سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره - 1
تنظیم: لیلا رستمی
29 آبان 1402
سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 در رواق شهادت (محوطه حوزه هنری انقلاب اسلامی) برگزار شد. در این برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی، نظامعلی صالحی و امیر سرتیپ دوم محمدرضا فولادی به بیان خاطرات خود پرداختند. راویان، خاطرات اولین گروه اعزامی دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) را به مناطق عملیاتی دفاع مقدس در سال 1359 به فرماندهی شهید سرلشکر نامجو بیان کردند. اجرای برنامه را داوود صالحی برعهده داشت. پیکر شهید تازهتفحصشده؛ آشوری، «شهید جانی بت اوشانا» از شهدای اقلیتهای مذهبی ایرانی، مهمان ویژه این برنامه شب خاطره بود.
در ابتدا مجری با توجه به موضوع برنامه گفت: بعد از جدی و رسمی شدن جنگ، سرتیپ نامجو فرمانده دانشکده افسری امام علی(ع) تمام دانشجوها را در یک سالن آمفیتأتر جمع و با آنها صحبت کردند؛ جملاتی تأثیرگذار که سبب شد دو روز بعد یعنی دوم مهر 1359 تعداد 10 فروند هواپیمای C-130 و بالغ بر 740-750 نفر را وارد خرمشهر کند.
نخستین راوی برنامه، سرتیپ دکتر نصرالله عزتی جانباز شیمیایی بود. وی علاوه بر حضور بیش از 100 ماه در مناطق عملیاتی، در واحدهای زرهی خدمت کرده و 11 سال نیز معاونت وزیر دفاع را بر عهده داشته است. راوی از روز همایش دانشجویان افسری و سخنان شهید نامجو و آن حادثه در سالن آمفیتأتر دانشکده افسری چنین گفت: یکی از مسائلی که کمتر به آن توجه شده، حضور دانشجویان دانشگاه افسری در نخستین روزهای جنگ در جبهه خوزستان است. ما در حال فارغالتحصیلی بودیم و حدود سه ماه با درجه افسری به منزل میرفتیم و برمیگشتیم. دقیقاً روز 31 شهریور، دانشجویان آخرین تمرین رژه را در دانشگاه افسری انجام دادند. قرار بود فردای آن روز یعنی اول مهر، بنیصدر که رئیسجمهور بود بیاید و درجههای فارغالتحصیلان را بدهد. شهید فلاحی تمرین رژه را میگرفتند.
در همان ساعات بعدازظهر صداهای انفجار از فرودگاه مهرآباد بلند شد و شهید نامجو فرمانده وقت دانشکده افسری بلافاصله رژه را قطع کردند و به همه دانشجویان و فارغالتحصیلان گفتند به داخل آسایشگاهها بروید و منتظر باشید ببینیم خبر چیست؟! بعد از آن بود که متوجه شدیم عراق به ایران حمله کرده و فرودگاه مهرآباد را زده است. یعنی عراق کاری را که اسرائیل با اعراب انجام داده بود برای ما اجرا کرد. اولین کاری که کرد، فرودگاهها را زده بود که اگر نیروی هوایی بخواهد پروازی انجام دهد و برتری هوایی کسب کند این امکان برایش وجود نداشته باشد. آن روز گذشت؛ شهید نامجو در یکم مهر تمام دانشجویان را در آمفیتاتر دانشکده جمع کرد و گفت: «عزیزان من! جنگی شروع شده. صدام به مرزهای ما حمله کرده و جبههها به شما نیاز دارد. الان آن چیزی که در دست ماست و میتوانیم سریع آماده کنیم و پای کار ببریم، دانشجوهای دانشکده افسری است.»
قرار بود وقتی ما به جنوب و خرمشهر رفتیم به هر کدام از ما 30 نفر بسیجی بدهند که ما فرمانده دسته آنها بشویم و آنها را به جبهه ببریم و به کارگیری کنیم؛ ولی ما دوباره لباس کار و دانشجویی پوشیدیم و در حالی که ما را تجهیز کردند و اسلحه و مهمات به ما دادند، صبح فردا با 10 فروند هواپیمای C-130 از فرودگاه مهرآباد و 740 نفر دانشجو با شهید نامجو پرواز کردیم. وضعیت قرمز بود و این هواپیماها در فرودگاه اهواز پشت سر هم مینشستند. همانطور که موتور روشن بود دانشجوها سریع از دو طرف هواپیما پیاده و داخل فرودگاه میشدند. هواپیما پرواز میکرد و میرفت، دیگری مینشست. به همین ترتیب و خیلی سریع بهصورت هوابرد دانشجوهای دانشکده افسری را بردند و در فرودگاه اهواز پیاده کردند.
ما آن شب را در پادگان اهواز سپری کردیم. قرار شد فردا کاری انجام دهیم. من آرپیجیزن بودم. وضعیت طوری شد که گفتند شما خودتان را باید سازماندهی و بهکارگیری کنید و دانشجوها را به جای سرباز بهکارگیری کردند. در آنجا چهار فرمانده شهید شدند؛ شهید سروان جوانشیر فرمانده گروهان، شهید سروان تهمتن، شهید سروان اصلانی و شهید سروان کبریایی که تازه از دانشکده افسری به لشکر 92 در گردان دژ منتقل شده بود. عراقیها در زمان حمله به خرمشهر و پادگان دژ، شهید سروان کبریایی را که در حال خدمت بود اسیر میکنند و سرش را میبرند. در آن 34 و 5 روز مقاومت در خرمشهر، حدود 29 دانشجوی دانشگاه افسری، تکاورهای نیروهای دریایی که آموزشدیده بودند و تعدادی از سپاه خرمشهر و بسیجی که توانسته بودند از آنجا جمع کنند، به کارگیری شدند.
راوی در ادامه گفت: تحلیل شما راجع به کشوری که دانشجوی دانشکده افسریاش را در نخستین روز جنگ به جبهه میبرد چیست؟ اگر به عقب برگردید متوجه میشوید که دولت موقت و مدنی که آن موقع وزیر دفاع دولت موقت بود میگفتند ارتش فدرال ایجاد میکنیم که هر کسی به شهر خودش برود. طول ستون لشکر 92 زرهی با تجهیزات کامل 450 کیلومتر بود و هنگامی که یک تیپ آن مانور میکرد، سپاه چهارم عراق آمادهباش کامل میداد. کاری کردند که یک سال قبل از جنگ هیچکدام از پرسنل این لشکر بومی نباشند و از اراک و بروجرد و مشهد و تهران و جاهای مختلف پرسنل زرهی را به اینجا داده بودند. بیشتر اهوازیها که بومی بودند، جذب شرکت نفت میشدند و کسی به ارتش نمیآمد. بهترین راننده تانک چیفتن لشکر 92 به تهران آمد و راننده بیمارستان 502 ارتش شد. از این طرف مدت زمان سربازی را یک سال کردند. تمام پادگانها را خالی کردند. آن سرباز خوشش میآید زودتر ترخیص شود و برود، ولی از پشت پرده خبر ندارد! در نتیجه وقتی عراق حمله کرد، لشکر فقط توانسته بود یک گروه رزمی آماده و در فکه مستقر کند. تعدادی را هم جلوی خط بچیند.
آن شب شهید چمران و مقام معظم رهبری که آن موقع امام جمعه بودند، درخواست کردند آرپیجیزنهای دانشجو بیایند. ما حدود سی-چهل نفر بودیم که به ستاد لشکر 92 زرهی ارتش رفتیم. شهید چمران و آیتالله خامنهای درست جلوی در ستاد لشکر یک پتو انداخته و نشسته بودند. دانشجوها را آماده و سوار اتوبوس کردند و به منطقهای بردند که میخواستند در تاریکی شب به یگانهای عراق شبیخون بزنند. البته تعدادی از یگانهای لشکر هم آمادهباش ایستاده بودند، ولی فرمانده آنها گفت اوضاع طوری است که اگر جلو برویم تلفات سنگینی خواهیم داد. چون عراقیها آمادهباش کامل بودند و دوربینهای دید در شب داشتند و حواسشان جمع بود.
ایشان گفتند بهتر است شما در شب حمله نکنید و حمله در روز اجرا شود. شهید چمران هم حرف فرمانده یگان را قبول کرد و آن فرمانده ما را از حمله منصرف کرد. ما دوباره به داخل ستاد لشکر 92 برگشتیم. فردان آن روز ما را به خرمشهر بردند. امیر صالحی که در خدمتشان هستیم، در خرمشهر ترکش خوردند و جانباز شدند. طحالش را درآوردند و تعداد 29 نفر دانشجو به اضافه چهار نفر فرمانده در خرمشهر شهید شدند. شرایط خرمشهر طوری بود که عراق فشار میآورد چون میخواست سهروزه تهران را بگیرد؛ ولی پشت دروازههای خرمشهر مانده بود. مجبور شد دور بزند پل را بگیرد و خرمشهر سقوط کرد. یعنی کسانی که این وسط مانده بودند، تنها راهشان این بود که خودشان را با قایق به آن طرف برسانند و به سمت آبادان بروند. تعداد زیادی از مردم و پرسنل آنجا ماندند و اسیر شدند.
شاید اگر من هم آن زمان جای شهید نامجو بودم همین کار را میکردم؛ گرچه بعدها خیلیها انتقاد میکردند که چرا دانشجوی دانشگاه سراسری را پای کار بردید! حالا هر کدام از این لشکرها میخواستند جابهجا شوند و بیایند مدت زمان طولانی طی میشد. مثلاً 45 روز طول کشید تا لشکر مشهد با قطار یا اتوبوس حرکت کند و به منطقه آبادان بیاید. مگر میشود یک لشکر سنگین را به همین سادگی جابهجا کرد؟! اینها مسائلی بود که در اوایل جنگ گذشت و شهید نامجو نقش بسیار مهمی در آن چند روز مقاومت خرمشهر داشت. یعنی اگر واقعاً این دانشجوها نبودند و سازماندهی نشده بودند، شاید خیلی زودتر خرمشهر سقوط میکرد و مسائل دیگری پیش میآمد.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 1357
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3