خاطره مهرداد اورنگ درباره عملیات مرصاد
به انتخاب: فریبا الماسی
31 تیر 1403
عملیات مرصاد، سوم مرداد 1367 با نام عملیات فروغ جاویدان شروع شد. یعنی آغاز حرکت منافقین و عبور از مرز جمهوری اسلامی ایران. حضور ذهن دارم در این تاریخ برای انجام کاری به سپاه اراک رفته بودم. آقای نورمحمدی رئیس ستاد ناحیه مرکزی بود. من را در محوطه سپاه دید و گفت: «برادر اورنگ، لشکر 71 روحالله درخواست نیرو کرده و قرار است ما گردان امام حسین(ع) را به منطقه اعزام کنیم. شما مسئولیت گردان امام حسین(ع) را میپذیری؟» برادر عزیز حاج اسماعیل نادری که فرمانده گردان امام حسین(ع) بود در عملیاتهای کربلای 4و5 به درجه جانبازی نائل شد و هر دو پای خودش را از دست داد. پس از ایشان برادر عزیز محسن بیاتی در مقطعی که همزمان با عملیات والفجر10 میشد حدود پنج یا شش ماه مسئولیت این گردان را پذیرفت و بعد از آن از مسئولیت گردان انصراف داد. کادر گردان امام حسین(ع) باقی مانده بود ولی عملاً فرمانده گردان نداشت و کسی هم به عنوان جانشین گردان حضور نداشت. از آنجا که من از شروع عملیات تا حدودی آگاه شده بودم و دوست داشتم به مناطق عملیاتی برگردم، پذیرفتم در خدمت دوستان در گردان امام حسین(ع) باشم. ظرف مدت کمتر از 24 ساعت چون با بچهها از قبل آشنا بودم و لیست آنها را هم داشتم، همه را صدا کردم. فردای آن روز (چهارم مرداد ماه) با 2 اتوبوس از سپاه اراک به سمت کرمانشاه و جبهه غرب کشور حرکت کردیم. نیروی بسیجی هم در اختیار نداشتیم و فقط کادر را در این مدت کوتاه آماده حرکت کردیم.
نشانی لشکر71 روحالله را گرفته بودیم. محل استقرار لشکر71 روحالله در سهراهی محمودآباد- پاوه بود. بخشی از نیروها در اویس قرنی مستقر بودند. ستاد فرماندهی لشکر71 هم در مقر ماهیدشت بود.
وقتی ما از کرمانشاه خارج شدیم تا به سمت منطقه حرکت کنیم، بهخاطر اینکه منافقین هجوم آورده بودند و بخشی از آن مناطق را تصرف کرده بودند با ازدحام خودرو و ترافیک شدید مواجه شدیم. منافقین با نیروهای باقیمانده در منطقه درگیر شده بودند و تعدادی از نیروهای ارتش و بعضاً نیروهای مردمی که مقاومت کرده بودند را به شهادت رسانده بودند. بهخاطر همین رعب و وحشت خاصی که در منطقه حاکم شده بود، منافقین فقط از سمت جاده اصلی پیشروی میکردند و در مسیرشان با هرگونه مقاومتی که روبهرو میشدند سعی میکردند آن را در هم بشکنند. در واقع آنها مأموریت داشتند از قصرشیرین وارد شوند و از جاده همدان به تهران بروند تا به قول خودشان پایتخت را تصرف و جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کنند.
با توجه به رعب و وحشتی که در منطقه حاکم شده بود بیشتر مردم سوار بر خودروها بودند و سعی میکردند از هر گوشهای که شده منطقه را تخلیه کنند. آنجا شاید حدود 30 کیلومتر ازدحام خودرو بود. خودروهایی که سمت کرمانشاه حرکت میکردند و عمدتاً هم نظامی بودند در مقایسه با خودروهایی که قصد خروج از منطقه را داشتند خیلی ناچیز بودند در حدی که میتوان گفت اصلاً خودرویی به سمت کرمانشاه نمیرفت و تمام مردم سعی میکردند منطقه را تخلیه کنند.
حوالی ساعت 8 شب به مقر لشکر رسیدیم و اعلام حضور کردیم.
نیروهای مردمی و بسیجی به صورت داوطلبانه خودشان را به مقر لشکر71 روحالله رسانده بودند تا با منافقین درگیر شوند. به همین خاطر صبح روز بعد تعداد قابل توجهی نیروی داوطلب به گردان معرفی شدند.
برادر عباس همتی، جانشین گردان بود. به ایشان گفتم نیروهای بسیجی را سازماندهی کند تا بتوانم بروم خدمت برادر سلیمآبادی و برای انجام مأموریت اعلام آمادگی کنم.
تقریباً ساعت 9 صبح به محل ستاد لشکر71 رسیدم و جویای برادر سلیمآبادی شدم. رفتم خدمت ایشان و دیدم یک نفر با لباس منافقین بدون کفش داخل اتاق ایستاده. فکر کردم از نیروهای منافقین است که اسیر شده و قرار است خود برادر سلیمآبادی ایشان را تخلیه اطلاعاتی کند. با بردار سلیمآبادی سلام و احوالپرسی کردم و نشستم اما با آن بنده خدا سلام و احوالپرسی هم نکردم چون فکر میکردم که از منافقین باشد. سردار سلیمآبادی از ایشان پرسید: «الان وضعیت منافقین چطور است؟» او هم حضور نیروهای منافق در منطقه را توضیح داد. برادر سلیمآبادی به او گفت: «شما برو و استراحت کن.» وقتی از اتاق خارج شد گفتم: «او چه کسی بود؟» گفت: «حمید شاکری؛ مسئول عملیات لشکر ما.» گفتم: «تصور کردم منافق است.» برادر سلیمآبادی گفت: «نه، این بنده خدا 48 ساعت نخوابیده. دائماً در منطقه حضور داشته و نحوه فعالیت و حرکت دشمن را به ما گزارش میکرد.» بعد از این صحبتها به سردار سلیمآبادی گفتم: «گردان امام حسین(ع) در منطقه حاضر شده و در محل استقرار لشکر مستقر است. برادر همتی هم مشغول سازماندهی نیروهای بسیجی هستند.» او گفت: «شما فعلاً در منطقه باشید تا وضعیت کلی منطقه هم دست ما بیاید، هر وقت نیاز شد گردان امام حسین(ع) را وارد عمل میکنیم. فعلاً از طریق مخابرات به برادر همتی پیام بده پیش گردان بماند و نیروها را سازماندهی کند. قرار شده امشب گردان علیبنابیطالب(ع) را هلیبرن کنیم. شما اینجا حضور داشته باشید تا اگر نیاز بود که گردان امام حسین(ع) را هم هلی برن کنیم، در جریان باشید.»آن شب گردان علیبنابیطالب(ع) در محل سهراهی اسلامآباد هلیبرن شد. نیروهای خودی با منافقین درگیر شده بودند و صدمات جدی به آنها وارد کرده بودند. آن شب نیازی به حضور گردان امام حسین(ع) نشد چون عملکرد گردانهایی که با دشمن درگیر شده بودند موفقیتآمیز بود. ناگفته نماند پیشنهاد هلیبرن نیرو در منطقه توسط شهید صیاد شیرازی صورت گرفته بود چون یگانهای سپاه اصلاً هلیکوپتری نداشتند که بخواهند چنین عملیاتی انجام دهند.
حدود 3 روز بچههای گردان امام حسین(ع) در منطقه محمودآباد- پاوه مستقر بودند. البته گردانهای دیگری هم بودند؛ از جمله گردان کربلا که فرمانده گردان برادر علیرضا داودآبادی و جانشین گردان، اکبر صیدی بود، گردان روحالله و...، فکر میکنم حدود 15 یا 16 گردان در آنجا مستقر بود و برای این عملیات آماده بودند که بخشی از آنها از قبیل گردان قمر بنیهاشم(ع) و گردان علی بنابیطالب(ع) وارد عمل شدند.
روز سوم برادر سلیمآبادی گفت آماده حرکت باشیم. قرار بود از یک جاده فرعی به سمت کرند حرکت کنیم و در شهرک اللهاکبر (که در حقیقت منازل سازمانی نیروهای ارتش بود) مستقر شویم. غروب بود که از جادهای فرعی (اگر اشتباه نکنم جاده کرزان بود) با خودروها حرکت کردیم و بعد از مسافت طولانی (حدود 12 ساعت) ساعت 8 صبح روز بعد رسیدیم به پادگان بیونیج که متعلق به نیروهای ارتش بود. بعدها به پادگان امام خمینی(ره) تغییر نام یافت. این پادگان سمت شمال شهر کرند واقع شده بود و از آنجا صدای شلیک تیر به گوش میرسید. مشخص بود تعدادی از نیروهای خودی با نیروهای منافقین درگیر هستند. این پادگان در دامنه ارتفاعات قرار داشت. ظاهراً منافقین به سمت ارتفاعات فرار کرده بودند و در همان حوالی درگیریها ادامه داشت. آنجا با بیسیم به برادر سلیمآبادی گفتم اگر نیاز است ما هم به محل درگیری برویم اما ایشان نپذیرفت و گفت: «کار آنجا تقریباً تمام شده، شما بروید در شهرک اللهاکبر مستقر شوید.» ما هم رفتیم شهرکالله اکبر و در یک مدرسه مستقر شدیم.
به عنوان احتیاط لشکر71 روحالله بودیم و تغییر مکان ما به خاطر این بود که برادر سلیمآبادی تأمین امنیت بخشی از جاده قصرشیرین را به گردان امام حسین(ع) واگذار کرده بود. آنجا نیروهای منافقین وارد شهرک شده بودند و بعضاً اموال مردم را هم به غارت برده بودند. به هر صورت گردان امام حسین(ع) به صورت مستقیم با منافقین درگیر نشد و فقط در منطقه حضور فعال داشت.
پس از عملیات موفقیتآمیز مرصاد، مأموریت لشکر71 روحالله هم در منطقه پایان یافت و من هم با توجه به اینکه با این گردان به منطقه اعزام شده بودم، به اتفاق نیروهای کادر گردان از لشکر71 تسویه حساب کردیم و برگشتیم اراک. البته تعدادی از نیروها ماندند و بعدها گردان سیدالشهدا را تشکیل دادند. اولین بار بود یک گردان بسیجی در لشکر71 روحالله شکل میگرفت. مدتی فرمانده این گردان برادر غلامرضا شریفی بود، بعد از آن برادر علیاکبر نجفی و بعد از یک ماه هم این گردان منحل شد.
با پذیرش قطعنامه 598 توسط حضرت امام(ره) و اتمام عملیات مرصاد جنگ تحمیلی خاتمه یافت. اگرچه حقیر در عملیات مرصاد توفیق درگیری با منافقین را در قالب گردان امام حسین(ع) پیدا نکردم اما در 11 فروردین 1370 به لطف خدا توفیق پیدا کردم در یک عملیات برونمرزی به عنوان فرمانده گردان امام رضا(ع) به اتفاق 2 تا از گردانهای لشکر71 روحالله در عملیات جبل مروارید رو در رو با منافقین وارد عمل شوم، اما چون تاریخ آن عملیات خارج از بازه زمانی دفاع مقدس است، به شرح آن نمیپردازم.[1]
[1]. صالحی، علیرضا؛ مرادی، فاطمه؛ یکی از آن 33 نفر، اراک، یوحنا، 1401، ص 293.
تعداد بازدید: 597
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3