اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 106

مرتضی سرهنگی

23 تیر 1403


ستوان زهیر گفت: من در دویست متری ایرانیها دیدبانی می‌کردم. خاکریز ما چند بار بین ما و ایرانیها دست به دست شده بود و در حمله آخر توانسته بودیم آن را از دست ایرانیها بگیریم و در آن مستقر شویم. بعد فرمانده گردان با فرمانده تیپ تماس گرفت و گفت: جنازه ایرانیها پشت خاکریز است. چکار کنیم؟

فرمانده تیپ دستور داد جنازه‌ها بماند تا فردا خبرنگاران خارجی بیایند و از آنها فیلم و عکس بگیرند.

فردا صبح فرمانده گردان دستور داد همه جنازه‌ها را جمع کنند تا برای دیدن خبرنگاران خارجی آماده باشد. ولی وقتی افراد ما رفتند برای جمع‌آوری جنازه‌ها متوجه شدند جنازه‌ای نیست. شب گذشته سربازان و پاسداران شما آمده و جنازه‌ها را برده بودند. فرمانده خیلی عصبانی شد و دستور داد که اگر جنازه‌ای را دفن کرده‌اند از زیر خاک بیرون بیاورند. افراد ما چند جنازه را از زیر خاک بیرون کشیدند اما دیدند همه آنها عراقی هستند. حتی یک از سربازها به جسدی اشاره کرد و گفت: این دوست من جاسم است.

خبرنگاران خارجی آمدند و از جنازه‌ها فیلم و عکس تهیه کردند و رفتند ولی نمی‌دانستند که این جنازه‌ها عراقیست.

حزب بعث با تبلیغات دروغ به ملت بیچاره عراق خبر داد ارتش اسلام را شکست داده است در حالی که نظامیان عراق می‌دانند قدرت مقابله با ارتشیان و سپاهیان شما را ندارند. می‌دانم تا کی ملت عراق می‌خواهند این اکاذیب را بشوند و هیچ‌گونه قیامی علیه این کافر نداشته باشند.

حادثه دیگر را از دکتر اردوگاه شنیدم که سرهنگی برای او تعریف کرده بود. ماجرا به قرار زیر بوده است: روزی یکی از افسرها گفته بود اگر ایرانیها حمله کنند خودش را تسلیم خواهد کرد و از جنگ خلاص خواهد شد. همین یک جمله را بعثیها به فرمانده لشکر گزارش کرده و او دستور اعدام افسر را صادر کرده بود. بنا بود حکم اعدام توسط همان سرهنگی که این حادثه را برای دکتر تعریف کرده است انجام بگیرد.

دکتر می‌گفت سرهنگ پیش آن افسر می‌رود و به او می‌گوید فرمانده لشکر حکم اعدامت را صادر کرده و من مجری آن حکم هستم. افسر مذکور که در یکی از سنگرها زندانی بوده است به سرهنگ می‌گوید به فرمانده لشکر بگویید نسبت دوری با فامیل او دارد و خود شخصاً فرمانده را می‌شناسد. سرهنگ پیش فرمانده لشکر می‌رود و حرفهای افسر را برایش می‌گوید و فرمانده متوجه می‌شود که افسر یکی از بستگان دور اوست. بعد از این جریان بلافاصله حکم اعدام را لغو می‌کند. بعلاوه پانزده روز هم به افسر مرخصی می‌دهد. همچنین شش ماه ارشدیت برایش تقاضا می‌کند.

این وضعیت ارتش مضمحل عراق است. خدا به نظامیان عراق رحم کند تا هر چه زودتر از دست حزب بعث آزاد شوند. آنها نمی‌دانند که اگر اسیر بشوند در واقع آزاد شده‌اند. برای نظامیان عراق در ایران اسارت معنا ندارد. آنها لذت آزادی را نچشیده‌اند. اگر یک روز با ارتشیان شما باشند و عواطف و مهربانی آنان را ببینند خواهند فهمید ارتش یعنی چه، نظامی بودن یعنی چه، و تفاوت درجه یعنی چه.

غذایی که ما در اینجا می‌خوریم همین غذا را هم فرمانده اردوگاه که یک سرهنگ است می‌خورد، در حالی که اصلاً چنین قاعده‌ای در ارتش عراق نیست. حقوق اسیری یک سرباز با یک سرهنگ، طبق قانون ژنو باید با هم متفاوت باشد اما در این‌جا این‌طور نیست. همان حقوقی که یک افسر دریافت می‌کند یک سرباز اسیر هم دریافت می‌کند. اگر این مسائل اسلامی و انسانی نیست پس چیست؟

بعضی از سربازهای شما از ما زبان عربی یاد می‌گیرند. سربازی در این‌جا بود که مدت چهار ماه از دکتر اسیر اردوگاه زبان عربی یاد گرفت و رفت. ما واقعاً با هم برادر هستیم و این اخوت تنها در سایه اسلام است که الحمدلله در ایران تجلی کرده و به تمام جهان خواهد رسید. دنیا مجبور است در مقابل نیروهای اسلامی کرنش کند و اگر هم کشورهای دیگر منطقه مانند صدام به کشور شما حمله کنند نمی‌توانند هیچ ‌کاری از پیش ببرند. شما حامی اسلام هستید و اسلام از شما حمایت می‌کند.

ادامه دارد



 
تعداد بازدید: 549


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124

شبِ عملیات فتح‌المبین فرا رسید. حمله ساعت دوازده آغاز شد. مزدوران اردنی، مصری، سودانی و... را جایگزین واحد ما کردند و ما بلافاصله به خط مقدم آمدیم. این مزدورها کینه عجیبی از نیروهای شما داشتند. امکان نداشت اسیری را زنده بگذارند. تا ساعت سه بعد از نیمه‌شب حمله‌ای روی موضع ما نبود ولی از موضع دیگر صدای توپ و خمپاره به شدت شنیده می‌شد. ساعت سه صدای تیراندازی و الله‌اکبر بلند شد.