سیاسی جدید» (ص439) و «روح مدنی و حس ملیت مجدد» در قلب «یک تغییر بنیادی ارزشها» ایجاد شد(ص440). در هر صورت چه تغییر همانقدر نمایشی بود که او میگوید یا خیر، خیلی زود پس از جنگ وقتی خانوادهها – هر چند اغلب بیهوده – تلاش کردند تا دوباره دور هم جمع شوند و زمانی که شهروندان شوروی فهمیدند که امیدشان برای دموکراسی برآورده نخواهد شد، دچار سرخوردگی شدند. فقر دوران بعد از جنگ منجر به اعتصابها و اعتراضات بسیاری شد (ص458). استالین فوراً فشار را کم کرد و سیستم گولاگ را ، با تبدیل آن به یک بخش تفکیک ناپذیر اقتصاد، توسعه داد.
پس از جنگ شور و شوق کمونیستی دهههای 1920 و 1930 جامعه شوروی از بین رفت. یک طبقه متوسط حرفهای و کارآمد جدید بهوجود آمد که دست به کار شدند. «با استفاده از این استالینیستهای عادی، میلیونها تکنوکرات و کارمندان خرد که کارها را انجام میدادند، امور رژیم عادی شد و کارهایش نظم گرفت.» (ص472). با این وجود، مردم هنوز در دهه 1950 برای گرفتن یک شغل مجبور بودند «زندگینامه فاسد» خود مثلاً این حقیقت را که والدین شان کولاک بودند یا به عنوان «دشمن مردم» دستگیر شده بودند، پنهان کنند. در پایان دهه 1940 یک بار دیگر جامعه شوروی رو به پچپچه کردن آورد. علاوه بر این، یک کمپین بزرگ ضد یهودی علیه دهها هزار یهودی شوروی به راه افتاد.
بعداز مرگ استالین در سال 1953، واکنش شهروندان شوروی ترکیبی از اندوه عمیق، سردرگمی، و ترس از ناشناختهها واکنش بود. زندانیان گولاگ خوشحال شدند و بعد از آن که امیدشان به آزادی نقش بر آب شد، دهها هزار نفر تظاهرات کردند. بسیاری حدود یک میلیون نفر آزاد شدند. خانوادهها مجدداً گرد هم آمده و به تدریج زخمهای جدایی، بیاعتمادی و خیانت بهبود مییافت. «خانواده در سالهای وحشت به عنوان یک نهاد پایدار در جامعهای پدیدار شد که عملاً تمام مهرههای اصلی و سنتی وجود انسان یعنی جامعه همسایهها، روستا و کلیسا، تضعیف یا تخریب شده بودند. برای اغلب مردم خانواده تنها روابطی بود که میتوانستند به آن اعتماد کنند. تنها جایی بود که احساس تعلق خاطر میکردند و آنها به طور خارق العادهای به اتحاد با خویشان خود روی آوردند.» (ص2-541). با توجه به تجارب دردناکی که فایجیز ارایه میدهد، این اظهارات بیش از حد خوشبینانه است.
گرد هم آمدن دوباره اغلب دردناک بود. مردم بعد از سالها و دههها جدایی، با یکدیگر غریبه شده بودند. آنهایی که از اردوگاهها جان به در برده بودند، ذهن و جسمشان درهم شکسته بود. بازگشتگان از اردوگاهها درباره تجاربشان صحبت نمیکردند. سکوت جایگزین پچپچه شد. به ندرت پایان خوشی برای گرد هم آمدن دوبارۀ یک خانواده دیده میشد، بیشتر کشمکش و درگیری شدید وجود داشت. در عوض بازگشتگان شبکهای از رفقای دوران اردوگاه را درست کردند. بسیاری از آنها مجبور به این کار بودند زیرا خانوادهای نداشتند یا حکومت نقل مکان آنها به محل زندگی خویشاوندانشان را ممنوع کرده بود. برای بسیاری بازگشت مشکل بود زیرا مسکن کمیاب بود و کارفرمایان و دیگر اعضای جامعه، زندانیان سابق گولاگ را نمیپذیرفتند.
حکومت استالین نه با مرگ او بلکه سه سال بعد زمانی که خروشچف او را نکوهش کرد، پایان یافت. اما فقط روشنفکران شهری از«آب شدن یخ خروشچف» برای بحث علنی درباره رژیم استفاده کردند. فایجیز مینویسد: «برای تودۀ مردم شوروی، که درباره نیروهای شکل دهنده زندگی اشان، گیج و نادان بودند، ریاضت و سکوت راه معمولتری برای برخورد با گذشته بود.» (ص599). بنابراین فرزندان و نوههای زیادی تا دهههای 1980 و 1990 در مورد حقیقت زندانی شدن یا مرگ والدین و پدربزرگ و مادربزرگ خودشان چیزی نفهمیدند، در دهههای 1980 و 1990 مردم بالاخره شروع به صحبت علنی در این باره کردند. برخی نیز وقتی موضوع را متوجه شدند که به خاطر این کتاب با آنها مصاحبه شد. (ص604).
آگاهی پچپچهگرانه استالینی به نسل بعد منتقل شد و تا روسیه کنونی ادامه دارد. بسیاری از زندانیان گولاگ که فایجیز با آنها مصاحبه کرد هرگز به فرزندانشان چیزی نگفتند، اما از طریق سکوتشان، حرکات و روشهای دیگر خاطرات تلخ آنها منتقل میشود. از سوی دیگر، عاملین [جنایات] از مقامات حزب گرفته تا نگهبانان اردوگاه هرگز در مصاحبههایشان ابراز پشیمانی نکردند. جامعه روسی حتی دو دهه بعد از پایان اتحاد جماهیر شوروی، راههای سازندهای برای برخورد با گذشته استالینی پیدا نکرده است – در دوره پوتین نیز چنین تغییری بعید به نظر میرسد.
پچپچهگران کتابی عظیم است که گاهی توجه قابل ملاحظهای به جزییات دارد. این امری ضروری است زیرا داستان صدها میلیون نفر در طول نیم قرن است. زخمهای روانی بیشماری که استالینیسم بر افراد وارد کرد در هر شهادتی بازگو شد. با توجه به تعداد زیاد شان، در شکست یک تجربه اجتماعی در ابعادی به فراموناشدنی مؤثر بودند. اما این داستانهای فردی گاهی همگانی نیز هست. فایجیز با همدردی درباره قربانیان استالینیسم و با همدلی درباره عاملین مینویسد. او این کار را عمدتاً با کمرنگ کردن مرزهای بین این دو گروه و گاهی نیز با برداشتن کامل آن انجام میدهد. او توضیح میدهد که مردم چه کردند، آنچه با یکدیگر کردند، و سپس اجازه میدهد خودشان انگیزههای خود و دیگران را توضیح دهند.
این یک تاریخ روایتی و اسنادی و مبتنی بر رویکرد سنتی خود است، رویکری که به هیچ شکل مایل به ذکر منابع نیست. این کار درست است و او کاملاً حق دارد ولی عدم علاقه نویسنده به اصل منابع گاهی برای خوانندهای که هیچ کلیدی درباره منبع یک نقل قول اعم از خاطره، نامه یا مصاحبه ندارد، خسته کننده میشود.(15) در فصل پایانی فایجیز بالاخره به اصل منابعش میپردازد. او نشان میدهد که چگونه خاطرات مردم از گولاگ، از جمله خاطرات منتشر شده پرطرفدار است، چگونه تجارب دردناک خاطرات پراکنده، و چگونه خاطرۀ آمیخته با افسانه داستانهایی را ساخته که مردم با آنها زندگی نکردند ولی میتوانند اکنون زندگی کنند. فایجیز به وضوح در مقدمه و در نتیجه گیریهای خود در مورد حافظه(16) معتقد است تاریخ شفاهی از یادداشتهای روزانه، نامهها و خاطرات عصر شوروی معتبرتر است، زیرا بررسی متقابل را میسر میسازد (xxxv، ص636). اگر به جای اینکه منابع در پایان کتاب ذکر شوند، این پیچیدگی در شرح خود داستان برطرف شده بود، بسیار مطلوب بود. اما این یک تقاضای غیرمعقول است. این داستان همانگونه که گفته شد بسیار پیچیده است و این امر باز هم یک لایه به مفهوم آن افزوده است.
پچپچهگران یک داستان غم انگیز است. بازگفتن صدها داستان از افرادی تحت خشونت، حماقت، قساوت، فرصت طلبی، تعصب، خوش بینی، توهم و حتی عمیق ترین اعماق یاس، غم انگیز است. غمی برای خسارتی تا آن حد که قابل درک نیست. همچنین حس شگفتی از مردمی که توانستند استقامت کنند و زنده بمانند تا داستانهایشان را تعریف کنند. داستان کودکان از همه غم انگیزتر است، آنهایی که کشته نشدند و آسیب ندیدند راهی پیدا کردند تا از عهده شرایط غیرقابل تحمل برآیند و حتی نور را در تاریکترین سایههای امپراتوری استالین ببینند. زخمهای زیادی از طریق این اظهارات دیده شدند.
در نهایت این کتاب فقط یک کتاب نیست. به عنوان یک طرح شامل وبسایت و چندین آرشیو، خود یک نمونه تاریخ است. به هر حال افزون بر آن، همچون فهرست اسامی یابود الساندرو پرتلی(17) در کتابش با عنوان دستور اجرا شد و همچنین اسامی یادبود جانباختگان ویتنام در واشنگتن دی سی، این کتاب نیز یادبودی برای اسامی، چهرهها، و داستانهای قربانیان بی شمار استالین است. این اثر به ما کمک می کند تا بفهمیم و به یاد بسپاریم.
1 - Шепчущий (shepchushchii)
2 - Шептун (sheptun)
3 - Komsomol
4 - кула́к (kulak)
5 - Aleksandr Tvardovsky
6 - Panopticon:
پانوپتیکوم نوعی ساختمان عمومی عموماً به صورت زندان است که جرمی بنتهمJeremy Bentham فیلسوف و نظریه پرداز انگلیسی در اواخر قرن 18ام طراحی کرد. شکل طراحی این ساختمان به گونه ای است که یک ناظر می تواند بر همه سلول های دورادور خود از فراز یک برج مدور نظارت کند، بی آنکه نظارت شوندگان بدانند مورد نظارت هستند یا خیر. اگر چه از نظر فیزیکی برای یک ناظر ناممکن است که بتواند همه سلول ها را در یک زمان ببیند، اما واقعیت این است که افراد درون هر سلول این را نمی دانند و بنابراین باید به گونه ای رفتار کنند که گویی نظارت می شوند.
7 - Michel Foucault, Discipline and Punish: The Birth of the Prison (New York: Vintage, 1995)
8 - Big Brother
شخصیتی در کتاب 1984 جورج اورول
9- Luisa Passerini, Fascism in Popular Memory: The Cultural Experience of the Turin Working Class (Cambridge: Cambridge University Press, 1987); ibid., “Italian Working Class Culture between the Wars: Consensus to Fascism and Work Ideology,” International Journal of Oral History 1/1 (1980): 4–27; Lutz Niethammer et al. (eds.), Lebensgeschichte und Sozialkultur im Ruhrgebiet 1930-1960, 3 vols. (Berlin: Dietz, 1983).
10 - Gulag
11- Liza
12- Zoia
13- Lialia
14- Olga Adamova-Sliuzberg
15- اولین پاورقی کتاب عبارت است از « MSP, f. 3, op. 14, d. 2, l. 31; d.3, ll. 18–19». شک ندارم که اگر به آرشیو جامعه یادبود سنت پترزبورگ مراجعه میکردم، قطعاً منبعی را که این پاورقی اشاره میکند مییافتم. اما من به عنوان یک خواننده، میخواهم بدانم این چه نوع منبعی است – یک مصاحبه، خاطره یا نامه؟ و اینکه متعلق به چه کسی است. زمان و مکانش کجاست. در این صورت حتی تحقیق از آرشیوهای آنلاین نیز مرا به جایی نخواهد برد.
16 - memory
17 - Alessandro Portelli
منبع:
Alexander Freund, “Soviet Families’ Inner Lives. Review
الکساندر فروند، دانشگاه وینیپگ
ترجمه: اشرفالسادات میرکمالی
تعداد بازدید: 6268
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3