برشی از یادداشتهای روزانه جنگ آیتالله جمی
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
23 مهر 1402
1359/7/24
صبح زود تلفن شد که وضع جبهه خرمشهر فوقالعاده خطرناک [است] و اکیداً از من خواستند جریان را به اطلاع مقامات [= مقامهای] بالا برسانم. فوراً به دفتر امام تلفن و تأکید کردم که وضع وخیم است. سپس به هنگ ژاندارمری و اتاق جنگ رفتم. آنجا همه نگران بودند. با افسران مربوطه مذاکراتی صورت گرفت. سپس به رادیو برای پیام روزانه رفتم و چون روزهای گذشته پیامی به رزمندگان و مردم خوزستان دادم. نزدیکیهای ظهر به منزل آمدم که نه آب داشتیم و نه غذای ناهار. برای رفع تشنگی، اناری را مکیدم و بعد به زحمت مقداری سیبزمینی و تخممرغ آبپز پیدا کردیم.
چیزی از ظهر نگذشته بود [که] دوستم اقای کراماتی[1] از خرمشهر آمدند، با حالی مشوش و نگرانکننده که وضع خرمهشر خیلی بحرانی و وخیم است؛ ارتش عراق، خرمشهر را به زیر آتش توپخانه و خمپارهانداز گرفته؛ تعداد زیادی از رزمندگان و افراد عادی به شهادت رسیدهاند، و از من خواست فکری کنم و گفته شد که نیروهای ما وضعشان آشفته [است] و اغلب عقبنشینی کردهاند و در خرمشهر وضع طوری است که عراقیها به شهر رخنه کرده و در خانههای محله طالقانی موضع گرفته و مردم را هدف قرار میدهند؛ مسجد جامع مورد اصابت توپ و خمپاره قرار گرفته و خلاصه خرمشهر در شرف سقوط است. در همین اثنا از ستاد هماهنگی فرمانداری تلفن شد که خودتان را فوراً به هنگ ژاندارمری برسانید که سربازها دارند. از جبهه خرمشهر فرار میکنند و خرمشهر به دست عراقیها افتاده. فوراً حرکت کرده، به هنگ ژاندارمری رفتم. آنجا غوغایی برپا بود. نیروها همه جمع شده، سرهنگ رضوی داشت برای آنها صحبت میکرد و آنها را تشویق به حرکت به سوی جبهه خرمشهر مینمود. فرماندار آبادان هم چند کلمهای صحبت کرد. بعد از آن، حقیر هم سخنانی در همین زمینه یعنی ترغیب و تشویق برادران به حرکت به سوی جبهه ایراد نمود. سپس نیروها به سوی جبهه خرمشهر حرکت کردند.
کمکم شب دارد فرا میرسد و ما همه در حال دلهرگی و به فکر خرمشهر [هستیم]. هنوز اندکی از روز باقی مانده سری به برادران رادیو زدم. دیدم برادران در آنجا چون آب قطع است، به حفر چاه مشغولاند و همه دارند سنگر حفر میکنند. آنجا نیز همه نگران وضع بحرانی خرمشهر بودند.
نزدیکیهای غروب آمدم منزل که به اتفاق آقای کراماتی به مسجد رویم؛ که آقایان موسوی و صداقت ـ از علمای خرمشهر ـ در اثر بحرانی شدن وضع خرمشهر به آبادان آمده بودند؛ که شب را آنجا گذراندند، و آقای موسوی بیشتر برای این آمده بود که از منزل ما با دفتر امام تلفنی تماس گرفته و ضمن شرح اوضاع، برای نجات خرمشهر استمداد کند.
بالاخره با اجازه از آقای موسوی، ایشان را منزل گذاشته و به مسجد رفتم. نمازی خوانده، به منزل مراجعت کردم و همه نگران خرمشهر بودیم. شبی تاریخی و فراموشنشدنی. تا توانستم، به جاهایی که مؤثر میدانستم، تلفن کردم که تمام نیروها از سپاه و بسیج و ژاندارمری و افراد عادی مسلح و غیرمسلح برای نجات خرمشهر حرکت کنند. حقیقت [این که] وضع فوقالعاده بحرانی و خطرناک [بود] و خرمشهر را خاتمهیافته تلقی میکردند. تقریباً تمام ارگانهای مستقر در خرمشهر خارج شده بودند. مثلاً پرسنل شهربانی کلاً شهربانی خرمشهر را تخلیه کرده و آمده بودند آبادان. فقط در مسجد جامع عدهای از پاسداران و افراد مسلح نظامی از ژاندارمری و غیره بودند که آنها هم در خطر جدی قرار داشتند. خلاصه تمام شب در حال اضطراب به سر بردیم و همه به فکر که صبح چه خبری به دست آید. اما خرمشهر به کلی ساقط [حال باید] پرچم رژیم منفور بعث جایگزین پرچم جمهوری اسلامی و عکس شخص صدام کافر به جای تمثال مبارک امام امت در فراز قرار گیرد، دیگر زندگی برای ما چه ارزش و مفهومی خواهد داشت.
سید بزرگوار آقای موسوی تقریباً تمام شب خوابش نبرد. شب هم جمعاً ایشان اغلب به دعا و مناجات گذراند و بعد از نیمهشب تا صبح به نماز و دعا مشغول بود. آری، همین دعاها و راز و نیازها است که همیشه کاری بوده و یار نجات. دلا بسوز که سوز تو کارها بکند.
بالاخره با تمام دلهرگیها شب به صبح رسید و ما از همه جا فعلاً بیخبریم. فوراً با تلفن به [= با] مراکز خبری جنگ تماس گرفتم. معلوم شد که شب برادران رزمنده از سپاه، ژاندارمری و نیروهای نظامی و داوطلب مردمی جداً حماسه آفریدهاند؛ همه از جان گذشته و با روحیه شهادتطلبی با داشتن قوای نابرابر، به نیروهای دشمن که مجهز به توپ و تانک و اسلحه سبک و سنگین مدرن بوده، حملهور شدهاند [و] با دادن قربانی و شهدای فراوان ضربه سهمگینی به دشمن زده و تلفات سنگینی به آنها وارد [کرده] و از شهر بیرونشان راندهاند. جداً روحیه توحیدی و تربیت اسلامی معجزه میکند. قضیه پدر را تجدید کردهاند؛ اما فراوان قربانی داده.
در این شب، چند نفر از افسران شریف و عزیز ما به درجه شهادت رسیدند. از پاسداران عزیز، از جوانان غیور، بعضی از طلاب علوم دینی و روحانیون مجاهد در این شب تاریخی به شهادت نایل آمدند که با خون خود درسی فراموشناشدنی به دشمن دادند و برای ملت مسلمان افتخار آفریدند. روحشان شاد و یادشان جاودان باد.[2]
تعداد بازدید: 1718
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3