عزل بنیصدر
خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
22 خرداد 1402
چندی پس از شروع جنگ تحمیلی، امام(ره) فرماندهی کل قوا را به بنیصدر تفویض کرد در پی آن، وی فرماندهی جنگ را بدست گرفت. بنیصدر در مقام فرماندهی کل قوا به ارتش عنایت مختصری داشت ولی نهتنها با سپاه پاسداران همکاری نمیکرد و به آن التفاتی نداشت، بلکه با آن مخالفت میکرد. من چند بار که به جبهه رفتم و با چند تن از فرماندهان سپاه به گفتوگو پرداختم، همگی از بنیصدر شکایت میکردند و میگفتند این آقا به اندازه کافی مهمات جنگی در اختیار سپاه نمیگذارد. یکبار که به اهواز رفته بودم بهمنظور بازدید از جبههها و دیدار رزمندگان بهاتفاق استاندار خوزستان، که آقای مهندس غرضی به جبهه دارخوین رفتیم و خدمت سرلشکر یحیی رحیمصفوی که در آن هنگام یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جبهه بود، رسیدیم. چند نفر از فرماندهان حضور داشتند و ما تا ساعت دو بعداز نیمهشب درباره اوضاع جبهه گفتوگو میکردیم و گلایههای برادران سپاهی را از بنیصدر میشنیدیم. پس از پایان جلسه به هنگام بازگشت اهواز هنوز صد قدم از خیمه برادران سپاه فاصله نگرفته بودیم که با گلولهباران عراقیها روبهرو شدیم و بهناچار همگی روی زمین دراز میکشیدیم و شهادتین میگفتیم و با اینکه گلولههای توپ یا خمپارهها نزدیک ما منفجر میشد، توفیق شهادت نصیبمان نشد. یادم نیست در همین سفر یا سفر دیگر بود که وقتی میخواستم شب جمعه از اهواز به تهران بازگردم آقای غرضی گفت: شنیدهام بنیصدر میخواهد به اهواز بیاید و برای اینکه پیشاز خطبهها، ایشان سخنرانی نکند، شما بمانید و پیش از خطبهها سخنرانی کنید. این پیشنهاد در همان مهمانسرای استانداری مطرح شد که آیتالله خامنهای نیز در آنجا حضور داشتند. من پیشنهاد آقای غرضی را با حضرت آقا در میان گذاشتم و ایشان نیز آن را تأیید کردند و به این ترتیب در اهواز ماندم و پیشاز خطبهها سخن گفتم.
در حادثه 14 اسفند 1359، که در دانشگاه تهران رخ داد بنیصدر همه نهادهای انقلابی را تضعیف کرد و افراد او کسانی را بازداشت میکردند و در حال سخنرانی بنیصدر کارتهای شناسایی آنها را از جیبشان درمیآوردند که این آقا پاسدار کمیته است و این آقا پاسدار سپاه و این شخص عضو بنیاد مستضعفان و قس علی هذا. و این مطالب از تریبون اعلام میشد. در آن دوران اوضاع کشور واقعاً نگرانکننده بود و اختلاف رئیسجمهور با دیگر مسئولان کشور بهخصوص با شهید بهشتی (رضواناللهعلیه) و دیگر سران حزب جمهوری اسلامی هر دم بیشتر میشد. هم آقا، هم آقای هاشمی رفسنجانی و بهطورکلی رؤسای حزب جمهوری با او اختلاف داشتند. بنیصدر روزنامهای بنام «انقلاب اسلامی» منتشر میکرد و در آن بهطور مرتب بر ضد رهبران حزب جمهوری اسلامی مطلب مینوشت. حزب جمهوری نیز به مقابله با او برخاسته بود و بر اثر این اختلافها، شیرازه کشور درحال پاشیده شدن بود.
میدانستیم امام از این وضع ناراحت هستند و یکبار شنیدیم تهدید کرده بودند به هر کس آنچه را که دادیم پس میگیریم. درعینحال، امام با توجه به اوضاع کشور، دعوت به صبر، آرامش و وحدت میکرد. اما وقتی معلوم شد که پند و اندرزهای امام تأثیری ندارد، نمایندگان مجلس شورای اسلامی بر آن شدند به عدم کفایت سیاسی بنیصدر رأی دهند. ولی چون بنیصدر جانشین فرماندهی کل قوا بود، جسارت نمیکردند و مترصد بودند تا امام او را از فرماندهی کل قوا عزل کند. سرانجام براثر تخلفات بنیصدر و تشدید تنشها، امام بنیصدر را از فرماندهی کل قوا خلع کرد و همان روز نمایندگان مجلس بیدرنگ جمع شدند و عدهای از آنها ازجمله سیدمحمد کیاوش نماینده آبادان و دکتر زرگر به تکاپو افتادند و موضوع را با من نیز در میان گذاشتند. سپس طرح عدم کفایت سیاسی نوشته شد و زیر آن امضا گردید. اولین امضاء متعلق به آقای کیاوش بود و دومین امضاء، امضای من بود. البته پیش از نوشتن این طرح، چون زمزمه خلع بنیصدر از ریاست جمهوری به گوشها رسیده بود، کسانی از منافقین دائم به خانه من تلفن میزدند و تهدید میکردند که چنانچه راجعبه عزل بنیصدر، اقدامی به خرج دهید، شما را از بین میبریم. نمیدانم از کجا باخبر شده بودند که ما در صدد این کار هستیم. آقای کیاوش از دیگران نیز امضاء گرفت و تعداد آن از صد و بیست نفر گذشت. بدینترتیب طرح عدم کفایت سیاسی بنیصدر مجلس اول فوریتش مطرح شد. مردم در آن چند روز اطراف مجلس تظاهرات میکردند و خواهان برکناری بنیصدر بودند. پساز تصویب فوریت طرح روز 31 خرداد 1360 جلسه علنی مجلس جهت استیضاح بنیصدر تشکیل شد. فقط معینفر بهعنوان حمایت از بنیصدر سخنرانی نمود، خیلی بد و تند صحبت کرد و سپس نطق را به نشانه اعتراض پاره کرد و نشست. اکثر قریببهاتفاق نمایندگان جز یک نفر که رأی مخالف داد و چند نفر محدود هم رأی ممتنع دادند، بقیه به استیضاح رأی مثبت دادند و به این ترتیب رئیسجمهور از مقام خود عزل شد و امام نیز تأیید فرمود. نتیجه مصوبه مجلس خدمت حضرت امام نوشته شد، امام نیز طی بیانیه کوتاهی نوشتند:
بسمالله الرحمان الرحیم
پساز رأی اکثریت قاطع نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی مبنیبر اینکه آقای ابوالحسن بنیصدر برای ریاستجمهوری کفایت سیاسی ندارد ایشان را از ریاستجمهوری عزل نمودم.
1 تیرماه 1360 روحالله الموسوی الخمینی
بنیصدر با پوشیدن لباس زنانه بهاتفاق رجوی فرار کرد و به فرانسه رفت. بعد از فرار بنیصدر از کشور، انتخابات ریاستجمهوری برگزار شد و مردم به شهید رجایی (رضوانالله علیه) که فردی غیرروحانی ولی متشرع، متعهد، مقلد امام و زجردیده و در راه انقلاب بود، رأی دادند.[1]
[1] منبع: خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی، تدوین سمیرا عظیمی گلوجه، مصاحبهگر، مرتضی میردار، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1400، ص 96.
تعداد بازدید: 1597
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3