خاطرات یکی از زنان مازندران
خاطره رأیگیری ۱۲ فروردین ۱۳۵۸
راوی: نسرین فاریابی ـ رامسر
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
11 فروردین 1403
ییلاق در آتش فتنه!
رأیگیری معروف ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ بود. فرمانداری به ما مأموریت داد تا یک صندوق رأی به طرف ییلاق «جواهرده» ببریم. به تعداد حائزین شرایط، برگهای رأی هم به ما دادند تا همراه با صندوق به ییلاق ببریم. برگهها را توی ساک گذاشتیم و راه افتادیم. آن وقتها مثل حالا ماشین نبود که به راحتی به ییلاق برود. به هر سختی که بود ماشین گرفتیم و بالاخره به جواهرده رسیدیم. مردم ییلاق صندوق و پارچه سفیدی را که قرار بود، روی صندوق بگذاریم و آن ساک را دیدند، فهمیدند که ما جزو عوامل انتخابات هستیم. بیشتر از این که مردم در ییلاق باشند، مسافرها در آنجا بودند. پدرم برای احتیاط، صندوق را به منزل پدر شهید مهماتچی بُرد تا فردا موقع رأیگیری صندوق را از آنجا به محل اخذ رأی ببرد. میخواستیم ساک برگههای رأی را هم در خانه آقای مهماتچی بگذاریم که با خودمان گفتیم، این را با خودمان به رامسر میبریم و فردا موقع برگشت، دوباره با خودمان میآوریم. من و پدرم راه آمده را برگشتیم. خانهمان در حال تعمیر بود و مجبور بودیم تا درست شدن آن خانهای را برای خودمان اجاره کنیم. ساعت یکونیم دو نیمهشب، صاحبخانه ما، با داد و فریاد صدا زد: «حاجی! حاجی! پاشو! ییلاق آتش گرفته.»
پدرم تا این را از صاحبخانه شنید، معطل نکرد و فوری خودش را به ییلاق رساند. هر کس به اندازه خودش، در خاموش کردن شعلههای آتش تلاش میکرد.
تلفنی در روستا نبود که بشود از رامسر، نیروی کمکی درخواست کرد. مغازهای که صندوق رأی داخل آن بود کاملاً در آتش سوخت.
چند ساعت از مهار آتش توسط ییلاقیها و مسافرها نگذشت که پدرم برگشت. ما که منتظر خبری از ییلاق بودیم، به طرف پدر دویدیم تا از ماجرا با خبر شویم. پدر که حال و روز خوبی نداشت، گفت: «این منافقهای لعنتی، کارشان را کردند و وقتی فهمیدند صندوق را داخل مغازه گذاشتیم، آمدند و خرابکاری کردند؛ کاش موقعی که داشتیم میرفتیم، صندوق را مخفی میکردیم تا کسی نفهمـد مـا جـزو عوامل انتخابات هستیم.»
منافقین تصور میکردند، ساک برگههای رأی داخل مغازه است و اگر مغازه را آتش بزنند، از برگههای رأی جز خاکستر، چیزی باقی نمیماند و مردم روستا دیگر نمیتوانند در رأیگیری دوازده فروردین شرکت کنند و به جمهوری اسلامی، رأى «آری» بدهند؛ غافل از این که ما ساک برگههای رأی را آنجا نگذاشتیم و با خودمان بردیم.
به مسجد که محل رأیگیری مردم جواهرده بود، رسیدیم. بلافاصله ابتکاری به خرج دادیم و با کمک چند نفر، به جای صندوق آتش گرفته، با کمک کارتن، صندوقی درست کردیم و پارچه سفیدی را دورتادور آن پیچیدیم و آماده رأیگیری از مردم شدیم. چند نفر پاسدار هم با توجه به خرابکاری دیروز منافقین، به حالت مسلح از محل انتخابات محفاظت میکردند اما با همه اینها، منافقین دست از فتنههایشان برنداشتند. یکی از نگهبانها، پدر شهید گوهر رستمی بود. او حواسش جمع بود تا یک وقت کسی در رأیگیری رخنه نکند.
همزمان، سه خواهر که گرایشهای نفاق داشتند، به محل رأیگیری آمدند. پدر شهید که میدانست آن سه نفر، نیت خیرخواهانه ندارند و آمدهاند تا با ایجاد درگیری، امنیت انتخابات را به هم بزنند، جلوشان ایستاد و در حالی که گلنگدن تفنگش را کشید؛ او را تهدید کرد و گفت: «معطل نکنید و رأیتان را توی صندوق بگذارید و زود این جا را ترک کنید.»[1]
1 منبع: کوثر، پنجمین جشنواره خاطرهنویسی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان مازندران، خاطرات زنان مازندرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس (1342 ـ 1367)، سرو سرخ بنیاد، چ اول، تابستان 1396، ص 109.
تعداد بازدید: 1130
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3