سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره-2
رد خون
تنظیم: لیلا رستمی
07 تیر 1402
سیصد و چهلمین برنامه شب خاطره پنجشنبه 5 آبان 1401 در سالن سوره حوزه هنری با عنوان «رد خون» با هدف گرامیداشت یاد و خاطره شهدای امنیت برگزار شد. در این برنامه خانم آذروند همسر شهید مدافع امنیت حسین تقیپور، خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه مجاهد خانم مرضیه دباغ و سردار محمد کوثری خاطرات و سخنان خود را بیان کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
■
راوی دوم شب خاطره خانم رضوانه دباغ دختر مرحومه مجاهد خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) بود که در ششمین سالگرد درگذشت مادر بزرگورارشان دعوت شده بودند تا گوشهای از خاطرات پرماجرای ایشان را بیان کنند. وی برای صمیمیتر شدن با مخاطبان بهخصوص جوانان گفتند که گاهی مرحومه خانم مرضیه حدیدچی را با نام «مامان» و پدرشان را با نام «بابا» به کار میبرند. او در ادامه گفت: خانم دباغ هشت فرزند دارند و نقش بابا جلوتر از مامان در سرنوشت و زندگی بچهها مؤثر بود. وقتی آنها کمی بزرگتر شدند بابا این توانمندی را در مامان میبینند و ایشان را راهنمایی و جهتدهی میکنند که در حوزه ثبتنام کنند. رهبر معظم انقلاب فرمودند که ایشان روحیۀ خستگیناپذیر داشتند و ما آن را در ذرهذره زندگی مامان مشاهده کردیم. تفاوت سنی بچهها یک سال یک سال است و وقتی خانم دباغ دستگیر شدند، فرزند بزرگشان که یک سال از من بزرگتر است، پانزده سالش بود؛ من چهارده سال و فرزند کوچک خانواده سهسالونیم داشتیم.
راوی ادامه داد: زمانی که ساواک به منزل ما هجوم آورد، مامان خودش را خیلی مدیریت کرد. منزل ما از شب در محاصره بود. درحالیکه مامان زبالهها را دم در میگذاشت، پرویز ثابتی پایش را لای در گذاشت. مامان ممانعت کردند ولی ثابتی در را هل داد. مامان بههیچوجه جیغ و داد نکردند؛ فقط به ثابتی گفتند بروید بالا، سر بچههای من باز است. با این یک جمله، برنامهریزیهایی که در ذهنشان بوده و مدارکی که توی منزل بوده، خیلی سریع اینها را تقسیمبندی میکنند که باید آنها را کجا بگذارند! خب اینها به هرحال دشمن هستند و به منزل و اتاق ما وارد شده بودند.
منزل مسکونی ما خیابان هشت متری مشیرالسلطنه در خیابان قیاسی بود. دو تا اتاق کوچک پایین و دو تا اتاق در بالا و بعد هم خرپشته و پشت بام بود، که در اصل خودشان میخواستند بروند ولی مامان به این صورت هدایت کرد که اصلاً اول به طبقه پایین ورود پیدا نکنند. ما خودمان هم بلند شدیم و هر کدام حجابمان را رعایت کردیم. عمه پیری داشتم که در منزل ما زندگی میکردند. بیمار بودند و حتی نمیتوانستند بنشینند. مامان خیلی سریع مقداری وسایل را زیر پتو و متکای ایشان قرار میدهند و پسر عمه هم سن و سال خودمان داشتم که از همدان آمده و مهمان ما بود. ضمن اینکه ما همه چادر سر کرده بودیم، مامان سر ایشان هم چادر کرد. دلیلش خیلی مهم بود، یعنی خانم دباغ بتواند از فرصتی که دارد، در لحظه، بهترین استفاده را بکند. چون پسرعمهام مهمان بودند و اینکه ایشان را هم مثل آن یازده نفری که از منزل ما دستگیر کردند و بردند، دستگیر نکنند.
راوی افزود: به دست آوردن آزادی رایگان نیست. امنیت کشورمان به برکت سربازان گمنام امام زمان و تمام نیروهای مسلح است و این اسلام عزیز را کمک میکنند. وی از همراهی و نقشآفرینی پدر گفتند: که پدرم میبینند کار منزل و درس یک مقداری روی مامان فشار آورده و ایشان اذیت میشوند. بابا به ایشان میگویند: «مَرْضی [مرضیه] میخوای دیگه نرو.» مامان میگویند: «چشم حاجی». شهید سعیدی پیگیر میشوند که چطور شده تا حالا نیامده! میگویند حاجی راضی نیست و به تبع این مطلب شهید سعیدی پیام میدهند که شما با حاجی بیایید من کار دارم. مامان و بابا خدمت شهید سعیدی میروند. ایشان به پدرم میگویند که یکی میخواهد با شما یک معامله و یک تجارت پرسودی بکند. پدرم بلافاصله میگویند: «قربون جدت برم من که پول و سرمایه اینطوری ندارم!» میگویند: «شما بالاترین سرمایهتان همین خانمتان هست.» و پدرم همانجا میگویند: «این مرضی، این شما و این هم اسلام.» و حقیقتاً فشار زیادی روی پدرم بوده ولی برایش لذتبخش بود.
حضرت امام(ره) فرمودند: «خودتان را تربیت کنید تا به کشور شما آسیب نرسد.» خانم دباغ در خانه پایگاهی تشکیل میدهد و به غیر از بچههای خودش، مادران آن نسل را تحت تعلیم قرار میدهد. بچهها با سنهای متفاوت بودند و الان هر کدام در گوشهای، نقشهای مؤثری در انقلاب اسلامی ایفا میکنند.
راوی از خصوصیات مرحومه دباغ به مادری مهربان و الگوی حقیقی یک زن در خانواده، همسری نمونه، سرباز فداکار انقلاب و فردی که برای اسلام سر از پا نمیشناخت اشاره کرد. او گفت اگر مرحومه دباغ مادری با محبت نبود، قطعاً نمیتوانست در نسلش تأثیر عمیق و دقیق داشته باشد.
وی همچنین به مقاومت مادر در زندان ساواک اشاره کرد و گفت: مقاومت یعنی هر لحظه زندگیهای ما انتخاب است. جایی که دشمن حجاب را از سر ما میرباید، خانم دباغ از پتو برای حجاب خودش و فرزندش استفاده میکند و همانها به تمسخر میگفتند: «مادر - دختر پتویی.» و بازجوها اینجور ما را صدا میزدند.
راوی گفت: من را که بعد از مادر دستگیر کردند چهارده ساله بودم. شما قدر خودتان و قدر آزادی و امنیتی که دارید بدانید؛ فریب و گول شیطان را نخورید. از شما دعوت میکنم به موزۀ عبرت تشریف ببرید و عکس پرویز ثابتی را آنجا ببینید. او اکنون در خارج از کشور است. این فرد اولاً بهایی است که فرار کرده و منکر تمام شکنجهها شده و کتابی هم نوشته؛ سایت هم دارد و عذرخواهی میکنم این کلمه را میگویم، در بغل اسرائیلیها و حمایت امریکاییها نشخوار میکند. اصلاً نمیخواهد سر به تن ما باشد. دلش برای ما نسوخته و بلکه سازمان مجاهدین خلق را هم تغذیه میکند.
خانم رضوانه دباغ در انتهای سخنانش از محسن کاظمی نویسندۀ کتاب «خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)» و همچین از آقای پناهبرخدا رضایی برای ساختن مستند «بانوی مبارز» که به شرح زندگی و مبارزات انقلابی خانم مرضیه حدیدچی پرداخته تشکر کرد.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 1992
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3