سیصد و چهل و دومین برنامه شب خاطره-3
تنظیم: لیلا رستمی
18 مرداد 1402
سیصدوچهلودومین برنامه شب خاطره پنجشنبه 1 دی 1401 با حضور جمعی از فرماندهان، پیشکسوتان و مسئولان مهندسی نیروی زمینی و گروه مهندسی 40 صاحبالزمان(عج) سپاه در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه که اجرای آن را جواد عینی بر عهده داشت، سرداران جواد عظیمیفر معاون مهندسی نیروی زمینی سپاه، علیاکبر پوریرحیم از فرماندهان سابق مهندسی 40 صاحبالزمان(عج) و ابوالقاسم طباطبایی مسئول مهندسی نیروی زمینی سپاه به بیان خاطرات پرداختند.
■
راوی سوم برنامه شب خاطره، سردار ابوالقاسم طباطبایی، فرمانده قرارگاه مهندسی خاتمالانبیا و از پیشکسوتان رزمی سپاه، با اشاره به تقارن ایام فاطمیه و برنامه شب خاطره بخش ابتدایی سخنانش را به خاطره معروف کنار نهر جاسم[1]، شهید خرازی و مداحی شهید تورجیزاده اختصاص داد و گفت: وقتی همه در مقر لشکر 11 ارتش عراق که هفتصد متر بعدش نهر جاسم بود کم آوردند و استغاثه میکردند، شهید حسین خرازی، شهید محمدرضا تورجیزاده را که مداح هم بود صدا میزند و میگوید: «بیسیم را روشن کن و مصیبت حضرت زهرا را بخوان.» با گفتن السلام علیک یا فاطمه الزهرا و با خواندن مصیبت حضرت زهرا(س) که پشت بلندگو هم پخش میشده، گرههای پشت این خط هم یکی یکی باز میشود. من دقیقاً خاطرهای که آقای پوریرحیم از آن پنج شبی که ما به مقر دشمن میزدیم و نتیجه نمیگرفتیم و حتی آخرین نفر راننده بولدوزر هم که با یک تیر شهید شده بود یادم هست. نذر شهید کاظمی سبب شد ما همان جا موفق شویم. نذر آقای کاظمی، نذر زیارت حضرت فاطمه زهرا(س) بود.
راوی ادامه داد: شهید شاطری هم مداح بود و مصیبت حضرت زهرا(س) را در خلوت و جلوتمان و حتی در سفرهای خارجی مثلاً در آلمان با ما میخواند و ما گریه میکردیم. ما قبلش با هم صحبت میکردیم و صحبتهایمان خندهدار بود و میخندیم. بعد آقای شاطری شروع به خواندن مصیبت میکرد و ما هم گریه میکردیم. رانندة ونی که ما را به نمایشگاه میبرد ایرانی بود ولی ما فکر میکردیم آلمانی است. گفت معلوم نیست چه جور آدمهایی هستید! نه گریهتان معلوم است نه خندهتان! حالا یک ساعت پیش داشتید میخندید الان گریه میکنید!
راوی در ادامه صحبتهایش گفت: در زمان جنگ وقتهایی میشد که نود ماه، هشتاد ماه یا شصت ماه در جبهه حضور داشتیم و درگیر جنگ و جبهه بودیم. شبهای عملیات هم مثلاً ده شب، پانزده شب، یا نهایت مثل والفجر8 هفتاد-هشتاد روز جنگندیم؛ ولی با خودمان بودیم و هیچ نگرانی نداشتیم. بله زمین میخوردیم، بلند میشدیم، تکه پاره، زخمی و اذیت میشدیم؛ صحنههای بدی میدیدیم، ولی عدهای بچههایشان را آن زمان با اقتدا به حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) به جبهه فرستادند. نه تنها بچههایشان را، بلکه شوهرهایشان و برادرهایشان را. نه یکی و دو تا، چهار تا، پنج تا، شش تا و بیشتر. ما در دوران دفاع مقدس، یک منبع انرژی داشتیم. همین الان کارهایی که آقای عظیمیفر میکند خیلیهایش را اگر بخواهی با یک دو دوتا چهارتای مهندسی و عدد مقایسهای ارزیابی کنی قابل اجرا نیست. به هر کسی بگویی میگوید آقا نمیشود و اصلاً نشد است.
همین مکانهایی که اسم برده شد مثل: قندیل بالا، قندیل پایین، سرساوه، شمال غرب، جنوب شرق و... اینها با معیارهای امروزی و آکادمیک و دانشگاهی قابل اجرا و تحقق پیدا کردن نیست. همین آدمهایی که اینجا این کارها را میکنند اینها زن و بچه و خانواده ندارند!؟ به اعتقاد من خانمهایی که بچههایشان را به جبهه میفرستادند یا خانمهایی که شوهرشان را میفرستادند و الان هم میفرستند اگر وزن و کاری که اینها دارند انجام میدهند بیشتر نباشد کمتر هم نیست. اینها به چه کسی اقتدا کردند؟ ما به همان میزانی که به حضرت زهرا اقتدا و توسل کردیم موفقیت داشتیم.
راوی در ادامه سخنانش گفت: پیامبر گرامی اسلام میفرماید: «و اذَا استَقَرَّ اَولیاءَاللهِ فِی الجَنهِ زارَکِ آدَمُ وَ مَن دٌونَهُ مِنَ النبینَ» وقتی که دنیا آخر و محشر شد و جهنمیها به جهنم و بهشتیها به بهشت رفتند و هر کسی سر جایش مستقر شد، حضرت آدم از جلو و همة صدوبیستچهار هزار پیغمبر پشت سرش به عیادت حضرت زهرا میآیند. بیش از پانصد و ششصد هزار ملائکه و حوری حضرت زهرا را از قبر تا محشر بدرقه و مشایعت میکنند. مگر حضرت زهرا چه کار کرده؟! ایشان که بیشتر از هجده سال عمر نکرد، چه کار کرد که خدا این همه مقام به او داد؟ چطور میشود که همه اولیای الهی باید بیایند به حضرت زهرا(س) کرنش کنند؟ تمام کائنات و موجودات، حتی وجود ما و وجود بقیه ادیان، همه مدیون حضرت زهرا(س) هستند.
راوی ادامه داد: امروز شهادت حضرت زهرا(س) است. رزمندههای ما بر سر پیشانیبند حضرت زهرا(س) و سربند یا فاطمه(س) دعوا میکردند. استغاثهمان حضرت زهرا(س) بود و اسم ایشان که میآمد اشکمان درمیآمد. نیازی به روضهخواندن نبود. والله اسم حضرت زهرا(س) را در حضور شهید کاظمی میآوردی گریه میکرد. کارهایی که نشدنی بود، با همین ذکر یا زهرا(س) یا فاطمه(س) انجام میشد. امروز آنهایی که بچهها و شوهرهایشان را به بیابانهای سراوان و کردستان و ارتفاعات زاگرس میفرستند، همه با توکل به حضرت زهرا(س) میفرستند و اگر موفقیتی داریم مدیون ایشان هستیم.
اگر نبود توسل به حضرت زهرا(س) اصلاً انقلابی نبود. حضرت امام رحمتالله علیه فرمودند که از دامن زن مرد به معراج میرود. همین خانمها بودند که باعث شدند و شما به جبهه رفتید. از دامن همین مادرها بود که شما جبهه رفتید و اکنون میتوانید خدمت کنید. از چشمبهراهی و فراق اینهاست که شما میتوانید چندین ماه بروید آنجا بمانید. تازه شما میروید درگیر کار میشوید، هنری نکردید، اصلاً یادتان میرود، یکهو سر حساب میشوید میبینید یک ماه شد.
زمان جنگ وقتی یک نفر به در خانه میآمد والدین رزمندهها با خود میگفتند حتماً جنازه شهیدشان را آورده. یکی زنگ میزد میگفتند حتماً میخواهند خبر شهادت بدهد. یکی با موتور میآمد اصلاً کار دیگری داشت، میگفت آهان! این همان موتوری است که خبر شهادت میآورد، این را بپایید این درِ خانه چه کسی میرود! به یک عبارتی تن اینها دائم به لرزه بود. بهمحض اینکه مارش عملیات زده میشد اینها همه از دو سه روز بعدش چشمبهراه جنازه بچهها، شوهرها و برادرهایشان بودند. چه قدرتی باعث میشد که آن خانم، بتواند تحمل کند و همچین حماسههایی بیافریند؟ غیر از منشأ، مولا و رهبر قرار دادن حضرت زهرا(س) میتوانست این کار را بکند؟
بچة شما دخترتان پسرتان نیم ساعت، یک ساعت دیرتر از محل کار بیاید دستوپایتان را گم میکنید. بچة دسته گل هفده ساله، شانزده ساله، هجده سالهاش را نه یکی، نه دو تا، چهار تا ... تقدیم میکردند. خدا رحمت کند حاج عباسعلی زینعلی که چند روز پیش به رحمت خدا رفت، چهار بچهاش در جبهه بودند. سه تا از بچههایش شهید شده بودند. در والفجر 8 ترکش به گردن و سینه شهید زینعلی خورد و مجروح شد. والفجر8 در حدود نود روز طول کشید. ایشان یک مقدار که حالش خوب میشود میگوید به لشکر بگویید آمبولانس بفرستید من میخواهم از همین بیمارستان به خط و منطقه برگردم. وقتی پدر این خبر را میشنود به بیمارستان میآید و میگوید: بابا من که نمیگویم به جبهه نروید! بروید، داداشهایت رفتند، آن داداشهایت شهید هم شدند، تو هم برو، آن داداشت هم برود، ولی تو الان آمادگی نداری، گردنت بخیه دارد، چند روزی صبر کن این وضعت یک خورده بهتر شود، بهتر که شدی برو.
راوی ادامه داد: کلمة دفاع در همة ادیان، مکاتب، عصرها و همة دنیا کلمة مقدسی است و دفاع وقتی مقدس میشود که رأسش نیت برای حضرت زهرا(س)، نیت برای پیامبر و نیت برای خدا باشد. ولی من امروز میخواهم یک کلمه مقدستر هم به شما بگویم. به نظر من امدادگرها مقدستر از رزمندههای تکور هستند؛ چون رزمنده تکور تفنگ دارد، تیر میخورد، تیر میزند. اما امدادگر برانکارد دارد، با برانکارد که نمیشود جنگید، داخل کوله امدادگر چند تا آتل و یک خورده وسایل امدادگری است. نمیتواند از خودش دفاع کند؛ مجروح را که نمیتواند سینهخیز ببرد؛ باید بلندش کند و دو نفری بگذارند روی برانکارد و در معرض گلوله قرار بگیرند.
نیروهای مهندسی هم که در دوران دفاع مقدس و حتی امروز باید در خطرناکترین نقطه که اشرار هستند و در روی بولدوزر که سه متر از زمین بالاتر است بنشینند و پیشانیشان آماج گلولههای تیرهای دشمن از دوشکا تا تانک بشوند، یک پله مقدستر از بقیه هستند. اگر حضرت امام لقب سنگرسازان بیسنگر را به بچههای مهندسی دادند این حرف گزافهگویی و تبلیغی نبود. همة کسانی که در عرصة مهندسی در دوران دفاع مقدس و الان کار میکنند باید همچین صحنههایی پشت سر بگذارند. فرقی نمیکند، یک روز با پ.پ.ک و با جیشالظلم و یک روز هم با صدام. اینها تقدس دارد و تقدسش هم بالاتر است.
[1] نهر جاسم از انشعابات اروند است که در غرب نهر دوعیجی، جنوب غربی کانال پنج ضلعی و جنوب شرقی کانال زوجی و با جهت جنوبی- شمالی در شمال منطقه ابوالخصیب و در شرق اروندرود و در منطقه شلمچه ی عراق قرار دارد.
تعداد بازدید: 3374
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3