سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -2
تنظیم: لیلا رستمی
05 آذر 1402
سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 در رواق شهادت (محوطه حوزه هنری انقلاب اسلامی) برگزار شد. در این برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی، نظامعلی صالحی و امیر سرتیپ دوم محمدرضا فولادی به بیان خاطرات خود پرداختند. راویان، خاطرات اولین گروه اعزامی دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) را به مناطق عملیاتی دفاع مقدس در سال 1359 به فرماندهی شهید سرلشکر نامجو بیان کردند. اجرای برنامه را داوود صالحی برعهده داشت. پیکر شهید تازهتفحصشده؛ آشوری، «شهید جانی بت اوشانا» از شهدای اقلیتهای مذهبی ایرانی، مهمان ویژه این برنامه شب خاطره بود.
■
نخستین راوی برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی در ادامه صحبتهایش گفت: من بعد از فارغالتحصیلی عاشق رسته زرهی بودم. همیشه این را برای دانشجویان افسری میگویم که دو تا رسته رزمی انتخاب کنید و یک رسته اداری. من هر سه تا را زرهی زده بودم. شهید نامجو به من میگفت حالا اینقدر عاشق زرهی هستی؟! گفتم زرهی را دوست دارم. در هر صورت دوره آموزشی کوتاهی دیدم و به واحد تیپ 37 زرهی شیراز که آن موقع در منطقه ماهشهر آبادان بود رفتم. در آن تیپ عملیاتهای مختلفی انجام دادیم. تیپ 37 زرهی شیرازی نقش مهمی در آزادسازی آبادان داشت. بعد از آزادسازی آبادان برای عملیات فتحالمبین آماده شدیم.
راوی در ادامه به نقش شهید سپهبد صیاد شیرازی در انسجام و ادغام ارتش و سپاه اشاره کرد و گفت: بعد از آزادسازی آبادان، هواپیمایی که شهید نامجو، شهید فلاحی، شهید جهانآرا، شهید کلاهدوز و تعدادی دیگر در آن بودند سقوط کرد و همگی شهید شدند.[1] پس از آن شهید صیاد شیرازی فرمانده نیرو شد و انسجامی بین ارتش و سپاه و به تعبیر خودش ترکیبی به اسم ترکیب مقدم را که توان بالایی برای جنگیدن به وجود میآورد، تشکیل داد.
ما بعد از آزادسازی آبادان مشغول بازسازی بودیم که جابهجایمان کردند و به باند اضطراری فرودگاه دهلران آوردند. یک اشتباه تاکتیکی ما این بود که وقتی خواستیم تانکها را از منطقه جابهجا کنیم، اول تانکهای فرماندهی را بار زده بودیم. چون معمولاً هر پنج - شش تانک یک فرمانده دارد و بقیه تانکهایش خدمه است. فرماندهان، اول تانکهای خودشان را بار زده و فرستاده بودند. وقتی ما به باند اضطراری فرودگاه دهلران رسیدیم، گفتند شهید صیاد دستور داده که همین امشب وارد عمل شوید. چون ما منطقه رقابیه را شناسایی کرده بودیم، ولی عراق جابهجا شده بود و پیشدستی و حمله کرد و نقشههای ما به هم ریخت. ما را به آنجا آوردند و هر چقدر فرمانده تیپ صحبت کرد که تانکها هنوز نرسیدهاند، شهید صیاد قبول نکرد. گفت باید برویم.
هنوز اذان صبح نشده بود. شهید صیاد دستور داد دو گردان با چراغ روشن، چیفتنها سمت راست، ام60ها سمت چپ، بروند و عراق را پیدا کنند. تا کیلومتر 13، لشکر 21 حمزه مستقر بود. وقتی ما به کیلومتر 8 رسیدیم کاتیوشای عراقی را دیدم که به سمت ما میزند. در بیسیم میگفتم عراقیها اینجا هستند، میگفتند بروید جلو، بروید جلو، جلوتر. ما رفتیم و دیگر آفتاب زد و روز شد. ما را روی منطقهای وارد عمل کردند که شناسایی نداشتیم. بعدها فهمیدم که دلیل شهید صیاد برای این قضیه چه بوده است. فهمیدیم تیپ 10 زرهی عراق که احتیاط متحرک عراق بود، آنجا وارد عمل شده و به همین دلیل نظر شهید صیاد این بود که جلوی این تیپ گرفته شود و عراق نتواند لشکر 77 مستقر در منطقه سایت[2] به سمت فکه را دور بزند.
راوی در ادامه خاطرهای از عملیات فتحالمبین گفت: بهار بود و منطقه دشت عباس کاملاً سبز دیده میشد. تمام سنگرها سبزه زده بود. عراقیها داخل سنگر بودند و دیده نمیشدند. ما با تانکهای خاکیرنگ داخل منطقه میرفتیم. از سمت چپ که جادهای به اسم جاده نفت معروف بود غافل شده بودیم که درگیری شروع شد و عراقیها از آن سمت شروع به زدن کردند. یک فرمانده دستهای به اسم طالو صمدی داشتیم که خدا رحمتش کند در عملیات فتحالمبین شهید شد. تا قبل از این عملیات فرمانده دسته دیدهور بود، ولی دوباره او را در آن عملیات فرمانده دسته تانک گذاشتند.
من دیدم که تانک بیهدف شلیک میکند. از تانک پیاده شدم و رفتم روی تانکش و به برجک تانکش زدم. در را باز کرد گفت چیه؟ گفتم چه کار میکنی صمدی؟! گفت چطور مگه! گفتم فاصله تانک زیاد است و تیر تو به آنها نمیرسد، بعد آن حرکت میکند میآید جلو. گفت باشد! گفتم حالا جلو میرسد، تو میخواهی برجکت را بچرخانی از آن زیر مهمات دربیاوری، میزندت. پیاده شدم، همین که از تانک پایین پریدم تانکش منفجر شد، یعنی با موشک از سمت چپ توی ارتفاعات تینه، تانک شهید صمدی را زدند. چون مهمات اضافی هم بار زده بود آنچنان سوخت و برجک به آن سنگینی که شاید وزنش حدود ده تُن بود کنده شد. تانک در فاصله سه متری من، شاید یک متر هم توی خاک رفته بود. این تانک طوری از پایین و از بالا پاره شده بود که ما فقط قفسه سینه شهید صمدی را پیدا کردیم.
استوار رعیتپیشه که راننده تانک بود و دستش را بیرون گذاشته بود تا بیرون بیاید، درجا سوخت. تنها چیزی که از او مانده بود همین دست بود که تشییع جنازهاش کردند. عراقیها هر چهار نفربر دسته خمپارهزنهای ما را زدند. شهید قباد همتیان به اضافه 16 نفر در دسته خمپاره، درجا شهید شدند. در هر صورت خاطره خیلی زیاد است و من خواستم اشارهای کنم به دانشجویان قهرمانی که آن روز به امام و فرماندهشان پاسخ لبیک دادند و مقتدرانه جنگیدند. الان وقتی شما وارد دانشکده افسری میشوید و جلوی ساختمان شماره 3 میایستید، عکس این شهدای دانشجو روی تمام ساختمانها پر است.
ادامه دارد
[1] . روز 7 مهر 1360 پس از پایان موفقیتآمیز عملیات ثامنالائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه، برای تقدیم گزارش به امام خمینی(ره) عازم تهران میشوند، اما سقوط هواپیمای سی-130 ارتش در منطقه کهریزک تهران منجر به شهادت ولیالله فلاحی، جواد فکوری، سید موسی نامجو، یوسف کلاهدوز و محمد جهانآرا شد.
[2] . سایت4 و 5 پایگاه هوایی دزفول: این سایتهای پیشرفته راداری قبل از انقلاب توسط آمریکا برای کنترل کشورهای منطقه تاسیس و در همان ماههای آغازین جنگ به تصرف عراق درآمد و عراقی ها از آن به عنوان پایگاه فرماندهی خود استفاده کردند. این سایتهای راداری و موشکی در 18 کیلومتری غرب شوش و در جاده شوش به فکه و بر روی ارتفاعات ابوصلیبی خات قرار دارند.
تعداد بازدید: 1532
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3